Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا

نسخه‌ی کامل: داستان بازی the last of us-قسمت پنجم
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
                                                                                                                           بسمه تعالی
مقدمه

بالاخره رسیدیم به داستان بازی the last of us-قسمت پنجم همون طور که دید و خوندید جوئل حدود بیست سال قبل از وقوع اصلی بازی دخترش را طی حادثه دلخراش از دست داد و آخر زمان آغاز شد و
در بیست سال بعد جوئل با زنی به نام تس به دنبال فردی به نام رابرت کسی که اسلحه های آن ها را بالا کشیده بود به  مسیر پر پیچ و خمی تن دادند وتا آنجا رسیدیم که ان های به شهرکی رسیدند وبعد از گذشتن از آن شهرک
سراغ رابرت را از مردی سیاه پوست می گیرند ... خب! حالا ادامشو بخونید
  تس:دنبال رابرتیم...از این دروازه رد شده؟و از جیب عقب شلوارش یک بسته کارت در می آورد و به او نشان می دهدمرد سسیاه پوست:نیم ساعت پیش...می خواست برگرد به ورف(نام مکان)...همین الانم اونجاستاین را می گوید و بسته را از تس می گیرد و نگاهی به جوئل می اندازد[تصویر:  16-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]وسرش را پایین می اندازد.تس به داخل دروازه می رود و جوئل به دنبال او به داخل می رود و پس از رفتن به چب از دری به مکانی می رسند که چند مرد راه ورود به  جایی دیگر که  آنها می خواستند بروند سد کرده بودند آنها به جلو می روند و سه مرد دیگر هم جلوتر می آیند 
تس:بذار بریم تو
[تصویر:  19-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]سر دسته ی آنها می گوید:شما بهتره خودت رو بچرخونی سرتو بچرخونی و بریتس:خصومت ما با شما نیست..مافقط رابرت رو می خوایم..نمی خوای اینکارو برای ما انجام بدی[تصویر:  20-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]مرد عصبانی میشود و می گوید:برچرخون و برو!تس:من بدون رابرت هیچ جا نمی رممرد به او بد وبیراه می گوید و تس اورا می کشد و هر دو طرف سنگر می گیرندو به تیر اندازی می کنندبعد از اینکه آنها تمام سه نفر را کشتند به داخل تونل می روند[تصویر:  22-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]و به چپ می  پیچندو به دری بسته برمی خورندجوئل:بیا و برای او قلاب می گیرد و او به طرف دیگر  می فرستد و جوئل هم با کمک تس به طرف دیگر می رود[تصویر:  23-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]و به راه خود ادامه می دهند و به ساختمان دیگری می رسند و از میان فنس ها رد می شوند[تصویر:  25-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]وپشت جعبه هایی قایم می شوند[تصویر:  27-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]تس:آدم های بیشتر رابرتبعد از اینکه آن ها را هم از پا درآوردندجوئل کلید به دست و میآورد و روی درهایی امتحان می  کند تا بالاخره یک در باز  می شودآنها به اتاق در یگری می روند[تصویر:  29-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]که در بیرون آن آدم های دیگری هستندآنها را هم از پا در می آورندو وارد کارگاهی می شوند به طبقه بالا ی آن می روند[تصویر:  30-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]آدم های رابرت همه جا بودند و همه به قصد کشتن جوئل وتس بسیج شده بودند ولی  نتوانستند به هدفشان برسند .بعد از این که آن دو همه را کشتند به  جست و جو پرداختند تا راهی برای رسیدن به رابرت پیدا کنند بعد از مدتی در گاراژی را پیدا کردند[تصویر:  31-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]جوئل با زحمت زیاد زنجیر کنار آن را به پایین کشید تا در به بالا رود بالاخره آنها از در عبور کردند وپشت سکویی نیمه ریخته قایم شدند .[تصویر:  32-The-Last-Of-Us-s4-WWW.DOKHAT.COM_.jpg]تس به مردی اشاره کرد و گفت:خب اینم اونی که دنبالش بودیم.رابرت در کنار کانتینر ها ایستاده بود و با کسی صحبت می کرد.آدم های رابرت سر پست هایشان بدند و مراقب بودند تا کسی  آن اطراف نباشد.صدای مرغ های دریای سکوت سنگین آنجا می شکست و آفتاب در آستانه ی غروب بودجوئل:بریم دخلشو بیاریمهرکدام به سمتی حرکت کردند ویکی یکی سربازان را بی سروصدا از پا درآوردند تا به داخل سوله رفتند.تس:تو اون اتاق رابرت باید اونجا باشه...بزن بریم.بعد از خفه کردن آخرین نفر  در فلز را باز کردند و به داخل رفتند وارد اتاقی شدند که خبری از رابرت نبودتس:بیا وقتمون رو تلف نکنیماز آنجا به  اتاقی دیگر رفتند در را که باز کردند مردی به آنها تیر انداز کرد آنها پشت دیوار کاور گرفتندرابرت:از من دور شیدتس:ما فقط می خوایم باهات حرف بزنیمرابرت:ما هیچی نداریم که بخوایم راجبش حرف بزنیمتس:اسلحتو بذار کناررابرت :برو به جهنمدر همین زمان خشاب رابرت تمام می شود به از طرف دیگر اتاق فرار می کند بعد از یه تعقیب و گریز حسابی  در فنسی اجازه یه فرار به رابرت نمی دهد و رابرت گیر می افتد.بعد از این که رابرت دست از تقلا برداشت تس نفس زنان گفت:سلام رابرت.رابرت می خدد و می گوید:تس...جوئل..راحت شدید ! آره؟تس خم می شود و لوله ی زنگ زده ای را برمی داردتس:نه!اصلارابرت شروع به فرار می کند ولی تس با همان لوله به پای رابرت می زند و او به زمین می افتدرابرت:خدا لعنتت کنهتس لوله را ول می کندتس:دلمون برات تنگ شده بودرابرت:هرچی شنیدید غلطه...باشه؟...من فقط می خواستم بگم ..تس حرفش را قطع می کند و می گوید:اسلحه ها!..می خوای بگی اسلحه هامون کجان؟رابرت همان طور که رابرت روی زمین افتاده بود و پایش را گرفته بود گفت:آره!...ولی پیچیدس

واین داستان ادامه دارد...
خیلی خوب بود ولی دقت کنید حروف به هم نچسبن خیلی سخت میشه...
کپی برداری از سایت های فارسی زبان ممنوع است
هه هه  هه