امتیاز موضوع:
  • 8 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستان کامل سری بازی های Assassin`s Creed
#1
شاید کمتر جایی دیده باشید که داستان کامل کیش یک آدمکش را نوشته باشند،این به این علّت است که داستان این بازی حجم زیادی دارد،ولی در این تاپیک داستان کامل این بازی را می خوانید.

«متن کامل تر می شود»

Assassin`s Creed I:
در زمان های گذشته دو گروه وجود داشتند:آدمکش ها و تمپلارها،تمپلارها به دنبال قدرت بودند و می خواستند بر تمامی مردم حکومت کنند.و آدمکش ها به دنبال آزادی بودند،این دو گروه سالیان زیادی با هم به جنگ پرداخته اند.
در زمان حال،شرکت آبسترگو(تمپلارهای امروزی)،شخصی به نام دسموند مایلز را می دزدند زیرا:(اجداد او Assassin بوده اند.)و او را به آبسترگو می برند.شرکت آبسترگو دستگاهی به نام انیموس را اختراع کرده است که با آن می توان خاطرات اجداد را دوره نمود.
دسموند به آبسترگو برده می شود و با استفاده از دستگاه انیموس،خاطرات اجدادش را دوره می کند.علّت این کار تمپلارها،بدست آوردن شیء ای به نام Apple of Eden،وسیله ای جادویی که با آن می توان ذهن و تفکّر دیگران را تحت کنترل گرفت.
در ابتدا که از انیموس استفاده می کنید،به دوران الطائیر،آدمکشی از قرون وسطی می روید،شما به معبدی رفته اید تا Apple of Eden را برای استاد خود،(Al Mualim) ببرید،ولی در آن جا روبرتو (یکی از رهبران تمپلارها) جلوی شما را می گیرد،وقتی به قلعه باز می گردید،و قطعه ی Eden را برای آل معلم می برید،شهر مورد حمله ی تمپلارها قرار می گیرد،ولی آن ها را شکست می دهید،سپس آل معلم شما را به ماموریت هایی می فرستد تا عاملان جنگ های صلیبی که تمپلارها هستند را بکشید،و به شهر های مختلفی چون Acre و... سفر می کنید،وقتی همه ی آن ها را می کشید،به سراغ روبرتو می روید. روبرتو با شما می جنگد و شما موفّق به شکست او می شوید،سپس شخصی که در آن جا حضور داشت به شما می گوید که خود آل معلّم یک تمپلار بوده، و به جنگ او می روید،سپس با Assassin های آل معلم درگیر می شوید و عدّه ای از آن ها را می کشید ،سپس او از Apple of Eden استفاده می کند،پس از نبرد سختی،آل معلم را می کشید و Apple of Eden را بدست می آورید.
و بازی تمام می شود،و آبسترگو هنوز جایی را که Apple of Eden مخفی شده را پیدا نکرده است.

[تصویر:  Al_Mualim_2.jpg]

«تصویر آل معلم»

[تصویر:  1-25.jpg]

«تصویر روبرتو دی سابله»

آل معلم:
او رهبر Assassin ها در شهر ماصیاف است،ولی به مرور زمان می فهمید که او یک تمپلار است.او از الطائیر سوء استفاده کرد تا تمپلارهایی را که سدّ راهش بودند را از بین ببرد.
روبرتو دی سابله:او نیز یکی از رهبران تمپلارها است که در اواخر بازی او را می کشید.(او در اوایل بازی به قلعه ی ماصیاف حمله می کند.)


Assassin`s Creed II:
بازی از آن جایی شروع می شود که دسموند در آبسترگو روی تخت،علائمی می بیند،سپس با لوسی،(یکی از کارکنان آبسترگو)فرار می کنید،زیرا او یک Assassin است و در یکی از قسمت های Assassin`s Creed I او به شما دستش را نشان می دهد که می بینید یک انگشت ندارد و می فهمید که او یک Assassin است.سپس به پیش دوستان لوسی می روید:شان و ربکا.آن ها انیموس دیگری دارند،هدف آن ها این است که قبل از تمپلارها،Apple of Eden را پیدا کنند.
حال شما به قرن 15 می روید،و خاطرات ادزیو آدیتوره دا فیرنزه (Ezio Auditore Da Firenze) را دوره می کنید،او جوانی بیش نیست،او Assassin نیست،ولی پدر او یک Assassin است.پدر ادزیو به یکی از دوستانش که نباید به او اعتماد کند،اعتماد می کند و در تله می افتد و تمپلارها موفّق می شوند که پدر ادزیو و برادرانش را بکشند، و ادزیو تصمیم می گیرد تا انتقام آن ها را بگیرد،و تمپلارها را بکشد.
در ابتدا او دوست پدرش را می کشد،در صومعه ای و سپس به مردم می گوید که انتقام پدرش را خواهد گرفت. سپس مجبور می شود از firenze به روستا و قلعه ی عموی خود mario auditore برود،و پس از آن که به آن جا می رود،plazza یکی از خانواده هایی که تمپلار هستند را به کمک نیروهای عموی خود شکست می دهد. او دوستی دارد که دوست خانوادگی آن ها است،«لئوناردو داوینچی»،او به ادزیو در انجام کارهایش کمک می کند،او به ادزیو در درست کردن وسایل Assassin ها کمک می کند. ادزیو با شخصی که رهبر دزدان شهر است آشنا می شود،او به ادزیو چند ماموریّت می دهد و سپس از ادزیو در تصرّف قلعه ی یکی از تمپلارها کمک می خواهد،ادزیو کمان داران را می کشد و نیروهای رهبر دزدان،کنترل شهر را در دست می گیرند. سپس با رهبر شورشی ها آشنا می شوید و به او کمک می کنید تا با نیروهایش،سربازان یکی از تمپلارهای دیگر را به همراه خود او بکشید. ماریو در این حین به ادزیو در یادگیری مهارت های Assassin ها کمک می کند.
رودریگو بورجیا(Rodrigo Borgia) مهمترین عامل مرگ پدر و برادرانش،کسی که در راس تمپلارها است،ادزیو می خواهد او را پیدا کند.رودریگو بورجیا محل یکی دیگر از Apple of Eden ها را پیدا می کند،هنگامی که سربازانش Apple of Eden را برای او می برند،ادزیو آن ها را تعقیب می کند و رودریگو بورجیا را پیدا می کند.سپس به او حمله می برد و رودریگو هم نگهبانان را با خبر می کند.سپس ماریو و بقیّه ی Assassin ها از راه می رسند و ادزیو از جمع شدن آن ها تعجّب می کند.رودریگو موفّق به فرار می شود و ادزیو همراه Assassin ها به بالای برجی می روند.سپس ادزیو می فهمد که یک اساسین است و همه ی آن هایی که همراه او هستند،Assassin هستند.سپس ادزیو با کمک Apple of Eden که رودریگو موفّق به بدست آوردن آن نشد،محل رودریگو را پیدا می کنند و ادزیو به رُِِم می رود و رودریگو را شکست می دهد،ولی می گذارد که او زنده بماند.سپس دری به طرف معبدی باز می شود و ادزیو به آن جا می رود.
در آن معبد مینروا،شخصی ظاهر می شود و با ادزیو صحبت می کند و به او می گوید:به زودی جهان نابود خواهد شد.
ادزیو به او می گوید:تو کی هستی؟درباره چه صحبت میکنی؟
مینروا می گوید:تو فقط یک وسیله ای تا دسموند مایلز در آینده از حرف های من را بشنود،دسموند،به زودی در تاریخ 12.12.2012 زمین نابود خواهد شد،شما باید راهی برای نجات دادن آن پیدا کنید و از اتّفاقی که خیلی وقت پیش افتاد،جلوگیری کنید.
حال دسموند باید Apple of Eden را پیدا کند،سپس از دوران ادزیو می روید و ناگهان متوجّه می شوید که آبسترگو از محل شما با خبر شده است،با ماموران آبسترگو می جنگید و آن ها را شکست می دهید از آن جا فرار می کنید.

[تصویر:  ac2_desmond.jpg]

«تصویر شان»

[تصویر:  Assasssins-Creed-Rebecca-Crane.jpg]

«تصویر ربکا»

[تصویر:  9k=]

«تصویر لئوناردو دا وینچی»





جووانی آدیتوره:پدر ادزیو و او یک Assassin است،او برای یکی از شاهزاده های ایتالیا کار می کند.
ماریو آدیتوره:او یک Assassin و یکی از رهبران شورشی ها (Mercenaries) است،و او به ادزیو در یادگیری هنر Assassin ها کمک می کند.
رودریگو بورجیا:رهبر تمپلارها بوده و برای بودن در مقام پاپ می جنگد،و در آخر توسط پسر خود کشته می شود.
رهبر دزدان:او یک Assassin است و رهبری دزدان شهر را بر عهده دارد و یکی از قلعه های تمپلارها را به کمک ادزیو تصرّف می کند.
رهبر شورشی ها (Mercenaries):او رهبر شورشی ها است و در ابتدا در ارتش بوده،و حال برای خود ارتشی در رُم دارد.
شان:او یکی از دوستان لوسی است و یک Assassin است و به دسموند،لوسی و ربکا در ماموریتشان کمک می کند.
ربکا:او نیز یک Assassin است و از دوستان شان و لوسی است و به گروه در رسیدن به موفّقیّت کمک می کند.




[تصویر:  Assassins_Creed_2_Box_Art.JPG]

Assassin`s Creed Brotherhood:
بازی در ادامه ی نسخه ی قبل شروع می شود و ادزیو با تمام سردرگمی هایی که برایش بوجود آمده بود،به همراه عمویش از رُِم فرار می کند و رودریگو بورجیا هم جان سالم به در می برد.سپس به روستای عموی ادزیو به روستا و قلعه ی ماریو می روید،سپس سزار بورجیا،پسر رودریگو بورجیا به روستای عموی ادزیو حمله می کند و نیروهای ماریو کشته می شوند و ماریو کشته می شود و ادزیو قلعه را از دست می دهد و از قلعه فرار می کند و به رُم می رود. حال دسموند را در بازی می بینید که به روستای عموی ادزیو آمده اند و به عمارت عموی ادزیو می روند که الان خرابه ای است.سپس به کمک انیموس به دوران ادزیو باز می گردید.او هنگامی که به رُم می رود،متّحد قدیمی خود ماکییاولی (Machiavelli) را می بیند و به کمک او،ادزیو در شهر قدرت پیدا می کند.،سپس ادزیو انجمن برادری Assassin ها را در رُم تشکیل می دهد و تصمیم دارد با تمپلارها بجنگد.ادزیو کم کم قدرت سزار و ارتشش را نابود می کند و قدرت سیاسی او را از بین می برد.در مراحل آخر،ادزیو به قلعه ی رودریگو بورجیا می رود.در هنگام حمله به قلعه عموی ادزیو،سزار،Apple of Eden را از ماریو می گیرد و آن را به رُم می آورد.حال سزار از قدرت Apple of Eden با خبر شده و به پدر خود می گوید که جای آن را بگوید،ولی رودریگو این کار را نمی کند،سزار رودریگو را می کشد و خواهرش به او مکان Apple of Eden را می گوید،ادزیو هم به آن جا می رود و Apple of Eden را زود تر از سزار بدست می آورد.به کمک Apple of Eden،ادزیو سپاه سزار را شکست می دهد،ادزیو در آخر در نزدیکی دروازه ی رُم با باقی مانده ی سپاهیان سزار بورجیا مبارزه می کند و آن ها را شکست می دهد و ارتش پاپ جولیوس دوم به آن جا می رسند و سزار را دستگیر می کنند و در لحظات آخر او می گوید:من در زندان نمی مانم،هیچ کس نمی تواند مرا بکشد.این حرف تعجّب ادزیو را جلب می کند و او با دوست قدیمی خود لئوناردو دا وینچی خداحافظی می کند و با استفاده از Apple of Eden به چند سال آینده می رود و در آن جا می بیند که سزار با ارتشش به شهری حمله می کنند. او سزار را در برجی پیدا می کند، و او را می کشد.سپس Apple of Eden را در مکانی در رُم پنهان می کند.و نشانه هایی را به جای می گذارد و به کمک آن ها دسموند مکان Apple of Eden را پیدا می کند و به آنجا می رود،سپس مینروا ظاهر می شود و به او توضیحات بیش تری می دهد،وقتی دسموند،Apple of Eden را لمس می کند،نیرویی او را وادار می سازد تا لوسی را بکشد،هنگامی که او لوسی را می کشد،بازی پایان می یابد.

سزار:پسر رودریگو است و فرماندهی سپاه پدرش و رُم را دارد.
فرمانده سپاه فرانسوی ها:او فرمانده سپاه فرانسوی ها است و ادزیو او را در طول بازی به کمک رهبر شورشی ها می کشد. ادزیو به کمک رهبر شورشیان،او را می کشد.(اطّلاعات بیش تر پس از آپدیت مطالب)


[تصویر:  Assassins_Creed_brotherhood_cover.jpg]

Assassin`s Creed Revelations:
بازی از جایی شروع می شود که دسموند از هوش رفته و وارد جزیره ای شده،سپس باز به دوران ادزیو بازمی گردید،این بار ادزیو در سن 50 سالگی است و نامه ای از پدر خود پیدا می کند و برای بدست آوردن پاسخ سوال های خود به سفر می پردازد و به ماصیاف(قلعه ی Assassin ها در دوران الطائیر)می رود و می بیند که تمپلارها در آن جا حضور دارند،در ماصیاف کتابخانه ای وجود دارد که دری آهنی جلوی آن است و فقط با کلید هایش باز می شود.
ادزیو با تمپلارها درگیر می شود و در آخر کتابی بدست می آورد و رهبر تمپلارها«لئوندریو» را می کشد. و در آن کتاب مکان هایی بدست می آورد،او به استانبول می رود و در این راه با اشخاص مختلفی آشنا می شود و کلید ها را بدست می آورد و با تمپلارها می جنگد.در این راه او با سلیمان «شاهزاده ی عثمانی» آشتا می شود و به او کمک می کند تا توطئه های تمپلارها را از بین ببرد. در آخر Ahmet،شاهزاده ی عثمانی که خود یک تمپلار بود،ادزیو با او جنگید و او را شکست داد و کلید ها را بدست آورد و به کتابخانه ی ماصیاف رفت.سپس دروازه را باز کرد.
وقتی داخل شد،Apple of Eden آل معلم و الطائیر را یافت،ولی به آن دست نزد،سپس ادزیو شروع به سخن گفتن با دسموند کرد و گفت:دسموند،من می دونم که تو صدای منو میشنوی....من زندگیمو سپری کردم به بهترین نحوی که می تونستم،و علّتش را نمی دانستم.......،دسموند ظاهر می شود و ادزیو می گوید:حالا،گوش کن....
دسموند به مکانی می رود،سپس شخصی وارد می شود و به او می گوید:تو صدای منو میشنوی و می تونی منو ببینی!تو اینجایی،خوبه،این چرخه ی زمان چیز عجیبی است،می بینم که سوالات زیادی داری،ما کی بودیم؟از کجا اومدیم؟از تو چی می خواهیم؟
تو جواب هایت را خواهی داشت،فقط به حرف هایی که می گویم گوش بده.
در اوّلین دوره ما سعی کردیم که جهان را نجات دهیم،ما غارهایی ساختیم که در آن فعالیّت انجام میشد،هر کدام به دانشی اختصاص داده شد،ما همه ی سعی خودمان را کردیم،من،مینروا و جونو تا همه ی اطّلاعات را جمع آوری کنیم،ولی هیچ کدام جواب ندادند،سپس دنیا نابود شد.
ژوپیتر،چیزی به دسموند نشان می دهد که در زمان قدیم،یک بار جهان نابود شده،چیزی که دسموند می بیند این بود که ناگهان اشعه ها و طوفان های خورشیدی به طرف زمین آمد و تمامی زمین را نابود ساخت،سپس ژوپیتر می گوید:آتش برای هفته ها سوخت،ولی از شما تعدادی باقی ماندند و از ما کمی،برو به آن جا از فکر و دستانت استفاده کن،این طوری می توانی راه را بازکنی،ولی مراقب باش،چیزهای زیادی عوض شده،چه در زمان تو و چه در زمان من.
سپس دسموند در Van به هوش می آید و می گوید:حالا می دانم که چه کنم.
سپس بازی تمام می شود.

[تصویر:  2Q==]

«تصویر یوسف تعظیم»

سلیمان:او شاهزاده ی عثمانی است.ادزیو به او کمک می کند تا توطئه های Ahmet،عموی خود را از بین ببرد.(اطّلاعات بیش تر پس از آپدیت مطالب)
احمد:برادر سلیم،شاهزاده ی عثمانی است که تمپلار بوده و پس از درگیری با ادزیو،ادزیو موفّق به کشتن او می شود.
یوسف تعظیم:او رهبر Assassin های قسطنطنیه است و به ادزیو در انجام ماموریت هایش کمک می کند.او پس از این که ادزیو وارد شهر می شود،به او کمک می کند تا با ابزار Assassin های آن جا آشنا شوند. (اطّلاعات بیش تر پس از آپدیت مطالب).
سوفیا سارتر:او کسی است که به خواندن کتاب ها علاقه دارد و ادزیو را در پیدا کردن کلید های کتابخانه ی قدیمی یاری می کند و در آینده با ادزیو ازدواج می کند. (اطّلاعات بیش تر پس از آپدیت مطالب)

[تصویر:  Assassins_Creed_Revelations_Cover.jpg]

Assassin`s Creed III:
بازی از آن جایی شروع می شود که دسموند و پدرش و شان و ربکا به غاری می روند و با کمک Apple of Eden راه را باز می کنند و از آن جا دروازه ای پیدا می کنند که نمی توانند به آن وارد شوند و دسموند صدایی می شنود که به او می گوید:کلید،تو باید کلید را پیدا کنی.
در این هنگام شما در یکی از سالن های اپرا (Opera) در لندن می روید و با شخصیّتی به نام هیتم کنوی (Haytam Kenway) آشنا می شوید،او یک تمپلار است و به آن سالن اپرا می رود و یک نفر را می کشد و کلیدی دایره ای از او می گیرد،سپس آن کلید را به پیش تمپلار ها می برد و آن ها متوجّه می شوند که باید به آمریکا بروند،هیتم به آمریکا می رود تا راز این کلید را بفهمد،ولی وقتی که از راز این کلید را نمی فهمد،در آن جا می ماند و قدرت تمپلارها را بدست می گیرد.
سپس دسموند با استفاده از انیموس به عقب باز می گردد،به قرن 17،دوران انقلاب آمریکا و با کانر کنوی داستان بازی را ادامه می دهید.او مادری سرخ پوست و پدری انگلیسی دارد،هنگامی که بچه است،تمپلارها،روستای او را به آتش می کشند و مادر او را می کشند.
او بزرگ می شود و روزی جونو به پیش او می آید و می گوید:مردم تو و روستایت نابود خواهند شد،سپس سمبل Assassin ها را به او نشان می دهد و می گوید تو باید بجنگی،او به سراغ یکی از استادان Assassin ها می رود و او قبول می کند که او را آموزش دهد،سپس کانر به یک Assassin تبدیل می شود و با تمپلارها می جنگد و آن ها را شکست می دهد،پدر کانر،رهبر تمپلارها است و کانر مجبور می شود که او را هم بکشد،پدر او کلیدی دایره ای شکل داشت،کانر آن را بر می دارد سپس جونو دوباره ظاهر می شود و می گوید این کلید را در جایی امن پنهان کن،جایی که هیچ کس آن را پیدا نکند.سپس کانر آن را پنهان می کند.دسموند به دنبال Power Source هایی می گردد و آن ها را پیدا می کند.سپس پدر او که به دنبال یکی از Power Source ها بود،توسط آبسترگو دستگیر شد.
دسموند با Apple of Eden به آبسترگو رفت و پدرش را نجات و ماموران آبسترگو را کشت.
دسموند Power Source ها را در معبد به کار انداخت و کلید را پیدا کرد،سپس دروازه را باز کرد و وارد شد،در آنجا جونو به او گفت:حال تو داستان ما رو میدونی،چگونه تلاش کردیم و چگونه شکست خوردیم،به گوی دست بزن و جهان را نجات بده.
در این لحظه مینروا ضاهر می شود و می گوید:به گوی دست نزن!.
مینروا برای دسموند توضیح می دهد که هنگامی که آن ها در حال تلاش برای نجات دادن جهان بودند،جونو از سلاح های آن ها علیه آن ها استفاده کرد تا جهان را تصرّف کند.ولی شکست خورد،حالا برگشته،اگر دسموند به گوی دست بزند،جهان نجات پیدا می کند،ولی جونو آزاد شده و جهان را تحت فرمان خود خواهد گرفت.
مینروا به دسموند نشان میدهد که اگر به گوی دست نزند،جهان نابود میشود،ولی این پایان کار نیست،دسموند همراه با عدّه ای زنده می ماند و زندگی می کند،و زمانی به یک افسانه و زمانی به خدای مردم تبدیل می شود و بشریّت دوباره از اوّل شروع می کند.
هنگامی که جونو و مینروا با هم جر و بحث می کنند،دسموند می گوید:کافیه!
سپس به شان،ربکا و پدرش می گوید:شما بروید....
سپس گوی را لمس می کند و بر زمین می افتد،و می میرد،آب و هوای عجیبی سراسر زمین را فرا می گیرد،و مینروا رو به جسد دسموند می گوید:تو قسمت خودتو بازی کردی،حالا نوبته منه!.سپس بازی به پایان می رسد.

[تصویر:  9k=]

«تصویر دسموند در پایان قسمت سوم»



آکیلی:رهبر Assassin ها و استاد کانر کنوی است.و به کانر در نابودی تمپلارها کمک می کند.(اطّلاعات بیش تر پس از آپدیت مطالب)
جورج واشینگتون:رهبر انقلاب آمریکا است،و کانر به او در نبردهایش کمک می کند و او را از توطئه های چارلز لی آشکار می سازد.(اطّلاعات بیش تر پس از آپدیت مطالب)
چارلز لی:مورد اعتمادترین فرد پدر کانر«هیتم کنوی» است.(اطّلاعات بیش تر پس از آپدیت مطالب)
جورج پیتکارن:او یکی از رهبران تمپلارها بوده و نبرد Bunker Hill را رهبری کرده است.(اطّلاعات بیش تر پس از آپدیت مطالب)


[تصویر:  Assassin%27s_Creed_III_Game_Cover.jpg]

توجّه:این داستان از بازی رو به صورت خلاصه نوشتم.....

ضمائم «دوره اوّلیّه»:

در زمان قبل از ما،انسان ها و گروهی دیگر که با دانش فراوان بودند،وجود داشتند. انسان ها و (First Civilization (FC ها با هم مدّت طولانی جنگیدند،سپس FC ها پیش گوئی کردند که زمین نابود می شود،آن ها غارهایی ساختند که در آن بر روی این موضوع کار می شد. برج هایی که پروژه آن ها رها شد.سپس زمین نابود شد.(اطّلاعات بیش تر پس از آپدیت مطالب)

ضمائم«خیانت جونو»:

او به FC ها خیانت کرد و از ماشین های آن ها علیه آن ها استفاده کرد،به دلیل این که به خاطر نبرد انسان ها و FC ها و آزمایشات طولانی FC ها بر سر پایان جهان،همسر او مغز خود را از دست داده بود و خود جونو مجبور شد او را بکشد،و بخاطر همین او تصمیم به تصرّف جهان گرفت.(اطّلاعات بیش تر پس از آپدیت مطالب)

آپدیت اوّل انجام شد.
منتظر آپدیت های بعدی باشید...

ضمائم «اواخر زندگی ادزیو آدیتوره»:
او پس از اتّفاقاتی که در کتابخانه ی قدیمی می افتد،فرقه ی Assassin را رها می کند و به همراه سوفیا سارتر (Sofia Sartor) به Firenze می رود و با او ازدواج می کند و سال ها می گذرد و فرزند او بزرگ می شود. روزی یکی از افراد از فرقه ی Assassin از چین به پیش او می آید و به او درباره ی تمپلارهایی که به دنبال او هستند می گوید،سپس ادزیو به آن دختر کمک می کند و تمپلارها را می کشد.
او سپس به همراه زن و فرزندش به میدان Firenze می روند و ادزیو در آن جا ایست قلبی می کند و جان خود را از دست می دهد.
در آخرین جملات،ادزیو می گوید:من زندگیمو کردم،من وقتی جوان بودم،عشق داشتم،من زمان داشتم و.... و سپس جانش را به جان آفرین تسلیم می کند.


آپدیت دوم انجام شد.
منتظر آپدیت های بعدی باشید...

[تصویر:  Zw-Minerva-3.png]

«تصویر مینروا»

آپدیت سوم انجام شد.

منتظر آپدیت های بعدی باشید...

بازگشت آبسترگو در Assassin`s Creed III:
آن هایی که بازی کرده اند می دانند که در کیش یک آدمکش 3،مرحله ای وجود دارد که شما به آبسترگو می روید تا آخرین Power Source را بدست آورید و پدر خود را که به گروگان گرفته شده بود نجات دهید.
مراحل دیگری نیز وجود دارند،هنگامی که شما برای بدست آوردن Power Source ها می روید،ماموران آبسترگو نیز در آن مکان ها حضور دارند و شما با آن ها درگیر می شوید،و در آخر با استفاده از Apple of Eden ماموران و رئیس آبسترگو را می کشید و به آن ها پایان می دهید. (البتّه امکان این وجود دارد که در قسمت های بعدی سری بازی های Assassin`s Creed،آبسترگو باز گردد.)

مردم دوران اوّلیّه (First Civilization)،مینروا(Minerva) و جونو (Jonu):
همان طور که در متن های بالا مشاهده می کنید،جونو به مینروا و ژوپیتر خیانت می کند و از ماشین های آن ها علیه آن ها استفاده می کند تا جهان را تصرّف کند.مینروا اوّلین بار با ادزیو در قسمت دوم صحبت کرد که 5 قرن پیش بود.حال دیگر مینروا نیست و جونو فکر می کند که حالا که مینروا نیست،می تواند دسموند را گول بزند،ولی در آخر بازی Assassin`s Creed III،مینروا ظاهر شد،جونو به او گفت:تو چطور بازگشتی؟اون دستگاه نابود شد.
مینروا گفت:تو فکر می کنی فقط یک دستگاه بود؟ (اطّلاعات کافی در این بخش نیست،زیرا در بازی نیز توضیح داده نشده است.)
مینروا و جونو و ژوپیتر تلاش های زیادی انجام دادند،شش بار تلاش کردند،ولی بی فایده بود و سپس جهان نابود شد.

آپدیت چهارم انجام شد.
منتظر آپدیت های بعدی باشید...

زندگی آلطائیر:
آلطائیر پس از آن که آل معلّم را شکست داد،تصمیم گرفت تا جسد او را به آتش بکشد و مطمئن شود که او هیچ وقت باز نمی گردد.عبّاس،یکی از Assassin ها،جلوی آلطائیر را می گیرد،سپس بین نیروهای آلطائیر و طرفداران آل معلم،جنگی در می گیرد و عبّاس،Apple of Eden را بر می دارد و به بالای برج می رود و نیروی آن را آزاد می کند. همه بر روی زمین می افتند و آلطائیر به طرف برج می رود و Apple of Eden را بر می دارد. سپس آلطائیر از شهر می رود و عبّاس کنترل قلعه و Assassin ها را بدست می گیرد.سال ها می گذرد و آلطائیر ازدواج می کند،حال او دو فرزند دارد،یکی از فرزندان او به دست عبّاس کشته می شود و آلطائیر به ماصیاف می رود.
سپس می خواهد بداند که پسرش چگونه کشته شده است،او به همراه همسرش به قلعه می رود،همسر او کشته می شود و آلطائیر همراه با پسرش از شهر فرار می کند.
سال ها می گذرد و این بار آلطائیر که پیر شده،به شهر می آید و افراد وفادار به خودش را جمع می کند و به قلعه حمله می کند،سپس او عبّاس را می کشد و کنترل Assassin ها را بدست می گیرد.سپس نیکولو پولو "Nicolo Polo" به ماصیاف می آید،قلعه مورد حمله ی مغولان قرار می گیرد و آلطائیر با استفاده از Apple of Eden،آن ها را شکست می دهد و به نیکولو پولو،آن پنج کلید را می دهد تا آن را مخفی کند.(ادزیو آن ها را در قسمت چهارم این سری پیدا می کند.)
سپس مغولان دوباره حمله می کنند و آلطائیر،کتابخانه ای می سازد و پسرانش را به همراه باقی Assassin ها به بیرون از شهر می فرستد و خود به داخل کتابخانه رفته و در را می بندد و بر روی صندلی ای نشسته و می میرد.

آپدیت پنجم انجام شد.
منتظر آپدیت های بعدی باشید...
#2
تازه من خیلی خلاصش کردم و از خیلی از شخصیّت ها حرف نزدم.
#3
صد بار گفتم به جای کلمه تشکر از دکمش استفاده کنید همه اخطار گرفتید!پست هایی که اسپم بود هم پاک شد!
[تصویر:  lion_14-wallpaper-1440x900.jpg]
#4
به زودی در تاریخ 21.21.2012 زمین نابود خواهد شد؟؟؟

21 رو به 12 تبدیل کن

مقالت زیبا بودConfused74:
[تصویر:  77548233530948471452.jpg]

 
#5
تصحیح شد
#6
جالب بود ، اگه چند تا عکس هم میزاشتی عالی میشد
#7
(01-29-2013, 08:20 PM)GamerStation نوشته است: جالب بود ، اگه چند تا عکس هم میزاشتی عالی میشد


یه چندتا اسکرین شات باید پیدا کنم،پیدا کردم،حتما بینشون قرار می دم.
#8
کیش ادمکش
Confused43:
فرقه اساسین می گفتی بهتر بود.
دسموند=دزموند
[تصویر:  l2l73b5lchcw.jpg]
#9
(02-01-2013, 06:32 PM)مهدی ادیتوره نوشته است: کیش ادمکش
Confused43:
فرقه اساسین می گفتی بهتر بود.
دسموند=دزموند



درسته تو تلفّظ دزمونده،ولی تو پرونانس ما می گویند:دسموند

اسم اصلی بازی هم کیش یک آدمکش

از فرقه ی اساسین در هیچ جا صحبتی نشده!Confused86:Confused86:Confused86:Confused86:Confused86:Confused86:
#10
من یه چیزی را نفهمیدم یعنی اون پیرمردی که همیشه کنار سزار تو نسخه سوم بود و پاپ بود دیگه آره اون یعنی پدر سزار بوده Confused60:
همشهری کین، فیلم مورد علاقه ی منتقدان و گل سرسبد همه ی نظرسنجی ها، به نظرم به شدت خسته کننده است! علاوه بر این، همه ی بازی های فیلم هم بی ارزش است! حجم احترامی که به این فیلم گذاشته می شود برایم غیرقابل درک است.

اینگمار برگمان


موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  تاپیک جامع اسپویل داستان بازی های ویدیویی Devil Prince 106 46,714 05-17-2023, 12:38 AM
آخرین ارسال: Ali Gudarzi
  بررسی بازی The Quarry : فیلم خوب، بازی معمولی علی امینی 0 935 06-14-2022, 03:46 PM
آخرین ارسال: علی امینی
  زمین بازی خدایان،نقد بازی INJUSTICE GODS AMONG US Funny Man 29 13,621 11-28-2020, 06:39 AM
آخرین ارسال: saeid15
  ویدیوی بررسی تاریخچه و داستان بازی هیتمن به زبان فارسی mrdot2010 0 1,782 11-05-2020, 01:54 AM
آخرین ارسال: mrdot2010
  دنیای خمیری (نقدی کوتاه از بازی بیاد ماندنی neverhood)+دانلود بازی ALAN PAYNE 14 9,112 04-11-2020, 02:31 PM
آخرین ارسال: peyman_eun

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان