Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا
داستان همو کامل کنیم، این داستان: پایان نامه درس تاریخ - نسخه‌ی قابل چاپ

+- Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا (https://forum.gamefa.com)
+-- انجمن: انجمن های عمومی (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C)
+--- انجمن: داستان نویسی| Game's Story (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-Game-s-Story)
+--- موضوع: داستان همو کامل کنیم، این داستان: پایان نامه درس تاریخ (/Thread-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%87%D9%85%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D9%85%D9%84-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%8C-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5


RE: داستان همو کامل کنیم - Ps4_ĝàm3ř - 11-07-2015

امیر او را تعقیب میکند و مبیند که سوییچ را در داخل اتاق قاسم گذاشته .زن از اتاق بیرون میرود ،در همان هنگام امیر وارد اتاق شده تا سویچ را بردارد اما با صحنه عجیبی رو به رو میشود...


RE: داستان همو کامل کنیم - Mr. Lord - 11-07-2015

یک کنسول ps4 در گوشه ی اتاق قاسم میبیند.با خود کلنجار میرود تا آن کنسول را بردارد یا نه؟! یک دلش میگوید بردار و یک دل دیگرش میگوید که تو دزد نیستی! سرانجام از این فکر شیطانی در میاید و سوییچ را برمیدارد و تا در برود ناگهان صدا جیغ آن خانم بلند میشود در حالی که میگوید: واییییی،خـــــون! امیر سریع میگریزد و ....


RE: داستان همو کامل کنیم - Abandoned Kratos - 11-07-2015

امیر که متوجه پاشیدن خون مرد ناشناس به لباسش نشده بود.سراسیمه نگاهی به خود می‌اندازد و در حالی که سوییچ را در دست دارد با سرعت به سمت درب خروج میدود و در سر راه خود زن میانسال را هل میدهد تا بتواند رد شود. سپس نفس نفس زنان خود را به ماشین میرساند. اما می‌بیند که کسی در ماشین نیست. درهای ماشین باز است و خبری از کامران، معلم و مرد ناشناس نیست. امیر دیگر چیزی به ذهنش نمیرسد. فقط پا به فرار میگذارد...


RE: داستان همو کامل کنیم - DFSHINNOK7 - 11-07-2015

امیر به اول کوچه بعدی (کوچه مدرسه) میرسه، ناگهان پدرشو میبینه که به فاصله 15-20 متری امیر ایستاده و میگه امیر بیا برو کلاس، چرا خودتو توی دردسر میندازی؟ بیا برو سر کلاس، بیا برو سر کلاس....بیا... برو ... سر ...کلاس.... و پدرش محو میشه (تخیلات امیر)

امیر بر میگرده و به سمت کوچه بعدی پا به فرار میذاره...


RE: داستان همو کامل کنیم - WasteLand - 11-07-2015

دروازه مدرسه رو از اونجا میبینه، با دیدن تابلوی ورودی مدرسه، به فکر فرو میره...
دستش را به سوی پدر دراز میکند..."بابا، بابا". او به تیر برقی تکیه داده است و سیگاری در دست دارد...امیر به سمت پدرش میرود. پدر که سرش را در میان یقه های کت پنهان کرده، با تموم شدن سیگار آن را پرت میکند. امیر پرت شدن سیگار را تا برخورد آن با زمین دنبال میکند. پدر غیب شد. میلرزد و به خود می آید. "این تخیلات لعنتی چیستند". او که خسته و درمانده از تمام اتفاقات عجیب روز، با کوله ای در پشت و لباسی خونی بی هدف به جلو میرود. هنوز گیج و منگ است. تاب این اتفاقات را نداشته است.
"واسا...اوکی اینم یه بازیه کامپیوتری دیگه ست"
شروع به مرور اتفاقات از ابتدای روز میکند تا شاید به جوابی برسد. شاید از این سردرگمی درآید. انگار موضوع فرا تر از عرضه بازی های غیر مجاز کامران است. یک دفعه می ایستد:
"ما در چه ماهی هستیم؟ "
صبح که تقویم را نگاه کرده بود، تقویم بر روی صفحه ماه بهمن قرار داشت.
"این ماه...ما تو ماه 
.
.
.
.
اسفند هستیم."
این جمله را میگوید و بدنش سرد میشود. آری امروز 5 شنبه است. پدر درست گفته بود. "امروز 4 شنبه نیست. امروز مدرسه نبود."
اگر در خانه می ماند، هیچ اتفاقی نمی افتاد. این روز شیطانی فرا تر از این حرف ها بوده است. اشتباه محض. بر سرش میزند و خشمگین از اینکه چه اشتباهی مرتکب شده است، حسرت میخورد.

دوباره خشکش میزند:
"اگر امروز 5 شنبه است، پس چرا آقای رمضانی به مدرسه میرفت؟ چرا آقای رمضانی اصلا از خانه بیرون آمده بود. 5شنبه که مدارس تعطیل اند. آقای رمضانی چرا میگفت به مدرسه برویم. کدام مدرسه؟"
در مدرسه باز بود. فراش مدرسه از در خارج شد و آن را بست. 
"کامران چه میکرد؟ چرا کامران بیرون آمده بود؟ چرا کامران هم از رفتن به مدرسه ترس داشت. درحالی که میدانست امروز مدرسه ای درکار نیست!"
پشتش را به دیوار تکیه میدهد و ...


RE: داستان همو کامل کنیم - DFSHINNOK7 - 11-07-2015

امیر تصمیم میگیره که به همون خونه برگرده و با اون پیر زن صحبت کنه.
اما میبینه که هیچ دری اونجا نیست، نگاهی به لباسش میندازه و میبینه لباسش تمیزه و خونی نیست. ناگهان صدایی از پشت سر میگه:
آقا امیر..
امیر با ترس پشت سرشو نگاه میکنه
.
.
آقای رمضانی؟


RE: داستان همو کامل کنیم - Please - 11-07-2015

امیر :اقای رمضانی اینجا چه کار میکننید 

رمضانی:ببخشید که  واسه رد شدنم به تواوم باید جواب بدم حالا برو معلوم نیست داره اینجا چه غلتی میکنه امیر راهشو کج میکنه و میره


RE: داستان همو کامل کنیم - MATIN.RH - 11-07-2015

ناگهان امیر از خواب بیدار میشه‌ و میبینه همه اینا خواب بودش...
امیر خیلی خوشحال میشه و بعدش میره تقویم رو نگاه کنه تا ببینه چند شنبه س...


RE: داستان همو کامل کنیم - Abandoned Kratos - 11-07-2015

امیر قبل از اینکه دستش به تقویم برسه در باز میشه.
پدر امیر: زودباش بیا برو مدرسه دیگه الان دیر میشه.
امیر بدجوری خودشو گم میکنه. در حالی که دستاش میلرزه تقویمو برمیداره تا ببینه چند شنبه اس.
چهارشنبه 20 بهمن
تپش قلب امیر به شدت میره بالا.
پدر امیر: تو حالت خوبه؟ چته؟ چرا رنگت پریده؟
امیر: آااره. خوبم. یکم خوابم میاد.
پدر امیر در رو میبنده.
امیر با خودش کلنجار میره که چیکار کنه بره یا نره.
کنجکاویش بهش اجازه نمیده که خونه بمونه.
وسایلشو برمیداره و با حالی دگرگون میره سمت مدرسه. دقیقا همون مسیری رو انتخاب میکنه که توی خواب دیده...


RE: داستان همو کامل کنیم - Mr. Lord - 11-08-2015

در حال نزدیک شدن به خانه ی قاسم است،ناگهان قاسم را میبیند که دم در در حال تحویل گرفتن بسته ای از پستچی است.امیر پشت تیر برق قایم میشود در حالی که یواشکی قاسم را مشاهده میکند.قاسم بسیار خوشحال و شادان است و از فرط خوشحالی بسته ی پستی را همانجا باز میکند، بنظر میرسد یک بازی PS4 بدستش رسیده!! سپس به داخل خانه میرود و در را میبندد.سپس امیر نفس راحتی میکشد و از آنجا رد میشود و به سمت مدرسه را میافتد و ...