Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا

نسخه‌ی کامل: زندگی یک سرباز....(اپدیت می شود)
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4
ادامه بده ماهان جان .
داستان عالی [img]images/smi/s0 (74).gif[/img]
ممنون از همه که در هر لحظه به من امید میدید
جدیدا همه داستان نویس شدن! 
"داستان خوبی بود، ولیکن انشاءالله در روزهای آتی بهتر خواهد شد
ممنون
داستان عالیه ادامش بده داداش ایشالا در اینده پیکاسو شی[img=18x18]images/smi/s0 (25).gif[/img]
(12-22-2014, 10:21 PM)'کاستیلو' نوشته است: [ -> ]داستان عالیه ادامش بده داداش ایشالا در اینده پیکاسو شی[img]images/smi/s0 (25).gif[/img]


 

ممنون داداش[img]images/smi/s0 (25).gif[/img]

 
اپدیت3

و دیم به سمت ابشار پرت شد.خون ریزی شدیدی داشت اما انگار باید زنده می ماند تا انتقام خانواده اش را بگیرد.پیرمردی او را پیدا کرد و وقتی خونریزی شدیدی او را دید به فکر این افتاد که او را به کلبه خود برده و او را شفا دهد.بعد از ساعت ها دیم بیدار شد و گفت:((من کجام؟خونوادم؟من باید برم اون عوضی رو بکشم)).و پیر مرد گفت:((تو تیر خورده بودی و من تو را خوب کردم.داستانت را برای من تعریف کن.))پس از تعریف داستان پیر مردگفت:((تو همینطوری نمیتوانی به سراغش بروی.تو تیر خورده ای.باید چند روز ورزش کنی و وضیعت خوبی داشته باشی)).
او پس از این کار ها اماده رفتن بود پیر مرد گفت:((مواظب باش انها خیلی خشن هستند و کشتن انها کار سختی است)).دیم راهی سفری سخت شد او توانست خود را به ساختمان سری نازی ها برساند.سربازان نازی وقتی او را دیدند به سمت او شلیک کردند ولی او سنگر گرفت و با تفنگ هایش انها را با حرکاتی زیبا نابود کرد.وقتی به اتاق رییس رسید گفت:((متی لعنتی کجاست؟)).و او گفت:((نمی دانم.)) و:((بگو تا نکشمت!)). رییس بالاخره به حرف امد و گفت:((اون تو منطقه پولدار ها خونه داره پلاک1322)). دیم:((ممنون.تو اون دنیا می بینمت)). و رییس را کشت و به سراغ متی رفت

اپدیت بعدی در اخرین اپدیت هست و بزودی قرار میگیره
 
ای جان عجب داستان جنایی رمانتیک اکشن هیجان انگیزی هست واقعا این قسمت جالب بود.
ممنون بابت داستان[img]images/smi/s0 (74).gif[/img]
منتظر قسمت بعدی هستم.
متشکرم مجید جان[img]images/smi/s0 (74).gif[/img]
آفرین ماهان . [img]images/smi/s0 (74).gif[/img]
قشنگ بود .
صفحه‌ها: 1 2 3 4