12-21-2017, 11:50 AM
همواره وقتی به انجام یک کار و رسیدن به نتیجهای موفقیتآمیز فکر میکنیم، راهی طولانی با کلی پیچ و خم هولناک و تاریک را در ذهن خود متصور میشویم که مانع جدی رسیدن ما به آن قله درخشانِ بالاتر از ابرها است. اما حقیقت این است که از هر شخص موفقی در هر زمینهای بپرسید، قطعا به شما خواهد گفت که کافی است قدم اول را بردارید و وارد دل ماجرا شوید؛ پس از آن، همهی آن تاریکیها برایتان روشن خواهد شد. مثل یک چراغقوهای که شاید فقط دو متر جلوتر از شما را روشن میکند، اما همین روشنایی کم هم با قدم برداشتن رو به جلو، کل مسیر را برایتان نشان خواهد داد. داستان ساخت [font=IRANSans, tahoma]بازی Gorogoa نیز چنین است. داستان کسی که تصمیم میگیرد یک بازی متفاوت بسازد و پس از ۶ سال بالاخره موفق میشود به چیزی که دنبالش میکرده، دست یابد. داستان کسی که بارها در میانه راه متوجه اشتباهاتش میشود، به عقب برمیگردد، نواقصش را برطرف میکند و دوباره راهش را از سر میگیرد. داستان تلاش تکنفرهای که با بهرهگیری از ابتداییترین چیزها، یکی از بازیهای خوب و بهیادماندنی امسال را برای ما به ارمغان آورده است. این، داستان جیسون رابرتز است.[/font]
بازی Gorogoa اثری در سبک معمایی است که یک داستان جذاب را با روایتی جذابتر تقدیم شما میکند. داستان Gorogoa جزو آن قصههای سرراست و کلیشهای نیست که بتوان پایانش را از همان ابتدا فهمید. شما در طول بازی وظیفه دارید تا ۵ گوی با رنگهای مختلف را از مناطق متفاوتی به دست آورید، اما اینکه هدف از این کار چیست و به چه نتیجهای ختم میشود، نیازمند این است که حتما به تجربه Gorogoa بپردازید. از همان لحظهای که بازی را آغاز میکنید، قطعا متوجه فضای خاص و نحوه روایت جالب داستان خواهید شد. مهمترین ویژگی داستان این است که هر کسی میتواند برداشت مخصوص خودش را از آن داشته باشد. در واقع نمیتوان گفت که این کاراکتر خوب و آن کاراکتر بد است و به خاطر فلان اعمال مشخصی که انجام میدهد، پایان مشخصی هم نصیبش میشود. بازی شما را با یک داستان پیچیده روبرو میکند و زمانی این ماجرا پیچیدهتر میشود که بدانید هیچ دیالوگ و اصلا هیچ متنی به هیچ زبانی در طول بازی نشان داده نخواهد شد. در حقیقت روایت کل داستان بازی حالتی کاملا بصری دارد و شما فقط با تصاویر و حرکاتی که میبینید ارتباط برقرار خواهید کرد و این مسئله نه تنها نقطه ضعفی بر بازی نیست، بلکه عاملی است که باعث میشود تا هر بازیکن، درک مخصوص به خود را از داستان بازی داشته باشد. وقتی که قرار باشد من با یک زبان خاص با شما صحبت کنم، مشخص است که مخاطبان من فقط افرادی میتوانند باشند که آن زبان را درک کنند، اما سازنده بازی با حذف هرگونه دیالوگ و زبان خاصی، میخواهد مخاطبانش را به بالاترین حد ممکن برساند. حالا این مخاطب است که باید تصمیم بگیرد چه برداشتی از مجموعه تصاویری که میبیند داشته باشد. در واقع، همانطور که گیمپلی بازی یک پازل است، داستان آن هم پازلی است که ذهن شما باید آن را تکمیل کند و خب طبیعی است که وقتی چند قطعه از این پازل پیدا نشود، ذهن ما جای خالی آنها را پر خواهد کرد.
[font=IRANSans, tahoma]بارزترین و مهمترین عاملی که پیچ و خم زیادی به داستان میدهد، نحوه روایت آن است. قبول دارم که در ابتدا گفتم هر کسی میتواند برداشت متفاوتی از بازی داشته باشد، اما برخی از المانهای داستان، که همان قطعههای واضح و مشخص پازل ما هستند، قطعا در هر فرضیهای ثابت خواهند بود. روایت داستان در Gorogoa به صورت خطی نیست که از یک زمانی شروع شده و در زمان مشخص دیگری به پایان برسد. بازی دائما در حین روایت خود، پلی بین گذشته و آینده ایجاد میکند و شما را با مقاطع مختلف زندگی کاراکتر اصلی آشنا میسازد. البته این گذشته و آینده نیز خود یکی از ابزارهای مناسبی است که سازنده ذهن شما را با آن درگیر میکند تا در پایانبندی داستان، به خوبی غافلگیرتان کند. پایانبندیای که خود منشا و مبدا چند دسته شدن برداشتها از داستان است.
[/font]
با اینکه بازی جدید جیسون رابرتز گیمپلی لذتبخشی دارد، اما مدت زمان به پایان رساندن بازی به قدری کوتاه است که اصلیترین ضربه را به Gorogoa وارد میکند. به طور میانگین برای پشتسرگذاشتن تمام ماموریتهای بازی چیزی در حدود ۱.۵ ساعت زمان لازم است و درست وقتی که تازه سازنده معماهای متفاوتی را رو میکند، به آخرین مرحله بازی میرسیم که آن هم اگرچه از نظر داستانی بسیار خوب است، اما از نظر گیمپلی حرفی برای گفتن ندارد. اصولا هر بازی در هر سبکی که باشد، مرحله به مرحله و پله به پله گیمپلی را سختتر میکند و آخرین نقطه بازی بیشک سختترین نقطه آن هم هست. اما در Gorogoa هیچ توجهی به این موضوع نشده است. پس از جمعآوری همه گویها شما انتظار دارید که در نهایت با یک معمای چالش برانگیز روبرو شوید که حل کردن آن، حس لذتبخش این سفر تقریبا دو ساعته را به اوج خود برساند، اما مرحله پایانی بازی شما را با چند معمای بسیار ساده روبرو میکند که رمزگشایی همه آنها شاید کمتر از دو دقیقه زمان نیاز داشته باشد. بهطوری که هیچ پیچ و خم خاصی در آن دیده نمیشود و گویا خود سازنده هم میخواهد سریع قضیه را تمام کند تا پایانبندی خودش را نمایش دهد. در حالی که همین مرحله آخر بازی، نقش بسزایی در درک مفهوم نهایی داستان دارد و رابرتز میتوانست با معطل کردن بازیکن در این بخش، او را بیشتر به دقیق شدن درباره این قسمت از بازی وادار کند.
معمولا آثاری که گیمپلی کوتاهی دارند، سعی میکنند برای نگهداشتن مخاطب پای بازی خود از روشهای دیگری استفاده کنند. برخی از آنها حالتهای بازی دیگری اضافه میکنند و برخی دیگر ارزش تکرار اثر خود را بالاتر میبرند. مورد اول که در مورد گوروگوآ صدق نمیکند، چرا که بازی فقط یک بخش داستانی دارد و بیهیچ مقدمه خاصی شما را در دل داستان میاندازد. اما آیا این بازی ارزش تکرار بالایی دارد؟ پاسخ منفی است. شاید شما برای درک کردن داستان بازی، یکبار یا نهایتا دوبار دیگر به تجربه آن بپردازید، اما آیا این تجربه دوباره میتواند لذتبخش باشد؟ قطعا خیر. چرا که پاسخ تمام معماها پیش از این برای شما مشخص شده است و هدف شما فقط و فقط این است که با رد شدن سریع از معماها به انیمیشنهای بازی برسید. حتی سازنده بازی میتوانست با سختتر کردن معماها نیز شما را برای مدت بیشتری در ارتباط با بازی خود نگه دارد، اما خب پازلهای بازی هم آنقدر سخت نیستند که برای دقایق زیادی شما را درگیر خود کنند.
فضای بازی Gorogoa و طراحی هنری تکتک تصاویر آن واقعا زیبا و چشمنواز است. علت این زیبایی هم این است که تمامی تصاویر بازی به صورت دستی و توسط خود جیسون رابرتز طراحی شدهاند و یکی از عوامل طولانی شدن روند تولید بازی نیز همین مورد بوده است. در طول این ۶ سال که رفته رفته تسلط رابرتز در طراحی و نقاشی افزایش پیدا کرده است، او مجبور شده تا برخی از طرحهای ابتدایی خود را از نو بکشد. در یک کلام میتوان گفت گرافیک هنری بازی بهشتی برای چشمان بازیکن است و رنگهای متنوعی که در آن استفاده شده، به خوبی شرایط هر منطقهای را به تصویر میکشد که خود یکی از جذابیتهای فوقالعاده بازی است. بهویژه زمانی که این تصاویر دیدنی با موسیقیهای بهجا و مناسب بازی هماهنگ میشود، اتمسفر بسیار لذتبخشی را به وجود میآورد که هرگز شما را از تجربه بازی آزردهخاطر نمیکند. در واقع موسیقیهای بازی نیز خود نقش بسزایی در شناساندن کاراکترها و رویدادهای داستان دارد.
در نهایت، بازی Gorogoa را باید یکی از آثار خلاقانه و موفق امسال دانست که توانسته از بخش اعظمی از پتانسیل خود به خوبی استفاده کند و اثری را تحویل مخاطب بدهد که دقایق لذتبخشی را برایش فراهم کند. گوروگوآ شاید از لحاظ داستانی و روایت در ابتدا کمی مبهم و گنگ به نظر برسد، اما قطعا با دقت به انیمیشنهای بازی و سوییچهایی که بین مناطق مختلف در زمانهای متفاوت صورت میگیرد، میتوانید گرههای داستان را باز کنید. با اینکه Gorogoa سفر کوتاهی است، اما جزو آن همراهیهای لذتبخشی محسوب میشود که مزه شیرین حل معماهایش تا مدتها زیر زبانتان حس خواهد شد. بنابراین، اگر علاقهمند به بازیهای معمایی و تشنه تجربه اثری جدید با یک گیمپلی نو هستید، Gorogoa یکی از بهترینهای امسال است.
[/font]
منبع: 118فایل
زومجی[/url]
[url=http://pardisgame.net/]پردیس گیم
بازی Gorogoa اثری در سبک معمایی است که یک داستان جذاب را با روایتی جذابتر تقدیم شما میکند. داستان Gorogoa جزو آن قصههای سرراست و کلیشهای نیست که بتوان پایانش را از همان ابتدا فهمید. شما در طول بازی وظیفه دارید تا ۵ گوی با رنگهای مختلف را از مناطق متفاوتی به دست آورید، اما اینکه هدف از این کار چیست و به چه نتیجهای ختم میشود، نیازمند این است که حتما به تجربه Gorogoa بپردازید. از همان لحظهای که بازی را آغاز میکنید، قطعا متوجه فضای خاص و نحوه روایت جالب داستان خواهید شد. مهمترین ویژگی داستان این است که هر کسی میتواند برداشت مخصوص خودش را از آن داشته باشد. در واقع نمیتوان گفت که این کاراکتر خوب و آن کاراکتر بد است و به خاطر فلان اعمال مشخصی که انجام میدهد، پایان مشخصی هم نصیبش میشود. بازی شما را با یک داستان پیچیده روبرو میکند و زمانی این ماجرا پیچیدهتر میشود که بدانید هیچ دیالوگ و اصلا هیچ متنی به هیچ زبانی در طول بازی نشان داده نخواهد شد. در حقیقت روایت کل داستان بازی حالتی کاملا بصری دارد و شما فقط با تصاویر و حرکاتی که میبینید ارتباط برقرار خواهید کرد و این مسئله نه تنها نقطه ضعفی بر بازی نیست، بلکه عاملی است که باعث میشود تا هر بازیکن، درک مخصوص به خود را از داستان بازی داشته باشد. وقتی که قرار باشد من با یک زبان خاص با شما صحبت کنم، مشخص است که مخاطبان من فقط افرادی میتوانند باشند که آن زبان را درک کنند، اما سازنده بازی با حذف هرگونه دیالوگ و زبان خاصی، میخواهد مخاطبانش را به بالاترین حد ممکن برساند. حالا این مخاطب است که باید تصمیم بگیرد چه برداشتی از مجموعه تصاویری که میبیند داشته باشد. در واقع، همانطور که گیمپلی بازی یک پازل است، داستان آن هم پازلی است که ذهن شما باید آن را تکمیل کند و خب طبیعی است که وقتی چند قطعه از این پازل پیدا نشود، ذهن ما جای خالی آنها را پر خواهد کرد.
[font=IRANSans, tahoma]بارزترین و مهمترین عاملی که پیچ و خم زیادی به داستان میدهد، نحوه روایت آن است. قبول دارم که در ابتدا گفتم هر کسی میتواند برداشت متفاوتی از بازی داشته باشد، اما برخی از المانهای داستان، که همان قطعههای واضح و مشخص پازل ما هستند، قطعا در هر فرضیهای ثابت خواهند بود. روایت داستان در Gorogoa به صورت خطی نیست که از یک زمانی شروع شده و در زمان مشخص دیگری به پایان برسد. بازی دائما در حین روایت خود، پلی بین گذشته و آینده ایجاد میکند و شما را با مقاطع مختلف زندگی کاراکتر اصلی آشنا میسازد. البته این گذشته و آینده نیز خود یکی از ابزارهای مناسبی است که سازنده ذهن شما را با آن درگیر میکند تا در پایانبندی داستان، به خوبی غافلگیرتان کند. پایانبندیای که خود منشا و مبدا چند دسته شدن برداشتها از داستان است.
[/font]
Gorogoa به عنوان یک بازی معمایی، گیمپلی جالبی را با مکانیزم جدید و خلاقانهای ارائه میکند که میتوان بر پایه آن معماهای متنوع و زیادی را پیریزی کرد که خوشبختانه جیسون رابرتز، سازنده بازی، از پتانسیل خوب گیمپلی تا حد زیادی بهره برده است و معماهای مختلفی را با روشهای حل گوناگون خلق کرده است. به طور کلی بازی چهار خانه در اختیار شما قرار میدهد که با جدا کردن هر تصویر به چند بخش، یکی از این خانهها پر میشود. در حقیقت اکثر اوقات در هر کدام از این خانهها بخشی از داستان روایت میشود که در جریان هر کدام از آنها معماهایی مطرح شده و با حل کردن این معماهای جزئی، در نهایت راه برای کاراکتر اصلی و به دست آوردن گوی رنگی موردنظر فراهم میشود.
[font=IRANSans, tahoma]به طور کلی شما با روی هم قرار دادن کاشیها (هر تکه پازل) و گاهی نیز با کنار هم قرار دادن آنها میتوانید به جواب معما دست پیدا کنید، اما در هر بخش المانهای دیگری هم به این مکانیزم جالب اضافه میشود که از یکنواختی گیمپلی جلوگیری میکند. برای مثال گاهی اوقات شما بایستی سازوکار یک چرخدنده را به کمک این کاشیها ایجاد کنید یا اینکه با تغییر دادن به موقع محل کاشیها، یک سنگ را به نقطه مورد نظر هدایت کنید. یکی از نکاتی که باعث افزایش جذابیت گیمپلی میشود، انیمیشنها و حرکاتی است که در هرکدام از کاشیها جریان دارد. این موضوع باعث میشود تا بتوانید بین یک یا چند کاشی ارتباط برقرار کرده و معماها را به شیوه جالبی حل کنید. شیوهای که بازی بدون هیچ توضیح و راهنمایی خاصی آن را به شما میآموزد و این یکی از برگبرندههای Gorogoa است.با اینکه بازی جدید جیسون رابرتز گیمپلی لذتبخشی دارد، اما مدت زمان به پایان رساندن بازی به قدری کوتاه است که اصلیترین ضربه را به Gorogoa وارد میکند. به طور میانگین برای پشتسرگذاشتن تمام ماموریتهای بازی چیزی در حدود ۱.۵ ساعت زمان لازم است و درست وقتی که تازه سازنده معماهای متفاوتی را رو میکند، به آخرین مرحله بازی میرسیم که آن هم اگرچه از نظر داستانی بسیار خوب است، اما از نظر گیمپلی حرفی برای گفتن ندارد. اصولا هر بازی در هر سبکی که باشد، مرحله به مرحله و پله به پله گیمپلی را سختتر میکند و آخرین نقطه بازی بیشک سختترین نقطه آن هم هست. اما در Gorogoa هیچ توجهی به این موضوع نشده است. پس از جمعآوری همه گویها شما انتظار دارید که در نهایت با یک معمای چالش برانگیز روبرو شوید که حل کردن آن، حس لذتبخش این سفر تقریبا دو ساعته را به اوج خود برساند، اما مرحله پایانی بازی شما را با چند معمای بسیار ساده روبرو میکند که رمزگشایی همه آنها شاید کمتر از دو دقیقه زمان نیاز داشته باشد. بهطوری که هیچ پیچ و خم خاصی در آن دیده نمیشود و گویا خود سازنده هم میخواهد سریع قضیه را تمام کند تا پایانبندی خودش را نمایش دهد. در حالی که همین مرحله آخر بازی، نقش بسزایی در درک مفهوم نهایی داستان دارد و رابرتز میتوانست با معطل کردن بازیکن در این بخش، او را بیشتر به دقیق شدن درباره این قسمت از بازی وادار کند.
معمولا آثاری که گیمپلی کوتاهی دارند، سعی میکنند برای نگهداشتن مخاطب پای بازی خود از روشهای دیگری استفاده کنند. برخی از آنها حالتهای بازی دیگری اضافه میکنند و برخی دیگر ارزش تکرار اثر خود را بالاتر میبرند. مورد اول که در مورد گوروگوآ صدق نمیکند، چرا که بازی فقط یک بخش داستانی دارد و بیهیچ مقدمه خاصی شما را در دل داستان میاندازد. اما آیا این بازی ارزش تکرار بالایی دارد؟ پاسخ منفی است. شاید شما برای درک کردن داستان بازی، یکبار یا نهایتا دوبار دیگر به تجربه آن بپردازید، اما آیا این تجربه دوباره میتواند لذتبخش باشد؟ قطعا خیر. چرا که پاسخ تمام معماها پیش از این برای شما مشخص شده است و هدف شما فقط و فقط این است که با رد شدن سریع از معماها به انیمیشنهای بازی برسید. حتی سازنده بازی میتوانست با سختتر کردن معماها نیز شما را برای مدت بیشتری در ارتباط با بازی خود نگه دارد، اما خب پازلهای بازی هم آنقدر سخت نیستند که برای دقایق زیادی شما را درگیر خود کنند.
فضای بازی Gorogoa و طراحی هنری تکتک تصاویر آن واقعا زیبا و چشمنواز است. علت این زیبایی هم این است که تمامی تصاویر بازی به صورت دستی و توسط خود جیسون رابرتز طراحی شدهاند و یکی از عوامل طولانی شدن روند تولید بازی نیز همین مورد بوده است. در طول این ۶ سال که رفته رفته تسلط رابرتز در طراحی و نقاشی افزایش پیدا کرده است، او مجبور شده تا برخی از طرحهای ابتدایی خود را از نو بکشد. در یک کلام میتوان گفت گرافیک هنری بازی بهشتی برای چشمان بازیکن است و رنگهای متنوعی که در آن استفاده شده، به خوبی شرایط هر منطقهای را به تصویر میکشد که خود یکی از جذابیتهای فوقالعاده بازی است. بهویژه زمانی که این تصاویر دیدنی با موسیقیهای بهجا و مناسب بازی هماهنگ میشود، اتمسفر بسیار لذتبخشی را به وجود میآورد که هرگز شما را از تجربه بازی آزردهخاطر نمیکند. در واقع موسیقیهای بازی نیز خود نقش بسزایی در شناساندن کاراکترها و رویدادهای داستان دارد.
در نهایت، بازی Gorogoa را باید یکی از آثار خلاقانه و موفق امسال دانست که توانسته از بخش اعظمی از پتانسیل خود به خوبی استفاده کند و اثری را تحویل مخاطب بدهد که دقایق لذتبخشی را برایش فراهم کند. گوروگوآ شاید از لحاظ داستانی و روایت در ابتدا کمی مبهم و گنگ به نظر برسد، اما قطعا با دقت به انیمیشنهای بازی و سوییچهایی که بین مناطق مختلف در زمانهای متفاوت صورت میگیرد، میتوانید گرههای داستان را باز کنید. با اینکه Gorogoa سفر کوتاهی است، اما جزو آن همراهیهای لذتبخشی محسوب میشود که مزه شیرین حل معماهایش تا مدتها زیر زبانتان حس خواهد شد. بنابراین، اگر علاقهمند به بازیهای معمایی و تشنه تجربه اثری جدید با یک گیمپلی نو هستید، Gorogoa یکی از بهترینهای امسال است.
[/font]
منبع: 118فایل
زومجی[/url]
[url=http://pardisgame.net/]پردیس گیم