08-05-2017, 05:00 PM
قطعاً (پسازاین تمامی این قطعاًها را شاید بخوانید چون هیچچیز در این مقاله قطعیت ندارد) اگر بخواهیم از عناوین شوتر تعریف کوتاهی داشته باشیم، میتوانیم در این جمله راز این سبک پرطرفدار را بهراحتی شرح دهیم: شوتر یعنی لذت بردن از شلیک و کشتار موجودات زنده. مطمئناً غیرازاین نیست، چه بتلفیلد و ندای وظیفه و چه بایوشاک و اورواچ و غیره و غیره؛ همگی این عناوین به شما لذت کشتن و از بین بردن را ارائه میدهند که البته وظیفهی هر بازی شوتری است. اما بگذارید سریعتر به اصل مطلب برسیم، عنوانی که امروز قصد تحلیلش را دارم بههیچوجه اینگونه نیست؛ Spec Ops The Line از آن دست عناوینی است که دودسته از افراد بههیچوجه نمیتوانند آن را تحمل کنند: 1- کسانی که علاقهای به داستان یک بازی ندارند و تنها به دنبال گیم پلی هستند. 2- افرادی که هرروز بازیهای شوتر را برای چندین مرتبه روی بالاترین درجهی سختی به اتمام میرسانند و بهعبارتیدیگر خورهی بازیهای شوتر هستند. حتی کاور بازی هم نوید چنین عنوان کسالتآوری را میدهد؛ برای مثال خود من هنگامیکه با شنیدن تحسینها و تعریفهای بسیار افراد از این بازی تصمیم به خرید آن گرفتم، با دیدن کاور آن چند لحظهای جا خوردم چراکه چنین کاوری معمولاً دربازیهای درجه 2 و 3 دیده میشود و شاید کاور برخی از این بازیها، بسیار جذابتر از کاور بازی د لاین باشد. به هر حال بگذارید بگویم در صورتی که بازی را تجربه نکردهاید همین الان قبل از خواندن مطلب آن را بخرید و بازی کنید و هنگامیکه به فسمت Welcome رسیدید باز گردید و خواندن مقاله را از سر بگیرید، چرا که جدا از بحث اسپویل که قطعاً در این مقاله جای خواهد داشت، تقریباً نظم و ترتیب خاصی در مطلب وجود ندارد و ممکن است برای بسیاری از افراد که بازی را تجربه نکردهاند، پیچیده و سر در گم کننده باشد.
از همین ابتدا می گویم که این مقاله یک نقد نیست، چرا که پس از گذشت حدود 5 سال دیگر نیازی به هیچگونه نقدی نیست و هر بحثی که راجع به بخشهای مختلف بازی میشود قطعاً به داستان بازی ربط خواهد داشت. نکتهی دیگر اینکه در این مقاله گاهی اوقات مقایسههایی وجود خواهد داشت که معمولاً یکی بهتر و دیگری بدتر است و این نتایج بههیچوجه دلیل بر خوب یا بد بودن بازیهای موردنظر نیستند. نکتهی آخر اینکه لاین یکی از عجیب و پیچیدهترین پایانبندی های تاریخ بازیهای ویدئویی را داشته و دارد بنابراین این مقاله حاصل تجربیات شخصی و در کنار آن کمک گرفتن از مقالاتی است که در این زمینه نوشته شدهاند.
در ابتدا این موضوع به میان آمد که Z برای بسیاری از افراد ممکن است خوشایند نباشد اما چرا؟ قطعاً اگر این بازی را تجربه کرده باشید میفهمید که چرا، دلیل این امر بسیار ساده است، x بههیچوجه گیم پلی لذت بخشی ندارد! آری همینطور است، شما از پنج دقیقهی ابتدایی بازی این موضوع را درک میکنید. بر خلاف سری بتلفیلد یا COD در اینجا بههیچوجه کشتن انسانها جالب نیست و تنها نکتهی جالب این است که این موضوع کاملاً عمدی و حاصل تلاش سازندگان بوده. همگی به خوبی می دانیم که ساختن یک بازی با سبک و سیاق شوتر های بزرگ و حتی فراموش شده کاملاً آسان است، یک کپی از روی آنها با اسم و محیط و شاید سلاحهای متفاوت بساز و یک اسم (از دستهی ریون بگیر تا حادثه در تهران) برایش انتخاب کن و روانهی بازارش کن. ولی سازندگان بازی در استودیوی Yager متوجه این موضوع شدهاند که اینکار، با اینکه احتمال پولسازی چنین ایدهای بسیار زیاد است، خیلی سریع آن را به دست فراموشی خواهد داد و دوباره چرخه ادامه خواهد داشت. در نتیجه د لاین کاملاً عکس این قضیه را طی کرد و به کلی قوانین و المانهایی که بتلفیلد و ندای وظیفه آنها را برقرار ساخته بودند، در هم شکست. Z یک شبیه ساز شوتر است نه یک شوتر، x یک واقعیت از جنگ است نه عنوانی که امروز بتلفیلد 1 نام دارد (در اینجا لازم میدانم از تمامی طرفداران این سری عذر بخواهم). درست است که بتلفیلد همیشه یک میدان نبرد واقعی را برای ما تداعی میکرده اما خودمانیم مگر کشتن انسانهای دیگر برای یک ذهن سالم لذت بخش است؟ مگر رد شدن با تانک یا حملههای فضایی که موجب قتل عام میلیونها نفر میشوند میتوانند لذتی برای ما در واقعیت داشته باشند؟ بر فرض مثال که اصلاً همینطور است و میتوانند لذت خاص خود را داشته باشند اما مگر میشود به راحتی و گاهی اوقات به تنهایی یک ارتش را نابود ساخت؟ جالب است بدانید x هم همین کار را میکند، شما را در نقش واکر جای میدهد که در انتهای بازی یک ارتش را نابود کرده و به سوی هدف میرود؛ حتی کانرد هم در یکی از مکالمهها همین را به واکر میگوید:
” Well done Walker, you've done what the storm could not: destroyed the Damned 33rd. Do you feel like a hero yet?”
"خیلی خوبه واکر، تو کاری کردی که طوفان نتونست انجام بده: نابودکردن Damned 33rd. حس قهرمانها رو داری؟"
اما مشکل اینجاست که واکر (بخوانید بازیکن) بههیچوجه نمیتواند لذتی از این کشتار داشته باشد. در ابتدای بازی، لحظهای که سوار بر بالگرد هستید و دشمنان را به رگبار بستهاید لذت خاصی به شما دست میدهد، اما این لذت پس از مدت کوتاهی زایل میشود و با دیدن صحنهی برخورد یکی از بالگردهای دشمن به آن تکهی بزرگ فلزی تقریباً حس تنفری به شما دست میدهد اما بازی همینجا شما را متوقف میسازد و با یک برخورد شدید شما را به ابتدا میبرد. همین صحنه در اواخر بازی نیز اتفاق می افتد، پس از کشتن رابرت (گویندهی رادیو) سوار بر بالگرد میشوید و شروع میکنید به نابود کردن ساختمان و سپس بازی به ابتدا باز میگردد (حداقل در ظاهر و چقدر شبیه به کیلزون 3!) اما پس از برخورد بازی ادامه پیدا میکند و ریتم بسیار سریعی پیدا میکند. شروع میکند به باراندن هزاران گلوله بر روی سر شما، شروع میکند به کشتن و بی رحم شدن و...، همینجا متوقف میشویم چون حالا زمان بحث در این باره نیست. باز میگردیم به سراغ صحبت خودمان، کاپیتان واکر هیچ لذتی از کشتن نمیبرد! این را بازی به یکباره به شما میفهماند، درواقع دقیقتر که بگویم بازی به شما میفهماند اینکه کشتن، قرار گرفتن پشت مسلسل، ترکاندن سر سربازها (باید بگویم بزرگترین لذت بازی، چرا که تنها چیزی که باعث میشد کمی لذت از بازی به من دست بدهد وجود این قابلیت نابود و تکه تکه شدن سربازهای بدبخت بود که در کنار ترکیدن و قطع شدن اعضای بدنشان با نارنجک بازی را کمی خشنتر میکرد اما در پایان بازی واقعاً مانند همین الان از خود خجالت کشیدم.)، آتش زدن بشکهها و انفجار آنها و حرکات مختلف برای مبارزات نزدیک همه و همه هیچ حس خاصی به شما نمیدهند، در صورتی که در بازیهای دیگر برق خاصی برای هرکدام از این حرکات در چشمان بازیکن نقش میبندد. همهی اینها می گویند که واکر یک ابر سرباز نیست که به ماشین کشتار انسانی تبدیل شده است. بلکه واکر کسی است که بخاطر برخی مشکلات همهی اطرافیانش را، چه دوست و چه دشمن تبدیل به ماشینهای کشتار کرده است و تنها یک راه برای رد کردن این حرف وجود دارد که واکر به راحتی از آن کمک میگیرد بی آنکه تا انتهای بازی ذرهای متوجه آن باشید...
داستان بازی پس از سقوط با ورود گروه دلتا به خاکهای دبی آغاز میشود. مأموریت ساده است: امواج رادیویی را پیگیری کنید و بازماندگان را نجات دهید، افرادی که تا قبل از ورود شما 5000 نفر بودند، همانطور که کانرد میگوید:
" There were over five thousand people alive in Dubai, the day before you arrived. How many are alive today, I wonder? How many will be alive tomorrow?"
“اونجا تو دبی، قبل از روزی که شما وارد شدید، پنج هزار نفر از مردم زندگی میکردن. امروز چند نفر زندن، من تعجب میکنم؟ چند نفر فردا زنده خواهند بود؟"
کانرد مدتها پیش با تیمی موسوم به Damned 33rd وارد دبی شده بود تا به مردم کمک کند. اما پس از مدتی خود گرفتار طوفان شن شد و پشت دیواری از شن ماند. پس از مدتی تیم دلتا که متشکل از مارتین واکر، آدامز و لوگو است وارد دبی میشوند تا به سرنوشت این شهر متروک پی ببرند که متوجه پیچیدگی ماجرا میشوند. البته ماجرا در ابتدا چندان هم پیچیده نیست، شما وارد شهر میشوید، ناگهان عدهای جوان اهل دبی و مسلح (که از قضا فارسی هم صحبت میکنند) وارد شده و به شما لقب قاتلهای آمریکایی میدهند. شاید طور دیگری باشد ولی تا جایی که به خاطر دارم اولین حمله از سمت خود تیم دلتا است و تا قبل از آن هیچ گلولهای از سمت اهالی دبی شلیک نمیشود.
پس از مدتی پیشروی در خاک دبی کم کم شروع به سقوط میکنید بی آنکه خود بفهمید، پس از هر قتل عام بزرگ دریچهای باز میشود و شنها شما را میبلعند، اما شما چیزی متوجه نمیشوید، شاید تا چپتری که در آن آب اهالی دبی را میدزدید متوجه نشوید که واکر درحال تغییر شکل دادن و چروکیده شدن است (شپرد را به یاد آوردید؟). این مبارزات همینگونه ادامه مییابند تا اینکه متوجه میشوید کانرد در دبی تشکیلاتی به راه انداخته و حکومتی برای خود در دبی به راه انداخته است. در همین حین CIA هم برای از بین بردن هرگونه اثری از Damned 33rd شروع به مبارزه با آنها میکند، چرا که اگر کسی از این ماجرا خبردار شود جنگ بزرگی میان آسیای میانه و آمریکا در میگیرد. پس از مدتی مبارزه و پیوستنتان به CIA (چون واکر فکر میکند سیا با هرکه مبارزه کند "قطعاً" طرف مقابل گناهکار است) اولین صحنهی دراماتیک بازی که واقعاً شما را به بهت فرو میبرد رقم میخورد. قبل از این صحنه تیم دلتا با دو نفر برخورد داشتهاند که یکی آب دزدیده بود و دیگری برای انتقام خانوادهی دزد را کشته بود. این شما بودید که باید انتخاب میکردید: دزد را بکشید یا قاتل را. انتخابهای دیگری هم بود مثل گذشتن از منطقه یا کشتن اسنایپر هایی که بر روی هر دو محکوم نشانه گرفته بودند یا شلیک به طنابها (کاری که در بخشهای انتهایی بازی انجام خواهید داد). پس از گذشتن از این طناب دار و مبارزه با عدهای، به یک گروه بزرگ از سربازان میرسید که در یک میدان راه را سد کردهاند. واقعاً نمیدانید چه کنید که ناگهان چشمتان به سلاحی برای پرتاب بمبهای فسفری می افتد. از آنجایی که قطعاً آن سربازها قصد کشتن مردم بی گناه را دارند، هرچه بر سرشان بیاید حقشان است، بنابراین یک دوربین را به هوا میفرستید و سپس به سبک COD با دوربین هوایی به افراد زنده شلیک میکنید. بگذارید بگویم که قبل از رفتن شما به دید دوربین یک میدان سالم و تقریباً سبز به همراه عدهی زیادی "انسان" دیده میشود که اگر کاری با آنها نداشته باشید فقط درحال انجام کاری هستند، اما مطمئناً این کار چیزی بجز قتل عام انسانهای بی گناه دبی نیست، پس به سراغ مانیتور رفته و شروع به حملهی هوایی میکنید (حتی اینجا هم بر خلاف سری ندای وظیفه هیچ لذتی برای این حمله وجود ندارد). ابتدا به افرادی که به شما نزدیک هستند بمب هدیه میکنید و سپس کمی جلوتر عدهی بسیار زیادی را میبینید که یک تانک در جلوی صف آنهاست و به شما شلیک میکند. دیگر جای درنگ نیست، بمب فسفری آماده میشود، بر روی آن قسمت نشانه میگیرید و قبل از شلیک بازتاب چهرهی شما بر روی مانیتور می افتد و سپس آتش! هنگامیکه واکر از مانیتور سر بالا میآورد ممکن است نفستان در سینه حبس شود... بجز سیاه و سرخ و نارنجی رنگ دیگری قابل مشاهده نیست، همه از شما میترسند، راه که میروید، حتی آنها که پایشان قطع شده فرار و التماس میکنند که آنها را نکشید (راستش را بخواهید من یکی دوتا از این افراد "پست شرور" را در همین حال کشتم). به نقطهی تانک و آن عده میرسید که همینجا همه چیز عوض میشود. یکی از سربازان را میبیند که درحال مرگ است، سرباز میپرسد: چرا؟ و واکر پاسخ میدهد: شما میخواستید مردم رو بکشید. سرباز میگوید: ما داشتیم کمک میکردیم. و سپس واکر قاتل واقعی را میشناسد، آن گروه بزرگ از سربازان را میبیند که تانک مقابلشان بود... آنها سرباز نبودند بلکه مردم عادی بودند که این سربازها وظیفهی حفاظت از آنها را بر عهده داشتند. واکر تنها چیزی که میبیند مردم بی گناهی هستند که در آتش حماقت، خشم، جهالت، غرور و از همه مهمتر توهم او سوختهاند. اما از همهی اینها بدتر صحنهای است که مادری، کودکش را در آغوش گرفته تا از او محافظت کند، اما مادر و دختر هردو به طرز فجیعی سوختهاند. لوگو که دیگر تاب تحمل ندارد شروع به اعتراض میکند و دیگر خود را یک سرباز نمیداند. او میگوید که واکر ما را تبدیل به قاتل کرده است و واکر بدون توجه به هیچچیز شروع به حرکت میکند؛ حرکتی که بازهم او را به قعر میبرد.
پسازاین توهمات واکر تشدید میشوند؛ واکر در برخی اوقات، در خیالات خود انسانهایی را میبیند که درحال سوختن هستند، جهنم بزرگی برپا شده و واکر در آن هم خود و هم افراد بی گناه را درحال سوختن میبیند. اما یکی دیگر از عجیبترین بخشهای بازی که در هیچ مقالهای اثری از آن ندیدم، قسمتی است که توهم عجیبی به واکر دست میدهد (نمیدانم شاید هم باگ باشد اما به دلیل دیالوگی که نشانهی تعجب واکر از وضع پیش آمده است، چنین احتمالی نمیدهم)، پس از دزدیدن آب، درحال کمک به تیمش است که ناگهان به تنهایی وارد اتاقی میشود که بلافاصله شروع به چشمک زدن و سیاه شدن و دوباره عادی شدن صفحه میکند، با هربار چشمک زدن دو چیز در اتاق حرکت میکنند، اول دشمنی که در اتاق است و از لباسهای مخصوصی که کمی طول میکشد تا از بین بروند پوشیده و دوم مجسمهی سفیدی که در اتاق است و عقب و جلو میرود. به هر حال نمیدانم این باگ یا هرچیز دیگر چه تأثیری بر روی من داشت که هرجا به این مجسمهها بر میخوردم آنها را نابود میکردم و واقعاً از این قضیه خبری ندارم.
پس از کشف خیانت کانرد، تیم دلتا با پیرمردی آشنا میشوند که یک سرباز کهنه کار است و قصد مقابله با کانرد را دارد، به همین دلیل وارد قسمت نگهداری آب دبی شده و به کمک دلتا فورس تمامی آب اهالی را می دزد و متأسفانه یا خوشبختانه، کامیونها پس از کمی درگیری تصادف میکنند و آب از بین میرود. در اینجا واکر از خواب بیدار میشود، پس از تصادف به هوش میآید و با لباسهای پاره به سمت کامیونها و مردمی که درحال برداشتن آب از آن و نفرین کردن او هستند پیش میرود. ناگهان به همان فرماندهی پیر برخورد میکند، از واکر میخواهد که قبل از آتش گرفتنش او را با یک گلوله بکشد، واکر میتواند او را بکشد یا اینکه او را رها کند تا با عذاب بمیرد. پسازاین وارد مرحلهی ریگروپ شدن میشویم و به سمت کانرد به راه می افتیم. در بین این حوادث مدتی است که واکر یک بی سیم پیدا کرده و با کلنل کانرد درحال صحبت است و میفهمیم که او مدتها پیش جان واکر را حفظ کرده است. حالا تیم دلتا به سوی رابرت درحال پیش رفتن هستند، او را پیدا میکنند، رابرت یک بلندگو در دبی است، او تقریباً از ابتدای بازی، تیم دلتا را به بازی گرفته و حسابی به آنها خندیده است. حال که او را پیدا کردهاند، بازهم به خودشیرینی ادامه میدهد تا اینکه ناگهان لوگو از عصبانیت چند تیر به سر او شلیک میکند و او را میکشد. اینگونه مشخص میشود که تمامی آنها درحال تغییر هستند. قبل از همه واکر به این مشکلات روانی دچار شده است، در یک قسمت هنگام پایین آمدن از زیپ لاین یک سرباز بر سر راه زیپلاین است و واکر که طبق معمولاً زودتر از همه با زیپلاین درحال پایین رفتن است به او برخورد میکند و اینجا صدای آدامز که دوست قدیمی واکر است و درحال پایین آمدن از زیپ لاین است شنیده میشود که او را از کشتن سرباز منع میکند و از سوی دیگر سرباز تفنگ خود را به سوی واکر برای شلیک میآورد که اگر کشتن او را انتخاب کنید، واکر سرباز را با خشم هرچه تمامتر و به طور وحشیانهای میکشد.
پس از کشتن رابرت و درگیریهای بسیار با افراد کانرد به یک بالگرد میرسید و پس از پشتیبانی از لوگو با مسلسل بالگرد شروع به پرواز میکنید. پس از مدتی طوفان شن به پا میشود و شما با یک تصادف از طرف بالگرد درحال سقوط دشمن، شروع به سقوط میکنید که ناگهان واکر که درحال تلاش برای ایستادن است از بالگرد پایین می افتد (همان صحنهی ابتدای بازی).
بازهم بازی توهمات جهنمی واکر را به ما نمایش میدهد که همه جا تبدیل به آتش شده و افراد زیادی درحال سوختن هستند، برج خلیفه که محل استقرار کانرد است آتش گرفته و کانرد از جنایتهای او میگوید. همانطور که پس از شکست نقشهی آنها برای دزدیدن آب، به او گفته بود: تبریک میگم واکر تو آب رو از بین بردی. حالا بدون آب مردم فقط برای چندروز زنده می مونن. همانطور که میبینید کانرد کنایهها و سرزنشهای زیادی برای واکر دارد و گاه و بیگاه آنها را رو میکند اما همگی می دانیم که این شگرد آدم بدهای داستانهاست تا خودشان را بیگناه جلوه دهند. پس از گذشتن از جهنم به دنبال پیدا کردن آدامز میروید و پس از یافتن او از طریق ارتباطهای نصفه و نیمه مکان لوگو را ردیابی میکنید، اما در آخرین تماس او با کلمات فارسی و لحنی وحشت زده از کسی یا کسانی میخواهد که این کار را نکنند (کدام کار؟!).
آدامز و واکر با سرعت به سمت لوگو حرکت میکنند و هنگامیکه به آنجا میرسند با صحنهی بسیار شوکه کنندهای مواجه میشوند: مردم لوگو را دار زدهاند! آری به طناب شلیک میکنند و لوگو را پایین میآورند، واکر شروع به تلاش میکند تا بلکه بتواند لوگو را به هوش بیاورد و آدامز هم درحال دور کردن مردم است، اما مردم لحظه به لحظه بیشتر هجوم میآورند و آدامز پیاپی درخواست اجازهی شلیک به مردم میکند. واکر که دیگر امیدی به لوگو ندارد او را به حال خود رها میکند و به سمت مردم میرود. در اینجا بازهم دو انتخاب دارید: مردم را بزنید یا آسمان را (شلیک هوایی)! به هر حال بازهم بازی به ما نشان میدهد که ممکن است وظیفه فدای احساسات شود و واکر همچنان یک ابرسرباز فداکار نیست. پس از دور کردن مردم با خشم به سوی کانرد به راه می افتد و در آخرین مبارزه با آتش سنگین دشمن مواجه میشود. پسازاینکه او و آدامز به بالای خیابان میرسند و تمام دشمنان را به خیال خود پشت سر میگذارند. ناگهان عدهی زیادی از دشمنان به همراه یک هلیکوپتر نظامی وارد شده و به آنها دستور تسلیم میدهند. واکر تصمیم به تسلیم شدن میگیرد اما آدامز مخالفت میکند:
آدامز و واکر با سرعت به سمت لوگو حرکت میکنند و هنگامیکه به آنجا میرسند با صحنهی بسیار شوکه کنندهای مواجه میشوند: مردم لوگو را دار زدهاند! آری به طناب شلیک میکنند و لوگو را پایین میآورند، واکر شروع به تلاش میکند تا بلکه بتواند لوگو را به هوش بیاورد و آدامز هم درحال دور کردن مردم است، اما مردم لحظه به لحظه بیشتر هجوم میآورند و آدامز پیاپی درخواست اجازهی شلیک به مردم میکند. واکر که دیگر امیدی به لوگو ندارد او را به حال خود رها میکند و به سمت مردم میرود. در اینجا بازهم دو انتخاب دارید: مردم را بزنید یا آسمان را (شلیک هوایی)! به هر حال بازهم بازی به ما نشان میدهد که ممکن است وظیفه فدای احساسات شود و واکر همچنان یک ابرسرباز فداکار نیست. پس از دور کردن مردم با خشم به سوی کانرد به راه می افتد و در آخرین مبارزه با آتش سنگین دشمن مواجه میشود. پسازاینکه او و آدامز به بالای خیابان میرسند و تمام دشمنان را به خیال خود پشت سر میگذارند. ناگهان عدهی زیادی از دشمنان به همراه یک هلیکوپتر نظامی وارد شده و به آنها دستور تسلیم میدهند. واکر تصمیم به تسلیم شدن میگیرد اما آدامز مخالفت میکند:
33rd Soldier: They're pinned down on top of the gatehouse. Move in!
LT Adams: Shit! Here they come.
33rd Soldier: It's over! We have you surrounded. Lay down your weapons.
LT Adams: F*** you! Just shoot me! I'm standin' right here! Come on!
33rd Soldier: Secure the building.
LT Adams: Shoot me, goddammit! F***in' SHOOT ME!
COL Konrad: This is your last chance, Walker. Surrender... or my men will cut you down.
LT Adams: Don't you dare- (Walker drops his weapon) Well, f*** you then! I didn't come this far to surrender.
CPT Walker: It's the only way inside that tower-
LT Adams: For f***'s sake, give it up! The mission's over. We failed!
CPT Walker: Not while I'm still breathing.
LT Adams: Fine... then keep breathin'.
LT Adams: Shit! Here they come.
33rd Soldier: It's over! We have you surrounded. Lay down your weapons.
LT Adams: F*** you! Just shoot me! I'm standin' right here! Come on!
33rd Soldier: Secure the building.
LT Adams: Shoot me, goddammit! F***in' SHOOT ME!
COL Konrad: This is your last chance, Walker. Surrender... or my men will cut you down.
LT Adams: Don't you dare- (Walker drops his weapon) Well, f*** you then! I didn't come this far to surrender.
CPT Walker: It's the only way inside that tower-
LT Adams: For f***'s sake, give it up! The mission's over. We failed!
CPT Walker: Not while I'm still breathing.
LT Adams: Fine... then keep breathin'.
در اینجا یک فداکاری واقعی رخ میدهد. آدامز واکر را به پایین پرت میکند و واکر شروع به فرار میکند. اینگونه است که بازی کاخ افتخارات شما را پایین میآورد. شاید افتخار بزرگی باشد که یک ارتش را پشت سر نهادهاید، اما حالا چه؟ فرار؟! پشت سر او چندین راکت به زمین برخورد میکند و واکر با آخرین راکت زمین میخورد. اینجاست که بازهم کانرد پشت بی سیم صحبتی دارد:
"Your friends, dead. The world on fire. And you... alone. You're a failure. Finally, something we have in common"
"دوستای تو، مردن. دنیا آتیش گرفته. و تو... تنها. تو یه بازندهای. بلاخره، ما یه چیز مشترک داریم"
واکر دوباره شروع به پیش رفتن میکند، به برج خلیفه میرسد، وارد میشود و...
پس از ورود واکر به برج بازی اصلی آغاز میشود. از همان ابتدا، دو آکواریوم بسیار بزرگ به چشم میخورند که پر از "آب" هستند، آری آب! بزرگترین کلید و ارزشمندترین کالا در دبی، همه جا پر از این مایع ارزشمند است. کمی جلوتر که میروید چندین سرباز را میبینید که آماده ایستادهاند. این مکالمهی کوتاهی است که کمی شما را به فکر وا میدارد:
33rd Soldier: Squadron, ten-hut! Captain Walker, we're all that's left of the Damned 33rd. We surrender, sir, Dubai is yours.
CPT Walker: Where. Is. Konrad.
33rd Soldier: Where he's always been. Upstairs, waiting for you.
CPT Walker: Where. Is. Konrad.
33rd Soldier: Where he's always been. Upstairs, waiting for you.
کمی صبر میکنید تا آسانسور باز شود، وارد آن میشوید و صبر میکنید تا به طبقهی موردنظر برسد. هنگامیکه به اینجا میرسید بازهم همه جا را آب فرا گرفته است. یک خانهی کاملاً مجلل و لوکس و پر از آب در این خرابهها وجود دارد. اگر به سمت میز نگاهی بیاندازید میتوانید یک یادداشت را ببینید که از سمت کانرد است و متن آن چنین است:
"Jeremy. Someday, people will tell you about your father. For that, I'm sorry. I love you."
"جرمی. یه روز، مردم دربارهی پدرت به تو میگن. برای اون، من متأسفم. دوست دارم."
سپس به انتهای تمامی این ماجراها میرسید. کلنل کانرد را درحال کشیدن یک نقاشی از صحنهای بسیار آشنا میبینید؛ آری این صحنه، همان منظرهی مادر و دختر است که سوخته بودند و حال اینجا هستند، بر روی یک بوم نقاشی. کانرد از شما میخواهد تا جلو بروید، در مقابل شما مردی بر روی صندلی کهنهای افتاده است. هنگامیکه صندلی را میچرخانید مردی را میبینید که لباسی نظامی بر تن دارد و نام Konrad بر رویان نقش بسته است. اسلحهای که در دست اوست را بدست میگیرید و کلنل کانرد شروع به صحبت میکند. در اینجا همه چیز برای شما روشن میشود. اینکه واقعاً واکر کیست، اینکه دلیل لذت نبردن شما از این کشتار چیست، اینکه این افراد که بودند و شما چه کردید.
کانرد به واکر میفهماند که او تنها یک بیمار روانیست که بدون دلیل مردم را به زجر کشیدن وا میدارد. از اعدام شدهها گرفته تا کسانی که با فسفر سوختند. همه و همه بخاطر واکر بوده. واکر حتی با هم تیمیهای خود نیز کاری کرده بوده تا تبدیل به افرادی شبیه به خود او شوند. آنها سربازانی که برای دفاع شخصی به سمت آنها شلیک میکردهاند را به قتل رسانده بود. آری اگر دقت کرده باشید اعضای 33rd هنگام دیدن واکر گوش به فرمان ایستاده بودند و هیچ حملهای به او نمیکردند. واکر همه چیز را عوض کرده بود و همه جا را به بدبختی و خاک و خون کشیده بود اما نیاز به کسی بود که او را سرزنش کند، او را متهم سازد و او را بجای خود قربانی کند. و این فرد کسی جز کانرد نبود. اگر بی سیمی که واکر پیدا کرده بود را در یاد داشته باشید با دیدن یک صحنه میفهمید که این بی سیم خراب بوده است. میفهمید که چقدر از مأموریت خود فاصله گرفتهاید. و بازهم مکالمهای دیگر صورت میگیرد:
CPT Walker: What happened here was out of my control.
COL Konrad: Was it? None of this would've happened if you'd just stopped. But on you marched. And for what?
CPT Walker: We tried to save you.
COL Konrad: You're no savior. Your talents lie elsewhere.
CPT Walker: This isn't my fault...
COL Konrad: It takes a strong man to deny what's right in front of him. And if the truth is undeniable, you create your own. The truth, Walker, is that you're here because you wanted to feel like something you're not: A hero. I'm here because you can't accept what you've done. It broke you. You needed someone to blame, so you cast it on me: a dead man.
آری؛ واکر برای اینکه محکوم نشود، محکوم کرده بود و برای اینکه خود را فریب دهد دیگران را فریب داده بود و بسیاری از اوقات این را نفهمیده بود چون این شخصیت دوم او بود. آری واکر از دوگانگی شخصیت رنج میبرد و در تمامی این مدت همه کاری کرده بود. اما او تنها به کانرد اکتفا نکرده. او حتی به طریقی غیرمستقیم بازیکن را مقصر این رفتارها میداند: من یه سربازم فقط دستورایی که بهم داده میشه رو انجام میدم. و در همین لحظه صحنهی نهایی و اعجاب انگیز بازی فرا میرسد. کانرد و واکر رو در روی هم در یک آینه قرار میگیرند و حال هنگام قضاوت وجدان فرا میرسد. کانرد 5 ثانیه به شما وقت میدهد؛ یا به او شلیک میکنید یا او به شما شلیک میکند. البته حالت سومی هم وجود دارد که در آن اگر کمی به سمت چپ بروید تفنگ در زیر گلوی شما قرار میگیرد. اما اینجا هر انتخاب نشان دهندهی افکار شماست. اگر اجازه دهید کانرد به شما شلیک کند یعنی اینکه تمامی این تقصیرات را گردن گرفتهاید و میگذارید انتقام خود را از شما بگیرند. اگر به خود شلیک کنید بازهم نشان از تسلیم شدن شما دارد اما این نشان میدهد که گوشهای از ذهن شما هنوز قبول نکرده است که تمامی اینها تقصیر شما بوده است. اگر شما به کانرد شلیک کنید نشان دادهاید که خود را مسبب تمامی این این وقایع نمیدانید و هنوز فکر میکنید ناجی و قهرمان هستید.
پسازاین سربازی از 33rd وارد میشود و شما از او درخواست یک بی سیم میکنید اما همینکه سر میگردانید سرباز غیب میشود و شما با همان بی سیم کانرد درخواست کمک میکنید. پس از نمایش سازندگان بازی چپتر و قسمت آخر بازی آغاز میشود. واکر در پایین برج نشسته و چند پاترول نظامی به سمت او میآیند. در اینجا سه پایان قابل نمایش هستند:
1- پس از درخواست سرباز اسلحهی خود را زمین بگذارید و تسلیم شوید و به خانه بازگردید.
پسازاین سربازی از 33rd وارد میشود و شما از او درخواست یک بی سیم میکنید اما همینکه سر میگردانید سرباز غیب میشود و شما با همان بی سیم کانرد درخواست کمک میکنید. پس از نمایش سازندگان بازی چپتر و قسمت آخر بازی آغاز میشود. واکر در پایین برج نشسته و چند پاترول نظامی به سمت او میآیند. در اینجا سه پایان قابل نمایش هستند:
1- پس از درخواست سرباز اسلحهی خود را زمین بگذارید و تسلیم شوید و به خانه بازگردید.
2- شروع به کشتن سربازهای آمریکایی کنید و تمامی آنها را از بین ببرید.
3- شروع به شلیک کنید ولی به دست سربازان کشته شوید.
اما جالب این است که هیچیک از این پایانها، پایان مثبتی محسوب نمیشود و حتی پایان بازگشت به خانه هم به گونهای دردناک و رقت آور است.
اما جذابترین پایان از نظر من، کشتن سربازان است که در انتها بی سیم را بدست میگیرید و به فرمانده ای که پشت خط است می گویید: Gentleman, welcome to Dubai وبازی در تمامی پایانها با یک نما ازشهر ویران و متروک دبی که بدست شما اینگونه شده پایان مییابد.