Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا
وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - نسخه‌ی قابل چاپ

+- Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا (https://forum.gamefa.com)
+-- انجمن: انجمن های عمومی (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C)
+--- انجمن: داستان نویسی| Game's Story (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-Game-s-Story)
+--- موضوع: وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم (/Thread-%D9%88%D8%AD%D8%B4%D8%AA-%D8%AA%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D9%BE%D9%86%D8%AC%D9%85)

صفحه‌ها: 1 2


وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - Geralt-Of-Rivia - 09-17-2015

به نام آفریدگار طبیعت
سخن نویسنده
خب قسمت جدید رو هم نوشتم...نظر سنجی ها مساوی بود پس تصمیم گرفتم اونی که بهتره رو انجام بدم
شروع داستان(آتش)
نیک بر ترسش غلبه و به سمت الا می دود...به او میرسد و درستش را دراز می کند...الا دست او را میگیرد و بلند می شود.

گرگینه با سرعت بسیار زیادی در حال نزدیک شدن به آن هاست.

نیک و الا با سرعت بسیار زیادی فرار می کنند.

نیک:هی الا...اونجا یه موتور قرمز رنگه...هنوز شانسی داریم.

الا نفس نفس زنان می گوید:باشه...بریم سوارش بشیم.

الا و نیک با سرعت به سمت موتور می دوند و سوار آن می شوند.

نیک:سوییچ این کجاست؟

الا کمی اطراف را نگاه می کند و می گوید:هی نگاه کن روی زمین  و کنار اون گل افتاده.

نیک از روی موتور بلند می شود و به سمت سوییچ می دود...زمین میخورد و سوییچ را بر میدارد.

گرگینه به چند قدمی او میرسد و دستش را بلند می کند تا گردن نیک را بگیرد.

الا جیغ بلندی می کشد و

نیک به سمت چپ جاخالی می دهد و از روی زمین بلند می شود...بر روی موتور می پرد و موتو را روشن می کند...گاز می دهد و به سمت جلو می رود.

گرگینه نیز بر روی چهار دست و پا به سمت آن ها می دود.

الا:هی نیک...این یارو ول کن نیست...نمیتونی سریع تر بری؟؟

نیک:مگه این بوگاتیه؟؟؟...ته سرعتش همینه دیگه.

نیک طراف خود را میبیند...خبری از گرگ نیست...سرعت خود را بیشتر می کند و حرکت می کند.

ناگهان گرگینه از روی درخت بر جلوی موتور می پرد و با پنجه هایش بر چرخ جلویی موتور میکوبد.

نیک نمی تواند موتور را کنترل کند و موتور بر روی زمین کشیده می شود و به درخت می خورد...نیک و الا هم کدام به سمتی پرتاب می شود.

نیک بعد از دقایقی از روی زمین بلند می شود و خون بر روی بینی اش را با دستانش پاک می کند.

به سمت الا می رود...الا بی هوش بر روی زمین افتاده و دستانش زخمی شده...نیک او را بلند می کند و به سمت بیمارستان نزدیک ان ها می رود.

محکم با پایش به در می کوبد و در را باز می کند.

چراغ بسیار پر نوری مستقیم به چشمش میخورد.

چشمانش را میبندد و به جلو حرکت می کند...الا را آرام بر روی تختی میگذارد و چراغ را خاموش می کند.

نیک:اه چه بیمارستان گندیه...هیچی توش نیست...بهتره برم بگردم ببینم چی پیدا میشه.

در کشو ی یکی از میز ها اسلحه ای پیدا می کند و در دست راستش میگیرد...راه می افتد.

بیمارستان بسیار بزرگ است...لامپ ها بر روی سقف خاموش روشن می شوند...در راه رو های تاریک قدم می زند...خون های زیادی بر روی دیوار هستند و به پایین میریزند.

نیک:اه چقدر اینجا کثیف...چند وقته کسی توش نیست؟

نیک زمین را می نگرد و جسدی را بر روی زمین میبند.

از شدت ترس بر روی زمین می افتد و به عقب می رود.

نیک:لعنتی این اینجا چیکار میکنه؟

سپس چهار دست و پا به او نزدیک می شود و نوشته ای کنار او میبیند.

کاغذ را بر میدارد و آن را میخواند.

بر روی کاغذ نوشته:ما میخواستیم که انسان ها از لحاظ قدرت قوی تر بشن و نسل بعدی ما بسیار قدرتمند باشند و قادر به کار های بیشتری باشند.

به همین دلیل چند گرگ را گرفتیم و ژن آن هارا استخراج کردیم.

آن هارا وارد انسان کردیم...ابتدا به نظر میومد که جواب داده و ما خوشحال بودیم ولی بعد چند روز اون انسان ها به هیولاهی تبدیل شدند و به ما حمله کردند...من در حال فرار از اونا هستم...یه صداهایی این اطراف میاد.... وای.

نیک:اخه مگه مرض داشتین اینکارو بکنین؟...ما قدرت نخواستیم.

سپس از جایش بلند شد و به راهش ادامه داد...به جایی رسید.

نیک:اینجا خیلی شبیه زندانه...شاید اون انسان هارو که بر روشون آزمایش میگردن اینجا نگه داشتن...بهتره ببینم چه خبره.

پنجه هایی از لای میله های زندان خارج می شود و به گردن نیک نزدیک می شود.

.

.

.

آوریل:لعنتی...بازم شماها؟

سپس سریع به سمت در رفت و در را بست .. .یک صندلی جلوی آن گذاشت...گرگینه از پشت در محکم به در میکوبید تا در را باز کند و با پنجه هایش بر روی در چنگ می اندازد.

آوریل بشکه ی بنزین را بر روی زمین ریخت و با پایش به سمت در هل داد.

پنجره را باز کرد...کبریت را روشن کرد و بر روی زمین انداخت...آتش شعله ور شد.

آوریل به سمت پنجره رفت و سعی کرد آرام از پنجره پایین بیاید....پایش را بر روی پنجره ی پایین گذاشت و چیزی نمونده بود که به زمین برسد

ناگهان

.

خانه منفجر شد و آوریل از بالای دیوار خانه بر روی چمن ها پرتاب شد.

انگشتانش مقداری زخمی شده بود و خون در حال سرازیر شدن بود...

مقداری از لباس خود را پاره کرد و بر روی زخم گذاشت تا خون ریزی نکند.

دستانش را بر روی چمن ها ی سبز گذاشت و از روی زمین بلند شد.

در دور دست یه دکل مخابراتی دید.

آوریل:باید برم خبر بدم که بیان مارو از این جهنم خلاص کنن.

لنگ لنگان به راه افتاد و بعد از دقایقی به دکل مخابراتی رسید.

از پله ها با سختی بالا رفت و به بالای دکل رسید...به بالای دکل رفت.

در آنجا یک رادیو دید و با مقداری حرکت دادن آن توانست ارتباط بر قرار کند.

آوریل:سلام...اسم من آوریله...خواهش می کنم کمکمون کنید...اینجا پر از است گرگینه و اون یکی از دوستامونو کشته.

فرد ناشناس:موقعیت خود را اعلام کنید.

آوریل: منطقه ای کوهستانی در بلک وود.

فرد ناشناس:سعی می کنم تا چند ساعت دیگه نیرو های کمکی بفرستیم.

آوریل:سعی کنید هرچه سریع تر اینکارو بکنید.

رادیو قطع شد.

آوریل پنجره را مقداری تمیز کرد و بیرون را نگاه کرد.

چند گرگینه در حال نزدیک شدن به دکل بودند.

.

.

.
گرگینه در حال نزدیک شدن به جیمز بود...جیمز خود را به درخت چسبانده بود و نفس خود را حبس کرده بود. 
آنچه در آنیده خواهید خواند:
آوریل:نههههه....بامن کاری نداشته باشید.
نیک اسلحه را بلند می کند و در دهان خود می گذارد تا خود را بکشد...ناگهان....
جیمز:باربارا خوبی؟؟؟



RE: وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - Be the story - 09-17-2015

تنها مشکلی که داره روایت سریع داستانه که به جزئیات توجه نمیشه درست.


RE: وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - Geniuss - 09-17-2015

داره خوب پيش ميره 
حال كرديم
خسته نباشي


RE: وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - Steve McQueen - 09-17-2015

مثل همیشه عالی


RE: وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - Geralt-Of-Rivia - 09-17-2015

https://forum.gamefa.com/Thread-%D9%88%D8%AD%D8%B4%D8%AA-%D8%AA%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%AF-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85
قسمت قبلی


RE: وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - gearbox - 09-17-2015

داداش اگه دیالوگ ها رو تغییر بدی خیلی بهتره  Wall
اخه کی وقتی یه جسد جلوش بیفته تیکه میندازه  :-/
بهتره دیالوگ های کاراکتر ها رو بهتر کنی یکم باید حس خستگی و ترس و تلاش برای زنده موندن رو به اونا اضافه کنی نه اینکه .....  301


RE: وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - Geralt-Of-Rivia - 09-17-2015

(09-17-2015, 03:54 PM)gearbox نوشته است: داداش اگه دیالوگ ها رو تغییر بدی خیلی بهتره  Wall
اخه کی وقتی یه جسد جلوش بیفته تیکه میندازه  :-/
بهتره دیالوگ های کاراکتر ها رو بهتر کنی یکم باید حس خستگی و ترس و تلاش برای زنده موندن رو به اونا اضافه کنی نه اینکه .....  301

ممنون که گفتید
سعی می کنم


RE: وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - EA FAN - 09-17-2015

همینطوری پیش برو

براوو


RE: وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - Sina Assassin - 09-17-2015

بد نبود.از دفعه قبلی پسرفت کردی تو روایت داستان.
مثلا اون دکل مخابرات.رفته زنگ زده که گرگینه ها به ما حمله کردن؟خب این یعنی چی؟همه میدونن گرگینه ها افسانه ان.ماموری که داشت بهش جواب میداد میتونست راحت بگه برو بچه شوخی نکن.
جزئیاتم اصلا توجه نمیکنی بهشون.داستان خوب اونیه که خواننده بتونه خودشو در اون شرایط تصور کنه.
با این حال بازم پیشرفتت قابل توجهه.عالی بود.منتظر بقیم.موفق باشی.


RE: وحشت تو را می خواند | قسمت پنجم - gearbox - 09-17-2015

(09-17-2015, 03:56 PM)last of amir نوشته است:
(09-17-2015, 03:54 PM)gearbox نوشته است: داداش اگه دیالوگ ها رو تغییر بدی خیلی بهتره  Wall
اخه کی وقتی یه جسد جلوش بیفته تیکه میندازه  :-/
بهتره دیالوگ های کاراکتر ها رو بهتر کنی یکم باید حس خستگی و ترس و تلاش برای زنده موندن رو به اونا اضافه کنی نه اینکه .....  301

ممنون که گفتید
سعی می کنم

ولی در کل خوب بود به خصوص ننظرسنجی  :cool: