امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
آن شب دروغین - نقدی بر سریال The night of
#1
شبکه‌ی HBO همیشه یکی از معدود شبکه‌های پخش سریال خانگی است که از شهرت و محبوبیت خاصی میان طرفدارن ایرانی و غیر ایرانی برخوردار است. این محبوبیت میان مخاطبان ایرانی تا حد زیادی مدیون سریال معروف و مقبول عام "بازی تاج و تخت" بوده. سریالی که بیشتر از آنکه به نفع خودش باشد، تا حد زیادتری به نفع شبکه پخش کننده تمام شد. از همین روی، اگر سر و کله‌ی یک سریال دیگر با نام معروف HBO پیدا شود، امکان دست رد زدن به آن برای مخاطب ایرانی اساسا سخت و غیرممکن است، به خصوص اگر پای یک "پیمان معادی" وسط باشد. پس فرض بر این است مخاطب ایرانی سریال را دیده است، قصه را می‌داند و آدمهایش را می‌شناسد و اکنون می‌خواهد بنشیند پای نقدش و تحلیلش، نه تعریف و تمجیدهای. مطلب پیش رو شاید مشابه سایر نقدها و مطالب دیگر به تعریف و تمجید بی دلیل سریال نپردازد بلکه هدفش دیدن نیمه‌ی خالی لیوان است.


[تصویر:  EUoD1.jpg]




خطر اسپویل

چنانچه سریال را هنوز تماشا نکرده‌اید، خواندن این متن می‌تواند قصه‌ی سریال را لو دهد



اگر بخواهیم از ابتدایی‌ترین بخش سریال صحبت کنیم، تیتراژ اولیه‌ی آن برای شروع بد نیست. یک تیتراژ با رنگ‌آمیزی سیاه و سفید، نماهایی از جنس شهر و آدمهایش، از جنس مواد، خون، قتل، خیابان و در این میان یک موسیقی مرعوب کننده‌ که حسابی ما را یاد یک سریال دیگر می‌اندازد. این جنس از مضامین و فضاسازی اولیه برای مخاطب چیزی است که نمونه‌اش را در سریال True detective سراغ داریم. در جهان این سریال نیز، همه چیز سیاه است و گاها خاکستری، سفیدی مطلق نداریم، مرعوب از خود است، همه‌ی آدمهای این جهان گویا گناه کارند، دستشان آغشته است به آنچه سریال می‌خواهد رقم بزند، دخیل‌اند در سیاهی و تاریکی جهان سریال و در آن غوطه‌ورند. این شیوه از تقلید تیتراژ به قدری ساده لوحانه و دم دستی است که مخاطب نه چندان باهوش به راحتی با مقایسه‌ی این جنس مضامین و نماها، فعل تقلید را به عین دیده و درمی‌یابد گویا با یک قصه‌ی جنایی طرفیم، قصه‌ای با فضای مرعوب کننده، تاریک و تلخ، و احتمالا با آدرس‌های فلاسفه‌وار، مشابه آنچه در TD دیده‌ایم. شاید کمتر یا بیشتر از آن، ولی جنس همان جنس است. اما سریال و جهانش تا چه اندازه در خلق آن موفق است؟

[تصویر:  g8n9A.jpg]
نوع رنگ بندی و محتوای تصویری، تقلید به شدت ساده‌ای است از سریال "کاراگاهان واقعی"

سریال حول شخصیت محوری خودش می‌گردد، نض یک جوانک با ظواهر شرقی و خاورمیانه که ناخواسته درگیر جنایتی هولناک و خشن می‌شود، به زندان می‌افتد و قرار است در طول قصه از یک شخصیت معصوم و بی گناه، به آدمی جنایتکار تبدیل شود، در فضایی از جنس همان چیزی که سریال اصرار بر ارائه‌ دادنش دارد. و البته چند شخصیت مثلا فرعی که قرار است به قصه و روایتش سروشکل دهند، با محتوای جنایی و گاها از جنس ملودرام. سریال از همین ابتدا به ساکن خراب می‌کند، نه می‌تواند شخصیت بسازد و نه قصه را روایت کند.

پیش زمینه‌ای برای طرح شخصیت محوری قصه یعنی نض نداریم، چند سکانس ساده و فرمایشی که فقط می‌فهمیم قرار است به مهمانی برود، احتمالا عشق دختربازی دارد و تاحدی تحت تاثیر این میزان موضوعات امریکایی که محتوای سریال نیز هست. بی آنکه بدانیم اصلا این شخصیت چگونه آدمی است و به چه فکر می‌کند، خیلی سریع و بی منطق وارد فاز جنایی سریال می‌شود، نه از موضع خودش، بلکه کاملا به سفارش کارگردان. نمی‌فهمیم آیا نض آدم مثبت و معصومی است؟ یا نیست؟ اگر معصوم است و حواس جمع، نمی‌فهمیم چرا باید یکباره دختر قصه را سوار کند و کشان کشان هرجایی که دختر می‌رود، به دنبالش راه بیفتد. نمی‌فهمیم چرا باید مخدر مصرف کرده و چاقو بازی کند. اگر معصوم و مثبت نیست، چرا چهره‌اش و بازی‌اش خلاف این را نشان می‌دهد؟ وقتی که توسط پلیس دستگیر می‌شود، بازی سکوت را راه می‌اندازد که به شکلی فاجعه آمیز قصه و شخصیت را از کمر می‌زند. نض چرا باید در مقابل این همه انگشت اتهامی که به سمتش وارد است، سکوت کند؟ حتی با جود تلاش کارگاه قصه، همچنان از گفتن ماجرا از زبان خودش خودداری می‌کند. سکوتش از ترس است؟ از ارعاب است؟ خنگ‌ترین ادم دنیا اگر در چنین موقعیتی قرار بگیرد، زبان باز می‌کند برای اثبات بی گناهی خودش. نض اما ساکت است. این نوع کنش آدم محوری قصه به نظر نمی‌آید از استیصال باشد، از انفعال است. آدم قصه نه معصوم است و نه بی گناه، منفعل است، سرد و خشک. و این را تا زندان هم با خود می‌‎برد. این نوع تصمیمات آدم محوری نه از موضع فعال شخصیت قصه می‌آید، نه از منطق قصه، همگی کاملا به سفارش کارگردان است. کارگردان است که آدم قصه را حرکت می‌دهد، آدم قصه خودش جلو نمی‌رود، منطق قصه، آن را جلو نمی‌برد. برای همین است که وقتی نض وارد زندان هم می‌شود، همچنان تصمیماتش گنگ است و مبهم. یکبار خنگ است و کتک خور، به یک باره می‌شود بزن بهادر، برای زندانیان شاخ و شانه می‌کشد. اساسا، شخصیت قصه و کارهایش را نمی‌شود فهمید. اینکه یک جوانک شرقی داشته باشیم، او را درون یک جنایتی که اصلا معلوم نیست چرا باید واردش شود، هل می‌دهیم، دهانش را می‌بندیم که سکوت کند تا قصه را به زور جلو ببریم، وارد زندانش کنیم تا از یک آدم مثلا معصوم و بی گناه تبدیل شود به یک جنایتکار واقعی و سریال هم انتظار داشته باشد اینها را باور کنیم. باور بکنیم یا نکنیم، اصلا مسئله‌ی سریال این نیست، در قدم اول مسئله‌ی شخصیت اصلی‌اش است و کارهایی که می‌کند. از آنجایی که شخصیت را نمی‌سازد و نمی‌گذارد خودش باشد، مجبور است او را هل دهد. هل دادن کاملا سفارشی و بی منطق. برای همین است نض در همه جای سریال، منفعل، سرد و خشک است. درست مثل یک عروسک خیمه شب بازی. نه تسلیم شدنش در مقابل گنده لات زندان را می‌فهمیم و نه کتک زدن یکی از زندانیان، اصلا برایمان مهم نیست چه بلایی سرش می‌آید، چون آدم قصه هنوز ساخته نشده است.

[تصویر:  rjUl2.jpg]
بازی سکوت نض از زمان بازداشت شروع می‌شود و با وجود تلاش‌های کاراگاه پلیس،
نض همچنان بر لال بودن خود اصرار دارد که علتش معلوم نیست



این میزان انفعال و بی مایگی، متاسفانه به سایر آدمهای قصه نیز راه پیدا می‌کند. پدر و مادر نض، که هردو کاریکاتور هم نیستند، ماقبل شخصیت‌اند و خیلی خیلی عقب‌تر از آن. منفعل‌تر و خشک‌تر از نض. این چه خانواده‌ای است که نگران فرزندنشان نیست، ترس و نگرانی نه در چهره‌شان است نه در بازی‌شان. سناریو هم اصلا تاکیدی بر کنش و واکنش‌های پدر و مادر نض ندارد. تعداد سکانس‌های این دو بسیار کم است. سریال دارد با ما شوخی می‌کند؟ اصلا به کل می‌توان خانواده‌ی نض را از قصه حذف کرد و شاهد تغییری نبود. یا مثلا وکیل-کارگاه قصه، آقای استون که دلیل دنبال کردن پرونده در او اصلا معلوم نیست. چرا باید پیگیر پرونده‌ی پر دردسری باشد که همه می‌خواهند به سریع‌ترین شکل ممکن بسته شود؟ از دلسوزی است؟ سریال هر آنچه از وکیل قصه گفته است، خلاف این بوده است. یک نیمچه وکیل که شم کارگاهی نیز دارد ولی هدفش کسب درآمد است، آن هم به آسان‌ترین شکل ممکن ولی ناگهان دل نگران نض می‌شود، دل نگرانی که اصلا در خود سریال وجود هم ندارد. آیا وکیل قصه، به سفارش و دست کارگردان حرکت نمی‌کند؟ بیماری قلابی پای وی چیست که مدام از این پزشک به سراغ پزشک دیگر می‌رود؟ که چه بکند؟ نه ما را به شخصیت نزدیک می‌کند و نه دلیل کارهایش را توجیه می‌کند. اگر این بیماری پا را نداشت، تغییری در قصه ایجاد می‌شد؟ هدف سریال از این کار چیست؟ چه سودی می‌برد؟ فقط آب می‌بندد که زمان سریال زیاد شود. این شلوغ کاری قلابی در سایر آدمهای قصه نیز هست. سریال مدام در سناریو آب می‌ریزد که وقت تلف کند. پلات‌های قصه که نه در خدمت قصه هستند و نه شخصیت‌هایش.

[تصویر:  3ni8w.jpg]
در هیچ‌کجای سریال نمی‌شود درون این آدم رفت و او را درک کرد که اصولا کیست و چرا فلان تصمیم را می‌گیرد یا
فلان کار را می‌کند. اصلا معلوم نیست نض چه مرگش است



انتظار می‌رفت قصه قبل از ورود به فاز جنایی، کمی روی آدمهای خودش کار می‌کرد، پیش زمینه‌ای از آنها می‌داد تا کمی با آنها آشنا شویم و تصمیماتشان را کمی بفهمیم. پس از ورود به فاز جنایی، روی کنش و واکنش‌های آدمهای پیرامون نض کار می‌کرد و نسبتی روایی برقرار می‌کرد. ولی فقط به چند سکانس نمایشی و فوق‌العاده مصنوعی بسنده می‌کند. برای همین است که قلابی بودن شخصیت‌ها و روایت قصه زود لو می‌رود. اساسا سریال در فرم گروایت قصه" و "شخصیت‌سازی" ضعیف است.

نماهایی که دوربین فیلم‌بردار شکار می‌کند، تنها نقطه امیدواری سریال است هرچند در بسیاری از نماها دوربین به شدت دچار بازی‌های ادا اطواری می‌شود که در خدمت خود سریال نیست. از خراش روی دیوارها، میله‌ها و چکه‌ی آب به ما تصویر می‌دهد، روی صورت بعضی آدما به حدی آغراق آمیز زوم می‌کند تا جایی که پس زمینه در نما محو می‌شود. این نوع ارائه‌ی تصویر و بازی با دوربین کاملا بی معناست، چرا که نه از نقطه‌ی دید شخصیت‌هاست و نه در روایت قصه کاری می‌کند. فقط دچار بازی‌های اطواری شده است. یک نما می‌تواند به تنهایی مهم و زیبا باشد، اما این مهم نیست، مهم کاری است که سریال با این نماها می‌کند. خوشبختانه از نوع بازی‌های دوربین از نیمه‌ی دوم و به بعد در سریال کم رنگ‌تر می‌شود. بعضا نماهای خوبی هم سراغ داریم که به خوبی در خدمت سکانس و آدمهایش است.

[تصویر:  9rF7q.jpg]
فوکوس روی نیمه‌ای از یک تابلو به طوری که پدر و مادر نض در پس زمینه کاملا محو شده‌اند.
دقیقا این نما قرار است چه بگوید و چه کار کند؟


[تصویر:  LiJkD.jpg]
فوکوس و زوم اغراق آمیز روی بخشی از نوشته‌ای که اصلا معلوم نیست چه هست.
اگر تاکید روی کلیت کاغذ بود و اهمیت آن، فوکوس تصویر می‌بایست روی کل آن می‌بود و کادر کمی بازتر می‌شد.
ولی زوم اغراق آمیز تنها روی بخشی از نوشته است، که بگوید تاکید روی چه چیزی است؟ هیچی



[تصویر:  Tor26.jpg]
این تصویر به تنهایی می‌تواند به عنوان پس زمینه دسکتاپ استفاده شود، نمایی زیبا و پرجزییات از خراش‌های
روی میز. اما، این نما در سریال چه کاری انجام می‌دهد؟ در خدمت چیست؟ بازهم هیچی!



[تصویر:  5bqpZ.jpg]
از جمله نما‌های تقریبا خوب سریال. زمانی که استون با شخص در اتاق تصمیم می‌گیرند که محرمانه صحبت کنند.
پس در اتاق را به روی دوربین (مخاطب) می‌بندد و دو آدم این پلان پشت شیشه‌ی مات قرار می‌گیرند.
نسبت بین تصویر و محتوای پلان تا حدی قابل قبول است.
متاسفانه از این نماها به شدت در سریال کم دیده می‌شود.



سریال اما در تدوین و تقطیع سکانس‌ها به شدت در آشتفتگی و سردرگمی گیر کرده است، به نظرم بخشی از آن ناشی از فیلمنامه‌ای است که سکانس‌های زائد و بی معنا کم ندارد و بعضا کات‌های بی معنی‌تر که با یکدگیر خوب چفت نمی‌شوند. مثلا زمانی که نض به خاطر بی احتیاطی در رانندگی دستگیر می‌شود، زمان بسیار زیادی در این بین طی می‌شود تا به اداره‌ی پلیس منطقه برسد. و این وسط مدام کات‌های الکی و بی منطق داریم که بین نض و پلیس‌ها سوئیچ می‌کند. تا بخواهیم کمی با نض همراه می‌شویم و سعی می‌کنیم به او و حس و حالش نزدیک شویم، به یک باره نقطه‌ی دید می‌شود نگاه پلیس‌ها و کارگاه. این نوع سوئیچ میان پلان‌ها و سکانس‌‎ها به شدت آزاردهنده است و ما متوجه نمی‌شویم سریال می‌خواهد چه طرفی از این کار ببندد. می‌خواد روی نقطه‌ی دید آدم محوری تاکید کند یا باقی افراد؟ اساسا نقطه‌ی دید شخصیت محوری در سریال حضور ندارد، یک زاویه‌ی دید گنگ و گیچ داریم که انگار بیرون از قصه است، داخل شخصیت‌ها و ماجرا نمی‌رود. یا مثلا سریال یک سکانس از همبستر شدن وکیل استون و مشتری سیاه پوستش، آن هم خیلی گنگ و مبهم به ما نشان می‌دهد، سپس وکیل به سقف اتفاقش خیره شده و این دیدگاه به دیدگاه نض تغییر می‌کند که اکنون نض در سلول خودش به سقف خیره شده است! اساسا ربط این دو سکانس به هم چیست؟ چه نسبتی بین وکیل و همخوابگی او و درماندگی نض در زندان برقرار می‌شود؟ آخر چطور می‌شود که ما این دو دیدگاه و نما را به هم وصل کرده‌ایم؟!

از همه‌ی اینها که بگذریم، نگاه نژادپرستانه‌ی سریال به شکلی کاملا تیپیکال و عقب مانده، مخاطب امروزی را به گذشته‌ی عقب مانده‌تری پرت می‌کند. تمامی خلافکاران، چه درون زندان و چه بیرون آن، همگی یا سیاه پوست هستند یا لاتین و یا شرقی و اهل خاورمیانه، اساسا آدم بد سفیدپوست نداریم، همگی سفید پوست‌ها خوب‌اند و مابقی آدمها بد! حتی پلیس‌های خنگ و ناکاربلد، آنهایی که قانون را درون زندان زیر پا می‌گذارند، همگی سیاه پوست هستند. و این وسط نض و خانواده‌اش، که سیاه پوست نیستند و شرقی‌اند، همگی خواب‌اند و منفعل. این چه نگاهی از جانب کارگردان و نویسنده است؟ حتی یک شخصیت غیر سفید پوست که مبارزه کند و در قصه جلو برود، نداریم! به جز چاندرا، وکیل تازه‌کاری که وارد قصه می‌شود، آن هم نه از موضع خودش، بلکه به سفارش کارگردان، بقیه آدمهای غیر سفید منفعل و خواب‌اند. اصلا انگار نه انگار که در قرن 21 زندگی می‌کنیم و روی صحبتمان با این دوره از تاریخ است، نه تاریخ گذشته‌ با یک دیدگاه نژادپرستانه. سریال همچنان اصرار بر عقب ماندگی خودش و دیدگاهش دارد! آن هم از نوع مسخره‌اش!

[تصویر:  tmV6A.jpg]
آدم بدهای جهان سریال، یکی از یکی غیرسفیدپوست‌تر!


جمع بندی نهایی


سریال از نظر روایت قصه و ساخت شخصیت‌ها به شدت دچار آشفتگی فرمیک و مضمونی است. آشفتگی فرمیک به این معنا که جزییات و جنبه‌هایی که از شخصیت‌ها به ما نشان می‌دهد در جهت خلق و سروشکل دادن آنها نیست بلکه کاملا وقت و صحنه پر کن است. بخش زیادی از سریال متمرکز بر جنبه‌هایی است ما را درون شخصیت‌ها نمی‌برد بلکه کاملا مانند یک نظاره‌گر سوم شخص عمل می‌کند، گویی که چند روز عادی از یک آدم را به صورت مستندوار تماشا می‌کنیم. آشفتگی مضمونی اما، به این معنا که بخش زیادی از سریال با دیالوگ‌ها و رویدادهایی پر می‌شود که ظاهرا ژست روشنفکرانه و تا حدی عدالت‌خواهانه به خود می‌گیرد، اما سریال پر است از گاف‌ها و اتفاقاتی که همین موضوعات مطرح شده توسط سریال را نقض می‌کند. به نظرم سریال اساسا نمی‌داند که می‌خواهد چه کار کند و چه بگوید، بدتر از آن، بلد نیست چگونه بگوید تا من مخاطب باورش کنم. فقط اسیر مینی پلات‌ها و سکانس‌هایی می‌شود که زمان سریال زیاد می‌کند. آن هم با یک ریتم به شدت کند و خسته کننده.

تنها نکته‌ای که شاید باعث شود سریال کمی قابل تحمل‌تر شود، قصه‌ی جنایی است که مخاطب می‌‎خواهد انتهای آن را بداند، که قاتل کیست، که سرانجام گناه‌کار و بی‌گناه چه می‌شود.

و یک سوال کلیدی که در ذهن شخص من شکل می‌گیرد به این صورت که، حتی اگر ایرادات ذکر شده را ندید بگیریم، هدف سریال از روایت این قصه چیست؟ در واقع بازی کردن با یک پرونده جنایی که متهم اولش، چهره‌ای شرقی دارد و اصالتش از خاورمیانه است، با پرداختن به مسائل پیرامون آن و غیره که بی ربط به وضعیت فعلی جهان هم نیست، سریال و کارگردان می‌خواهد چه پیامی را برساند؟ اگر به جای نض، یک جوانک سیاه پوست می‌گذاشتیم و سریال را به لحاظ تاریخی، عقب‌تر می‌بردیم، آیا تغییری ایجاد می‌شد؟
پاسخ
#2
معادی علاوه بر بازیگری که انقد خفن شده S0 (2)  داره کارگردان خوبی هم میشه ها
الان داره فیلم بمب رو میسازه که گویا فیلم خوبیه
پاسخ


موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  معرفی سریال های کره ای جدید سال های اخیر mohadeseesmaeeli 1 1,900 06-06-2022, 12:07 AM
آخرین ارسال: javad0765
  معرفی و نقد سریال های جدید ایرانی mohadeseesmaeeli 0 1,080 02-02-2022, 01:58 PM
آخرین ارسال: mohadeseesmaeeli
  لیست 10 سریال خارجی برتر جهان mohadeseesmaeeli 0 1,673 10-19-2021, 03:57 PM
آخرین ارسال: mohadeseesmaeeli
  تاریخ پخش فصل آخر سریال Game Of Thrones top10fa 3 2,195 09-01-2021, 03:15 PM
آخرین ارسال: fritzco
  مایکل مان اپیزودهایی از سریال Tokyo Vice را کارگردانی خواهد کرد PC FAN 0 1,177 10-24-2019, 09:17 AM
آخرین ارسال: PC FAN

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان