زندگی دزموند - نسخهی قابل چاپ +- Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا (https://forum.gamefa.com) +-- انجمن: انجمن های عمومی (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C) +--- انجمن: گفت و گوی آزاد (https://forum.gamefa.com/Forum-%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%DB%8C-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF) +--- موضوع: زندگی دزموند (/Thread-%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B2%D9%85%D9%88%D9%86%D8%AF) |
زندگی دزموند - Ruthless - 01-13-2013 سلام امروز زندگی دزموند رو از زبان خودش شهر می دم. اسمم هست دزموند مایلز بچه ی خوب و بی ازار یه روز که بودم سرکارم تا اومدم بجنبم چند تا ادم منو بردن چشامو بستن من و توی ماشین انداختن بی همشمم کردن نامردا وقتی شدم بیدار دیدم خوابیدم رو یه میز پایه دار پرسیدم ازشون چیکارم دارین اخه چرا من بدبختو اینجا اوردین؟؟ یه دفعه دکتر منو اگاه کرد داستان و واسم تعریف کرد گفت بگرد تو خاطرات اجدادت پیدا کن یه چیزی واسه ی خودت! گفتم چرا ؟؟؟ گفت تو اساسینی خیر سرت بعد تو انیموس رفتم به گذشته های دور رفتم وای مسیف چه جاییه پره از سرباز و کلبه تو غار 3 اساسین دیدم شمشیر و خنجر مخفی هم داشتن می خواستن رئیس تامپلار ها رو بکشن فک کنم التائر بود رعیسشون کرد کار خلاف و حمله کرد سمتشون دوستش مرد ولی نفهمید رفت پیش المعلم کبیر گزارش کار داد و رفت خشک و خشن بود و سرد بماند. خلاصه 9 تا ادم و کشت. ماموریت شو به اخر رسوند تکه عدنو گرفت و واسه المعلم برده ولی فهمید تکه رو واسه تامپلار برده خنجرشو در اورد زد اون پیرمردو رعیس همه ی اساسین ها شد وقتی المعلم کشته شد تا اومدم به خودم بیام که چی شد لوسی منو برداشت و با خودش برد گفت منم مثل تو اساسینم می خوام بهت کمک کنم رفتم تو انیموس دو رفتم به خاطرات اتزیو اجب کارای می کرد واسه خودش شاگرد داشت توی فلورانس و موتریجونی طرفدارم داشت زندگیهش سخت بود همش تو جنگ بود به مردم ضعیف کمک می کرد تامپلار هارو هم شهید می کرد با کمک اتزیو جا شو پیدا کردم رفتم سیب عدن رو پیدا کنم تا اونو بدست گرفتم خنجرمو تو قلب لوسی فرو کردم رفتم تو کما گرفتار شدیما!! حالا خاطراتم با اتزیو قاتی شده تا همشو نبینم تموم نمی شه اتزیو رفت سراغ جدش دید التائر چه جوری مرده سیب عدنو پیدا کرد خودشم بازنشسته کرد ما رو هم ازاد کرد توی یه غار سرنوشت جهان بود کار من رو به پایان بود باید یه گردن بند رو پیدا می کردم تا قفلشو باز کنم باز رفتم تو جای همیشهگیم نیستم با انیموس جدا شدنی رفتم تو ایالات متحده اشنا شدم با اقای کنوی گرفت اون کلید مهم رو کمک کرد کشتی رو گردن بندو داد به تامپلار ها خودشم شد نا پیدا کانر. پسرش همه رو کشت چارلز لی رو هم کشت گردن بندو گرفتش انداخت تو قبر اکیلس منم با بابام رفتم اونجا گرفتم اون گردن بند گران بها باهاش درو باز کردم چند تا ادم اولیه دیدم حق انتخاب داشتم یا می تونستم خودم رو نجات بدم یا دنیا رو نجات بدم همه رو گفتم برین من هستم اساسین واقعی حالا چکار کنم؟؟؟!!! به حرف کدوم گوش بدم من انتخاب میکنم خودمو فدا می کنم شاعر : مهدی ادیتوره
RE: زندگی دزموند - Mr.Psycho - 01-19-2013 اقای مهدی ادیتوره اینقدر زحمت کشیده اینو نوشته یه نظر بدین حداقل. RE: زندگی دزموند - Game Life - 01-19-2013 شعر خوبی بود ... تمام داستان رو از زبان خودش بازگو کردی اما از لحاظ قافیه بعضی جاها کمبود داشت ... زحمتت قابل ستایشه RE: زندگی دزموند - Ruthless - 01-19-2013 مرسی 67: بازم می نویسم 67: RE: زندگی دزموند - pirate-88 - 01-20-2013 خیلی خوبه!!!! ولی کلا شعر نو رو به چالش کشیدی45:به کتابای ادبیات راهنمایی برای شناخت فافیه مراجعه کن.60:62: RE: زندگی دزموند - Best Gamer - 01-20-2013 قشنگ بود ولی قافیه نداشت25: RE: زندگی دزموند - AMIR-GAMER - 01-20-2013 خوب بود ولی بضی جاهاش بد بود25:این شعرو بذارن تو کتاب ادبیات تو بخش حفظ کنید همه یه بار بخونن حفظن RE: زندگی دزموند - Ruthless - 01-20-2013 میدونین چیه من قسمتاشو از هم جدا کردم تا راحت بخونین اما همشون چسبیده بهم اومد38:41:41: |