به نام ایزد گرما بخش دل ها
قلم و کاغد را آماده میکنم و شروع به یادداشت آنچه دیده ام میکنم باید آن قدر نگاه کنم که تصاویر یا معنا پیدا کنند و یا به پوچی و بی معنییشان واقف شوم اوه! یک چالش وجود دارد دیگر این تصاویر به مانند نقاشی های سابق ثابت نیستند پویانمایی های زنده ای هستند که به تصاویر قبلی جان داده اند.
پس باید بیشتر نگاه کنم اسپیکر کامپیوتر خود را خاموش میکنم تا هیچ چیز بر نگاه کردنم اثر نگذارد و خود را وقف نگاه کردن کرده باشم .
چشمانم نگاه میکنند و نگاه میدارند هر آنچه را میبینند در خود تا بلکه بار دیگر به تصاویر بی مهری نکرده باشند:
من فرید آدیتوره لباسی بلند سفید با قسمت هایی به رنگ سرخ پوشیده ام(میگویند هودی های امروزی از این لباس های بلند الگو گرفته اند) کلاهی به روی سرم که به پارچه ای شنل مانند و سپید که به روی دست چپم آویزان است متصل است
این شنل هم صورت ریش دارم را میپوشاند و هم نمیگذارد مچ بند فلزی و نقره ای ام را که زیر آن تیغ برنده ای قرار دارد دیده شود
یقه پیراهنی که پوشیده ام طوسی است و دو دکمه بزرگ روی آن قرار دارد.
آستین های بلندم با خط های به روی آن و انتهای گشاد آن
و کمربند قهوه ای رنگ با جیب های پشت آن که همین جیب ها با دکمه های فلزی و گیره های نقره ای مزین شده اند وجه دیگری به بر و رویم داده اند
پارچه ای قرمز رنگ زیر این کمربند و فلز طرح نگار دار روبروی کمربندم
که خود این فلز نیز از نماد حشاشین و نماد برگ های زیتون و یاغوت سرخ در مرکز آن بهره میبرد از دیگر خصوصیات ظاهری من است.
پوتین های ساق بلند مشکی ام که ساقشان تا زیر زانویم رسیده در این سال ها در هر قدم همراهم بوده اند.
داشت یادم میرفت ناجی عدالتم را به شما نشان نداده ام
ناجی عدالتم شمشیر برنده ای است با دسته ای طلایی که طرح آن مانند دو قلب به هم اتصال داده شده است و آن را در سمت چپ کمربندم قرار میدهم
وقتی که به روم میرسیدم مدام به خواسته هایم فکر میکردم
آیا من غذا و مسکن و عشق و احترام میخواهم
بعد از جست و جوی بسیار در تراوشات ذهنم به این نتیجه رسیدم من اینها را نمیخواهم
من ترانه ام را میخواهم
ترانه ام چیست؟
به شما خواهم گفت
![[تصویر: untitled_fx3n.png]](https://s2.uupload.ir/files/untitled_fx3n.png)
در بدو ورود به شهر و وقتی از مونتریجونی باز میگشتم مدام به عدالت فکر میکردم با خود میگفتم آیا باید ترانه ام را فدای عدالت کنم؟
آیا ارزشش را دارد؟ میدانی زندگی من را میتوان به حکایت مولانا و شمس تعمیم داد آنها که هزار و یک اعمالم را اگر هزار تایش خوب باشد و و یک عملم بد باشد
هزار عملم را به خاطر یک عمل فراموش میکنند
ارزشش را دارند با مردم وطنم هستم با مردم امپراطوری روم شرقی (بیزانس)
میدانی در جامعه ای که هزار منهای یک میشود صفر
این تلاش ها فایده ندارد
شاید اشتباه میکنم
باید به دنبال ترانه ام بگردم شاید پاسخ در ترانه ام باشد
اینجا من، تو، و جایی است که ترانه هایم آغاز می شود:
مغلطه دیگر بس است باید شروع به گشتن کنم در این خیابان ها شاید هم ترانه ام پیدا شود و هم شما کمی با محل زندگی ام آشنا شوید
وقتی بیرون شهر بودم آنجایی که همیشه افراد فقیر حضور دارند پل های تخریب شده ساخته شده از بلوک های نقره ای و سنگی را دیدم
چمن زار ها و علوفه زار هایی را دیدم که بعضی سبز و تازه و بعضی زرد و شکسته بودند مثل علوفه هایی که برای دام ها مورد نیاز است
این علف ها همه جا روییده بودند به جز جاهایی که رفت و آمد در آن زیاد بود زیرا رفت و آمد باعث شده بود علوفه در آنجا رشد نکند و چیزی جز خاک رس و ماسه درآنجا دیده نشود
درختانی مختلف دیدم درختی مثل درخت گردو یا بلوط با تنه ای درشت و مستحکم با شاخه های پراکنده با برگ هایی سبز تا درختانی رشید مثل درخت کاج با قامتی بلند و برگ های سبز
من به غیر از اینها بوته های پخش شده در سطح شهر با برگ هایی سبز دیدم که بعضی از آنها گل های زردی به رویشان داشتند گل های زردی مثل گل بابونه
نرده های کنار خانه های خارج شهر با چوب های پوسیده ای به رنگ خاکستری ساخته شده بودند قطعه های این نرده ها به طور ناشیانه ای با طنابی محکم بسته شده بود اصلا نمای منظم و جذابی نداشتند
وقتش است به خانه ها نیز سر بزنم خانه هایی مکعبی با دیواره های محکم که از سنگ های مربعی تشکیل شده اند که بنایشان به ترتیب به روی هم قرار داده و رنگی قهوه ای سوخته دارند
در های چوبی با طرح های هنری چهارخانه به رویشان و رنگ گردویی و دریچه ای کوچک که به نظر چشمی می آید
بر روی بعضی در ها یک قسمت مستطیلی مثل کارت با پس زمینه زرد وجود دارد که به نظر با نوشته ای مشکی نام صاحب خانه را رویش نوشته اند
در بیرون خانه ها کنار در یک محفظه سیاه رنگ فانوس وجود دارد که با غروب آفتاب به نظر خدای رومی هلیوس آن را ناخودآگاه روشن میکند و فلنوس بدون کنشی واکنش نشان داده روشن میشود
با طلوع آفتاب هم دوباره خاموش می شود
پنجره های کنار خانه ها که دور تا دور آن را سنگ های مرمر سفید مانندی پوشانده نمای پنجره از نرده های چوبی چهارخانه ساخته شده و پشت شیشه پنجره پرده ای وجود دارد که صاحب خانه جهت ایجاد خلوتی خصوصی آن را استفاده کرده است
شب ها وقتی صاحب خانه از خدا بی خبر که نمیداند من ساعت ها پشت پنجره ایستاده ام چراغی روشن میکند نوری صورتی رنگ از پرده هایش ساطع می شود
سقف های شیروانی شیب دار با ترکیبی از نارنجی و نقره ای به نظر در ابتدا نارنجی یکدست بوده اند اما به مرور زمان زنگ زده و ترکیبی نارنجی و نقره ای به خود گرفته اند
دودکش های شومینه بر روی سقف ها یکدستی این سقف ها را با برآمدگی خود برهم میزنند روی آنها سایه بانی قرار دارد که باعث شده قطرات باران به درون شومینه ها نفوذ نکند و کناره های آن دریچه ای دارند که باعث می شود دود به راحتی از آن خارج شود
صخره های سنگی در اطراف شهر با جلبک های سبز و پراکنده روی آن جلوه دیگر شهر را نمایان میکنند
![[تصویر: untitled1_i7qp.png]](https://s2.uupload.ir/files/untitled1_i7qp.png)
دیگر بس است خیلی وقت ندارم باید به مرکز شهر نیز سر بزنم
تفاوت خانه های مرکز شهر با خانه های خارج شهر مشهود است
خانه هایی طبقاتی با دیوار هایی ساخته شده با سنگ های مستطیلی مرتب که دیواره ها را به رنگ کرمی در آورده اند
ستون های خانه ها پر از نگاره های هنری قرن 14 است
نگاره هایی که توصیفشان سخت است ولی سعی میکنم دیده هایم را به حضور برسانم
نگاره حلقه های طلایی بر روی ستون ها نگاره ای از خدایان رومی بالای پنجره ها
این پنجره ها نظام بهتری از پنجره های بیرون شهر دارند نظم در نرده های چهارخانه شان به خوبی دیده می شود
در بالاترین قسمت از ستون ساختمان نگاره یک شیر دیده میشود که بالای سر آن یک تاج بزرگ قرار دارد
این نگاره ها همه رنگ طوسی دارند و این ساخته شدن آن ها باسنگ را ثابت میکند
سقف های خانه های مرکز شهر دو دسته اند بعضی از آنها مثل سقف خانه های خارج شهرند با همان تمثال و بعضی دیگر شکل متفاوتی دارند با اینکه سقف آن ها شیب دار است ولی رنگ آن ها تفاوت دارد و سفید با رگه های زنگ زده کرمی است
![[تصویر: untitled3_5rwv.png]](https://s2.uupload.ir/files/untitled3_5rwv.png)
![[تصویر: untitled2_ki4o.png]](https://s2.uupload.ir/files/untitled2_ki4o.png)
وقتی از ساختمان ها دل کندم کلیسایی در مرکز شهر توجه ام را جلب کرد
رنگ دیواره هایش خاکستری است و به نظر می رسد از بلوک های سیمانی ساخته شده باشند
سقف آن میزبان یک گنبد گرد است که به روی این گنبد هم یک گنبد کوچکتر دیگر وجود دارد
نمای روبرو و قسمت بالایی کلیسا حالتی مثلثی دارد مثل نقاشی هایی که در دوران کودکی میکشیدیم
روی همین نمای مثلثی یک دریچه دایره ای وجود دارد که سطح آن با اشکال هندسی تزئین شده ولی حالت توری مانند دارد یعنی بین این اشکال روزنه ای وجود دارد و به نظر جهت هدایت نور به کلیسا تعبیه شده است
ستون های کلیسا توسط نگاره های درهم تنیده شده بیضی بارنگ طلایی به تزئین در آمده
پرچمی از روی سقف کلیسا آویزان است پرچم دورنگ قرمز و سفید با نمادی در مرکزشان
نمادی که یک گنبد و دو پرچم سفید و نارنجی با نماد صلیب مشکی در مرکزشان و دو حلقه نارنجی و سفید کلید مانند (شاید هم دستبند)
را شامل می شود
پرچم حکومت به روی کلیسا نمیتواند بیانگر جدایی دین از سیاست باشد اما باز هم نمیتوان خرده گرفت
زیرا دین یکی از دیگر عوامل رنسانس در اروپا بود
![[تصویر: untitled7_zauz.png]](https://s2.uupload.ir/files/untitled7_zauz.png)
خیابان ها و معابر همه سنگ فرش شده اند سنگ فرش هایی به رنگ نقره ای
خیابان ها با کاشی های منظم حالتی شطرنجی گرفته اند
کنار بعضی ساختمان ها نرده بان های چوبی پوسیده به رنگ خاکستری برای رفتن به پشت بام ها وجود دارد
به روی یکی از ساختمان ها خانه ای چوبی و استوانه ای با دریچه های کوچک پیدا کردم که مخصوص پرندگان ساخته شده است
این خانه پرندگان را ستونی ضخیم در ارتفاع نگه داشته بود و پایه آن هم حالتی گرد جهت حفظ تعادل داشت
سقف بعضی ساختمان ها با طنابی ضخیم و خاکی رنگ به هم متصل شده نمیدانم هدف از این حرکت چیست ولی میتوانستم با مهارت خاص خودم روی آن قدم بزنم
پله های سنگی در مرکز شهر که خیابان ها را به هم اتصال داده اند نقره ای هستند و لکه های کثیفی رویشان دیده میشود
علوفه های زرد ریخته شده در گوشه های این پله ها نوید پاکیزگی نمیدهند
بر روی بام بعضی ساختمان ها دریچه ای ساخته شده از تخته چوبی وجود دارد که تکه ای آهن زنگ زده آن را قفل کرده است فکر میکنم راهی برای ورود به بام باشد
روی بعضی ساختمان ها اتاقک های کوچک چوبی وجود دارد
و بر روی دیواره چوبی آن طرح منظم لوزی شکل و روزنه دار دیده میشود
در چهار طرف این اتاقک محلی برای ورود قرار دارد ولی این محل نه با در بلکه با پارچه ای قرمز رنگ پوشانده شده
وقتی درون آن نشسته بودم از دید دیگران در امان بودم
و در نهایت بشکه های چوبی و استوانه ای بر روی بعضی ساختمان ها دیده میشود و فکر نمیکنم با نوشیدنی های حلال پرشده باشد
![[تصویر: untitled4_bs4s.png]](https://s2.uupload.ir/files/untitled4_bs4s.png)
ترانه های من میان این ساختمان ها و معماری خاطره انگیز اواخر قرن 13 و اوایل قرن 14 مدفون شده است
من باید از میان این همه اختلاف طبقاتی و تضاد،
ترانه هایم را دریابم
میدانید من با مردم این شهر زیاد خاطره دارم شاید ترانه هایم در میان آن ها باشد
میدانی آن ها چگونه اند ؟
بعضی از آنها موهایی بلند و سیاهرنگ دارند با ابرو هایی درشت و جدا از هم با چشمانی گرد و پوستی سفید بینی نسبتا بزرگ و ریش پروفسوری
پیراهنی سفید پوشیده اند که یقه آن مثل قلبی است با طرحی قطعه قطعه مثل کندوی عسل
روی سینه لباس هایشان خط های موازی سیاه دیده می شود
آستین های پارچه ای گشادشان که روی آن نزدیک آرنجشان را با بندی سیاه بسته اند فکر کنم برای اینکه آستینشان حالت بدی نگیرد
انتهای آستینشان را هم پارچه ای قهوه ای رنگ مزین کرده است که این پلرجه نیز اشکال ریزی به روی خود دارد
بر روی پیراهن سفیدشان عبایی مشکی رنگ پوشیده اند که تا زیر زانو هایشان میرسدو انتهایشان هم ردیفی سفید رنگ از پارچه دیده می شود
بر روی خود این عبا هم جلیقه ای قهوه ای پوشیده اند با طرح های پرلکنده
شلوار تنگ سفید و کفش کالج مشکی این تنها ظاهر یکی از مردمان شهرم است مردی که ساعت ها برروی نیمکت سنگی نشسته بود
به نظرم درآمد خوبی دارد زیرا لباس هایش از لباس های دیگر مردمان فقیر شهرم زیباتر است
مردمان شهرم دو دسته اند یا آنهایی که ظاهر زیبا و آراسته دارند و یا آنهایی که به خاطر فقر درون لباس های کهنه و قدیمی جا خشک کرده اند
![[تصویر: untitled8_0e1t.png]](https://s2.uupload.ir/files/untitled8_0e1t.png)
یکی از مردمان محل که ظاهرش هم به نظر آشنا می آید این گونه لباس پوشیده بود
لباس سبز و رنگ و رو رفته ای که شانه هایش انقدری پاره شده اند و اتقدری دوخته شده اند که از چند متری کهنه گی شان مشهود است
آستین های کوتاه بدون هیچ آلایشی موهای مشکی ساد با ابرو های اندکی درهم و سیاه با بینی خرطوم مانند و لب های سرخ بدون هیچ ریش و سیبیلی
جلیقه کهنه با رنگ سبز لجنی که دکمه نیز ندارد و جلوی آن را با نخی قهوه ای و ضخیم بسته اند
آثار دوخت و دوز مکرر روی جلیقه اش هم دیده میشوند
شلوارک کوتاه و کبریتی به رنگ خاک و ساق بند خاک خورده و کهنه سفید این برادرم حتی کفش نیز ندارد و پا برهنه در تمام مدت کنار رفیق هایش ایستاده بود و غرق صحبت بود
تفاوت میان این برادر و برادر قبلی مشهود است نه؟
وقتش است به خواهران هم سر بزنم خانم پیری که در یکی از کوچه پس کوچه های روم ساعاتی بر روی نیمکت سنگی نشسته بود
خانمی با موهای مشکی موهایش حالتی خرگوشی داشتند به نظر آن گیره های الماسی شکل این بلا را سر موهایش آورده بودند
لباسی بلند و زرشکی که روی شانه های آستینش دکمه های قرمز رنگی دیده میشدند این خانم هم مانند آن مرد مرفه آرنج دست خود را با پارچه کرمی رنگ بسته است انتهای آستینش را هم همان پارچه کرمی رنگ صیقل داده است
صورت خواهرم خیلی چروکیده است به گمانم چرخ فلک میانه خوبی با او نداشته است
استخوان های گردنش بیرون زده و بروی گردنش گردنبند های نقره ای پر تلاطمی دیده میشود انتهای گردنبند سه یاغوت سفید و یک یاغوت سرخ بزرگ که در مرکز آن قرار دارد دیده می شود
بر روی لباس قرمز رنگش جلیقه ای قهوه ای با نقش و نگار گل ها و برگ ها پوشیده است انتهای این جلیقه را هم پارچه ای طلایی با نقوش ستاره ها جلا داده اند
این خانم هم از دیگر افراد مرفه شهر است
اما قضیه آن طرف فرق میکند
وقتی کتار این خانم با کمالات نشسته بودم
دختری دیگری توجه ام را جلب کرد
به نظر دختر همسایه مان است همان که کل روز ها با او گرگم به هوا و قایم باشک بازی میکردم وقتی بچه بودم بااو خیلی راحت بودم به قولی آدم بزرگ ها اصلا این چیز ها را نمی فهمند
از دور نگاهش کردم موهای فر و بلند و شرابی رنگش را دیدم چشمان درشت و ابرو های نازک و قهوه ای رنگش با لب هایی درشت و صورتی
لباسی فیروزه ای پوشیده بود با آستین های کوتاه
بر روی لباس بلندش هم جلیقه ای کوچک و زیتونی رنگ پوشیده بود
دامنی بلند به همان رنگ فیروزه ای که جلویش یک کیسه کیف مانند وجود داشت و کفش های کهنه خاکستری اش این نمایه نه چندان مجلل را تکمیل میکرد
زیاد نزدیکش نشدم نخواستم من را بشناسد
کار های مهم تری دارم ترانه هایم مرا میخوانند باید سریعتر بروم
![[تصویر: untitled6_sgn6.png]](https://s2.uupload.ir/files/untitled6_sgn6.png)
مردم انگاری دیوانه شده اند
بعضی هایشان ساعت ها بدون کار خاصی گوشه ای می نشینند
بعضی هایشان چند نفری کنار هم ایستاده و از وضعیت گلایه میکنند
و بعضی هایشان هم بی هدف و بینهایت فقط قدم میزنند
گدایی گوشه دیواری روی علف های زرد نشسته و دست گدایی به سمت من دراز میکند، این نهایت تعفّن است
بعضی هایشان هم بی هدف روی اسب های قهوه ای و یا سفید با یال های مشکی و پالانی سیاه با گوشه های نقره ای نشسته اند و فقط حرکت میکنند بدون مقصد خاصی
یکی از همین اسب ها که صاحب خاصی نداشت را انتخاب کردم و سوارش شدم لذت وصف نشدنی ای دارد
وقتی بی حرکت ایستاده بودم یال های سیاهش را نوازش میکردم دم پرپشتش را نگاه میکردم سم های سیاهش را تماشا میکردم و دوباره شروع میکردم به پرسه زدن در شهر با این اسب زیبایم
وقتی در شهر پرسه میزدم خانمی را دیدم که سرش را به روی سینه همسرش قرار داده بود گویا همسرش داشت اورا تیمار میکرد
مردی افسرده دیدم که سرش را به دیواری تکیه داده بود و در ذهن پریشان خود سیر میکرد
دو مرد فقیر دیدم که باهم جر و بحث میکردند
کشیشی دیدم که موهای فرق سرش ریخته بود و سیبیلی پر پشت داشت لباس قهوه ای و بلند و کهنه ای پوشیده بود و مردم را نصیحت میکرد
جمعیت موجود روبروی آن با اشتیاق به پند و اندرز های او گوش می سپردند
شهر من خیلی افسرده و ملتهب است
مردم یا امیدشان به جادو و جنبل است
یا امیدشان به کشیش پر حرفشان است
و یا مثل پیرزن هایی که دور من را گرفته بودند و دائم التماس من را میکردند امیدشان به من است
شاید دوباره اشتباه کردم
شاید ترانه ام دست مردم نیست
شاید ترانه ام دست نظامیان است
نظامیانی که لباس های زره ای قدرتمندی پوشیده اند کلاهی قرمز و لبه دار بر سر گذاشته اند و پوستی تیره دارند
شلوار قرمز با پوتین قهوه ای که پوشیده بودند نمای جالبی به آنها داده بود
اما علی رغم ظاهر زیبایشان اصلا رفتار خوبی نداشتند
وقتی کنارشان می ایستادم من را هل میدادند و به نظر ناسزا میگفتند
گویی گستاخی های مافوقشان روی آنها هم اثر گذاشته بود
بعضی از آنها هم مثل گلادیاتور ها کلاه خود هایی فلزی روی سرشان گذاشته بودند که چشمانشان را پوشانده بود روی این کلاهخود ها موهای مصنوعی سرخ رنگی دیده میشد که ظاهر زیبایی به آن ها داده بودند
شمشیر های تیزشان با دسته ای قهوه ای با نقش و نگار طلایی
آیا ترانه های من در دستان آنهاست آیا شمشیرهایشان را از ظلم بر هذر میدارند وغلاف میکنند یا شمشیرهایشان بر آتش ظلم می افروزند؟
هر چقدر گشتم ترانه ام را پیدا نکردم
آیا ترانه من ارابه چوبی با چرخ های گرد پر از علوفه است که در کودکی هایم درونش پنهان میشدم و توسط مادرم اسپند روی آتش خطاب میشدم
یا اینکه ترانه من تماشای گوشت فروش بدون مشتری با آن کارد مضحک فرو رفته در تن و بدن گوشت است
نه ترانه من این چیز ها نمی تواند باشد مگر ترانه مسخره بازیست؟
ترانه من آلات شکنجه پراکنده در شهر است
ترانه من مسلخ انسان های بی گناه است که هنوز رد خون هایشان در این خونگاه نفرت انگیز مانده است
ترانه من هرم های ابلیسک و نوشته های رویشان روبروی کلیسا است
نه باز هم ترانه ام نمیتواند این ها باشد
ترانه ام را پیدا کردم
آری پیدایش کردم
ترانه من امید همچنان بیدار در تن مردم شهرم است
ترانه من بذر های بینش در حال رشد در ذهن های همچنان بیدار مردمان شهرم است
خوشحالم دیگر لازم نیست ترانه ام را فدای عدالت کنم
زیرا نُت های موسیقی ترانه ام با قوانین نا نوشته عدالت در یک سو قرار میگیرد دیگر با هم تضادی ندارند
تیغ خود را از غلاف در می آورم از پشت به ظلم نزدیک می شوم
خنجرم را در قلب ظلم فرو میکنم و
اینجا،
جایی است که من هستم،
توهستی ،
ظلم مرده است
و
جایی است که ترانه ها تمام می شوند...
پایان متن
کاربر Farid از گیمفا
Feri_gfmfg