ترس در مدرسه | قسمت اول - نسخهی قابل چاپ +- Forum Gamefa | انجمن بازی های کامپیوتری گيمفا (https://forum.gamefa.com) +-- انجمن: انجمن های عمومی (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B9%D9%85%D9%88%D9%85%DB%8C) +--- انجمن: داستان نویسی| Game's Story (https://forum.gamefa.com/Forum-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-Game-s-Story) +--- موضوع: ترس در مدرسه | قسمت اول (/Thread-%D8%AA%D8%B1%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B3%D9%87-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84) صفحهها:
1
2
|
ترس در مدرسه | قسمت اول - Geralt-Of-Rivia - 02-08-2016 به نام خدا
سبک داستان : ترسناک نویسنده : امیر محمد رضوانی
نام داستان : ترس در مدرسه
خب بعد مدتی که داستان نویسی رو کنار گذاشته بودم باری دیگر برگشتم تا ایده ی جدیدی رو پیاده کنم.
قسمت اول (برف)
هی امیر دقت کردی چقدر تنهایی؟ همه با هم درصورتی که تو فقط مسخره میشی. امیر : میدونم ... وضعیت من اینه دیگه. هی بچه ها لطفا زر نزنین. امیر با صدای بلندی گفت : چشم آقا. زنگخورد و امیر کتابهایش را داخل کیفش گذاشت. درست زنگ تفریح سوم بود...امیر کاپنشنش را ازروی زمین برداشت...کاپشنی که بچهها لگدمالش کرده بودند و گلی شده بود. امیر از کلاس خارج شد و به حیاط رسید. برف تندی گرفته بود و لحظه به لحظه درحال انباشتهشدن بود. فیض کاپشن سیاه رنگشرا تکانی داد و به امیر گفت:فردا تعطیلیم. امیر: فکر نمیکنم باو ... امسال هرچی برف اومده درست تعطیلمون نکرده. مطمینم اینهم هیچ غلطی نمیکنه. صورت امیر قرمز شدهبود و عینکش را بخار گرفته بود. آن را درآورد و به لباسش مالید تا بهتر ببیند. طولی نکشید که زنگ خورد. بچهها به سمت کلاس حملهور شدند. امیر بهآرامی از پلهها بالا رفت و به کلاس رسید. بچهها کامپیوتر مدرسه را روشن کرده بودند و در حال آهنگ گوشدادن بودند. امیر برروی نیمکت چوبیاش نشست و کتاب زیست را از کیفش درآورد. میز بغلیاش پر از نقاشی با ماژیک بود. دوستش خانباشی اومد و داخل میز شد. خانباشی : برف رو دیدی؟ امیر سرش را برروی میز گذاشت و گفت : آره ولی فکر نمیکنم تعطیل بشیم. معلم زیست وارد کلاسشد. همهی بچه ها برای امروز گل اورده بودند چون قرار بود به آزمایشگاه برن. ـ بچهها یونولیت اوردین؟ ـ نه. ـ پس فعلا آزمایشگاه نمیریم . بهتره بزارین برای فردا. بچه ها آهی کشیدند و برروی میزشان نشستند. ـ بچه ها کتاب تکمیلی زیست رو در بیارین درس بدیم. یکی از بچهها پایش را جلوی پای دیگری گذاشت و نزدیک بود به زمین بخورد. معلم ایشون رو به بیرون پرت کرد. امیر از شیشه های مدرسه بیرون رو میدید و با دیدن برف در ته دلش خوشحال میشد. امیر : باید ویچر رو برای هفتهی بعد تمدید کنم. خانباشی : ژوووون ... همون رو میگی که نسخهی بدون سانسورشو گرفتی. امیر : نفت نگو باو ... کاملا اتفاقی بود. زمان دیر میگذشت ... گویی کسی از گذشتن زمان جلوگیری میکرد. پنج دقیقهی آخر زنگ بچه ها کمکم بلند شدند تا کیف و کاپشنشون رو بردارن. امیر سریع بلندشد و به بیرون رفت. کولاک شدیدی بود و بیست سانتیمتر برف جمع شدهبود. امیر با خوشحالی به اینور و آن ور میرفت. برف بر میداشت و به دیگران میکوبید. خانباشی به سمت امیر آمد و باهم از مدرسه خارجشدند و منتظر سرویس ماندند. برف بر روی کیف و کاپشن و حتی مژههای امیر نیز نشسته بود. خانباشی : خخخخ ... شبیه آدم برفی متحرک شدی. آنها حدود نیم ساعت منتظر ایستادند و سرویس نیامد. امیر دستانش یخ کرده بود. وارد آهنگری شد و دستانش را گرم کرد. صاحب آهنگری به او گفت : با برف دوش گرفتی؟ امیر خندید و گفت : تقریبا. خانباشی تاب نیاورد و همراه دوستش پیاده به خانه رفت. امیر به دلیل سرما وارد مدرسه شد. مقداری نان بربری از ناظمشان گرفت و خورد. برروی صندلی نشست. هنوز بچه های زیادی در حیاط مدرسه بودند و با آقای مشیری یعنی دبیر برنامه نویسی در حال برف بازی بودند. امیر برف را از شلوارش برروی زمین ریخت و به سمت تلفن رفت و به مادرش زنزنگ زد. تلفن قطع شد. با ناراحتی همراه دوستش فیض به طبقهی بالا رفت. یک کلاس هفتمی بعد آن دو نفر وارد کلاس شد. مدتی برروی صندلی نشست و بعد از اینکه حوصله اش سر رفت به بچهها گفت : رو فلشم کانتر دارم ... میخواید رو کامپیوتر بریزم و بازی کنیم؟ امیر نظر خاصی نداشت و ته دلش خوشحال بود. ولی فیض قبول کرد. کامپیوتر رو روشن کردند ولی سعی کردند بریزن ولی نشد و ارور میداد. امیر گفت : چه بهتر ... اگر یکی میفهمید دخلمان میومد. امیر در حیاط رفت و سعی کرد در را باز کند ولی در از شدت برف باز نمیشد. به معلمشان گفت که در را باز کند ولی فایده نداشت. امیر بالای دیوار را نگاه کرد ولی چیزی جز سیم خاردار ندید. ناامید شد و به داخل مدرسه رفت. خورشید کم کم به پشت کوهها میرفت و هوا تاریک و تاریکتر میشد. ساعت شش بعد از ظهر بود. صدای گرگ ها از زمین کشاورزی کنار مدرسه به گوش میرسید. تلفنها قطعشده بود . امیر در یکی از کلاس ها همراه فیض کنار یکی از شوفاژها نشسته بود و منتظر کمک و امید بود. فیض : کمکم داره شبیه فیلمهای ترسناک میشه. امیر : آره فقط یه زامبی کم داره. امیر و فیض در حال گفت و گو بودند که ناگهان صدای پارس سگ از زمین کشاورزی بلند شد. امیر به کنار پنجره رفت و به زمین کشاورزی خیرهشد. طولی نگذشت که از مه در دوردست انسان هایی از زیر برفها بلند شدند. آرام آرام به سمت سگ رفتند وبرروی او افتادند و شروع به خوردن اون کردند. فقط صدای پارس سگ میومد و کاری از امیر بر نمیومد. امیر : فیض ... ببین چی میگم ... بدون اینکه چراغی روشن کنی برو سمت بوفهی مدرسه ... شیشه رو بشکون و تا میتونی خوراکی وردار. فیض : اما ... امیر : اما نداره فقط بدو ... به بقیه هم بگو که صدایی در نیارن و چراغی رو خاموش نکنن. فیض یواش یواش به پایین رفت. انسان ها به پشت دیوار مدرسه رسیده بودند. فیض شیشه رو شکوند و تی تاپ و شیر کاکایو برداشت و به مدرسه برگشت. میخواست به ناظمش و بچه ها بگوید صدایی در نیارند که ناظم مدرسه بلند شروع به گذاشتن آهنگ مورد علاقه اش با ضبط کرد. فیض سریع دوید و خاموش کرد و مسیله رو گفت. امیر به سرعت به سمت زیرزمین رفت و تعدادی آهنگ برای دفاع برداشت. ناظم مدرسه با دیدن آن ها ساکت شد و برروی صندلی نشست. ترس در دیدگان بچهها نمایان شد. امیر با تعدادی آهن برای دفاع اومد. در ورودی و پنجرههارا با چوب و صندلی بست. ناگهان صدای در زدن از در داخل حیاط مدرسه آمد. صورت انسان ها به سمت دیوار برگشت و به سمت آن آمدند. امیدوارم لذت برده باشین. RE: ترس در مدرسه | قسمت اول - Lamar Davis - 02-08-2016 تورو خدا فونتت رو کوچیک کن:-/ RE: ترس در مدرسه | قسمت اول - white.wolf - 02-08-2016 خیلی قشنگ بود خسته نباشی انصفا تو نباشی چرخه بخش داستان نویسی از بین می ره قسمت هوای برفی داستانتم به خاطر برفی که امروز اومد اضافه کردی مگه نه? RE: ترس در مدرسه | قسمت اول - سجاد محمدی پور - 02-08-2016 کیفیت مقاله چندان خوب نبود. البته بخش هایی از اون قشنگ بود و به دل میچسبید ولی ایرادات و غلط های املایی و بزرگی فونت و خیلی چیزای دیگه خیلی تو ذو آدم میزد و خواننده خیلی زود از خوندنش منصرف میشد. مقاله بیشتر شبیه خاطره بود. البته بعضی جا ها هم کلمات نامناسب بکار برده بودی. آخرش هم که فکر میکنم داستان یا خاطره کلا نصفه کاره تموم شد و ددقیقا متوجه نشدیم چی شد. ولی از زحمتی که کشیدی خیلی ممنون. منتظر قسمت های بعدی هستی. فقط خواهشاً هر کاری رو نکردی فونت رو کوچیک کن قربون دستت. در کل خسته نباشی لذت بردیم RE: ترس در مدرسه | قسمت اول - Mr. Lord - 02-08-2016 (02-08-2016, 09:41 PM)سجاد محمدی پور نوشته است: کیفیت مقاله چندان خوب نبود. البته بخش هایی از اون قشنگ بود و به دل میچسبید ولی ایرادات و غلط های املایی و بزرگی فونت و خیلی چیزای دیگه خیلی تو ذو آدم میزد و خواننده خیلی زود از خوندنش منصرف میشد. با سلام آقای محمدی پور این که آقا امیر زحمت کشیدن داستان بود و ادامه داره، مقاله نبودش! البته تذکرتون در مورد اندازه متن بجا بودش! موفق باشید RE: ترس در مدرسه | قسمت اول - Geralt-Of-Rivia - 02-08-2016 (02-08-2016, 09:41 PM)سجاد محمدی پور نوشته است: کیفیت مقاله چندان خوب نبود. البته بخش هایی از اون قشنگ بود و به دل میچسبید ولی ایرادات و غلط های املایی و بزرگی فونت و خیلی چیزای دیگه خیلی تو ذو آدم میزد و خواننده خیلی زود از خوندنش منصرف میشد. ممنون سجاد چان برادر این داستان قسمت اول بود و ادامه داره در مورد علط املایی و فونت هم بگم حق با شماست خواستم برطرفشون کنم که اتفاقی افتاد و باید بلند میشدم مگرنه درستش میکردم سعی میکنم قسمت بعدی مشکل نداشته باشه ممنون (02-08-2016, 09:37 PM)white.wolf نوشته است: خیلی قشنگ بود خسته نباشی انصفا تو نباشی چرخه بخش داستان نویسی از بین می ره ممنون برادر امروز تو مدرسه گیر کردم و این ایده بهم رسید کلا قسمت های بعدی بهتر میشه RE: ترس در مدرسه | قسمت اول - سجاد محمدی پور - 02-08-2016 (02-08-2016, 09:44 PM)lord mahdi نوشته است:آره شرمنده. منظور بنده همون واژهی "داستان" بود. یه لحظه حواسم پرت شد نوشتم مقاله.(در حال مطالعهی مقالات دوستان بودم)(02-08-2016, 09:41 PM)سجاد محمدی پور نوشته است: کیفیت مقاله چندان خوب نبود. البته بخش هایی از اون قشنگ بود و به دل میچسبید ولی ایرادات و غلط های املایی و بزرگی فونت و خیلی چیزای دیگه خیلی تو ذو آدم میزد و خواننده خیلی زود از خوندنش منصرف میشد. بنده عرض کردن داستان زیبایی بود اما بنظر بنده(کاملا شخصی) اندکی محتویات جالبی نداشت. شاید این فکریه که من میکنم و این قطعا به ارزش مقاله آسیب نمیزنه. خب پس واجب شد یک انتقاد کلی از مقاله بکنم : 1- وجود غلط های املایی 2- لحن بسیار آمیانه و بکار بردن کلمات ناپسند. 3- فونت بسیار بزرگ 4- جملات تا انتها نوشته نمیشد و پس از بکار بردن چند کلمه وارد خط بعدی شده بودن. 5- داستان از نظر محتویات چیز خاصی رو نداشت و خیلی شبیه به خاطره بود و نهایتش هم نفهمیدیم مقصود نویسنده چی بود. این مشکلات چیزی بود که بنده مشاهده کردم و متوجه شدم. البته خودم هم تو مقالات و نوشته هام اکثرا این اشتباهات رو میکنم و امری کاملا طبیعیه. تمام جیزایی که فتم برای بهبود کیفیت داستان بود و قصد جسارت به کسی رو نداشتم. (خودم که خوشم اومد باید دید تو قسمت های بعدی چی بهمون تحویل میدن- احسنت) RE: ترس در مدرسه | قسمت اول - Geralt-Of-Rivia - 02-08-2016 (02-08-2016, 09:56 PM)سجاد محمدی پور نوشته است:(02-08-2016, 09:44 PM)lord mahdi نوشته است:آره شرمنده. منظور بنده همون واژهی "داستان" بود. یه لحظه حواسم پرت شد نوشتم مقاله.(در حال مطالعهی مقالات دوستان بودم)(02-08-2016, 09:41 PM)سجاد محمدی پور نوشته است: کیفیت مقاله چندان خوب نبود. البته بخش هایی از اون قشنگ بود و به دل میچسبید ولی ایرادات و غلط های املایی و بزرگی فونت و خیلی چیزای دیگه خیلی تو ذو آدم میزد و خواننده خیلی زود از خوندنش منصرف میشد. ممنون برادر بابت انتقاداتون فقط یه سوال من سعی کردم تو صحبت های شخصیت ها عامیانه به کار ببرم ها فکر نمیکنم این مورد مشکلی داشته باشه ها RE: ترس در مدرسه | قسمت اول - Mr. Lord - 02-08-2016 (02-08-2016, 09:56 PM)سجاد محمدی پور نوشته است:نه قربان اختیار دارید .. هر کس نظری داره و من هم کار های زیبای شما رو دنبال میکنم.(02-08-2016, 09:44 PM)lord mahdi نوشته است:آره شرمنده. منظور بنده همون واژهی "داستان" بود. یه لحظه حواسم پرت شد نوشتم مقاله.(در حال مطالعهی مقالات دوستان بودم)(02-08-2016, 09:41 PM)سجاد محمدی پور نوشته است: کیفیت مقاله چندان خوب نبود. البته بخش هایی از اون قشنگ بود و به دل میچسبید ولی ایرادات و غلط های املایی و بزرگی فونت و خیلی چیزای دیگه خیلی تو ذو آدم میزد و خواننده خیلی زود از خوندنش منصرف میشد. نمیدونم این امیر (بخاری باز ) چرا همیشه این داستانش رو با فونت بزرگ میزاره به هر حال چون سبک داستانی هم هستش طبیعیه که از گفت و گوی محاوره ای توش استفاده میشه. پ.ن : احسنت متعلق به بدبویه من میگم احشنت RE: ترس در مدرسه | قسمت اول - Funny Man - 02-08-2016 خیلی ممنون از داستان برای اولین بار یک از داستانای انجمن نظرم رو جلب کرد داستان من رو کمی یاد کارهای اقای ار.ال.استاین میندازه. |