Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا
زندگی خونی قسمت 3 - نسخه‌ی قابل چاپ

+- Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا (https://forum.gamefa.com)
+-- انجمن: انجمن های عمومی (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C)
+--- انجمن: داستان نویسی| Game's Story (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-Game-s-Story)
+--- موضوع: زندگی خونی قسمت 3 (/Thread-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D9%86%DB%8C-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-3)



زندگی خونی قسمت 3 - Hitler.16 - 10-03-2015

زندگی خونی




قسمت سوم

تا اینکه صدای اژیر پلیس اومد از جام بلند شدم رفتم جلو پنچره ای که به سمت کوچه بود یه چیزای معلوم بود یهو دو نفر از کوچه خارج شدن رفتن پیش پلیسا شاید یک دقیقه حرف نزدن که پلیسا رفتن پیش رفتگر یکم حرف زدن بعد رفتگر با تمام عجله صحنه جرم رو پاک کرد دیگه هیچ شیشه خورده ای نبود پلیسا سوار ماشین شدن رفتن رفتگرم رفت تو مغازه بعد اون دو نفر که داشتن حرف میزدن نظرمو جلب کردن حدودا یک ربع نگاشون میکردم که یکی شون رفت تو کوچه دیگه نتونستم ببینمشم سریع نگاه اون یکی کردم که یک لحظه سرشو اورد بالا نگاه من کرد یک لحظه تمام بدنم یخ زد بعد سرشو پایین انداخت رفت تو کوچه که کم کم تو تاریکی غیب شد منم رفتم بخوابم که دیدم ساعت تقریبا دیگه 3 رفتم خوابیدم صبح ساعت 4 ظهر از خواب بلند شدم رفتم سمت یخچال درشو باز کردم فقط یه پارچ آب بود یکم آب خوردم رفتم تو دست شویی یه آبی زدم به صورتم اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم یه پیراهن ابی با خط های عمودی نازک سفید با یه شلوار خاکستری نخی ساعتمو داشتم می بستم که صدا گریه اومد با عجله ساعتمو بستم کت خاکستری رنگو پوشیدم با دو رفتم پایین دیدم نظافتچی از پله ها افتاده فکنم پاش شکسته بود دلم براش میسوخت اخه یه دختر 20 ساله چرا باید نظافتچی باشه بلندش کردم  گذاشتمش رو سندوق عقب ماشین درو باز کردم که دیدم هر دو تا چرخا سمت شاگرد رو پنچر کردن رفتم سمت راننده هم نگاه کردم اونا هم پنچر کرده بودن در ماشینو بستم که دختره گفت اقا حالم بهتره گفتم پاتون بد ضربه دیده یه ماشین گرفتم براش به راننده هم گفتم تا بیمارستان ببرتش و کاراشو انجام بده پول رو دادم دست دختره گزاشتمش تو ماشین درو بستم ماشین حرکت کرد رفت دیگه پشیمون شدم پگیر کارام شم داشتم از پارکینگ بر میگشتم که یه سری به مغازه زدم دیدم یه مغازه دار جدید شیشه نوع وصل کردن از مغازه دار پرسیدم مغازه دار قبلی چی شد که گفت من دوستشم حالش بد بود من اومدم جاش رفتم بیرون میدونستم دروغ میگه ولی بی خیالش شدم بیرون بودم که یادم افتاد قرار مهمی دارم سریع یه ماشین گرفتم ادرسو دادم سوار شدم چند دقیقه چشمامو رو هم گذاشتم که راننده گفت اقا رسیدیم چشمامو باز کردم پول رو دادم پیاده شدم چند دقیقه وایستادم تا یه نگاه کلی به ساختمون بندازم که یک دفعه یکی گفت.....



ولی خدای یه دکمه هست گوشه صفحه که اسمش دکمه تشکر شکل قلبم هم هست اگه رو اون نمیزنید حداقل یه نظر بدید بگید بد بود ادم یه انرژی مثبت یا منفی بهش دست بده بفهمه داستانشو بزاره یا نه