Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا
وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - نسخه‌ی قابل چاپ

+- Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا (https://forum.gamefa.com)
+-- انجمن: انجمن های عمومی (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C)
+--- انجمن: داستان نویسی| Game's Story (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-Game-s-Story)
+--- موضوع: وحشت تو را میخواند| قسمت دوم (/Thread-%D9%88%D8%AD%D8%B4%D8%AA-%D8%AA%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D9%88%D9%85)

صفحه‌ها: 1 2 3


وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - Geralt-Of-Rivia - 09-12-2015

به نام آفریدگار گرگ
سخن نویسنده
خب قسمت جدید رو نوشتم...بعد از بررسی اسم به این نتیجه رسیدم که اسم داستان زیاد جالب نیز و تصمیم گرفتم اون رو به "وحشت تو را میخواند تغییر بدم.
شروع داستان(خانه ی نفرین شده)
مایک قدم زنان به سمت در می رود و در با صدای قرچ قروچی باز می شود.

آوریل:ببین مایک...میخوای من لباس بپوشم و باهات بیام؟

مایک: بیا بابا کشتی مارو.

آوریل به سمت کمد در داخل اتاق می ورد و لباس های خودش رو می پوشد و با کاپشنی قرمز و کلاهی سبز از اتاق بیرون میاید.

آوریل:خب من آماده ام...بریم.

مایک:خخخ...شبیه طوطی شدی...یه ذره بیشتر طول میدادی...بریم.

آوریل:وای مایک...چقدر تو بامزه ای.

مایک:متشکرم...نظر لطفتونه.

مایک در را همراه با قرچ قورچی باز می کند.

صدای زوزه ی گرگی از دوردست ها شنیده می شود و لرزه به اندام آوریل می اندازد.

باد شدیدی می ورزد و مایک احساس سرما می کند و کمی میلرزد.

اهمیت نمی دهد و به راه خود ادامه می دهد و وارد جنگل می شود.

جنگل را مه غلیظی فرا گرفته و به سختی می شود اطراف خود را دید.

مایک و آوریل بر روی چمن ها راه می روند و دنبال آن صدا حرکت می کنند...از بین درخت ها میگذرند.

مایک:اه چه جالب...اینجا خیلی شبیه اون محیط جنگلی اویل ویدینه.

آوریل:اره...خیلی شبیهه.

مایک:اخه من نمیفهمم...دختر و چه به اویل ویدین؟؟

آوریل:چرا همش فکر میکنی همه کار هارو فقط مرد ها میتونن انجام بدن؟؟؟

مایک:نمیدونم.

آوریل:هی مایک...نگاه کن...یه خرگوش روی زمین افتاده.

مایک:کو؟؟ کجا؟؟

آوریل:اونجا...کنار درخت.

مایک و آوریل به سمت خرگوش می روند.

بر روی گردن خرگوش جای دندان وجود دارد و مقداری از خون آن بر روی زمین ریخته.

آوریل :وای...کی اینکارو کرده؟؟؟

مایک:فکر کنم حیوونی چیزی بوده...بهتره راه بیفتیم.

مایک در جلوی خود و به سختی خانه ای را میبیند.

مایک:اون جلو یه خونس...بهتره ببینیم چه خبره.

وزیدن باد درختان را تکان می دهد و نور مهتاب از بین درختان به آوریل و مایک میرسد و آن ها به سختی اطراف رو میبنند.

مایک نزدیک خانه می شود و پایش را بر روی پله های جلوی در میگذارد...صدای قرچ قروچ شدیدی می شود.

ناگهان پله می شکند و پایش در داخل پله ها گیر می کند.

مایک:لعنتی...اگر سازنده اینو ببینم  لهش می کنم...آوریل بدو بیا کمکم کن.

آوریل:دست و پا چلفتی بدبخت.

آوریل به سمت مایک می رود و پایش را میگیرد.

آوریل:ببین تا سه میشمارم و تو پایت رو بکش بیرون.

مایک:باشه.

آوریل:یک...دو...

ناگهان صدای وحشتناک موجودی از داخل خانه میاید.

لحظه ای سکوت همه جارا فرا میگیرد.

بعد دقایقی اوریل می گوید:وای ...این چی بود؟؟

مایک:فعلا بیا پای لعنتی من رو از اینجا در بیار...بعدش با هم میریم تا ببینیم چیه

آوریل:باشه.

آوریل به سختی پای مایک رو از داخل پله ها به بیرون می کشد.

مایک و آوریل با احتیاط از پله ها بالا می روند و در را باز میکنند.

خاک و خل همراه با بوی بدی از خانه خارج می شود.

آوریل:اه...اه...این چه بوی گندیه؟؟؟

مایک:شبیه بوی جسد انسانه.

آوریل:وای...چرت نگو

مایک:خخخخ...شوخی کردم.

خانه تاریکی مطلق است و به سختی می توان اطراف خود را دید.

مایک در کنار یک میز فانوسی را میبیند و آن را بر میدارد...فانوس را روشن می کند و به راه خود ادامه می دهد

آوریل:اه...چقدر اینجا کثیفه.

مایک:از شما معذرت میخوام ای شاهزاده...کوتاهی از ما بوده است...سعی می کنم سریع اینجارو تمیز کنم.

آوریل:تیکه ننداز.

مایک:خب انتظار داری خونه ای که برای صد سال پیشه مثل گل باشه؟؟؟

آوریل:اره...چرا که نه؟؟

مایک:مفت نگو...اونجا یه اتاقه...بهتره بریم اونجا.

مایک قدم زنان به سمت اتاق میرود و در را باز میکند.

تختی وسط اتاق و کمدی نزدیک به دیوار است.

آوریل به سمت کمد میرود و دستش را بر روی کمد چوبی  میگذارد تا آن را باز کند.

آوریل در را باز میکند.

ناگهان

.

.

جسدی از داخل کمد بر روی او می افتد و او نیز بر روی زمین می افتد.

آوریل جیغی می کشد و می گوید:مایک...بیا کمکم.

مایک به سرعت خود را به آوریل میرساند...بعد از دیدن جسد مقداری میترسد و چند قدم به عقب می رود.

آوریل:داری چه غلطی میکنی؟؟؟بیا این آشغالو از روی من بردار.

مایک: چشم قربان.

مایک به سمت آوریل می رود و جسد را از روی او بلند می کند و به کنار می اندازد.

آوریل نفس راحتی می کشد و خود را سریع به کنار می کشد.

مایک:آوریل نگاه کن...اینم مثل اون خرگوشه روی گردنش جای دندان هست.

آوریل:اره...به نظر یکی گازش گرفته.

مایک:به جهنم...بیا راه را ادامه بدیم.

آن ها از اتاق خارج می شوند.

مایک:ببین اونجا دوتا اتاقه...من میرم تو اتاق سمت راست و تو برو تو اتاق سمت چپ

آوریل حرف او را قبول می کند و به سمت اتاق حرکت می کند.

مایک نیز در اتاق را باز میکند...یک میز بزرگ  وسط اتاق قرار دارد و میز غذاخوری به نظر میاید...چلچراغی بسیار بزرگ نیز بالای میز قرار دارد.

مایک بر روی میز یک چراغ قوه میبیند و به سمت آن میرود...دستش را بر روی آن میگذارد و بلندش میکند.

مایک:به نظر کار میکنه.

ناگهان صدای جیغ گوش خراشی از داخل اتاق آوریل میاید.

مایک بلند آوریل را صذا می کند و

به سمت اتاق می دود...چراغ قوه اش رو به داخل اتاق میگیرد تا ببیند چه اتفاقی افتاده..آوریل داخل اتاق نیست.

مایک:اوریل می دونم که میخوای اذیت کنی...بس کن...الان وقت مسخره بازی نیست.

از اتاق خارج می شود و به سمت زمین خیره می شود.

نمی تواند چیزی بگوید.

آوریل بر روی زمین افتاده و میگوید:مایک بیا کمکم کن...سپس موجودی شبیه به یک گرگ بزرگ آوریل  را به داخل اتاق می کشد و در بسته می شود.

مایک به سمت در میدود و به در می کوبد.

صدای جیغ آوریل همچنان از  داخل در شنیده می شود.

مایک هرچه به در میکوبد نتیجه ای حاصل نمی شود.

.

.

.

ساعت 2:00

باربارا:هی جیمز مایک و آوریل روی تخت نیستن.

جیمز:کدوم گوری هستن؟؟؟

باربارا: نمیدونم... به نظر از خونه خارج شدند...ببین من نگرانم ...الا و نیک رو از خواب بیدار کن...بریم بیرون ببینیم چه خبره.

جیمز پتویش را کنار می کشد و به سختی از روی تخت بلند می شود.

جیمز:هی بچه ها بلند شین...مایک و آوریل نیستن.
نیک:ای بابا...بازم که اینا رفتن بیرون...باشه...صبر گن لباس بپوشم بریم بیرون.
پایان قسمت دوم
امیدوارم لذت ببرید



RE: وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - 0099 - 09-12-2015

وحشت تو را می خواند
ایران ترسرو S0 (43)


RE: وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - parda$ - 09-12-2015

عالی بود دادا.از مایک خوشم اومد باحاله.خسته نباشی


RE: وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - Marshall Bruce Mathers - 09-12-2015

داستان خوبی بود  :cool: 
من هم نمیدونم همون داستان انتیل داونه  Eee


RE: وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - Geniuss - 09-12-2015

اين قسمت هيجانش زياد بود
همينطور ادامه بدي خيلي خوبه 
اين مايك هم مثل اينكه با اوريل مشكل داره


RE: وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - Geralt-Of-Rivia - 09-12-2015

https://forum.gamefa.com/Thread-%D9%88%D8%AD%D8%B4%D8%AA-%DA%86%D9%86%D8%AF-%DA%AF%DB%8C%D9%85%D8%B1-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84
قسمت اول رو مطالعه فرمایید


RE: وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - hossein225 - 09-12-2015

خیلی ام عالی بود
ممنون


RE: وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - Sina Assassin - 09-12-2015

دمت گرم.جالب بود ولی خیلی ترسناک نبود.چاشنی ترسشو بایدبیشتر کنی یکمم شاخ و برگ باید بدی.انگار همه چی خطی داره جلو میره.داستانای ترسناک باید به همه چیز پراخته بشه که فرد قشنگ حس کنه که جای شخصیت اصلیه.بازم کارت خوبه.ممنون.ایشالا منم یه داستان ترسناک مینویسم اینجا میزارم.
منتظر بقیشم.[تصویر:  smile.png]


RE: وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - Amir Hidden - 09-12-2015

جالب بود  خوشم اومد 
اما مثل اینکه این مایک خیلی شجاعه لامصب یزره هم نمیترسه از فامیلای پسر شجاع نیست احیانا؟؟؟؟؟ :D


RE: وحشت تو را میخواند| قسمت دوم - Geralt-Of-Rivia - 09-12-2015

(09-12-2015, 01:51 PM)Amir Hiden نوشته است: جالب بود  خوشم اومد 
اما مثل اینکه این مایک خیلی شجاعه لامصب یزره هم نمیترسه از فامیلای پسر شجاع نیست احیانا؟؟؟؟؟ :D

پسر عموشه