داستان بازی های ویدیویی اسپویل شدید - نسخهی قابل چاپ +- Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا (https://forum.gamefa.com) +-- انجمن: صنعت بازی سازی (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%B5%D9%86%D8%B9%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C) +--- انجمن: دیگر مطالب (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8) +--- موضوع: داستان بازی های ویدیویی اسپویل شدید (/Thread-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%DB%8C%D8%AF%DB%8C%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D9%BE%D9%88%DB%8C%D9%84-%D8%B4%D8%AF%DB%8C%D8%AF) صفحهها:
1
2
|
داستان بازی های ویدیویی اسپویل شدید - MWOLFM - 03-03-2015 1 سلام به همه دوستان عزیز اول ازهمه این داستان ها شدیدا اسپویل می کنند.پس اگر نمی خواهید داستان
بازی ای که بازی نکرده اید لو نرود نخوانید. 2 قوانین را رعایت کنید. اسپم ندهید . کلمات انگلیسی تایپ نکنید . حقوق دیگران را محترم بشمارید . 3 بنده یکبار همین موضوع را ایجاد کرده بودم به خاطر رعایت نکردن قوانین ( به کار بردن کلمات انگلیسی موضوع
بسته شد ) پس از دوباره شروع کردم. 4 داستان هر بازی در هر پلتفرمی که مد نظر داشتید ( پی سی ، کنسول ها ، موبایل ) درخواست کنید تا درصورت
امکان براتون قراربدم. 5 امید وارم دور همی بهمون خوش بگذره.
_______________________________________________________________
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
داستان بازی اوت لست
مایلز آپشر روزنامه نگار آزادکاری است که از یک منبع مخفی اطلاعات محرمانه ای از تیمارستان ماونت مسیو به دست می آورد که تحت مدیریت شرکت مارک آف است.مایلز سوار ماشین می شود تا به آن تیمارستان سر بزند مایلز به تیمارستان میرسد و وارد تیمارستان می شود مایلز وقتی وارد این تیمارستان روانی می شود، جنازه نگهبانان و کارکران این تیمارستان را می بیند که در راهرو ها به طرز فجیعی پخش شده اند. به همین دلیل بیماران روانی آن نیز فرار کرده و در سرتاسر تیمارستان آزادانه رفت و آمد می کنند . مایلز در تیمارستان پیش روی می کند و وقتی به قسمت خوابگاه می رسد با یک سرباز پلیس رو به رو به می شود که به میخ کشیده شده است. او به مایلز می گوید که تا وقت هست از این تیمارستان فرار کند. اما او ادامه می دهد و توسط یکی از افراد تیمارستان به نام کریس واکر مورد حمله قرار می گیرد و به همین دلیل از پنجره سقوط کرده و وارد قسمت دیگری از تیمارستان می شود. وقتی مایلز به هوش می آید با فرد دیگری به نام پدر مارتین رو به رو می شود که فکر می کند یک کشیش است. مارتین به مایلز می گوید که مایلز از طرف خداوند فرستاده شده تا شاهدی بر کارهای مارتین باشد. سپس مایلز دوباره بی هوش می شود .
مایلز وقتی دوباره به هوش می آید، سعی می کند راهی برای خروج از تیمارستان پیدا کند و در این راه از حملات کریس واکر و دیگر بیماران روانی هم جان سالم به در می برد. اما قبل از اینکه بتواند فرار کند به تله مارتین می افتد که دوباره همان حرف های قبلی اش را می زند؛ او دوباره می گوید که مایلز باید در تیمارستان باقی بماند و شاهد وقایعی که در آنجا اتفاق می افتد، باشد. مارتین باقی مانده اجساد نگهبانان تیمارستان را به مایلز نشان می دهد که گویا توسط نیروی ماورا الطبیعه ای با نام وال رایدر شکنجه و کشته شده اند. سپس مارتین، مایلز بی هوش شده را به سلول های نگهداری بیماران واقع در تیمارستان منتقل می کند .
مایلز آنجا با دو نفر از بیماران رو به رو می شود که دوقلوها نام دارند. دوقلوها به مایلز می گویند که دوست دارند او را بکشند و او را بخورند اما به خاطر دستور مارتین نمی توانند آسیبی به مایلز برسانند. به همین دلیل مایلز مجبور می شود برای رسیدن به هدفش از تونل های فاضلاب عبور کند. در انجا هم مورد حمله دیگر بیماران قرار می گیرد ولی نهایتاً به قسمت حمام تیمارستان فرار می کند. وقتی به حمام می رسد دوباره توسط کریس واکر مورد حمله قرار می گیرد و باز هم از طریق لوله های تهویه هوا فرار می کند. در ادامه درست زمانی که چندین بیمار روانی مایلز را در بن بست قرار می دهند، مایلز به ناچار وارد آسانسور کوچکی که برای جابه جا کردن غذا و وسایل بین طبقات مورد استفاده قرار می گیرد، می شود و به بالا می رود. اما کسی که در بالا انتظار او را می کشد، یک دکتر دیوانه به نام دکتر ترگر است. دکتر ترگر او را به صندلی چرخ دار میبندد و از هر کدام از دستانش یک انگشت قطع می کند. به هر ترتیب مایلز موفق به فرار از دست او می شود و دکتر ترگر هم در این فاصله بین آسانسور گیر می کند و کشته می شود .
مایلز دوباره مارتین را می بیند. در ادامه مجبور می شود به حیاط تیمارستان هم برود که در آنجا توسط وال رایدر مورد حمله قرار می گیرد. در این لحظه متوجه می شویم که وال رایدر یک موجود روح مانند است که تنها وقتی حالت دید در شب دوربین مایلز روشن باشد دیده می شود. مایلز طبقات مختلف تیمارستان را جلو می رود و نهایتاً شاهد خودسوزی مارتین که خود را به صلیب کشیده است می شود. مارتین قبل از اینکه خود را بسوزاند کلید آسانسور را به مایلز میدهد و به او می گوید که او را به در خروجی خواهند رساند. اما وقتی مایلز داخل آسانسور می شود، به جای در خروجی به آزمایشگاه نظامی که در زیرزمین تیمارستان ساخته شده برده می شود. در آنجا دوباره کریس واکر به مایلز حمله می کند ولی درست قبل از اینکه مایلز توسط او کشته شود، سر و کله وال رایدر پیدا می شود. وال رایدر کریس واکر را به طرز فجیعی می کشد و ناپدید می شود. مایلز ادامه می دهد و سرانجام با دکتر ورنیک رو به رو می شود. او مسئول و رئیس کل تمام آزمایشاتی است که در این تیمارستان صورت گرفته شده است .
دکتر ورنیک به مایلز می گوید که وال رایدر محصول آزمایش نانوتکنولوژی صورت گرفته روی یکی از بیماران تیمارستان به نام بیلی هوپ است و اینکه وال رایدر توسط او کنترل می شود. دکتر ورنیک به مایلز دستور می دهد که بیلی هوپ را در آزمایشگاه پیدا کند و با خاموش کردن دستگاه هایی که او را زنده نگه داشته اند، باعث مرگ او شود تا بدین ترتیب وال رایدر هم از بین برود. مایلز بعد از این که این کار را انجام می دهد توسط وال رایدر مورد حمله قرار می گیرد و به سختی آسیب می بیند اما زنده می ماند. مایلز به زحمت خود را به در خروجی می رساند و با دکتر ورنیک رو به رو می شود که چندین گارد نظامی هم در کنار او هستند. گارد ها به محض اینکه مایلز را می بینند شروع به شلیک به سمت او می کنند. مایلز روی زمین می افتد و صحنه به سیاهی می رود. در همین حال دکتر ورنیک می گوید که حالا بدن مایلز میزبان جدید وال رایدر شده است. سپس صدای فریادهای سراسر ترس و شلیک های پشت سر هم می آید که به احتمال زیاد نشان می دهد وال رایدر (و نیز مایلز) نمرده اند و هنوز هم زنده هستند .
داستان بازی هیتمن ابسولوشن داستان حول محور دختری به نام ویکتوریا می چرخد که یکی از اعضای اصلی سازمان آی.سی.ای به نام بنجامین تراویس آزمایش های ژنتیکی روی آن دختر انجام داده و فهمیده که او قدرتی بی همتا دارد و برای تبدیل کردن او به قاتلی برتر از ٤٧ کارهای کثیفی انجام میدهد تا اینکه دیانا برن وود (مراقب ٤٧) دلش به حال او میسوزد و او را می دزدد، ۴۷ که در آی سی ای کار میکند از بنجامین تراویس دستور میگیرد که دیانا را به قتل برساند و ویکتوریا را به او تحویل دهد. ۴۷ اصلا نمی خواست این اتفاق بیوفتد چون برای چندین سال او مثل بهترین دوستش بوده است. ولی به هر ۴۷ مجبور است که این کار را بکند پس وارد اتاقش می شود و او را می کشد امّا دایانا در موقع مرگ از ٤٧ تقاضا میکند که از ویکتوریا محافظت کند و در نامه ای به او میگوید که هدف شوم تراویس چه بوده است و به او میگوید که به ویکتوریا شانسی بدهد که خود هرگز نداشته است چون او از هم نوعان ۴۷ است . پس ٤٧ ویکتوریا را به یک صومعه (پرورشگاه) می برد و سعی میکند که بفهمد قضیه چیست دوستش بریدی که کارش دقیقا کسب اطلاعات است این کار را در ازای پول از ۴۷ می پذیرد پس ۴۷ از بیردی می خواهد درباره ی ویکتوریا اطلاعات کسب کند. بیردی بعد جستجو های فراوان به مردی بنام بلاک دکستر میرسد که مقرّش در هتلی بنام ترمیناس است. درباره بلاک دکستر : در واقع دشمن اصلی ٤٧در این نسخه فردی بنام بلاک دکستر است که بهمراه دستیارش لیلا استوکتون فعالیت های تولید و تجارت غیر قانونی اسلحه اش را در شهرکی در داکوتای جنوبی بنام هوپ انجام میدهد همچنین وی صاحب کمپانی اسلحه سازی مخفی بنام دکستر ایندستریس است . وقتی که ۴۷ برای کسب اطلاعات از ویکتوریا سروقت بلیک دکستر میرسد محافظش سانچز ٤٧ را از پا در می آورد و دکستر هتل را به آتش میکشد امّا ٤٧ از آنجا فرار میکند و زنده میماند، از طرفی دکستر تبهکاری را بنام ویید و پسرش لنی را اجیر میکند تا ویکتوریا را بیابند (تا اینجا هنوز مشخص نیست که دکستر ویکتوریا را به چه منظور میخواهد فقط میداند که او بهای زیادی دارد). در این زمان بریدی اطلاعاتی درباره ثروتمندی بنام دان اوزمند که با دکستر دوستی دیرینه داشته بدست میآورد و ٤٧ بعد کشتن او عکسی از او می یابد که بهمراه دکستر و وید است. و در این زمان بریدی با ٤٧ تماس میگیرد و میگوید که ووید او را گرفته و میخواهد از زیر زبانش درباره ویکتوریا حرف بکشد. ٤٧ افراد ویید را میکشد اما خیلی دیر شده و ویید از مکان ویکتوریا با خبر شده . حالا ٤٧ بی درنگ به صومعه می رود امّا همزمان افراد ویید هم میرسند آنها به صورت بی رحمی همه ی راهبه ها را می کشند تا وکتوریا را بیابند و بالاخره او را پیدا میکنند اما ۴۷ به موقع سر می رسد و کار ویید را می سازد و او را می کشد اما هنگامی که ۴۷ سرش با کشتن ویید گرم بود پسر دکستر (لنی) ویکتوریا را می دزدد و او را به هوپ پیش پدرش می برد. حال ٤٧ به هوپ میرود و افراد لنی را میکشد و از او بازجویی میکند و میفهمد که ویکتوریا در دکستر اندستریس است و دکستر در حال انجام آزمایش ژنتیکی بر روی اوست (انگار دکستر فهمیده چه قدرت خارق العاده ای ویکتوریا دارد) او هم میخواهد قدرت درون ویکتوریا را بدست آورد اما نقشه ای دیگر به ذهن داشت با توجه به اعترافات بیردی میخواهد ویکتوریا را به بنجامین تراویس بفروشد. سپس ٤٧ به آنجا میرود امّا آنها را در آنجا نمیابد سپس ۴۷ متوجه حضور مسابقه ای می شود مسابقه ای بین سانچز (کسی که ۴۷ را به زمین کوبید) و یک نفر دیگر، ۴۷ خود را به جای حریف سانچز جا زد و به داخل رینگ رفت او توانست سانچز را شکست دهد و از او جای ویکتوریا را خواست و فهمید که ویکتوریا در کلانتری شهر است به همین ترتیب دکستر زودتر ویکتوریا را به کلانتری شهر برده است جایی که کلانتر دست نشانده دکستر شریف اسکارتی مشغول فعالیت است . ۴۷ در آنجا خیلی به ویکتوریا نزدیک شده بود اما توسط شک برقی بیهوش شد. هنگامی که به هوش آمد دکستر و شریف را جلوی چشمش دید دستانش بسته بود و هیچ کاری نمی توانست بکند، ولی وقت آن رسیده بود که دکستر با تراویس معامله کند و ویکتوریا را با پول بسیار زیاد بفروشد پس به حساب ۴۷ رسیدن را به وقت دیگری موکول کرد . در این زمان تراویس که ٤٧ و ویکتوریا را تحت تعقیب سازمان و پلیس قرار داده و برای سر ٤٧ جایزه گذاشته توسط خیانت بریدی از مکان ٤٧ با خبر میشود و به کلانتری هوپ میآید . در این زمان دکستربا ویکتوریا به شیکاگو میروند و شریف اسکارکی که در خود توان مقابله با نیروهای تراویس را نمی بیند. حین فرار تیر میخورد و لنگ لنگان به کلیسای شهر میرود. در این زمان ۴۷ را میبینیم که از کلانتری فرار کرده و بسیار با آرامش به دنبال شریف اسکارکی است مامور ۴۷ در جلوی چشم عموم مردم به او تیر میزند، اسکارکی در آخرین لحظات عمر مکان دکستر را به ٤٧ میگوید جایی به نام بلک واتر پارک. بنابراین مأمور ٤٧ به برج بلک واتر پارک در شیکاگو میرود جایی که دکستر در آنجا با تراویس قرار گذاشته. تراویس یک میلیون دلار پول در ازای ویکتوریا به او میدهد امّا دکستر سر او کلاه میگذارد که دخترک را در مکانی مشخص به او خواهد داد. هنگامی که دکستر و لیلا در حال خوش حالی پول بودند میفهمند که مزاحمی دارند مزاحمی به نام ۴۷٫ این بار لیلا به دکستر قول میدهد که ۴۷ را بکشد و با هم فرار کنند اما این ۴۷ است که لیلا را می کشد. دکستر به افرادش دستور داده اگر بعد از ۵ دقیقه لیلا نیامد یعنی ۴۷ او را کشته است پس باید بعد از ۵ دقیقه بلک واتر پارک را با مامور ۴۷ نابود کنیم . او فقط پنج دقیقه وقط داشت که ویکتوریا را نجات دهد . وقت داشت به اتمام میرسید و دکستر در حال فرار کردن با ویکتوریا بود اما سر بزنگاه ۴۷ رسید و دکستر را کشت ، حال فقط خطر تهدید تراویس مانده است. در قسمت پایانی ۴۷ را قبرستان خانواده برن وود میبینیم، انگار که تراویس شک کرده بود ۴۷ دیانا را واقعا کشته است یا خیر، او به گروه آلفا دستور داده قبر دیانا را باز کنند که آیا او درون آن است یا خیر. ۴۷ به طور مخفی از آنها عبور می کند و به آخرین دشمن خود بنجامین تراویس می رسد. در قسمت زیر متن صحبت های تراویس و مامور ۴۷ را می بینید : تراویس : تو هیچ وقت هیچ کاری برای خودت نکردی تراویس : دیانا به عنوان یه قاتل چندین سال برای آژانس کار کرد، درست مثل تو ! تراویس : وکارش رو به بهترین شکل انجام داد تراویس : ولی فقط بهم بگو…. واقعا تو اونو کشتی؟ تراویس : دیانا، مرده مگه نه؟ ۴۷ : تو هیچ وقت اینو نخواهی فهمید بنگ ……. در پایان بازی ویکتوریا را نشان میدهد بهمراه دایانا که در تعجب همگان زنده است و ٤٧ را نشان میدهد که از دور مراقب آنها است. (در سکانس بازی هدف اصلی ۴۷ مشخص نیست که آیا میخواهد به دیانا شلیک کند یا از او مراقبت کند، شاید هدف سازنده این بوده قسمت بعدی بازی هم در راه است) در نهایت بریدی به کمیسری که به دنبال ٤٧ است پیشنهاد میکند که در مقابل پول اطلاعاتی درباره ٤٧ به او بدهد . RE: داستان بازی های ویدیویی اسپویل - MWOLFM - 03-03-2015 داستان بازی مکس پین 1
داستان بازی مکس پین در کوچه های تنگ وتاریک نیویورک سیتی اتفاق میافتد ...مکس یک مامور است که به تازگی صاحب فرزندی شده او هر روز صبح به سر کار خود در ادامه ی پلیس مرکزی شهر میرفت و در آنجا مشغول حله پرونده های زیادی بود... مدتی میگذرد یک روز هوا کمی سرد بود کریسمس نزدیک میشود و صدای زوزه ی باد از دور به گوش میرسد مکس بعد از کار پر مشغله ی خود به خانه باز میگردد در همین حال متوجه ی چندین معتاد به زور وارد خانه شده اند مکس بعد از اطلاع از این ماجرا قصد نجات خانواده ی خود را دارد که یکی از آنها دختر خورد سال به همراه همسرش را به قتل میرساند! چندین معتادی که به خانه ی مکس آماده بودند احتیاط به ماده ای بودند و در اصطلاح عامیانه به آن میگویند البته این مسئله بعد ها مشخص میشود ولی مکس از این جریان خبری نداشت... حال مکس پین کمی شکسته شده حدود سه سال از مرگ همسر و فرزندش میگذرد قبرستان آنها فاصله ی زیادی تا خانه ی مکس ندارد به همین دلیل هم مکس بیشتر اوقات به دیدن آنها میرود. همان طور که گفتیم مکس بعد از سه سال کارگاه مخفی در زمینه ی تحقیق بر روی مواد مخدر های مختلف میشود او نیز یک ماموریت جدیدی دارد و آن هم وارد شدن به خانواده ی بزرگ پانچینلو البته مکس باید در ابتدا اعتماد آنها را نسبت به خود جلب میکرد به همین دلیل هم چندین ماموریت برای خانواده ی پانچینلو انجام دهید اگر بخواهیم در مورد این خانواده ی مافیایی صحبت کنیم باید گفت آنها یکی از تولید و صادر کننده گان مواد مخدر بودند و حتی در آزمایشگاه های خود موارد مخدر های جدیدی تیر تولید میکردند حال مکس خود را وارد این خانواده یا به نوعی گروه مافیایی کرده ... مکس پین در طول ماموریت خود یک پیغام از طرف همکارش هنسلی دریافت میکند مبنی بر این که الکس را در مترو ای که چندین خیابان با مکس فاصله نداشت در آنجا ملاقات کند. الکس یکی از ماموران اداره ی مبارزه با موارد مخدر ، دوست و هم بازی کودکی مکس پین است! مکس خود را به مترو میرساند وقتی سعی میکند به پیش الکس برود ناگهان مشاهد میکند الکس با شلیک مردی از پشت کشته شده در همین هنگام پلیس های سر خواند رسید آنها با انجام تحقیقات خود متوجه میشوند مضمون اصلی قتل الکس بلادر مکس پین است و به شکلی مکس دیگر نمیتواند کار خود را ادامه دهید از این رو هم پلیس ها تحت تعقیب او هستند! خبر این اتفاق در ایستگاه مترو از طریق موارد فروشان به دست خانواده ی پانچینلو میرسد و آنها نیز هویت اصلی پین را پیدا کرده متوجه میشوند که او یک مامور پلیس است! به همین دلیل قصد دارند تا به سرعت او را بکشند چرا که مکس پین وارد خانواده ی پانچینلو شده بود و بسیاری از آمار آنها را داشت و این میتوانست برای آنها بسیار بد باشد چون اطلاعات بسیار مهمی بود ؛ مکس پین متوجه میشود که خانواده ی پانچینلو قصد گشتن او را دارند به همین دلیل هم به فکر این می افتد خودش زود تر کار آنها را تمام کند مکس ابتدا از جک نوپیلو شروع میکند او را در محل کارش تعقیب کرده و با چند شلیک حسابش را میرسد جک یه نوعی سرپرست خانواده محسوب میشد و نقش مهمی در حمل نقل مواد مخدر داشت حال توجه ی گروه به مکس کمتر میشوند اما خطر همیشه به دنبال اوست در همین هنگام پین با خانم جوانی به اسم مونا ساکس آشنا میشود ، با بررسی در پرونده ی مونا مشخص میشود او یک مزدور است و برای پول دست به هر کاری میزند ، مونا در ابتدا بسیار مهربان مکس را به یک نوشیدنی حاوی داروی مسکن دعوت میکند مکس بعد از خوردن نوشیدنی بی هوش میشود مونا نیز منتظر است تا خانواده ی پانچینلواو را پیدا کنند هنوز هدف دقیق مونا ساکس از این کار مشخص نبود اما صد در صد دلیلی برای این کار خود داشت ؛ مکس به وسیله ی مهارت های خود موفق میشود به شکلی از دست مافیا فرار کند او به شکل اتفاقی انبار سلاح های روسی که متعلق به خلاف کاران خیابانی است پیدا کند البته تعدادی از نگهبان ها را میکشد ؛ حال مکس بسیار قدرتمند است و از این سلاح ها میتواند برای رسیدن به اهداف خود و نابودی خانواده ی پانچینلو استفاده کند ، مکس پین حال تمام مرکز خود را برای یکی از اعضای خانواده به نام دان گذاشته اما بعد از مدتی او به وسیله ی یکی از ماموران پلیس کشته میشود ولی مکس به از ادامه ی تحقیقات خود متوجه میشود دان تنها یک مهره ی کوچک در خط قاچاق مواد بود! نیکوله هورن یکی از دشمنان مکس پین است اما خود را در جایگاه یک پلیس کار میکند او مدتی با مکس ارتباط کاری خواهد داشت اما خودش مواد را به مکس تزریق میکند و او را در حالت خودش رها کرده تا کشته شود!! هنوز دلیلی اصلی کار نیکوله مشخص نبود! مکس در آن شرایط به شکل شگفت انگیزی زنده می ماند و توانست خود را نجات دهد حال هیچ خبر از خانواده ی پانچلینو و نیکوله نبود حال مکس برای پیدا کردن آنها چه سر نخی دارد مکس دیگر بی خیال تحقیقات میشود اما بعد از مدتی یک جمله یادش می آید که میتواند راه او را به سر نخ جدید باز کند و آن هم جمله ی آخر خانم نیکوله هورن بود ( منو به اسلحه ی سرد ببر) آخرین جمله ای بود که مکس پین قبل از بی هوش شدن شنید! اون به جمع آوری اطلاعات مختلف به سک کارخانه ی ساخت مواد اولیه رنگ هدایت میشود مکس بعد ها متوجه میشود مواد یک پروژه ی نظامی بود که برای نیرو بخشیدن به سربازان استفاده میشد و آنها در نظر روحیه در جنگ بسیار قدرتمند میشدند مکس بعد از مدتی متوجه میشود افرادی که به خانه ی مکس آماده بودند و همسرش را کشتند از مواد استفاده کرده بودند و این که مکس در کارشان فضولی کرده بود به همین دلیل به دستور نیکوله هورن تعدادی از آنها را به خانه اش میفرستد . در اینجا لحظه ای است که حال مکس بسیار عوض خواهد شد چرا که او متوجه ی بسیاری از اتفاقات میشود و هویت اصلی را بعد از تحقیقاتی پیدا میکند ، همان فردی بود که الکس را در ایستگاه مترو با شلیک از پشت سر به قتل رساند ، همان طور که در بازی مشاهده میکنید به مکس تلفنی میزند و با او در گاراژی قرار میگذارد حال نبردی شروع میشود مکس و به تعقیب گریز میپردازند درگیری کمی ادامه پیدا میکند او اسلحه ی قدرتمندی دارد ولی مکس پین با استفاده از مهارت های خود را میکشد در همین هنگام مکس در حال خارج شدن از پارکینگ بود که تلفنی به او میشود مردی به اسم آلفرد وودن با او صحبت میکند و از پین میخواهد به ساختمان آسگارد برود آسگارد یکی از اعضای مهم این پروژه بود به مکس پین اطلاعات بسیار دقیقی از هویت نیکوله هورن میدهد در ضمن او به مکس میگوید اگر میخواهد از اتهاماتی که به او در مورد قتل الکس و تبرئه شود نیکوله را بکشد مکس در صحبت با این مرد ناگهان توسط نیرو های نیکوله هورن مورد حمله قار گرفته و کشته میشود اما پین از پنجره ( مراحل آخر بازی) موفق به فرار میشود اما آسگارد مشخص نیست چه بلایی سرش آمده! ، مکس به دفتر خود میرود و با دیگر با خانم مونا ساکسx بر خورد میکند اما این بار مو نا از چیز عصبانی است به طرف مکس شلیک میکند در همین لحظه ماموران امنیتی سر میرسند چندین بار دستور تسلیم شدن به مونا میدهند اما او گوش نمیکند و توسط سربازان کشته خواهد شد ، مکس کمی را خود را ادامه میدهد نیکوله هورن به طرفش می آید و در حالی که فکر میکند مکس زخمی و نا توان است به او می گوید همسرت خیلی در کار ما فضولی کرد و ما هر برای انتقام همسر و فرزند تو را کشتیم و ... این حرف خشم مکس را بر انگیخت بعد از کشتن تعدادی نیکوله هورن را تا بام ساختمان دنبال میکند هوا کمی سرد است نیکوله به سرعت سوار هلیکوپتر میشود مکس با نشانه گیری دقیق به سیم ها آنتن آنها را پاره کرده و آنتن به هلیکوپتر برخورد میکند نیکوله هورن نیز کشته میشود. پلیس ها مثل مور ملخ همه جا را محاصره میکنند نیرو های امنیتی سر میرسند مکس دستگیر میشود در طول راه آسگارد را میبیند اما میداند که هیچ اتفاقی برایش نخواهد افتاد.
RE: داستان بازی های ویدیویی اسپویل - HAPPY1 - 03-03-2015 دستت درد نکنه یادش بخیر :angel: RE: داستان بازی های ویدیویی اسپویل - MWOLFM - 03-03-2015 داستان بازی مکس پین 2
"گذشته سوراخی ایجاد می کند و تو سعی می کنی از آن فرار کنی، ولی هرچه بیشتر فرار می کنی او بزرگتر و وحشتناک تر از قبل، پشت سرت رشد می کند. تنها راه، بازگشت و رو به رو شدن با آن است. هیچ گاه نمی توانی از گذشته ات فرار کنی. تو در یک دایره، در حال حرکت به دور خودت هستی که ناگهان به نقطه شروع، به جایی که از آن فرار می کردی باز می گردی و سوراخ بزرگتر از قبل می شود."
پس از موفقيت نسخه اول بازي همه چيز براي يك دنباله جدید محيا بود.
در نسخه دوم که سقوط مکس نام گرفت، مكس همچنان به دنبال يك زندگي بي كابوس و شروعي دوباره مي گردد. به همین دلیل از دايره مواد مخدر استعفا داده و به ان وای پی دی پيوسته است.
پس از يك روز سخت كاري، در راه بازگشت به خانه، مكس از بيسيم ماشين خود خبر عجیبی را می شنود.
طبق این خبر، در یکی از انبارهای موجود در منطقه گشتی او صدای تیراندازی شنیده شده بود.
مكس به خاطر مي آورد که اين انبار به يكي از افرادی كه در ماجرای قتل خانواده اش دست داشته طعلق دارد. او بلافاصله از طريق بيسيم به واحد پليس اعلام مي كند كه شخصا پیگیر این موضوع می شود.
پس از ورود به انبار، مكس با عده ای از خلافکارها درگیر می شود، اما خیلی زود متوجه موضوع عجیبی می شود. تعدادی از مهاجمان قبلا کشته شده اند و این موضوع به این معنی است که پاي نفر سومي هم در ميان است. اما چه كسي آن ها را از پای در آورده بود؟
مكس درون انبار با فردی رو به رو مي شود كه تا قبل از اين دیدار فكر مي كرده كه مرده است. مونا ساكس زنی كه در نسخه اول بازی شاهد مرگش بودیم، حالا درون انبار زنده و سرحال دیده می شود. اما مونا قبل از هرگونه اقدام مکس دوباره همانند يك روح دوباره پشت درب هاي آسانسور غيب مي شود.
مكس كه حالا پس از گذشت دو سال از وقايع نسخه اول قصد دارد گذشته خود را فراموش كند، دوباره با نشانه ای از زندگي قبلي خود رو به رو مي شود و بازگشتی به گذشته می کند.
او مي گويد:
"گذشته همیشه بالای سرت است. صدای طنین شکسته شدن آن را همه جا می شنوی، مثل یک تکرار بد. از دست هر کسی که آن را به یادت بیاورد عصبانی می شوی، حتی اگر تمام اینها فقط در سرت باشد".
پس از اين جريان مكس از طریق رئیسش، الفرد وودن متوجه می شود كه در حقيقت مونا ساكس آدمكشی حرفه ای است كه از طرف پلیس تحت تعقيب است.
حال مكس بايد هم دنبال حل پرونده باند خلافکارها باشد و هم با آتش درون خود مبارزه کند. مكس عاشق مونا مي شود، ولي او قاتلی است که پليس قصد دست گيري او را دارد. ما در ادامه مي بينيم كه سم ليك اين عشق و خواسته مكس را همانند خواسته و هوس حوا به سيب ممنوعه تشبيه می کند. مكس مي داند كه ارتباط با مونا از طرف پليس (كه درواقع خودش هم به آن خدمت مي كند) ممنوع اعلام شده ولي عشق او اين موضوع را قبول نمي كند. حتي در صحنه اي مونا وارد آپارتمان مكس مي شود و به صورت كاملا نمادين سيب قرمزي را گاز مي زند و در همين لحظه تك تيراندازی به سمت مكس شليك كرده و سيب از دست مونا مي افتد.
موضوع این عشق كم كم به دغدغه ذهني بزرگی براي مكس تبديل مي شود. خود او در این مورد اینطور می گوید:
"مشكلي كه در خواستن چيزي وجود دارد اين است كه مي ترسيد آن را از دست بدهيد و يا اصلا به آن نرسيد. اين افكار شما را ضعيف مي كند."
عشقي كه سم ليك در اين بازي به تصوير مي كشد، نمونه اي از عشق هاي فانتزي و مسخره هاليوودي نيست، عشقي كه او به تصوير مي شكد منحصر به كلام هاي عاشقانه و يا صحنه هاي زننده نيست. در حقيقت عشقي كه ما بين مكس و مونا مشاهده مي كنيم حاصل روابط و نوع تعامل آن ها با یکدیگر در موقعيت هاي مختلف است كه در حقيقت نمونه عشق واقعي است نه تظاهر .
آن ها براي یکدیگر اهميت قائل هستند، حتي بدون اين كه متوجه شوند خود را سپري براي ديگري مي كنند. درواقع همانطور كه از تگلاین اين بازي مشخص است ما با يك سناریوی لاو استوری رو به رو هستيم. با كمي دقت متوجه مي شويد داستان اصلي سقوط مکس پین همين رابطه ممنوعه او با مونا است، رابطه بين يك پليس نيويوركي با يك آدم كش از همين شهر. داستان جنايي باند نظافتچي ها در حقيقت حاشيه و بهانه ای براي بخش قسمت اكشن بازي است كه سم ليك به خوبي از پس اين موضوع بر آمده و تعادل درستي بين اين دو داستان ايجاد كرده و در نهايت سرنوشت آن ها را به هم گره زده است.
در ابتداي بازی مکس پین همسر او كشته مي شود، در ادامه خواهر دوقلوي مونا و در پايان نسخه اول خود مونا (در حقيقت مكس پس از اثابت گلوله، ديگر مونا را از شماره اول نديده بود و فكر مي كرده كه او مرده است).
درواقع مكس هر كه را كه دوست داشته از دسته داده و اين حس گناه كه او باعث مرگ دوستان و زن هاي سناريوی زندگيش است وي را از درون نابود می کند. زمانی که مكس در حال فرار از گذشته خود است باز هم داستان نسخه دوم با مرگ زنی بيگناه شروع مي شود.
مكس مي گويد:
" همانند هميشه، داستان من با مرگ يك زن بيگناه شروع شد"
در ادامه وقتي مكس مونا را مي بيند كه جان سالم به در برده پيش خودش فكر مي كند كه شايد دليل مرگ اطرافيانش او نيست، چون مونا هنوز زنده است. درحقيقت مونا پيش از اين كه عشق مكس باشد اوج رستگاري او است، اگر مونا بميرد مكس با اين موضوع رو به رو مي شود كه گناه كار است و قاتل تمام عشق هايش است، اما مكس تصميم مي گيرد به رستگاري برسد، او عاشق اين رستگاري است تا دوباره شبي بدون كابوس بخوابد، تا دوباره حس مفيد بودن كند.
اين عذاب وجدان همانند نسخه قبل همواره مكس را تعقيب مي كند، او بازهم در كابوس هايش می بیند كه دوستانش را مي كشد و خودش بوده كه ميشل همسرش را كشته است. مكس در ادامه متوجه مي شود هرچقدر كه از گذشته خود فرار كند بيشتر با آن رو به رو مي شود، به همين دليل است که مي گويد:
"گذشته سوراخی ایجاد می کند و تو سعی می کنی از آن فرار کنی، ولی هرچه بیشتر فرار می کنی او بزرگتر و وحشتناک تر از قبل، پشت سرت رشد می کند. تنها راه، بازگشت و رو به رو شدن با آن است. هیچ گاه نمی توانی از گذشته ات فرار کنی. تو در یک دایره، در حال حرکت به دور خودت هستی که ناگهان به نقطه شروع، به جایی که از آن فرار می کردی باز می گردی و سوراخ بزرگتر از قبل می شود."
او پي مي برد كه رو به رو شدن با گذشته تنها راه شكست آن است. مکس یکبارديگر در موقعيتي شبيه به گذشته قرار مي گيرد، از طرفي بايد به وظيفه خود به عنوان يك پليس عمل كند و از طرف ديگر نگذارد كه عشق و زندگي خصوصيش از بين برود. در ابتداي نسخه دوم او با پشيماني از مداخله زندگي كاريش با زندگي شخصيمي گويد:
" اين موضوع خيلي دردآور است كه يك پليس در اداره خود چند دقيقه بيشتر با دوستان خود گپ بزند، در حالي كه در خانه اش خانواده اش در حال مردن هستند"
مكس اين بار از گذشته درس مي گيرد و مي گويد:
"لحظات، چیزهایی هستند که وقتی به گذشته نگاه می کنم وجود دارند. آن ها تو را می کشند، زنده ات می کنند، تغییرت می دهند و دوباره سازیت می کنند."
در حقيقت مونا به عنوان فردي از زندگي گذشته مكس همانند فرشته ای آمده است تا شانسي دوباره به مكس بدهد و اين شانس همان عشق است كه مكس در وصف آن مي گويد:
" این عشق است. وقتی کسی، مهم نیست به چه بهایی به تو می گوید هنوز امیدی وجود دارد و هنوز حق انتخاب داری که اسلحه ات را به زمین بگذاری"
مونا با اين كه عاشق مكس است، اسلحه اش را به سمت مکس می گیرد و مي گويد:
" نمی توانم این کار را بکنم..."
او اسلحه اش را می اندازد ومکس می گوید:
" این عشق است... عشق آسیب می رساند".
در حقيقت در اين صحنه مونا سعي مي كند با تهديد مكس او را با خطر رو به رو دور كند، عشقي كه براي نجات معشوق حتي حاضر است او را تهديد كند.
در ادامه صحنه اي وجود دارد كه كاراگاه وينترسون (همكار مكس) اسلحه اش را رو به مونا گرفته تا او را بكشد، مكس خود را ميان وينترسون و مونا قرار مي دهد تا خود را سپر كند، اين اولين باري است كه مكس حاضر است خود را قرباني عشق خود (رستگاري) كند و نتيجه این عمل برخورد گلوله وينترسون به سرش است. ما مكس را می بینیم كه همانند آليس سقوط كرده و به دنيايي ديگر مي رود. دنيايي كه اين شانس را به او مي دهد تا تولدي ديگر داشته باشد.
درحالي كه برخورد گلوله به سر مكس هيچ شكي بر مردن او باقي نمي گذارد و ما حتي يك بار مكس را در بيمارستان از دست مي دهيم، در كمال تعجب او زنده مي ماند. اين صحنه دو مفهوم دارد، اول اين كه دليل زنده ماندن مونا را از نسخه اول شرح مي دهد و ديگر اين كه بيانگر تولدي ديگر براي مكس است. او سرانجام خود را قرباني مونا كرده است و حال به نظر مي رسد با زندگي جديد خود بيشتر به رستگاري نزديك شده است.
بازي دو پايان دارد، اگر آن را روي درجه سختي آسان تمام کنید مونا مي ميرد و اگر روي درجه سختي دشوار تمام کنید او زنده مي ماند. در هر دو صحنه ما مي بينيم كه براي اولين بار نورخورشيد به صورت مكس مي خورد و چهره او خوشحال است، لبخندي كه نشان از پيروزي است.
او مي گويد:
"مثل تمام عشق های دیگر زندگیم او تا همیشه برای من است. او مرا به اینجا آورد، جایی که زمان آهسته است و من نگاه به گذشته را انتخاب می کنم تا خودم را ببینم، تا ببینم چطور دوباره متولد می شوم"
آخرين صحنه بازي تصويري از صورت ميشل، همسر مكس است كه با نوري روحاني و نمادي از بهشت نشان داده مي شود و مكس مي گويد:
" من خوابي در مورد همسرم ديدم، او مرده بود ولي همه چيز رو به راه بود"
اين جمله در حقيقت بيانگر دو موضوع است، اول اين كه اگر مونا زنده بماند (روي درجه سختي بالا) اين ديگر يك عشق ممنوعه نيست و حتي ميشل همسر او در آن دنيا هم راضي است كه مكس پس از اين همه درد و رنج، شروعي دوباره داشته باشد. از طرف ديگر اين صحنه بيانگر آزادي مكس از دست كابوس هايش است. او در كابوس هاي خود هميشه همسرش را ميكشت و هميشه ميشل را در حال شيون و زاري مي ديد، اين بار او لبخند مي زد، لبخندي در روياي مكس كه نشان مي دهد تمام كابوس ها و عذاب وجدان هاي او از بين رفته است. ظاهرا مکس اینبار واقعا به رستگاری رسیده است.
داستان بازی مکس پین 3 چند سال پس حوادث قسمت دوم , مکس خود را از اداره پلیس نیویورک بازنشست کرد و به هوبوکن نیوجرسی مهاجرت کرد و در این مدت میزان مصرف الکل و مواد مخدرش را هم افزایش داد. همه چیز از جایی شروع شد که مکس در یک کافه تریا در یک درگیری با پسر آنتونی دی مارکو رئیس یک گروه مافیایی محلی با رائول پاسوس برزیلی آشنا شد. رائول از مکس درخواست کرد تا برای انجام یک ماموریت شخصی و حفاظتی با او به آمریکای جنوبی سفر کند چون با شرایط ایجاد شده ماندن در نیوجرسی برای هر دوی آنها نا امن است. ولی مکس از این درخواست سرباز می زد ولی کشته شدن فرزند دی مارکو توسط مکس تنها چیزی بود که باعث شد مکس همراه با پاسوس به برزیل برود.
پس از مهاجرت به برزیل مکس و پاسوس برای حفاظت از خانواده برانکو که ساکن سائوپائولو بودند در قالب محافظ برای این خانواده مافیایی انجام ماموریت می کنند. سه برادری که متشکل از رودریگو و ویکتور و مارسلو (عیاش و برگزار کننده پارتی) در یکی از پارتی ها که در پنت هاوس رودریگو جریان داشت رودریگو و همسرش فابیانا توسط یک گروه گنگستر که معروف به کوماندو سومبرا هستند ربوده می شوند. اما مکس هر دوی آنها را نجات می دهد. یک بار دیگر فابینا و خواهرش جیوانا که عاشق رائول پاسوس است همراه با مارسلو در یک نایت کلاب توسط همان گروه گنگستری مورد هدف قرار می گیرند و این عملیات آدم ربایی با به دام افتادن فابیانا همراه می شود. بنابراین چاره ای جز پرداخت غنیمت برای آزاد سازی آنان برای خانواده رودریگو باقی نمی ماند از طرفی جیوانا و رائول عاشق هم بودند و جیوانا از پاسوس انتظار داشت تا خواهرش را آزاد کند بنابراین مکس و پاسوس همراه با پول به قرارگاه که یک استادیوم فوتبال می باشد می روند. ولی این معامله توسط گروه یاغی شبه نظامی جناح راستی مشهور به کراچا پره تو مورد کمین قرار می گیرد و در لحظه تحویل دادن پول توسط آنان دزده می شوند. ماکس و پاسوس تصمیم می گیرند به پایگاه کوماندو سومبرا حمله و گروگانها رو نجات داده و فرار کنند. اما در نهایت بااینکه مکس جیوانا و مارسلو را نجات میدهد ولی گنگسترها همراه با فابینا فرار می کنند.
جلسه ویژه ای با حضور مکس پین٫ رائول پاسوس٫ رودیرگو و ویکتور برانکو و آرماندو بیکر که فرمانده واحد پلیس ویژه برزیل است برگزار می شود .شبه نظامیان کراچا پره تو از دیوار امنیتی شرکت رودریگو عبور کرده و موفق به دخول می شوند و رودریگو را به قتل می رسانند. در بین درگیری شرکت به آتش کشیده می شود ولی مکس موفق به فرار از مهلکه می شود. مکس متوجه می شود که فابیانا در محله فاوه لا سائوپائولو نگهداری می شود و هدف اصلی گروه خود مکس پین است. و دلیل اصلی تمام حمله ها به خانواده برانکو اوست. بار دیگر ناراحتی و غم تمام وجود مکس را فرا می گیرد و خود را به خاطر تمام مشکلاتی که برای خانواده برانکو ایجاد شده سرزنش می کند. او بانی تمام مشکلات ایجاد شده است. بار دیگر مصرف زیاد الکل و داروهای مسکن ضد درد ذهن و بینایی او را تحت تاثیر قرار می دهد. مکس پین تنها کاری که باید انجام می داد جبران مشکلاتی بود که باعث آنها شده بود. مکس موهایش را کامل می تراشد و از خوردن زیاد مشروبات الکلی خودداری می کند و خود را برای یک تلاش دیگر برای نجات فابیانا آماده می کند.
ویلسون داسیلوا که یک مامور کمیسر محلی است و به عنوان کارآگاه فعالیت می کند اسراری را برای مکس در مورد رودریگو برانکو فاش می کند. اسراری که حاکی از ارتباط مخفیانه رودریگو با شبه نظامیان یاغی کراچا پره تو است. طبق مدارک رودریگو آنان را اجیر کرده تا روستاهای زمین ها اطراف سائوپائولو را پاک سازی کنند. تا به شکل زمین هایی در بیایند که رودریگو بتواند برای ساخت و ساز در آنها اقدام به کسب مجوز کند. داسیلوا به مکس توضیح می دهد که معتقد است ویکتور برانکو کاملا با مخمصه ای که مکس در آن افتاده در ارتباط هستند. مکس در منطقه فاولای سائوپائولو به جستجوی مارسلو و فابینا و جیوانا می پردازد و موفق به یافتن آنها می شود ولی با صحنه دلخراش کشته شدن فابینا توسط سرانو سردسته گروه کوماندو سومبرا مواجه می شود قبل از اینکه مکس بتواند کاری را صورت دهد سرانو پس از تمام کردن کار فابیانا، مارسلو و جیوانا را برداشته و پا به فرار می گذارد. در این بین مکس متوجه می شود که مبلغ غنیمتی که برای آزاد سازی گروگانها که در استادیوم فوتبال توسط شبه نظامیان کراچا از گروه سومبرا دزدیده شده بود طی یک معامله بین گنگستر های کوماندو سومبرا و شبه نظامیان در ازای تحویل گروگانها به شبه نظامیان مبادله شد. حالا مکس می داند که جیوانا و مارسلو در دست شبه نظامیان کراچا پره تو است و ماموریت نگهداری آنها به شخصی به نام میلو رگو سپرده شده که با قصاوت تمام مارسلو را در آتش می سوزاند و به صورت فجیعی به قتل می رساند تا یک سناریو فرمالیتو برای توجیه حمله کراچا باشد چراکه مارسلو برادر کوچک ویکتور است که جزو سران شبه نظامیان است و با بیکر هم دست است.
مکس میلو رگو را پیدا می کند و او را از بین می برد و جیوانا را نجات می دهد رائول پاسوس به موقع با هلیکوپتر سر می رسد ولی همراه با جیوانا پرواز می کند و مکس از همراهی با آنان باز می ماند که البته توسط داسیلوا نجات داده می شود. فلش بک به گذشته : مکس و پاسوس در پاناما کانال در یک پارتی که در کرجی تفرجی برگزار می شود در حال محافظت از مارسلو هستند که توسط دزدان دریایی موسوم به پارتیزان مورد حمله قرار گرفته است. و در واقع هدف آنان دسترسی به محتویات جعبه ای است که احتمالا حاوی محتویات مهمی است که پارتیزان ها برای به دست آوردن آن به کرجی تفریحی مارسلو حمله کرده اند. مکس نمی داند که این جعبه حاوی چه چیز مهمی است اما تنها چیزی که متوجه شد این بود که دیگر جعبه در کرجی نیست. پس از درگیری مکس متوجه می شود پاسوس همراه مارسلو توسط یک قایق همراه با محتویاتی که پارتیزان ها به دنبال آن بودند در حال دور شدن می باشند. در این لحظه مکس متوجه شد که او و رائول پاسوس به عنوان سپر بلای برانکو ها استخدام شدند و در واقع برانکو ها دست در عملیات قاچاقی دارند که به صورت مافیایی مدیریت می شود.
داسیلوا مکس پین را از وجود یک هتل که کراچا پره تو و کوماندو سومبرا در حال ورود به آن رویت شده بودند آگاه کرد. مکس پس از بررسی هتل متوجه شد که در واقع اینجا پایگاه اصلی اعضای مافیای قاچاقچی و افسران فاسد است که با همدستی آنها ترتیب انتقال محموله ها برای سو استفاده قاچاقچیان داده و راه برای آنها هموار می شود. مکس متوجه می شود که سرانو یکی از قربانیان این دسیسه است که فقط جنبه سوپاپ اطمینان برای گروه مافیایی دارد و بزودی هم توسط ارگان خلافکار حذف خواهد گردید. مکس تصمیم می گیرد که ساختمان را منفجر و نابود کند و پاسوس هم قبل از اینکه آلوارو نوس سردسته کراچا پره تو به سمت مکس شلیک کند ترتیب کشتن نوس را بدهد. مکس متوجه محموله موجود در کشتی می شود. همینطور متوجه می شود که پاسوس از نقشه اش بی خبر است. البته مکس پاسوس را به خاطر این مسئله سرزنش نکرد و او را بخشید چرا که پاسوس کسی بود که به کمکش توانست از مخمصه ای که در آن گرفتار شده بود بگریزد و به برزیل بیاید. داسیلوا با داشتن مدارک کافی به این نتیجه می رسد که پشت همه مسائل بیکر و ویکتور هستند. بنابراین از مکس خواست تا جریان را طوری پیش ببرد که راه را برای به دام انداختنشان به صورت قانونی هموار کند. مکس با با نبرد وارد ساختمان می شود تا از مجرم بودن گروه زیر دست بیکر و مزدور بودنشان برای شرکت رودریگو پرده بردارد… پس از مواجهه با ویکتور او به مکس توضیح می دهد که از برادرش پول بیشتری را برای تحقق مبارزات طلب کرده و همینطور او بود که از کراچا پره تو خواسته بود که در استادیوم کمین کنند تا پول را از چنگ مکس و پاسوس در بیاورند تا به اهدافش که با نیت مبارزه بود برسد. پس از درگیری ویکتور و بیکر پا به فرار می گذارند ولی مکس آنها را تعقیب می کند و در درگیری بیکر به شدت در آتش می سوزد و مرگ تلخی تجربه می کند. در همین حین ویکتور سوار بر هواپیمای جت در حال گریز می باشد که با کمک داسیلوا مکس موفق به متوقف کردنش می شود. داسیلوا در حالیکه افتادن تحقیر آمیز ویکتور را دید مکس را متقاعد می کند که ویکتور می تواند به زندگی فرومایه و پست خود ادامه دهد بنابراین از کشتنش صرف نظر می کنند. یک هفته بعد… مکس در یک ساحل آرام در باهیا در حال تماشای خبر می باشد… طبق اخبار UFE به دلیل دست داشتن در کارهای غیر قانونی و قاچاق و چند جرم دیگر به صورت نامحدود منحل شده و ویکتور در پی این رسوایی ها دست به خود کشی زده… مکس حالا از تعطیلاتی که در باهیای مکزیکو می گذراند لذت می برد و آماده ادامه زندگی آرامی می شود که در پیش رویش است.
RE: داستان بازی های ویدیویی اسپویل شدید - batgamer - 03-03-2015 عالی اگه میشه این دو سری بزاری واقعا ممنون میشم سری uncharted سری MGS با تشکر ازت RE: داستان بازی های ویدیویی اسپویل شدید - onlygame - 03-03-2015 داستان بتمن آرکهام سیتی
کوییسنی شارپ پس از جهت دهی این وقایع و با استفاده ابزاری از بدام انداختن جوکر توسط بتمن، در رقابت برای کسب سمت شهردار گاتم پیروز گشت. بتمن برخلاف اطلاع از راز شوم شارپ و مبتلا بودن وی به بیماری روانی، برای جلوگیری از این اتفاق تاثیرگذار در گاتم اقدامی نکرد. با توجه به اینکه نه تیمارستان آرخام و نه زندان دروازه سیاه – زندان اصلی گاتم – برای نگه داری جنایتکاران و اعمال جنون آمیزشان مستحکم نبود، شارپ قسمت فقیر نشین گاتم را تبدیل به زندانی بزرگ تر کرده است و نام آن را شهر آرخام نهاده. شهر آرخام تنها بر یک قانون استوار است: “قصد فرار رو از سرت بیرون کن !” (یادآور زندان سونا در فرار از زندان). نصب هیوگو استرنج نیز به عنوان رئیس شهر آرخام، سناریوی شارپ را تکمیل کرده است و برای اجرای تنها قانون شهر آرخام، بهترین تیم امنیتی دنیا، تایگر را اجیر کرده که البته نیم نگاهی نیز به دستگیری بتمن خواهند داشت. با توجه به اینکه همیشه سری داستان های بتمن – چه در سری کتاب های کمیک و چه فیلم و بازی های مبتنی بر داستان های خفاش محبوب دی سی – داستان هایی شخصیت محور و نمادگرا می باشد، شخصیت پردازی قهرمانان و ضد قهرمانان آن کاری مهم در پیش برد عمق محبوبیت عمومی این سری داشته؛ تا جایی که حتی می توان محبوب ترین ضد قهرمان کتاب های کمیک، جوکر را در دل داستان های خفاش و حتی محبوب تر از خود او یافت. این مهم نتیجه ایست که نه با یک سال یا دو سال که با نزدیک به ۷۰ سال کار بر روی این سری و معرفی شخصیت های کوچک و بزرگ محقق گشته که حتی لیست کردن آنها به چندین و چند صفحه می انجامد. همانطور که گفته شد، بازی های ویدئویی بتمن نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ در ادامه به بررسی و ریشه یابی مهمترین شخصیت ها در شهر آرخام می پردازیم. بتمن قتل پدر و مادر بروس وین در مقابل دیدگانش در کودکی، بزرگ ترین انگیزه در راستای تبدیل شدن به شوالیه تاریکی برای وی به حساب می آید و از دوران کودکی وی در اندیشه انتقام بوده است؛ انتقامی که در تعاریف ذهنیش، بیشتر نه از نوع شخصی، بلکه جنبه ای فراتر پیدا کرده و در جامعه ای فسادگرا در بطن، به دنبال انتقامی برای تمام اقشار و لایه های جامعه بوده. او که ریشه در خانواده ای ثروتمند دارد، با تلاش هایش کم کم به یکی از ثروتمند ترین اشخاص در شهر گاتم تبدیل شده است. او پس از مشاهده قتل پدر و مادرش، عزم خود را جذم می کند و با تمرینات فیزیکی و آماده سازی ذهنش، نگهبان پنهان گاتم باشد. بروس به دلیل ویژگی های روان پریشی و تبدیل شدن به شوالیه تاریکی گاتم، بسیاری از ویژگی های ظاهری و غریزی خفاش را قرض گرفته است. شخصیت نهان وی، او را از برقراری روابط عاطفی، باز نداشته که البته هیچ گاه هم در زندگی شخصی خود و برقراری روابط عاطفی موفق نبوده است. از جولی مدیسن تا ویکی ویل که شخصیت های اجتماعی داشته اند تا شخصیت های پنهانی و شبیه به خود بتمن مثل ووندر وومن و ساشا برداو ؛ حتی گرایشات وی به شخصیت های نیمه منفی – یا بهتر بگوییم، ضد قهرمان – مانند زن گربه ای نیز انکار ناپذیر بوده است. شخصیت بتمن، برای اولین بار در اواخر دهه ۴۰، توسط باب کین و بیل فینگر در شماره ۲۷ معرفی شد و خیلی زود جای خود را در دل کمیک دوستان بازی کرد و یک سال بعد، سری کمیک مختص این شخصیت با نام د بتمن پا به عرصه کتاب های کامیک گذاشت. با توجه به اینکه نسخه بتمن آسیلوم در بحث شخصیت پردازی عالی عمل نکرده، شخصیت اصلی بازی تنها بتمن است و خبری از بروس وین و بعد شخصی زندگی خفاش نیست – تنها در برخی قسمت ها آن هم به صورت سربسته، محدود و در خدمت داستان اصلی، به ریشه های پیدایش خفاش اشاراتی می شود. ولی در آرکهام سیتی، به نظر ابعاد شخصی وی نیز وارد داستان شده و حتی با توجه به اصل حضور زن گربه ای، دیالوگ های بین بتمن و زن گربه ای در نمایش های بازی و ماهیت رابطه بین این دو شخصیت، شاید شاهد عناصری شبه رمانس نیز در داستان بازی باشیم. یکی از مسائل امیدوار کننده، صداپیشگی کوین کانرویدر نقش بتمن است که کسانی که با سری انیمیشن های محبوب و تحسین شده بتمن آشنایی داشته باشند، با صدای وی نیز آشنایی محسوسی خواهند داشت و حتی در ای ای نیز هر بار که بتمن لب به سخن می گشود، صدای وی به حسی نستالژیک منجر می شد. شارپ، سرپرست تیمارستان آرخام، طی سه سال گذشته عمر خود را وقف درمان بیماران روانی در تیمارستان آرخام کرده است. او پس از وعده هایی در مورد کاهش جرم و جنایت در گاتم به عنوان شهردار شهر انتخاب شده است. در بازی پیشین پس از کش و قوس های پیرامون این شخصیت و پیدا کردن ۲۳ آیتم بازیباز به راز عجیب و شکه کننده وی پی می برد. او دچار بیماری روانی اسکیتزوفرنیست و شخصیت دیگر وی، روح آمادئوس آرخام، تاسیس کننده تیمارستان آرخام است. این موضوع به معنی عدم تعادل روحی شارپ و همچنین مشارکت در چندین قتل است. باید دید عکس العمل بتمن در شهر آرخام نسبت به شارپ چیست. وی در یکی از اولین اقدامات اجراییش به عنوان شهردار گاتم، قسمت فقیر نشین شهر را به منظور گسترش تیمارستان آرخام خریداری کرده و شهر آرخام را تاسیس می کند. هوگو استرنج او یکی از دشمنان دیرینه بتمن است و در اولین حضورش در دنیای بتمن، عنوان دانشمندی را یدک می کشید که به دنبال طراحی ماشین ایجاد کننده مه بود تا هر شب از آن استفاده کند و اعضای گروهش بدون فاش شدن هویتشان، به دزدی از بانک بپردازند. او یک بار بتمن را در دام خود گرفتار کرده و به طور کامل از هویت وی آگاه است. او هنوز هم به دنبال بتمن است و تا کنون بسیاری روش ها از جمله کنترل ذهن را برای به دام انداختن وی امتحان کرده. او تنها به دنبال تصاحب هویت بتمن است. در ویرایش های بعدی، شخصیت او به عنوان روانشناس بتمن مطرح می شود و به همین دلیل است که از شخصیت بتمن مطلع است. هیوگو استرنج حالا از جانب شارپ، عهده دار شهر آرخام شده و با استفاده از این سمت اجرایی، بیش از پیش به هدف دیرینه خود نزدیک شده است. جوگرمحبوب و البته مشهورترین ,ویلاین سری داستان های بتمن که از بهار سال ۴۰ و در اولین شماره کمیک بتمن، به عنوان دشمن اصلی بتمن معرفی شد و همواره نیز به عنوان اصلی ترین دشمن بتمن شناحته می شود. طی چندین دهه حضور در داستان های مختلف، ویژگی های شخصیتی و فلسفه های متفاوتی از شخصیت وی به تصویر کشیده شده. محبوب ترین حضور فیزیکی وی در غالب هیث لجرمرحوم در عنوان سینمایی شوالیه تاریکیِ نولان و اصیل ترین – و نزدیک ترین آن به اصل و ریشه های جوکر – در غالب جک نیکلسون در بتمنِ تیم برتون است. با توجه به سابقه طولانی این شخصیت، داستان های زیادی پیرامون پیدایش وی وجود دارد که شاید در مهمترین آنها، افتادن وی در تانکری از زائدات شیمیایی را دلیل اصلی تغییرات ظاهری – سفید شدن پوست، سبز شدن موها و قرمز شدن لب ها – و همچنین تاثیرات عمیق در روح و روان وی دانسته باشند. البته قبل از این اتفاق نیز جوکر شخصیت مثبت و سربه راهی نداشته و با لقب رد هوود به خرده جرایمی مثل دزدی از شرکتی که در آن به عنوان مهندس شیمی استخدام شده بود، مشغول بود و کم کم به سردسته گروهی گانگستری تبدیل می شود. جوکر، بسیار باهوش است و در عمق روح بیمار وی حس شوخ طبعی سادیسم واری به چشم می خورد. جوکر در زندگی شخصی بتمن، مسبب اتفاقات تراژیک بسیاری بوده که مهم ترین آنها فلج شدن باربارا گوردن (ملقب به زن خفاشی) و مرگ جیسون تاد (رابین دوم) بوده است. به همین دلیل همیشه رویارویی وی با بتمن، ماهیتی فراتر از ظاهرش به خود می گیرد. گویا جوکر از تاثیرات داروی مخرب تیتان جان سالم بدر برده و در شهر آرخام حضور خواهد داشت. ولی با توجه به تاثیرات این دارو، به نظر دیگر خبری از آن جوکر پر تحرک گذشته نیست و او بیشتر نقشه های خود را از دور ***** می کند. ولی با همه این اوصاف باز هم جوکر از مهم ترین دشمنان بتمن خواهد بود توو فیس شوالیه سفید شهر، هاروی دنت زمانی یکی از متحدان بتمن، وکیل قابل احترام و چهره مردمی شهر گاتم بود، ولی همه چیز بعد از اتفاقی که برای صورتش افتاد تغییر می کند. یکی از جنایتکاران، روی یک طرف صورت وی اسید پاشید و بعد از آن دچار اختلالات روانی و اسکیتزوفرنی شد و خود را “دو چهره” نامید. تصمیمات مهم (به خصوص موقعیت های مرگ و زندگی) خود را به وسیله سکه معروفش انجام می دهد. سکه ای که هر دو طرف آن شیر است که در یک طرف آن صورتی سالم حکاکی شده و طرف دیگر آن همان صورتیست که خراشیده شده است. پس از دستگیری وی و انتقال به تیمارستان آرخام، تلاش دکتران برای جدا کردن شخصیت وی از سکه اش – که شاید بوسیله ی آن بیماری روانی وی درمان شود – بی نتیجه ماند، ولی پس از اتفاقاتی، بتمن سکه را به او بر می گرداند و [برای قرار دادن وی در موقعیت احساسی] به او می گوید که با این سکه در مورد زندگی وی تصمیم بگیرد، که پس از انداختن سکه، توو فیس به بتمن می گوید که خوش شانس است و می تواند برود، ولی بعد از رفتن بتمن، مشخص می شود که طرف خراشیده سکه آمده بود و توو فیس می گوید که تصمیم وی برای زنده ماندن بتمن دروغ ۱۳ بوده است! شخصیت مرد دو چهره، توسط باب کین و بیل فینگر برای اولین بار در شماره ۶۶ کامیک دی سی با نام هاروی کنت معرفی شد و سپس در شماره های بعدی نام او به هاروی دنت تغییر یافت. او در ای ای، حضور نداشت ولی درای سی یکی از دشمنان اصلی بتمن محسوب می شود. مرد دو چهره با هدف کسب احترام بیشتر، در قسمتی از شهر آرخام فعالیت می کند و در یکی از نمایش های بازی نیز در مورد زندگی زن گربه ای با سکه اش تصمیم می گیرد و می خواهد برای کسب احترام بیشتر بین زندانیان، او را در تانکر اسید بیندازد که بتمن سر می رسد و او را نجات می دهد. تروی برکر در شهر آرخام، صدای خود را به مرد دو چهره قرض خواهد داد پنگوئن (اسوالد چسترفیلد کُبلپات یکی از دشمنان دیرینه و پایدار بتمن (پایدار از این لحاظ که همه دشمنان بتمن طی چندین سالی که از حضورشان برای اولین بار در کمیک دی سی می گذرد دچار تغییرات عمده ای شده اند ولی پنگوئن کمتر از ریشه های خود فاصله گرفته) که برای اولین بار در شماره ۵۸ کمیک دی سی در سال ۱۹۴۱ پا به دنیای داستان های کمیک گذاشت. پنگوئن، مردی فربه و کوتاه قد است و همه وی را با چتر مدرنش می شناسند. او خود را “جنتلمنی از جنس جنایت” نامیده است. تجارت وی با کِلاب شبانه ای که دارد، پوششی برای جنایت های زیرزمینی وی بوجود می آورد. پنگوئن به هیچ بیماری روانی مبتلا نیست و تمام فعالیت هایش نتیجه کنترل وی بر افکارش است. بتمن نیز از وی به عنوان منبع اطلاعاتی خود استفاده می کند و مجبور است او را تحمل کند. پنگوئن در نسخه تیمارستان آرخام حضور نداشت ولی بیوگرافی وی در صورت اسکن چترهای وی در عمارت آرخام به صورت آیتمی وجود داشت. حضور این شخصیت در شهر آرخام به عنوان یکی از villainـها تایید شده و صداگذاری وی به عهده نولان نورث خواهد بود. ظاهر وی در این بازی بازبینی و اصلاح شده و دیگر خبری از ظاهر پنگون وار وی مثل انگشتان به هم چسبیده و سبک راه رفتنش نیست. کِلاب او در تریلرهای به نمایش در آمده از بازی به چشم می خورد. هدف و نقش وی در داستان و گیم پلی بازی هنوز مشخص نیست. رایدلر: برای ثابت کردن برتری هوشش نسبت به پلیس و بتمن، در جنایاتی که انجام می دهد، معماها و پازل های پیچیده ای را طراحی می کند؛ به همین دلیل است که کارهایی که انجام می دهد به نوعی شاخص است و به شدت جلب توجه می کند. معمولاً کتی سبز رنگ، کلاهی سبز یا مشکی به تن دارد و علامت خاص وی، علامت سوالیست که روی کتش حک شده. بر خلاف دیگر دشمنان بتمن، او دچار بیماری روانی نیست و تنها به دلیل غرور بیش از حد و اندازه، در پی بروز دادن ضریب هوشی بالای خود است، به همین دلیل طعمه های خود را با دستان خود نمی کشد و با تله های مرگ باری که طراحی می کند، در پی محک زدن هوش طعمه های خود است. ادوارد در دوران کودکی پس از صحبت های معلمش در مورد برگذاری مسابقه حل پازل، شبانه به صورت مخفی وارد مدرسه شده و پازل معلم خود را از کشوی میزش در می آورد و تا نزدیکی های صبح به تمرین آن می پردازد تا بتواند آن را در کمتر از یک دقیقه حل کند. کم کم همه نوع معما و پازل هایی که بدست می آورد را حل کرده و به خدمت شرکت برگذاری فستیوال پازل در می آید و با پازل های سختی که طراحی می کند، پول خوبی بدست می آورد؛ تا زمانی که به فکر تقابل هوشی با “بزرگترین کارآگاه دنیا”، خفاش داستان ما می افتد … در ای ای ، مرد معمایی نقش کمرنگی در داستان و گیم پلی بازی داشت و بخش فرعی بازی در تعامل با معماهای جنون آمیز ریدلر در جریان بود. ولی در ای سی، نقش وی بسیار پررنگ تر شده و بتمن باید از جنایات وی که از نظر خود او بهای هوش بسیار بالایش و از بخت بد طعمه های وی، هوش پایین آنها بوده، جلوگیری کند، به ساختمان های مورد نظر مرد معمایی برود، نقش خفاش آزمایشگاهی او را بازی کند تا جان انسان های بیگناه را نجات دهد و … . گفتنیست، مدیر استودیوی راک استدی، وجود ۴۳۶ تروفی مربوط به ریدلر را برای بازی تایید کرده است سلینا کایل برای اولین بار در شماره نخست کمیک بتمن ظاهر شد که با نام د کت شناخته می شد. از همان ابتدا و در تقابل های اولیه او با بتمن، هر دو درگیر رابطه ای پیچیده شدند. در شماره ۶۲ـی کمیک بتمن، به نحوه پیدایش شخصیت گربه گرای وی پرداخته شد. محوریت شخصیت وی طی گذشت زمان دچار تغییراتی اساسی شده است، به طوری که ساختار شخصیتی وی، طی دهه ۷۰ تا ۹۰، از یک ویلین، بیشتر شکل و شمایلی ضدقهرمانانه به خود می گیرد. سلینا در خدمت شرکتی هواپیمایی و به عنوان یک مهماندار هواپیما زندگی عادی خود را دارد ولی پس از ضربه ای که طی حادثه سقوط هواپیما به سرش وارد می شود، در نهایت جان سالم به در می برد. پس از آن، گرایشات سلینا به جرم و جنایت در قالب شخصیت گربه محورش و همچنین علاقه ای که به جواهرالات دارد، وی را به دزدی سوق می دهد. زن گربه ای یکی از شخصیت های تاثیرگذار در شهر آرخام خواهد بود که البته شاید نتوان نام دشمن را به زن گربه ای نسبت داد ولی با توجه به دزدی های اشیاء گران قیمت، تا حدودی در جبهه مخالف بتمن قرار می گبرد، ولی همیشه به دلیل حضور وی در داستان و هم سو شدن منافعش با بتمن، این دو شخصیت را در یک جبهه قرار می دهند، اما تفاوت در ریشه انگیزه های آنها، در نهایت مشی رفتاری و هدف آنها را از یکدیگر جدا می کند. رابطه پیچیده بتمن و زن گربه ای: بتمن با هر یک از شخصیت های موجود در سری کمیک های بتمن، رابطه خاصی برقرار می کند؛ رابطه ای پیچیده. برای مثال رابطه بتمن با جوکر یا مرد دو چهره یا هر کدام از سری بتمن به شکلی خاص و منحصر به فرد رقم می خورد. این ویژگی تنها در مورد شخصیت های منفی صادق نیست و می توان ماهیت خاص روابط بتمن را حتی در ظاهر روابط دوستانه و عاطفی وی نیز به وضوح دید. یکی از جالب ترین روابط بتمن که ریشه در دوران آغازین این سری کمیک محبوب دارد، رابطه وی با زن گربه ایست. وقتی بتمن را زیر نقاب سیاه و در حال مبارزه با چهره تاریک گاتم می بینیم، شاید فراموش کنیم که بروس نیز مانند انسان های دیگر درد را احساس می کند، می ترسد و حتی عاشق می شود. بروس با اینکه می داند زن گربه ای شخصیتی روراست نیست و شاید حتی علاوه بر ظاهرش، باطنی فریبنده داشته باشد، باز هم از توجیه خود برای تلاش در راستای تغییر رفتار خودسرانه (و گربه صفتانه) زن گربه ای دست بردار نیست. کارگردان بازی، سفتون هیل در این باره می گوید: “بتمن به دنبال {بیدار کردن} ویژگی های مثبت افراد است که زن گربه ای را نیز شامل می شود. او به زن گربه ای علاقه دارد و در عین حال از قسمت های تاریک شخصیت وی نیز مطلع است.” زن گربه ای باعث می شود بتمن مانند بچه های مدرسه ای که درگیر روابط عاشقانه می شوند، هر کاری که از او می بیند را فراموش و او را ببخشد و این ویژگی چیزیست که شخصیت بتمن را باورپذیر می کند، اتفاقاتی که می تواند برای هر کسی پیش بیاید. و این خصوصیت یکی از معدود چیزهایی بود که فقدان آن در نسخه تیمارستان آرخام به وضوح دیده می شد. شخصیت هایی که معرفی شدند مهم ترین شخصیت های بازی بودند که مستقیماً در گیم پلی و داستان تاثیر گذار هستند. RE: داستان بازی های ویدیویی اسپویل شدید - MWOLFM - 03-03-2015 داستان متال گیر سولید 1
ساله 1995 زمانی که خلع سلاح هستهای خیال واحی بیش نبود، گروهی تأسیسات اوتر هیون را اداره میکردند. طبق اخبار فاش شده این سازمان به سلاح جدیدی دست یافته بود که تکنولوژی جدیدی را در سلاح های کشتار جمعی دارا بود.به همین دلیل فاکس هوند بهترین نیروی ویژه ی خود یعنی گری فاکس را به اوتر هیون فرستاد تا به این سازمان نفوذ کند و اطلاعات بیشتری را گزارش کند. گزارش دو کلمه بود: متال گیر و بعد تماس قطعه شد.
این اخبار و قطع شدن پیام فاکس هوند را به شدت مضطرب کرد و باعث شد یکی دیگر از اعضای ویژهٔ خود به نام سولید اسنیک را به اوتر هیون بفرستد. مأموریت اسنیک این بود که گری فاکس را نجات دهد و به کمک بقیه زندانیان هویت متال گیر را شناسائی کند.
اسنیک موفق شد به داخل سازمان نفوذ کند و بعد از نجات دادن فاکس در طول بازی متوجه شد که در واقع متال گیر یک سلاح کشتار جمعی مجهز به سلاح هستهای است.
پیامدهای این سلاح هسته ای نگران کننده بود.متال گیر قابلیت پرتاب کلاهک در هر موقعیت و زمان را داشت که باعث اعمال تنش جهانی بین ابرقدرتهای هستهای شد.
در طول بازی اسنیک موفق به پیدا کردن دانشمند توسعه دهنده ی متال گیر یعنی دکتر مدنار میشود و مدنار نقطه ضعف و در نتیجه راه نبودی متال گیر را به اسنیک نشان میدهد.
در آخر اسنیک، متال گیر را در صدمین طبقه ی زیر زمین در اوتر هیون پیدا میکند و آن را نبود میکند.بعد از نابودی متال گیر، اسنیک در پیام شوکه کننده ای از سوی فاکس هوند متوجه میشود رهبر و مرد پشت جریانات متال گیرکسی نبود جز فرمانده و رهبر او بیگ باس !!
او اسنیک را در تمامی این اتفاقات زیر نظر داشته.
بیگ باس به اسنیک گفت که اصلا قرار نبود او به این حد برسد و متال گیر را نابود کند و در واقع فرستادن او به این دلیل بود که جهان را گمراه کند و او مهره ای بیش نبود.
اسنیک که از خیانت بیگ باس شوکه شده بود و به خشم آماده بود با او مبارزه می کند و او را شکست میدهد و میکشد(برای بار اول!)
با نابودی متال گیر و کشتن بیگ باس داستان این بازی به اتمام میرسد .
_________________________________________________________________________________
دوست عزیز ادامه ی داستان چرخ دنده ها و داستان انچارد رو فردا بعد از ظهر میذارم براتون الان
کمبود وقت دارم باید برم جایی. RE: داستان بازی های ویدیویی اسپویل شدید - Mohammad-A₩$N78 - 03-03-2015 دمت گرم سری uncharted رو هم بذار! RE: داستان بازی های ویدیویی اسپویل شدید - batgamer - 03-03-2015 (03-03-2015, 11:05 PM)FARCRYFORGTA نوشته است: اول از همه عالی بود دوم ما عجله نداریم هر موقع تونستی بزار ممنون ازت RE: داستان بازی های ویدیویی اسپویل شدید - onlygame - 03-03-2015 داستان متال گیر سولید 3
داستان سری متال گیر از جایی شروع میشه که یک دانشمند اهل روسیه به نام نیکلای اس.ساکلاف در آمریکا زندگی می کرده و پناهنده اونجا بوده. بعد از مدتی به دلیل معامله ای که آمریکا در قبال خارج کردن موشکهای روسیه از کوبا تن داده بوده کشورش باز می گرده. در 24 آگوست 1964 یک مامور زبده و ماهر سازمانی بنام فاکس وابسته به سازمان سیا به طور مخفیانه وارد خاک روسیه و منطقه ای به نام سلینویراسک میشه. نام رمز این فرد نیکد اسنیک و ماموریتش یتوس میسیون ـه نام دارد. ( این مامور در واقع همون بیگ باس خودمونه ! و اسم اصیش هم جکِ ) در این ماموریت اون مستقیما از اجور زرو فرمان می گیره ( اینم همون زیرو خودمونه که الان صحبتش زیاد شده ! ) زیرو کسی بوده که بنبان گزار موسسه فاکس بوده !، به هر حال اسنیک دنبال سوکلاو میره و اون رو پیدا می کنه ! سوکلاو به اسنیک توضیح می ده که مجبورش کردن به ساخت یه سلاح به نام شاگوهود که ابزاری باشه برای پیروزی روسیه در جنگ سرد، در راه برگشت اسنیک و سوکلاو بر روی یک پل چوبی با د باس افسانه ای روبرو می شن ! باس مربی اسنیک بوده و رابطه احساسی بسیار زیادی با هم داشتن ! طوری که در همین نسخه 3 اسنیک با باس تماس می گیره و باس بعد از شنیدن صدای اسنیک به اون می گه چقدر لاغر شدی ! { در این حد با هم صمیمی بودن ! }. باس می خواد سوکلاو دو کلاهک هسته ای که دستش هست رو به کونولن ولگین بده. ولگین شخصیت نسبتاً پیچیده داره یه جورایی قصدش کودتا در روسیه است پس از برخورد اسنیک با باس بر روی پل ویلگن هم به جمع اون ها اضافه میشه و از باس می خواد تا اسنیک رو بکشه ! بخاطر اینکه صورت اونو دیده! باس هم با اسنیک درگیر شده و بعد از شکستن یکی از دستهای اسنیک اون رو به رودخانه پایین پل پرتاب می کنه ( در واقع می خواست نشون بده که داره اسنیک رو می کشه اما قصدش این نبود ) بعد از این اتفاق و وقتی باس و دارو دسته اش به همراه هلیکوپتر اونجا رو ترک می کنن ولگین یکی از کلاهک ها رو برای تخریب مرکز تحقیقاتی سوکلاو به کار می بره ! که آسلات سعی داره ازش جلوگیری کنه و حتی بهش میگه : اینجا کشور خودته !! بعد از این اتفاق هلکوپتری که اسنیک رو به روسیه آوردن توسط ***** روسیه شناخته میشه و اینجاس که در و تخته با هم جور میشن ! و ***** روسیه فکر می کنه کار آمریکا بوده که به مرکز تحقیقاتی حمله کرده. بر همین مبنا هم روسیه به آمریکا اخطار می دهد که ظرف یک هفته اعلام جنگ علیه آمریکا خواهد کرد. اسنیک بعد از یک هفته از اولین ماموریت خودش که با شکست بدی مواجه شد اینبار با رمز اسنیک ایتر به همون منطقه بر می گرده اما اینبار ماموریتش فرق داره، ماموریت اینبار بیگ باس خودمون اینه که ولگین و باس رو نابود کنه تا بی گناهی آمریکا رو ثابت کنه و از جنگ اتمی و کشته شدن میلیون ها نفر جلوگیری کنه. اسنیک پس از ورود شبانه به منطقه فرستاده شده برای دومین بار در دومین ماموریت خودش با باس در شبی بارانی مواجه میشه : اسنیک : رئیس، تو اینجا چکار می کنی ؟ باس : من دیگه رئیس تو نیستم ! برگرد برو خونه است ! نمی خواد خودتو اینجا نشون بدی اینجا آمریکا نیست ! اسنیک : چرا خیانت کردی ؟ باس : من خیانت نکردم من وفادارم به هدفم، اما تو چی جک ؟ ( اسنیک ) تو به چی وفادار می مونی ؟ به کشورت یا مربیت ؟ به ماموریتت یا اعتقادت ؟ انتظار ندارم منو ببخشی اما نمی تونی منو شکست بدی من از تو قوی ترم ! دفعه بعدی که ببینمت می کشمت. این صحنه دقیقا صحنه ای که اسنیک در هوای بارونی با اسبی روبرو میشه و باس اون رو غافلگیر می کنه. اسنیک بعد از این اتفاق متوجه میشه باید با ماموری از آژانس امنیت ملی ملاقات کنه با اسم رمز ای دی ای ام . اسنیک در این راه باز هم به پست باس می خوره و مثل همیشه به باد کتک گرفته میشه و تهدید به مرگ میشه ! اسنیک به محل ملاقات با آدام میره و با ( بیگ ماما ) مواجه میشه و خودش رو جای مامور فاکس جا می زنه و ادعا می کنه که مامور مخفی کی جی بی هست خودش رو به جای معشوقه سوکلاو جا زده و می تونی اسنیک رو در ماموریتش یاری کنه. اما در واقع اون مامور مخفی یه گروه چینی به نام فیلوسوفرز که ماموریتش به دست آوردن فیلوسوفرز بود حالا این فیلوسوفرز چیه قضیه اش خیلی مفصله اما توضیح مختصرش این میشه که بعد از جنگ جهانی اول اگه اشتباه نکنم چین و شوروی سابق و آمریکا با هم متحد میشن و نیرو و پول جمع می کنن و کلی هم جمع میشه ! اما بعدا با هم به مشکل می خورن و بیشتر این ثروت می مونه دست شوروی حالا اِوا می خواد اونارو بدزده ! و با همین نیت با اسنیک همراه میشه. اسنیک به سمت ولگین حرکت می کنه و در راه با افراد زیادی مبارزه می کنه و اونارو شکست میده و آخرین کسی که باهاش مبارزه می کنه د فوری که شبیه فضانورد و اسلحه ای داره که از اون شعله می زنه بیرون ! اسنیک اون رو هم شکست میده و خودشو سوکلاو می رسونه که ولگین با یه ضربه اون رو بیهوش می کنه. اسنیک بهوش میاد ولی همه جا سیاه ! رو سر اسنیک کسیه ای کشیدن ، اسنیک صداهایی می شنوه ولگین در حال کتک زدن سوکلاو و در آخر هم اون رو می کشه ! ولگین به باس میگه چشم های اسنیک رو از حدقه در بیاره باس با چاقو نزدیک به اسنیک میشه در همین حین ولگین اونور در حال اعتراف گرفتن از اِوا هست و برای اینکه اونو بترسونه ماشه تفنگش رو می کشه، اسنیک هم برای نجات دادن اِوا دست و پا می زنه که بر خورد می کنه به آسلات که تفنگ آسلات هم که پر بوده شلیک میشه و تیر می خوره به چشم اسنیک و اون رو کور می کنه. آسلات یه فرستنده روی اسنیک می زاره و بعد باس به پای اسنیک شلیک می کنه و میگه فرار کن اما اسنیک زندانی میشه و در زندان ( توسط قرصی که مرگ رو صحنه سازی می کنه فرار می کنه ) و بعد برای راحت شدن از دست آسلات از روی یک پل با ارتفاع زیاد می پره ! و یه جورایی زیر آب بیهوش میشه و با کسانی که کشته بوده در خواب تجدید فراق می کنه !! و بعد از مدتی به هوش میاد و خودش رو به کنار رودخانه می رسونه ! اسنیک به همراه اِوا به سمت ولگین می ره تا اونو نابود کنه بین اونها و باس و ولگین درگیری ایجاد میشه و در آخر اسنیک موفق میشه شاگوهود و ولگین رو به دَرک بفرسته ! و ولگین به اسنیک میگه هدف اون رسیدن به فیلوسوفرز است. و در آخر تراژدیک ترین صحنه عمر 25 سالگی متال گیر صحنه رویارویی اسنیک و باس در دشت گلها، که اسنیک او را شکست می دهد ... باس : فقط یک اسنیک می تواند باشد یا یک باس ... نتیجه داستان : باس هیچ وقت تلاش نکرد تا اسنیک را بکشد و حتی در ماموریت اول وقتی به همراه ولگین پس از تخریب موسسه تحقیقاتی برای اسنیک دست هم تکان داد ! و همیشه سعی در زنده نگه داشتن اسنیک داشت، اما چرا ؟ چه حقیقتی باعث شد تا اسنیک از ***** و ***** های کثیف اونها دوری کنه ؟باس مامور مخفی آمریکا بود و مامور شده بود تا به ولگین نزدیک شود، باس تنها ماموری بود که می توانست به ولگین نزدیک شود اون برای مطمئن کردن ولگین دو کلاهک هسته ای هم به ولگین داد. و باید به ولگین نزدیک میشد و فیلوسوفرزرا می دزدید و اون رو به آخرین گروه باقی مونده در آمریکا ( همون میهن پرستای خودمون ! ) تحویل می داد ! اسنیک نقش یک بیننده رو داشت ! و می تونست با گرفتن باس شهرت زیادی پیدا کنه ! اما موقعی کار خراب شد که ولگین یکی از اون دو کلاهک رو به سمت یکی از مراکز تحقیقاتی روسیه شلیک کرد ! و روسیه آمریکا رو تهدید به حمله نظامی کرد ! حالا ماموریت جدید باس کشته شدن توسط اسنیک بود تا از جنگ جلوگیری کنه اون از اول می دونست که قرار توسط اسنیک کشته شه ! و اسنیک این هارو در آخر فهمید ! و فهمید که باس که کار اصلی رو انجام داده به عنوان منفورترین شخص این ماموریت شناخته میشه ( خیلی دردناکه ) ولی باس همیشه اگر هم زنده می موند باز هم برای کشورش خدمت می کرد کاری که بیگ باس نمی تونست انجام بده و از این ***** متنفر بود باس : وفاداری تا انتها ... بیگ باس حریف باس نبود و باس خودش خواست تا توسط اسنیک کشته بشه ... تمام اتفاقات زیر سر آمریکا بوده ولی افتخارش نصیب سران آمریکا و خفتش نصیب باس می شود و اسنیک هم ناخواسته قهرمان ملی میشه ... اسنیک پس از شکست باس با اِوا به آلاسکا می رود ولی فردایش اِوا فرار می کند و نواری برای اسنیک می گذاره که در اون به این اشاره می کنه که اون هدفش دزدیدن فیلوسوفرز بوده و همه کاری های دیگه فقط برای این هدف بوده ! و شخص وفادار به آمریکا که فراموش شده باس هست و مورد سو استفاده سران *****ی شده ... خب اِوا به همراه فیلوسوفرزفرار می کنه اما بعدها مشخص میشه که اون فیلوسوفرزجعلی بوده و مامور آدام کسی نبوده جز آسلات !!! و فیلوسوفرز در اختیار آمریکاست ! به لطف اسنیک ! وفاداترین شخص پاتریوت بدون شک باس بزرگ است . قسمت سوم متال گیر بیگ باس پس از فهمیدن حقیقت ضربه ای سختی می خوره و از ***** ایالت متحده که با باس مثل یک آشغال رفتار کرده بود به شدت ناراحت بود. بیگ باس در سال 1971 گروه علمیاتی ویژه ای به نام فاکس هاند رو ایجاد کرد که گروهی بود از بهترین ها چه در سلاح چه در نیرو در اواخر دهه 70 بیگ باس خودش رو برای یک شورش بزرگ آماده می کنه و با ثروتی که جمع کرده بود ارتش مستقلی رو در اوتر هیوین در جنگلهای آفریقای جنوبی تشکیل میده. اونجا جایی بود برای سربازانی که نمی خواستند سرنوشتی مانند باس داشته باشند. |