فلسفه و هنر در بازیهای ویدئویی (قسمت اول) - نسخهی قابل چاپ +- Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا (https://forum.gamefa.com) +-- انجمن: آژانس خبری (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%A2%DA%98%D8%A7%D9%86%D8%B3-%D8%AE%D8%A8%D8%B1%DB%8C) +--- انجمن: نقد و بررسی (https://forum.gamefa.com/Forum-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C) +--- موضوع: فلسفه و هنر در بازیهای ویدئویی (قسمت اول) (/Thread-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84) |
فلسفه و هنر در بازیهای ویدئویی (قسمت اول) - Punished Snake - 04-27-2016 قانون نانوشتهای هست که میگوید هر وقت صنعتی وارد تجارت شد، باید در غم از دست رفتنش زیر کولهباری از بیخلاقیتی و پولپرستی، یک تراژدینامه غمناک نوشت و سپس با آن خداحافطی کرد. بهراستی که چنین قانونی حرف حق است و گیمرها هم شاید در نسل هشتم چنین چیزی را دیده باشند. نمیشود خزعبلات بنجلی که امروزه منتشر میشود را جزو «هنر هشتم» به حساب آورد؛ آخر مگر اینها هم هنرند؟ نمیخواهیم در نسلی زندگی کنیم که بازیهایش دارند با این آپدیتهای سنگین و بیهوده، رسمان را میکشند یا با پرداختهای درون برنامهای فراوان و محتواهای دانلودی گران (DLCها) این هنر را رسماً به یک تجارت تبدیل میکنند. حرف برای گفتن درباره این موضوع زیاد هست و تا صبح میشود گلایه کرد و شکایت. اما نمیتوان یک گوشه نشست و کاسه و کوزهها را بر سر زمین و زمان خراب کرد و اصلاً نگوییم که واقعاً هنر چیست و قبلاً چه نقشی در بازیها داشته است؟ در ادامه برای جواب این سؤال با گیمفا همراه باشید.
[font=tahoma]جواب محکمهپسند به یک سوْال: آیا بازیهای ویدئویی را واقعاً میشود جزو «هنر» به حساب آورد؟[/font]
[font=tahoma][font=tahoma]یک اثر هنری در هر مقیاسی و با هر میزانی، بسیار بیحدومرز است و خط قرمزی برای ایستادن نمیشناسد. وقتی آن را درک کنید از مغز استخوان تا نوک انگشتهایتان سر شوق میآید. ولی بعضیها همچنان معتقدند بازیهای ویدئویی تنها چیزی که عاید مخاطب میکند، ترویج خشونت و خشونتپرستی است که هیچ معنا و مفهومی ندارد. از این رو، حتی منتقد اسم و مسا بههم زدهای مثل راجر ایبرت، خیلی صریح میگوید: «ببخشید، ولی بازیهای ویدئویی هنر نیستند.» حتی جاناتان جونز از سوی «گاردین» طرف همین موضع است و ادعایش این است که مالکیت فردی در آنها نیست. او زمانی که پلیاستیشن ۳ و تعدادی بازی هدیه میگیرد و در دنیای آن غرق میشود میگوید: «بازیهای الکترونیکی سرگرمی غنی و دیدنیای ارائه میکنند. ولی چرا نیاز دارند تا فراتر از سرگرمی پیش ببرند یا کلهم هنری شوند؟» از این قبیل سؤالها را زیاد میبینیم و خیلیها برایشان مهم نیست که آیا بازیهای ویدئویی در زمینهی هنر قرار میگیرند یا خیر؛ بنابراین اکثر مردم شاید در واکنش به جاناتان بگویند: «بازیها هنرند یا خیر؟ نه، هیچکسی به جواب این سؤال نیازی ندارد. بازیها زیبا هستند و برای ما مهم.» و سپس به همین راحتی از جواب به پرسشی مهم شانه خالی میکنیم. اما بازیهای ویدئویی فراتر از این قضایایند. آنها پیچیدگی فوقالعاده زیبایی دارند و وابسته به سیستم و تفکر ما هستند. روایت و کارگردانیشان تواْم با الکترونیک، صدا و تصاویر کار شده و بسیار موْلف و منحصربهفرد. ولی جاناتان همچنان متصور است که آنها فقط و فقط سرگرمیاند و بس.
در مخالفت با استدلال جاناتان یک حقیقت اساسی است: آنها محیط و داستانی رسا دارند و مردم را مثل یک کامیونیتی و جامعه بهدور هم جمع میکند؛ هرچند ما مخالف نیستیم که برخی بازیها تنها برای سرگرمی زاده شدهاند؛ مثل فیلمهای مایکل بی که جاناتان در جایگاه منتقد سینما بهخوبی این موضوع را باید درک کند. از جهتی بازیهای دیگری مثل Journey، Stanley Parable، Cart Life و… هستند که علیه چنین موضوعیاند و هنر از سر و رویشان میبارد.[/font][/font] [font=tahoma]
[font=tahoma]در روزگاری که به سبب پیشرفت فناوریها، بازیها میخواند احساسات و عواطف شخصیت را از طریق صورت و گرافیک به مخاطب نشان دهند، بازی That Dragon, Cancer بدون هیچ فناوری و تنها با هنر قلب مخاطبش را زخمی میکند.[/font][/font] [font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]چرا بازیها فقط یک سرگرمی نیستند؟ چون هوشمندانه عمل میکنند و سازندههای خلاقی مثل نوید خوانساری، بازیهایی با محوریت انقلاب ۵۷ ایران میسازند؛ زیرا رایان و اِمی گِرین بازی That Dragon, Cancer را میسازند که احساسات یک خانواده را بدون اسکنرهای سهبعدی مختص به صورت، به شکلی فوقالعاده نشان میدهد؛ چون مثل تلویزیون و کتابها، با مردم حرف میزند و حتی میتواند به مخاطب آگاهی ببخشد. بزرگترین آرتیستها بیش از هر زمانی میخواستند خود را در عموم نشان دهند و صدای خفه شدهشان در میان مردم شنیده شود؛ برای همین برتولت برشت با همکاری فریتز لنگ تئوریهایش را به هالیوود رساند؛ برای همین دیکنز و دوماس سلسله رمانهایی در مجلات به چاپ رساندند. بازیهای ویدئویی چنین کاری را بسیار ساده انجام میدهند. آنها «زبان» هستند و زبان یعنی ابزار تغییر و آگاهی؛ درست مانند هنر.[/font][/font][/font]
[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]هیچ حقیقتی وجود ندارد، فقط تفاسیر هستند[/font][/font][/font][/font]
[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]در روزگاری که گلسرسبد بحثها بین اساتید و حضرات دربارهی «متال گیر سالید ۵: فانتوم پین» به این ختم میشود که بازی گیمپلی کلیشهای دارد، نقشهاش تهی است، هیچ باسفایت حالخوبکنی ندارد، کونامی عامل همه بدبختیها و سیل و زلزله روی سر هیدئو کوجیماست و امثال این صحبتهای بهواقع تکراری، هیچکس نمیآید به فلسفه و هنر نهفته درون بازی اشاره کند.
جدیدترین اثر این کارگردان ۵۲ سالهی زاپنی، بیشتر جای اینکه با سکانسهای درام احساساتتان را قلقلک دهد و با بقیهی امضاهای متال گیر سیرابتان میکند بیشتر میخواهد «بفهمید» تا «لذت» ببرید؛ یعنی این بار نگاه خاصِ استنلی کوبریک که بیشتر فیلمهایش دارای نمادگرایی و حرفهای فراوان بود، در سرشت کوجیما هم سرایت کرده و کوجیما حالا نگاه کوبریکوارانهای به متال گیر سالید ۵ دارد. از ضرب و ریتم کند آن بگیرید تا مبهم بودنش و حرفهایی که در دلش نهفته مانده. کوبریک در زمان خودش بهواسطهی فیلمهایش خیلی درک نشد، همانطور که آثار بزرگی مثل ۱۹۸۴ درک نشدند و مردم با هو کردن آنها را بدرقه کردند. چنین آثاری را عموماً میشود گفت آوانگارد (فراتر از زمان خود) هستند و در سالهای اولیهشان درک نمیشوند، ولی به مرور مردم طلسم حقایقش را میشکنند و آن زیباییهای نهفته پدیدار میشود. خیلی از طرفداران متال گیر هم هنگام تجربهی نسخهی پنجم آن همینگونه رفتار کردند و خشم را میشود در تکتک لغات و وازههایشان دید که داشت خون و نفرت میچکید. اما بعد از مدتی وضعیت حالا کمی برای بعضیها فرق کرده است و زیباییهای آن بیشتر به چشم میخورد.[/font][/font][/font][/font][/font] [font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]
[font=tahoma]صورت خونی نمادِ عصبانیت طرفدارها بعد از دیدن پایان است؛ این یعنی هنر شکست دیوار چهارم و صحبت با مخاطب.[/font][/font][/font][/font][/font] [font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]اولین زیبایی مربوط میشود به پایان بازی که فکر میکنم معبدی است مملو از فلسفه و هنر. طرفدارها عادت کردهاند که بازی همیشه لقمه را درسته در دهانشان بگذارد و طاقت دیدن پایان باز ندارند. پایان متال گیر سالید ۵ را اگر حقیقت مطلق بدانیم فقط خودمان را از بازی ناخودآگاه متنفر میکنیم و چنان از آن زده میشویم که هر وقت اسم متال گیر را بشنویم کهیر بزنیم. متال گیر سالید ۵ خیلی کوبیده میشود -و خواهد شد- اما شاید بعد از سالها دیدگاهها دربارهی بازی تغییر کند. مشکل اینجاست که همگی با دید متال گیری قدیمی و دیدی کاملاً روتین و عام به سراغ فانتوم پین رفتیم و فکر کردیم که آمده تا همان لذتهای ثابتی که در بازیها میشناسیم را به ما بگوید. بیاید تعدادی صحنهی دراماتیک جلویمان بگذارد که وادارمان کند جعبهی دستمال کاغذی را از فرتِ آه و گریه خالی کنیم یا اینکه تعدادی باسفایت گردنکلفت در بازی بگذارد تا به چالش کشیده شویم. با چنین دیدی، خیلی از منتطران بازی مثل خودم بهشدت ناامید شدند. فانتوم پین تا قبل از انتشار آنقدر با تریلرهایش روی مخ آدم راه میرفت که باعث میشد هر روز تنها به عشق خواندن یک اطلاعات یا حتی ویدئوی چند ثانیهای از خواب بیدار شویم. فانتوم پین همانقدری برای ما واجب بود که اعضای بدن ما برایمان واجب است. اما بعد از انتشار بازی، این عضو بدن از دست رفته و ما را وارد حس عمیقی به نام «درد فانتوم» میکند. اما بگذارید که زخم ناشی از این ناامیدی کهنه شود، آنوقت میبینید که چگونه میتوانید با دیدی بازتر به فانتوم پین نگاه کنید و غذابی سوزان اما لذتبخش را تجربه کنید. یادم میآید که کوجیما میگفت متال گیر سالید ۵ کاری میکند که فقط در یک «بازی ویدئویی» میتواند اتفاق افتد. حالا که فکر میکنم، میبینم او طرفدارها را فریب نداده، بلکه به خوبی این قابلیت را جلوی چشم ما گذاشته و این همان درد فانتوم است و بس.
وقتی با دید پایان باز به فرجام فانتوم پین بنگرید، که هر کس میتواند برداشت خودش را از آن داشته باشد، به زیبایی و هنرش پی میبرید و تازه میفهمید که متال گیر سالید ۵ هم پیرو اهداف «سایلنت هیلز» فقید و بربادرفته است، که در آن کوجیما میخواست بهواسطهی راز و رموزی که در آن قرار داده، تمام افراد را با هم متحد کند تا بتوانند قفل و طلسم بازی را بشکنند. متال گیر سالید ۵ شاید برای همیشه یک مجهولالهویهی عجیب و غریب در اعماق کارنامهی کوجیما باقی بماند، اما نمیشود مجهول بودن را مورد نقد و نکوهش قرار دارد و از آن به نیکی یاد نکرد. البته این بازی اصلاً مثل فیلم ایرانیها نیست که با نمادگراییهای بیمعنی و فیلمنامههای بیسروته بخواهد بگوید: «من مفهوم بزرگی دارم»، و همینکه کوجیما اینقدر بیغل و غش و زیرپوستی ایدیولوزیهایش را بیان میکند خودش ارزشمند است. البته نارضایتی طرفداران جای گلهای نمیگذارد، اما بد نیست اگر از تغییر دیدگاه ترسی نداشته باشیم و فانتوم پین را از زاویهای دیگر ببینیم. [/font][/font][/font][/font][/font][/font] [font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][/font][/font][/font][/font][/font]
[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]اشارات فانتوم پین به ۱۹۸۴ بهقدری زیاد است که با استناد بر فرضیهها، مرحلهی آخر دروغ است و سایفر و عوامل پشتپرده مثل آسلات با دستکاری مغز ونوم اسنیک کاری کردهاند تا همهچیز را دروغ ببیند ولی با اسم حقیقت. همانطور که در پایان کتاب دیدیم که شخصیت اصلی (وینستون اسمیت) به وسیلهی تزریقات فراوان شخصیت منفی داستان (ابراین) دیدش به دنیا عوض شد؛ یعنی بهعنوان فردی که متنفر از حرب و دولت بود، به شخصی تبدیل میشود که حالا به آن عشق میورزد.[/font][/font][/font][/font][/font][/font]
[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]بیگ باسی که همیشه حکم بهترین و باورپذیرترین شخصیت کامپیوتری زندگیام را داشت در اوایلی که فانتوم پین را تمام کرده بودم تبدیل شده بود به شخصیتی بزدل، ترسو و آدمفروش که اصلاً لیاقت لقب «سرباز افسانهای» را ندارد. انتقادات بهشدت بالا بود ولی حالا تقریباً دیدگاهها عوض شده است. این کارها از کوجیما بعید بود؛ بعید بود که بیاید اینطوری طرفدارها را برای یک پیچش داستانی بسیار چیپ دور زده و به آنها توهین کند؛ به همین دلیل بیگ باس را از زاویهای دیگر باید دید و کتاب ۱۹۸۴ را خواند. در این کتاب شخصیتی وجود داشت به اسم امانوئل گلدشتاین که پرمعنیترین شخصیت این رمان است که بهنحوی دارد دیدگاههای جورج اورول را پیرامون آیندهی انسانیت و دولتها بازگو میکند. کوجیما به شکل واضحی از این کتاب الهام گرفته. شاید حتی فیلمها و کتابهای پس از ۱۹۸۴ هم اینقدر از این کتاب و همهچیزش الهام نگرفته باشند. به محض آنکه شروع به خواندن کتاب کنید خودتان متوجه میشوید که هر شخصیت، فلسفه، دیالوگ و… چگونه میتواند نمونهاش در فانتوم پین پیدا شود. از پوستر «بیگ باس داره تو رو میبینه» بگیرید تا استفاده و تاْکید روی مفاهیم «دوگانهباوری» و ۲+۲=۵٫ البته اختلاف دیدگاههایی هم این وسط هست اما در این داستان هیچکس بهاندازهی گلدشتاین به بیگ باس شبیه نیست؛ او شخصی است که با حزب و دولت حاکم در اوراسیا (سایفر) سر جنگ دارد و با اینکه نقش پررنگی در داستان ایفا میکند همیشه در پشتپرده به افکار و کارهایش میرسد. او مانند بیگ باس از دولتها و کارهای ننگینشان تنفر دارد و بهشدت پیروان آنها را سرکوب میکند. وی شخصی است که توسط دولتها همیشه برخلاف خوبیهایش از او به بدی یاد میکنند و کاری کردهاند که مردم و بیشتر دنیا طالب مرگش شوند. بهطوری که هر هفته چند دقیقه مراسم ابراز تنفر برگزار کرده و در آنجا گلدشتاین را به توپ مشتی فحش و ناسزا و مرگ میبندند. حتی بعضیها آن را شخصیتی موهومی و خیالی فرض کرده که عروسک خیمه شب بازی دولت است. همینطور که خواندید نقاط اشتراک زیادی بین گلدشتاین و بیگ باس برقرار هست اما گلدشتاین با وجود کمحرف بودنش و حتی اینکه اصلاً وجود خارجی دارد یا نه، همچنان شخصیت محبوبی است. فانتوم پین دریچهای جدید از شخصیتپردازی را دارد به ما نشان میدهد؛ به اینکه لازم نیست برای پرملات نشان دادن یک شخصیت آن را در صد تا صحنهی دراماتیک و مشتی تلخی و ناکامی قرار دهیم. حتی اصلاً لازم نیست که مشخص کنیم واقعی است یا نه! اصلاً مگر میجور زیرو که او را حتی پنج دقیقه هم بهطور فیزیکی در سری نمیبینیم شخصیت مزخرفی داشت؟[/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font]
[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font]
[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]یک توییست پیچیده در قالب میانپردهای کوتاه کافی بود تا سینهچاکهای متالگیر ماهها بحثهای بیپایان داشته باشند.[/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font]
[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]بالاتر گفتم هدف کوجیما این بوده تا طرفدارها را برای بحثهای قلنبهسلنبه دور یکدیگر جمع کند، که بسیار هم در این موضوع موفق شده است. بهطوریکه حالا سابردیتی به اسم «هرگز بازنده نشو» (Never Be Game Over) تقریباً از زمان عرضه تا الآن، دارد تئوریپردازی میکند و با زاویههای غیرعام این بازی را تا مغز استخوان موشکافی میکند که بیان تئوریهایش تنها دلیلی است که فانتوم پین را بازی معناداری بنامیم. کوجیما به فردریش نیچه و تفکراتش علاقهمند است و نیچه هم یک انسان وجودگراست؛ یعنی همهچیز بیمعناست و این خود آدمی است که به آن معنا میدهد؛ بنابراین اگر این حجم بزرگ از پوچی را در فانتوم پین میبینید، بهجای ناسزا میتوانید به آن معنا دهید. بد نیست در پایان دوباره به جملهی نیچه اشاره کنیم که میگوید: «هیچ حقیقتی وجود ندارد، فقط تفاسیر هستند.»[/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font]
فراسوی نیک و بد هنر از همان زمانی که آدمی با موهای فرخوردهی روی صورتش روی دیوارها پیامش را ابلاغ میکرد تا این زمان که با ریش تراشیده با استفاده از تبلت و موبایلِ دستش پیامرسانی میکند، ماهیت وجودی انسان را تشکیل میداد و نشاندهندهی خوب یا بد بودن این بشر بود. بعضی از این آثار هنری در مدحوثنا و قداستِ مقدس بودن ذات آدمی و چشماندازی مثبت بود تا انسان را از یک «نهیلیسم» (پوچگرا) به یک «اگزیستانسیالیسم» (وجودگرا) تبدیل کرده و این آدمِ فلکزده را از صفات ناپسند و منفیگرایی و گناه فرسنگها دور کند. اما همیشه پای یک دلواپس و جبههی مخالف در میان است تا مخالفتهایش را بر کرسیِ اختلاف و مخالفت بنشاند. این جبههی مخالف «خوب» را نسبت به «بد» خیلی بیشتر ترجیح میدهد.
«دارک سولز» (Dark Souls) در سر راه مخاطبش تصمیمهایی را سبز میکند که خواه ناخواه آنها را وادار میکند که یک تصمیم خوب بگیرند یا بد. نیلسون توماس کارول در مقالهای با اسم «در وجودیت قهرمان» هم ادعای مشابهی دارد و میگوید: «بازیکن کاملاً خودش سرنوشتش را میسازد.» و ما مانند قهرمانی نهیلیسم و پوچگرا هستیم که تصمیماتی انسانی در باب خوب یا بد بودن یک موضوع میگیریم.
[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]دارک سولز بهطورکلی روی موضوعاتی مثل بشریت، فضایل و رذایل متمرکز شده و بازیکن در پادآرمانشهری و دنیایی پا میگذارد که سمبلهای انسانیت به دستهای همین انسان دربوداغان شده است. این دنیای قبلی، تمدنی داشت با کلی یال و کوپال مملو از رشادتها و حماسه ولی حالا پر است از مردمی توخالی و سرگردان و بیهدف. انگار که نهیلیسم بر امید به زندگی و طراوت فائق آمده. همهی اینها بیانگر قدرت بالای تخریب ناشی از حرص و طمع انسان، شهوت به دانش و تشنگی به قدرت بیشتر است. با همهی این تفاسیر، وقتی بازیکن در این هستیِ روبهزوالِ تهی از اعتماد حرکت میکند با کاراکترهایی روبهرو میشود که از انسانیت بو بردهاند.[/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font]
[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]
[font=tahoma]در پایان جزو کدام دستهاید؟ فراسوی نیک هستید یا فراسوی بد؟[/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font] [font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]اما فقط روایت و داستان دارک سولز نیست که روی مسایل مربوط به فضایل و رذایل معطوف هست و این تراوشات ذهن هیدتاکا میازاکی بهطرز جالبی به گیمپلی هم تزریق شده است؛ بخش مالتیپلیر در موازات سینگلپلیر حرکت میکند و بازیکن در بخش چندنفره با افرادی روبهرو میشود که بد یا خوب بودنشان را نشان میدهد. بعضیها به مخاطب کمک میکنند تا باسفایتها را از پای در بیاورد که جزو قطب «خوب» هستند. اما قطب «بد»ها شما را برای گرفتن روحهایتان، رهسپار بونفایر میکنند. دیگر چه اِلمانی هست تا این بد و خوب را اینطور از هم تفکیک و حق مطلب را ادا کند.
با اینکه دارک سولز پیش رویتان تمامی فضایل و رذایل را میگذارد، ولی هیچ قضاوتی دربارهی انسانیت نمیکند و قضاوت نهایی را میسپارد به خودِ بازیکن؛ مانند پایان بازی که مخاطب میتوانست با لینک کردن آتش و قربانی کردن خود، عصر آتش و انسانیت را نجات دهد. ولی از طرف دیگر میتواند بیخیال آتش شده و با رها کردنش بهعنوان پادشاه عصر تاریکی انتخاب شود؛ یعنی دارک سولز اجازه میدهد تا مخاطب روی همهچیز و معنای دنیای بازی کنترل داشته باشد. حتی سینماتیک CG اول بازی هم روی چنین موضوعی اشاره میکند. راوی این میانپرده میگوید که قبلاً با دنیایی مملو از ازدهاهای نامیرا روبهرو بودیم اما: «و بعد فقط آتش ماند، و با آتش اختلاف بین گرما و سرما، مرگ و زندگی و البته روشنایی و تاریکی ایجاد شد.» با این دیالوگ، بازیکن باید شصتش افتاده باشد که بازی دارد دربارهی خوب و بد صحبت میکند، ولی باز هم هیچوقت در این میانپرده گفته نمیشود که آیا تاریکی (بدی) برتری دارد یا روشنایی (خوبی).[/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font] [font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]ادامه دارد…[/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font][/font]
RE: فلسفه و هنر در بازیهای ویدئویی (قسمت اول) - Writer Bot - 04-27-2016 درود یونس جان سوالی دارم ازت. آخر Phantom pain چی شد؟ بیگ باس چه شکلی شده بود؟ لطف کن یه توضیح کامل از آخر بده. RE: فلسفه و هنر در بازیهای ویدئویی (قسمت اول) - BadBoy4Ever - 04-27-2016 نقلقول: جواب محکمهپسند به یک سوْال: آیا بازیهای ویدئویی را واقعاً میشود جزو «هنر» به حساب آورد؟ جواب قطعا برا همه عناصر صنعت گیم صدق نمیکنه و نمیشه اسم هنر رو روی همه بازی ها گذاشت بازی های EA و یوبی سافت که برای پولشویی ساخته میشن و تنها وظیفشون جا به جا کردن مقدار مشخصی مانی از جایی به جای دیگره بازی های راک استارم که مرض هنر منرو شکوندن و باید بهشون لقب تابلوی هنری رو داد بعد از اینا تاکید هنری بودن بیشتر روی بازی های دو بعدی و مستقله و بس |