Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا

نسخه‌ی کامل: به نظر داستان bioshock بهتر از گیم پلی آن است!! داستان کامل bioshock
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
در این ارسال قصد دارم تقریبا تمامی ابهاماتی که ممکن است در داستان و گیم پلی و... بازی

محبوب Bioshock: Infinite که ممکن است برای شما وجود آمده بر طرف کنم.

عنوانی که به عقیده ی برخی این عنوان بهترین بازی سال نیز هست!

البته این حرف تا حدودی صحیح است بخصوص در بخش داستان! بله , دلیل بسیاری از گیمر ها برای

به پایان بردن این بازی بخش داستان آن است , داستانی که واقعا شاهکار و گیج کننده است!

حال شروع می کنیم :

بازی Bioshock: Infinite ما را به چند سال قبل و در سال 1912 میبرد در شهری ( تقریبا ) خیالی

به نام کلمبیا ! شهری که برای شما یعنی بوکر دوویت غریبه است , شهری با آیین های خاص خودش!

[تصویر:  attachment.php?thumbnail=144]   

بازی از همان ایتدا ابهامی را در ذهن شما به وجود می آورد آن این است که , در ابتدا بوکر دوویت همراه با

مرد و زنی عجیب در قایقی نشسته است , که مدام حرفی را در گوش بوکر تکرار می کنند چرا؟؟

در واقع آن زن و مرد بوکر را استخدام کرده اند تا دختر جوانی به نام الیزابت را از کلمبیا ( همان شهر اصلی )

برای آنها بدزد و در عوض آنها نیز پول هنگفتی به بوکر بدهند تا بوکر قرض هایش را بپردازد قرض هایی که

حاصل از قمار بازی بوکر هستند!

در ادامه زن و مرد یک جعبه به بوکر می دهند که حاوی اطلاعات و اشیای بسیار مهمی برای انجام این ماموریت است.

رمز مورد نیاز برای ورود به کلمبیا، مقداری پول , عکسی از شهر و الیزابت و موقعیت نیویورک در آن جعبه وجود دارد.

در این بین وقتی بوکر به برسی محتویات درون جعبه می پردازد می بینیم که بر روی مچ دستش علامت

AD خالکوبی شده است آن چیست؟!

و بعد از مدتی به فانوسی دریایی می رسید و بوکر زیر بارش شدید باران به فانوس دریای می رود و در جای

معین بر روی صندلی خاصی قرار می گیرد و رمز درون جعبه را وارد کرده به اوج آسمان ها یعنی کلمبیا پرتاب می شود.

[تصویر:  attachment.php?thumbnail=145]   

شما به محض ورود به شهر در جو گیرای آن قرار می گیرید , جوی مذهبی و خشک!

سپس متوجه این می شوید که این مردم فردی به نام زکری هیل کامستاک را به نوعی می پرستند

و به عنوان پیامبر خود قبول دارند.

بوکر برای اینکه بتواند وارد شهر کلمبیا بشود باید ابتدا توسط روحانیان آنجا غسل (Baptism) داده شود. یکی از روحانیان

سر بوکر را زیر آب میکند و تا نزدیکی خفه شدن او پیش میرود. بوکر که بیهوش شده خود را در رویایی میبیند که در اتاق

خود در شهر نیویورک قرار دارد و صدایی توجه اش را به خود جلب می کند که می گویند:

بچه رو به ما بده و خودت را خلاص کن ( منظور تصویه بدهی است ). حال بوکر به سمت در خروجی می رود و در

را باز میکند و شهر , نیویورک را میبیند که توسط کلمبیا دارد بمباران می شود البته در سال 1984.

سپس بوکر به هوش میاید و خود را در کلمبیا و می بیند! اینک او شوع به چرخیدن در شهر می کند ام چیزی

که توجه بوکر را به خود جلب کرده شادمانی و پایکوبی مردم شهر است , که حاکی از جشنی در

شهر می باشد. در این بین بوکر تلگرافی از خانم لوتس ( همان زن درون قایق )دریافت می کند که بوکر

عدد 77 را انتخاب نکن ! و کامستاک ( پیامبر مردمان کلمبیا) از وجود بوکر در شهر آگاه نشود.

حال بوکر ( شما ) به راهتان ادامه می دهید در ادامه ی بازی به پوستر هایی بر می خورد که

کامستاک گفته : مردم شما می تواند آن دروغ گو را از روی علامت دستش شناسایی کنید.

هم چنین در این بین به خانم و آقای لوتس بر می خورید که به شما پیشنهاد بازی خط یا شیر را میدهند

و شما با آنها بازی می کنید و در پایان اقای لوتس نتایج را به شما نشان می دهد که بروی آن برگه (نتایج)

تقریبا 100 - 110 علامت دیگر نیز هست ! چرا ؟؟ کسی قبل از شما بازی کرده؟؟ چطور ممکن است؟!

در یکی از مراسمات جشن قرعه کشی در حال انجام است که برنده آن باید به سمت زوج سیاه و سفیدی سنگ پرتاب

کنند زیرا ازدواج دو نفر از نژاد مختلف با رنگ پوستهای متفاوت در کلمبیا پذیرفته نیست (مردم کلمبیا نژاد پرست هستند).

از بوکر خواسته میشود یکی از توپ هایی که روی آنها عددهایی نوشته شده است انتخاب کند و از قضا توپی که بوکر ا
ا
نتخاب میکند همان عدد 77 است و با آن برنده میشود. در این لحظه بازیکن این انتخاب را دارد که توپ را یا به سمت زوج

بیچاره پرتاب کند یا به سمت مجری مسابقه , که در هر صورت پلیس ها علامت روی دست بوکر را میبینند و سعی

میکنند او را دستگیر کنند. در واقع با این کار کامستاک از ورود بوکر به شهر آگاهی پیدا کرده!

به هر شکل و با سختی تمام شما از چنگ پلیس های شهر فرار می کنید. به جاهای دیگر شهر میروید.

سپس مجددا با خانم و آفای لوتس مواجه شده که به بوکر لباسی مجصوص ( به نوعی زره ) می دهند و به

او کمک کی نند تا به جزیره ای که الیزابت قرار دارد برود.

در طی ادامه ی بازی ( مسیر رفتن به جزیره ) بوکر با کامستاک بر خورد می کند که کامستاک به صورت جدی

به بوکر می گوید که:در مورد گذشته او چیزهای زیادی میداند و حتا آنا را نیز می شناسد!! در این بین

بوکر خون دماغ می شود و سرگیجه می گیرد! حال با خود می گوید چرا خون دماغ شد؟؟ دلیل؟!! آنا ؟!!؟

[تصویر:  attachment.php?thumbnail=146]   

وقتی بوکر به جزیره مانیومنت میرسد بالاخره با الیزابت رو به رو میشود. الیزابت در واقع تمام عمرش را بالای برجی به

عنوان یک «نمونه» مورد مراقبت قرار داشته و خودش هم از این موضوع بی‌خبر بوده است. بوکر همچنین متوجه قابلیت

عجیب الیزابت میشود. زمانی که الیزابت بچه بوده روی او آزمایش‌هایی در مورد سفرهای بین بعدی صورت گرفته که به

خاطر آنها میتواند دروازه هایی بین مکان و زمانهای مختلف باز کند و به آنجا برود! ( که در بازی چندین بار شاهد این کار

ها خواهیم بود)!

سپس وقتی بوکر به محل نگه داری الیزابت میرسد الیزابت شکه می شود و چند کتاب را برای محافظت از خود به

سمت شما پرتاب کرده.

در پایان الیزابت کوتاه آمده و با بوکر حرف میزند و با او به دلایلی همراه می شود. بوکر و الیزابت تصمیم

میگیرند تا از قلعه فرار کند.الیزابت و بوکر به سختی هر چه تمام و با استفاده از کلید ها و علامات موجود در

جعبه ای که در ابتدای بازی وجود داشت از برج خارج می شوند!

[تصویر:  attachment.php?thumbnail=147]   

اما بدلیل حملات و مشکلاتی که ساینگ برد ( نگهبان الیزابت) که ماهیت وجودش برای دفاع از الیزابت می باشد

به درون دریای کنار برج سقوط می کنند. مجددا بوکر خود را در کابوسی و در اتاقش در نیویورک می یابد, اما

این بار الیزابت نیز با بوکر در درون اتاق می باشد و سپس همان صدای قبلی : (( بچه رو به ما بده و خودت را خلاص کن))

بگوش میرسد , این بار بوکر در را باز میکند و با صدایی بلند آنها را صدا می کند و پس از چندی بهوش آمده و خود

را در ساحل و جایی که بیهوش شد , میاید!

اما الیزابت در این حین که بوکر از هوش می رود به طرف ساحل می رود و با اهالی ساحل شروع به رقصیدن میکند.

بوکر بعد از بهوش آمدن الیزابت را میابد و به او وعده می دهد که می خواهد اورا به پاریس و برج ایفل ببرد. (( علاقه

الیزابت به پاریس از آنجا پیداست که او در قسمتی از بازی دریچه ای در پاریس و ایفل باز می کند)).

آن دو آماده ی فرار می شوند و تصمیم می گیرند تا به کشتی فضایی مورد نظر رفته تا به وسیله ی آن

به پاریس سفر کنند. اما دلیل نابود شدن ژنراتور مورد نیاز برای رسیدن به آن مجبور می‌شوند ابتدا سری به تالار قهرمانان

بزنند و با کمک Vigor برقی ژنراتور را دوباره کار بیاندازد.

[تصویر:  attachment.php?thumbnail=148]   

در راه رسیدن به تالار قهرمانان، بوکر با اطلاعات و حقایق بیشتری در مورد کامستاک و پیداش کلمبیا مواجه می‌شوند. او

میفهمد که در کلمبیا جنگی بین 2 گروه اصلی کلمبیا که شامل , فرقه ای متشکل از انسان های سفیدپوست و پولدار به

رهبری کامستاک، و همچنین گروه دیگر به نام گروهی چند ملیتی و چند نژادی از طبقه کارگر و فقیر جامعه، برقرار است!

و جالب تر اینکه هر دو گروه برای پیروزی بر یک دیگر به الیزابت و قابلیت هایش نیاز دارند!

در ادامه راه بوکر به قابلیت بخصوص الیزابت یعنی ایجاد شکاف زمانی یا هماه (( Tear )) پی می برد.اینها در واقع پنجره

ها و درهایی به دیگر دنیاها و زمان های دیگر هستند که الیزابت میتواند آنها را گسترده تر کرده و اشیای مختلفی از

دنیاهای دیگر وارد دنیای خود کند.

بالاخره بوکر و الیزابت به تالار قهرمانان میرسند که در واقع نمایشگاهی برای نمایش اتفاقات نبرد

شورش بوکسورها و دیگر اتفاقات مهم کلمبیا است. گویا بوکر هم در نبرد حاظر بوده

اما در حال حاظر خودش از این موضوع خبر ندارد (اینکه چرا در ادامه مشخص میشود). کامستاک هم گفته میشود در این

نبرد حضور داشته و قهرمان اصلی آن نیز بوده است. کامستاک بعد از این نبرد ادعا میکند فرشته کلمبیا را ملاقات کرده و

توسط او از آینده آگاه شده.

در ادامه متوجه می شوید خانم روزالیند لوتس، که یک فیزیکدان است با کامستاک برای تحقق اهدافشان همکاری کرده

اند که در واقع این هدف چیزی جز معلق کردن و قرار دادان کلمبیا در هوا نبوده که این امر در سال 1900 تحقق یافت ! البته

لازم به ذکر است که در ابتدا کلمبیا مطعلق به ایالت متحده بوده اما به دلایلی که به استقلال آن ضربه نخورد کامستاک آن

را از ایالات متحده جدا کرده و به فضا برده. ( در سال 1901 ).

در این راستا بعد از گذشت چند سال از ناپدید شدن کلمبیا در ابر ها گروهی شورشی به رهبری «دیزی فیتزوری»

که خدمت کار کامستاک بود خواستند تا کامستاک را سر نگون کنند و کامستاک نیز برای جوگیری از شورش «دیزی

فیتزوری»او را محکوم به قتل زن خود کرد......... ( البته در بازی اسم زن کامستاک برده نمی شود).

در این جریان در تالار بوکر و الیزابت با اسلیت برخورد کرده و اسلیت به بوکر می گوید که

جریان مبارزات ( که در بالا یاد شد) او هم رزم بوکر بوده ولی کامستاک اصلا در مبارزات وجود نداشته و کامستاک

دروغ می گوید! اسلیت واقعا دچار جنون است چون در ادامه می گوید که بوکر باید او و سربازانش را بکشد چون

مرگ بدست بوکر شرافت مندانه تر از کامستاک می باشد! و بعد از کش و قوص های فراوان بوکر آنها را از هستی

ساقط می کند و Vigor مورد لازم برای کشتی فضایی را بدست آورده و راهی آنجا می شوند.......

بوکر و الیزابت همچنین میفهمند که الیزابت دختر کامستاک است و برای همین اینقدر نسبت به او حساس است.

کامستاک میخواهد الیزابت را روی تخت جانشینی خود بنشاند و زمین انسان ها ( آمریکا ) را به آتش بکشد.

زمانی که آنها آماده سفر می شوند الیزابت متوجه نقشه بوکر ( در رابطه با سفر به پاریس ) می شود

و الیزابت بوکر را با یک آچر فرانسه بیهوش می کند و وقتی بوکر بهوش می آید می بیند زپلین ( کشتی

فضایی)،توسط دیزی فیتزوری و یارانش، دزدیده شده است.

بوکر در فکر پس گرفتن زپلین است به همین دلیل بوکر و دیزی با هم قرار میگذارند که اگر بوکر بتواند از چن لین (Chen Lin) اسلحه ساز، برای واکس پاپیولی سلاح و مهمات

بگیرد در عوض آنها هم زپلین بوکر را به او پس بدهند. دیزی بوکر را در منطقه‌ی فینکتون پیاده میکند و بوکر

دوباره الیزابت را پیدا میکند که چون میداند تنها روشی که میتواند به پاریس برسد با کمک بوکر خواهد بود قبول میکند

دوباره او را همراهی کند.

بوکر و الیزابت بعد از گشتن و در شهر بالاخره چن لین را پیدا می کنند اما متسفانه او مرده است....

در این هنگام خانم وآقای لوتس می آیند و به شما می گویند که او در دنیا های مختلف و در گذشته زنده است!

الیزابت به یکی از این دنیاها که هنوز چن لین نمرده است یک Tear باز میکند اما قصه به این خوبی پیش

نمی رود زیرا , چن لین و همه کسانی که در دنیای قبل از باز کردن Tear مرده بودند در این دنیای جدید هم فکر میکنند

مرده اند! حتی چن لین فکر میکند دستگاه‌های کارگاهش هنوز هم هستند و کار میکنند در حالی که در دنیای جدید خبری

از دستگاه های قبلی او نیست.

همچنین در این دنیا هنوز پلیس ها با چن لین مشکل دارند و وسایلش را توقیف کرده اند!

اما در نهایت و با تلاش های فراوان شما محل سلاح ها و وسایل او را یافته و با Tear به محل و

زمانی می روید که آنها اختیار واکس پاپیولی قرار دارد.

[تصویر:  attachment.php?thumbnail=181]   

اما در این دنیا واکس پاپیولی بالاخره شورش خود را عملی کرده و علیه فینک قیام کرده اند و جنگی شروع شده است.

نکته جالب اینجاست که در این دنیای جدید بوکر قهرمان واکس پاپیولی شده و در راه خدمت به آنها شهید شده است!

دیزی فیتزوری در دنیای جدید مستقیما با بوکر مواجه میشود و چون فکر میکند بوکر شهید شده به سربازان خود میگوید

که این بوکر واقعی نیست و به آنها دستور میدهد به او حمله کنند. دیزی فینک را میکشد و تهدید میکند که یک پسر

بچه‌ی دیگر را نیز خواهد شد و ادعا میکند کشتن آن بچه تنها راه نابود کردن «The Founders» است. اما درست زمانی که

او میخواهد پسربچه را بکشد الیزابت از پشت سر با چاقو دیزی فیتزوری را میزند و باعث میشود او بمیرد.

الیزابت که لباس هایش خونی شده و احساس گناه میکند به سمت زپلین First Lady’s Aerodome میدود و خود را در

یکی از اتاق های آن حبس میکند. بوکر هم مختصات مقصد بعدی را وارد زپلین میکند که الیزابت سر و کله اش پیدا

میشود. او موهایش را کوتاه کرده و لباس قدیمی مادرش یعنی Lady Comstock را پوشیده است. او از بوکر میپرسد که

چگونه میتواند چیزهایی که انجام داده را فراموش کند که بوکر جواب میدهد کارهایش را فراموش نمیکند و در عوض یاد

میگیرد چگونه با آنها کنار بیاید. در این بین ناگهان دوباره سانگ‌برد به آنها حمله میکند و باعث میشود نزدیکی برجهای

امپوریاسقوط کنند. بوکر و الیزابت وارد این منطقه میشوند و دوباره با دوقلوهای لوتس رو به رو میشوند. لوتس ها به بوکر میگویند که سانگ‌برد توسط یک سری نت های موسیقی کنترل میشود که با استفاده از دستگاه سوت زن (Whistler)

میتوان آنها را نواخت و هرکس بتواند آن دستگاه را پیدا کند و نت های مورد نیاز برای کنترل او را بداند میتواند سانگ برد را

کنترل کند. بوکر و الیزابت پیشروی میکنند و همزمان واکس پاپیولی هم افراد ثروت مند را از خانه هایشان بیرون میکنند و

سانگ‌برد هم آنها را تقیب میکند.

الیزابت که میداند بازگشتش به جزیره مانیومنت مساوی با مرگش است، از بوکر قول میگیرد که اگر سانگ‌برد فرصت گرفتن

او را داشت حتما او را بکشد. این دو نفر که مجبور هستند به خانه‌ی کامستاک بروند متوجه میشوند که برای ورود به آنجا

نیاز به اثر انگشت است. الیزابت تصمیم میگیرد از اثر انگشت مادر خود Lady Comstock که در قبرستان کناری است

استفاده کند و دست او را قطع کند. اما کامستاک از این نقشه با خبر میشوند و با استفاده از ماشین تسلا (Tesla

Machine) یک Tear به دنیایی باز میکند که Lady Comstock هم زنده است و هم مرده و شخصیتی دارد که بازتاب

کننده‌ی طرز فکر الیزابت نسبت مادرش است که او را حرام زاده خطاب کرده و ترک کرده بود. بدین ترتیب او تبدیل به یک Siren
میشود که میتواند مردگان را زنده کند و بوکر باید او را نابود کند.

لوتس ها به بوکر و الیزابت میگویند که برای شکست دادن Lady Comstock، الیزابت باید 3 Tear در جاهای مختلف باز کند

تا حقایقی در رابطه با Lady Comstock آشکار شود. به وسیله این Tear ها مشخص میشود که این روزالیند لوتس بوده که

سایفون (Siphon) را ساخته که دستگاهی است برای باز کردن Tear به جهان های دیگر. روزالیند لوتس با استفاده از این

دستگاه توانسته رابرت لوتس را پیدا کند که در اصل نه برادر دوقلوی او بلکه خود او از یک جهان دیگر است (در واقع آنها

یکی هستند از دنیاهای جدا،‌ برای همین میتوانند جملات یکدیگر را کامل کنند). همچنین کامستاک از این دستگاه

استفاده میکرده تا آینده را پیشبینی کند و برای همین از گذشته بوکر آگاه بوده است. یکی از این پیشگویی های

کامستاک را بوکر هم قبلا در رویا دیده است که همان بمباران آمریکا توسط کلمبیا است. کامستاک بچه‌ای میخواسته که

این کار را برای او بکند اما چون از سفرهای بین بعدی استفاده میکرده و در معرض آزمایشات قرار داشته، عقیم شده و

نمیتوانست فرزندی به دنیا آورد و همچنین با سرعت بیشتری پیر شده است. کامستاک با استفاده از این دستگاه سفر

بین بعدی لوتس، به یک دنیای دیگر رفته و فرزند شخص دیگری را که الان او را الیزابت نام گذاری کرده، دزدیده است.

همچنین او که میدانست همسرش Lady Comstock این موضوع را خواهد فهمید و به همه خواهد گفت که الیزابت دختر او

نیست او را میکشد و حتی میگوید الیزابت تنها 7 روز در رحم مادرش بوده و این را معجزه میخواند و تقصیر آن را به گردن

خدمتکارشان، دیزی فیتزوری، می اندازد. بعد از باز شدن این 3 Tear و شنیدن حقایق، الیزابت به خانه کامستاک برمیگردد

و Lady Comstock را که تبدیل به Siren شده شکست میدهد. الیزابت از روح مادرش به خاطر نفرتی که از روی نادانی به

او داشته عذرخواهی میکند و Lady Comstock هم در ورود به خانه کامستاک را باز میکند و خودش نیز به قبر باز میگردد.


در داخل خانه، سانگ برد دوباره به آنها حمله میکند و درست زمانی که میخواهد بوکر را بکشد، الیزابت تسلیم میشود و

سانگ برد الیزابت را بر میدارد و میرود. بوکر به دنبال آنها میرود و از روی پل عبور میکند که ناگهان همه جا را مه فرا میگیرد

و بوکر با تعجب میبیند که طرف دیگر برف میبارد (اینکه چرا در ادامه مشخص میشود). در ادامه بوکر از طریق Tear های

مختلف میفهمد که از زمان تسلیم شدن الیزابت 6 ماه گذشته و او در طول این مدت غیب شده بود. در این مدت هم

کامستاک آنچه را که در سر داشت عملی کرده است. وقتی بوکر الیزابت را پیدا میکند میبیند که او چندین ده سال پیرتر

شده. الیزابت به بوکر میگوید که نه به خاطر شکنجه های کامستاک و آزمایشاتش بلکه به خاطر گذشت زمان و نابود

شدن امیدهایش پیر تر و شکسته تر شده و به ناچار خواسته‌ی کامستاک در حمله به آمریکا را نیز عملی کرده است.

درواقع روی پل که 6 ماه جلوتر رفتیم الیزابت یک Tear بین جایی که بوکر بود و زمان پیر شدنش باز کرده بود تا به او نامه‌ای

رمزگذاری شده بدهد. در واقع در طول مدت این 6 ماه بوکر هرچقدر تلاش میکرده به الیزابت برسد سانگ‌برد مانع ان میشد

و هربار بوکر شکست میخورد تا اینکه الیزابت توانسته بعد از 6 ماه هر کاری که میتوانسته بکند و یک Tear باز کند تا بتواند

آن نامه‌ رمزگذاری شده را به بوکر بدهد تا به دست الیزابت جوان تر برسد و بدین ترتیب بتوانند جلوی سانگ‌برد را بگیرند. او

سپس بوکر را به زمان قبل و مدتی بعد از دزدیده شدن الیزابت توسط سانگ برد میبرد تا اینبار سانگ‌برد را کنترل کنند و

مانع اتفاق افتادن رویدادهایی که در طول این 6 ماه افتاده شوند.

بوکر درست زمانی الیزابت را پیدا میکند که در شرف اماده شدن برای جراحی است و موفق میشود او را نجات دهد. بوکر

نامه را به الیزابت میدهد و او نیز همه چیز ان را میفهمد جز علامت قفس (Cage) روی آن را. بوکر و الیزابت پیشروی

میکنند و به زپلین کامستاک میروند و بالاخره مستقیما با او رو به رو میشوند. کامستاک به الیزابت میگوید که بوکر مسئول

اتفاقی است که برای انگشت الیزابت افتاده است. کامستاک الیزابت را میگیرد و به بوکر میگوید که حقیقت را به الیزابت

بگوید. بوکر هم به کامستاک حمله میکند و او را زیر آب خفه میکند. الیزابت میگوید که به نظرش کامستاک داشت حقیقت

را میگفت ولی بوکر به خاطر نمی‌آورد. آنها تصمیم میگیرند تا ادامه دهند تا همه چیز مشخص شود.

در ادامه واکس پاپیولی به آنها حمله میکنند که الیزابت کشف میکند علامت قفسی که روی نامه الیزابت پیر است در واقع

نت های کنترل سانگ برد است (حروف C, A, G و E). به کمک سانگ برد و کنترل کردن او، بوکر و الیزابت لشکر واکس

پاپیولی را شکست میدهند.

آنها در ادامه سایفون یا همان ماشینی را میبینند که روزالیند لوتس برای باز کردن Tear ها ساخته بود و کامستاک با آن

آینده را پیشبینی میکرد که هنوز هم در داخل بقایای برجی است که الیزابت آنجا نگه داری میشد. قبل تر، لوتس ها

آینده‌ی کلمبیا و چیزی که الیزابت قرار بود به آن تبدیل شود را دیده بودند و تصمیم گرفته بودند الیزابت را به همان دنیایی

که به آن تعلق داشت برگردانند اما کامستاک این نقشه آنان را فهمیده بود و فینک را مامور خراب کاری و دستکاری

سایفون کرده بود. این کار باعث کشته شده لوتس ها نشده بود در عوض باعث شده بود حضور آنها در تمام دنیاها پخش

شود و بتوانند در هر دنیایی که بخواهند باشند. همچنین این خراب کاری باعث پخش شدن Tear های مختلف در سطح

شهر کلمبیا شده بود که در طول بازی شاهد آنها بودیم. بوکر با پیدا کردن سوت زن به سانگ برد دستور داد تا سایفون را

نابود کند زیرا حال بعد از دستکاری صورت گرفته سایفون برای محدود کردن قدرت های الیزابت استفاده میشد.

با نابود شدن سایفون موج بزرگی به وجود می‌آید که باعث میشود سوت زن از دست بوکر بیوفتد و دوباره سانگ برد به

دنبال الیزابت و گرفتن او بیاید. الیزابت که حال قدرتهایش را کاملا بازگردانده، بوکر، خودش و سانگ‌برد را به شهر زیر آبی

رپچر (شهری که نسخه اول در آن جریان داشت) منتقل کرد که خودشان داخل ساختمان مسکونی و سانگ‌برد در درون آب

قرار گرفتند و بدین ترتیب سانگ‌برد کشته شد. بوکر و الیزابت با استفاده از یک تیوبی که نقش وسیله نقل و انتقال را در رپچر دارد به سطح آب و کنار یک برج فانوس دریایی میرسند که شبیه همان برج فانوس دریایی است که جک در نسخه اول وارد آن شده بود (در واقع سالها بعد از این اتفاقات در سال 1960 اتفاقات نسخه اول روی خواهند داد). جلوی در برج فانوس دریایی الیزابت ابتدا میگوید که کلید ورود به آنجا را ندارد اما ناگهان کلید را دستان خود میبیند و میگوید که کلید از همان اول آنجا بوده ولی نمیتوانسته آن را ببیند (توضیح بیشتر در ادامه). با استفاده از کلید وارد برج میشوند و از طرف دیگر شاهد بینهایت برج دیگر میشوند که با هم در ارتباطند.

الیزابت به بوکر میگوید که ستاره هایی که آنها در آسمان میبینند همه درهایی هستند که همگی همزمان باز میشوند و اینکه برج فانوس دریایی نزدیک رپچر دری است که به درهای بسیار دیگری ختم میشود. برج های بی نهایتی (Infinite یا بینهایت که اسم بازی است از اینجا سرچشمه گرفته شده) که هرکدام راهی به دنیاهای دیگر هستند که در انها متغیرها و ثابت ها دنیاهای دیگری با اتفاقات دیگری درست میکنند. الیزابت همچنین میگوید با استفاده از این درها و Tear ها آنها حقایق پشت انگشت الیزابت، قدرتهای او و کامستاک را خواهند فهمید.

بوکر و الیزابت با این درها به نقطه ای در زمان میرسند که بوکر بعد از جنگ Wounded Knee و گروهی از روحانیان در کنار رودی ایستاده اند. به خاطر کارهایی که بوکر در این جنگ کرده بود تصمیم گرفته بود با استفاده از غسل داده شدن از گناه هایش خلاص شود و در دنیایی دیگر به عنوان مردی دیگر دوباره متولد شود اما در مراحل آخر غسل داده شدن از این کار سرباز میزد و قبول نمیکند.

بوکر سپس الیزابت را دنبال میکند تا وارد در دیگری بشوند. این در آنها را به اتاق بوکر و درست در روزی که ان قرار معروف را با مردی که در ابتدای بازی دیدیدم گذاشت. مشخص میشود که آن مرد همان رابرت لوتس است که به او قول داده اگر بوکر، دخترش را پیش او ببرد تمام قرض های او را پرداخت خواهد کرد. اینجا مشخص میشود که منظور او از جمله «بچه را پیش ما بیاور و قرض خود را پاک کن (bring us the girl and wipe away the debt)» نه دزدیدن الیزابت از کلمبیا بلکه دادن دختر خود بوکر با نام «آنا» که در اتاق بقلی در گهواره خوابیده به رابرت لوتس است. در آن روز کامستاک روزالیند و رابرت لوتس را مجبور کرده بود با استفاده از سایفون به دنیای بوکری که در قرض گرفتار شده یک Tear باز کنند تا او بتواند انا، دختر بوکر را برای خود بردارد. درست وقتی که رابرت و کامستاک داشتند آنا را از Tear رد میکردند تا به دنیای خود بازگردند بوکر که از کار خود پشیمان شده به سمت آنها میدود و با کامستاک درگیر میشود. کامستاک دستور بسته شدن Tear را میدهد و موفق میشود آنا را هم با خود به آن طرف Tear ببرد اما در اثر بسته شدن Tear انگشت آنا که هنوز کامل از Tear رد نشده بود بریده میشود و در این دنیا باقی میماند. در این لحظه حقیقت آشکار میشود: الیزابت همان آنا دو’ویت، دختر بوکر است. بوکر برای همین در دست راست خود علامت AD که مخفف آنا دو’ویت است را خالکوبی کرده و حدود 20 سال در غم و نا امیدی سپری کرده است.

بعد از اینکه کامستاک به فینک دستور داده بود سایفون را خراب کاری کند و لوتس ها در تمام دنیاها پخش شده بودند، و چون از کارهایی که کرده بودند احساس پشیمانی و گناه میکردند و میخواستند کار کرده‌ی خود را جبران کرده و الیزابت یا آنا را به پدر خود بازگردانند، تصمیم گرفتند پیش بوکر بیایند و به او پیشنهادی بدهند که شاید باعث رستگاری او شود. پیشنهاد این بود که آنها یک Tear بین دنیای بوکر و کامستاک باز کنند. بوکر از این Tear وارد آن دنیا میشود و به دنبال الیزابت میرود. به خاطر سفرهای بین بعدی نیز در دنیای جدید خاطراتی از دنیای قبلی خود ایجاد میشود (صحنه هایی که بوکر خود را در اتاقش میبیند).

حال بوکر و الیزابت تصمیم میگیرند تمام کارهایی که کامستاک کرده را از بین ببرند و برای اینکار باید کامستاک را از پیش رو بردارند اما نه کامستاک پیر را (زیرا در دنیاهای دیگر کامستاک های دیگری هستند). آنها میفهمند که تنها راه نابود کردن تمام کامستاک در تمام دنیاها، خفه کردن او در نطفه است.

الیزابت دوباره یک Tear به زمان غسل دادن بوکر در 20 سال قبل باز میکند. بوکر میگوید که این همان جای قبلی نیست و

ناگهان با چندین الیزابت رو به رو میشود که هر کدام از دنیاهای مختلفی هستند. آنها به بوکر میگویند که وقتی او غسل را

ناتمام گذاشت دنیای جدیدی خلق شد که در آن غسل را قبول نکرده و تبدیل شده به بوکری که در قمار باخته و دخترش را

فروخته است. اما دنیای دیگری به وجود آمده که در آن او غسل را قبول کرده اسمش را عوض کرده، به کلمبیا رفته، ادعای

پیامبری کرده و بعد از بچه دار نشدن تصمیم گرفته آنا را از بوکر، پدر واقعی اش، بگیرد.

بدین ترتیب حقیقت دیگری آشکار میشود: کامستاک همان بوکر دو’ویت است که بعد از جنگ Wounded Knee غسل را

قبول کرده. بوکر با فهمیدن این قضیه به الیزابت ها میگوید که او را خفه کنند تا دیگر کامستاکی به وجود نیاید (زیرا با

استفاده از یک Tear در زمانی هستند که بوکر چند لحظه پیش غسل را قبول کرده و اگر خود را نکشد به کامستاک تبدیل

میشود). با خفه شدن بوکر یکی یکی الیزابت ها ناپدید میشوند. زیرا کامستاک از تاریخ محو شده است و دیگر اتفاقات Bioshock: Infinite رخ نداده است و کلمبیایی در

کار نیست و کامستاکی وجود ندارد که آنا را بدزدد و اسم او را به الیزابت

تغییر دهد. توجه کنید کنید که هر احتمال به وجود آمدن کامستاک از بین میرود ولی بوکری که غسل را قبول نکرده زنده میماند.

البته بازی اینجا تمام نشده....

بوکر در همان تاریخی که آنا را به کامستاک داد در اتاق خودش است اما خبری از لوتس نیست و کامستاک هم وجود

ندارد. بوکر در حالی که آنا را صدا میکند در اتاق بغلی را باز میکند و گهواره آنا را میبیند و صحنه سیاه میشود....

حال این ما هستیم و هزاران سوال بی جواب!

حال:

ماهیت غسل کردن در کلمبیا چیست؟

غسل داده شدن در بازی توسط یک روحانی صورت میپذیرد که سر شخص مورد نظر را کاملا زیر آب میکند و بعد از مدتی آن را بیرون می‌آورد. بعد از غسل، همه گناهان و خاطرات بد انسان پاک میشود و گویا شخص جدیدی متولد شده است. غسل داده شدن شرط ورود به کلمبیا است، همانطوری که در همان ابتدای بازی در برج فانوس دریایی و زمانی که پله ها را بالا میرویم نوشته هایی را میبینیم با این مضامین: «گناهان تو را خواهم شست، از مفسده‌خانه تو را نجات خواهم داد، تو را از سرزمین خود برخواهم داشت، و در بهشت جدید تو را خواهم گذاشت».

اصلا چند دیا وجود دارد؟؟ یعنی چه؟

بگذارید اینطور بگویم فرض کنید میخواهید از خانه به محل کارتان بروید. هم میتوانید پیاده بروید، هم میتوانید با اتوبوس بروید و هم میتوانید با ماشین شخصی بروید. شما تصمیم میگیرید که مثلا پیاده بروید، بلافاصله دنیاهای دیگری به وجود می‌آیند که در یکی از آنها شما با اتوبوس به محل کارتان رفته اید و در یکی دیگر با ماشین شخصی. هر تصمیم دیگری که در هر یک از این دنیا بگیرید باعث به وجود آمدن دنیاهای دیگری میشوند که در آنها تصمیمات متفاوتی گرفته اید و بدین ترتیب بی نهایت دنیای دیگر تشکیل میشود. در بازی هم بدین ترتیب، بوکر در موقعیت غسل داده شدن قرار گرفته و آن را قبول نکرده است و تبدیل شده به بوکری که قمار کرده و دخترش را فروخته و بدین ترتیب دنیای خودش به وجود آمده، در آن طرف دنیای دیگری به وجود آمده که در آن غسل را پذیرفته و به کامستاک تبدیل شده است!

سانگ برد چیه؟ کیه؟ چکار می کند؟

سانگ برد ساخته فینک می‌باشد که بخشی از آن ماشینی و بخشی از آن ارگانیک (زنده) است. تکنولوژی ساخت آن از یک دنیای دیگر و از یک زمان دیگر با استفاده از یک Tear گرفته شده است. ممکن است فینک سانگ برد را از روی بیگ ددی های نسخه اول ساخته باشد ولی احتمال ان خیلی کم است زیرا هزاران دنیای موازی وجود دارد که شاید از آنها یاد گرفته باشد!

فلسفه ی شیر و خط انداختن در بازی چه بود؟

نشان میدهد که حداقل 122 بار دیگر بوکر سعی کرده الیزابت را نجات دهد ولی هر دفعه ناموفق بوده و این بار 123 است. طبق آن چیزهایی که در آخر بازی گفته می‌شود ما یک سری متغیرهایی دارم و یک سری ثابت. در این قضیه متغیر، انتخاب بوکر است که میتواند هم شیر را انتخاب کند و هم خط را. ثابت هم نتیجه کار است که همیشه شیر می‌آید. یعنی در همه ان 122 بار گذشته هم انتخاب بوکر هرچه که بود نتیجه شیر می‌آمد برای همین میبینیم که روی تخته آن همه علامت (122 علامت) زیر شیر خط کشیده شده است.

چرا بوکر خون دماغ شد؟

وقتی کسی وارد دنیای دیگری شود و به جایی در آن دنیا برسد که قبلا در دنیای خود هم آنجا بود یا به چیزی از دنیای خود فکر کند خون دماغ می‌شود. زیرا طبق نقل قولی که در ابتدای بازی از جانب رابرت لوتس میشود ذهن این شخص سعی میکند چیزهایی را از دنیای خود به خاطر بیاورد که در اصل در این دنیا وجود ندارند.


نظر خود را درباره ی متن با ما در میان بگذارید!


 

 
داستان این بازی سال هاست که من رو مشغول کرده[img]images/smi/s0 (25).gif[/img]
خیلی ممنون[img]images/smi/s0 (29).gif[/img][img]images/smi/s0 (74).gif[/img]
کپی کردیش [img]images/smi/s0 (43).gif[/img]
می خوای لینک بدم؟
(01-24-2014, 02:37 PM)'ehsan772' نوشته است: [ -> ]کپی کردیش [img]images/smi/s0 (43).gif[/img]
می خوای لینک بدم؟

 

شما اثبات کن کپیه.مدیرا خودشون رسیدگی میکنن

 
بسته شد