06-24-2016, 09:49 PM
(آخرین ویرایش: 06-24-2016, 10:20 PM، توسط Devil Prince.)
اسپویل داستان بازی Prince of Persia: The Sands of Time
.
.
.
.
.
شاهزادهی جوان حکومت پارس به همراه پدرش، شاه شهرام (Sharaman) برای کشورگشایی به قلمرو Maharaja حمله و درنهایت با کمک وزیـر خائنِ Maharaja، سرزمین هند را تسخیر میکنند. در طی این جنگ، حکومت پارس سه چیز ارزشمند را به غنیمت میبرد؛ ساعت شنی بزرگی که حاوی شنهای زمان است، خنجر زمان و فرح، دختر شاهِ هند. وزیـرِ خائن بلافاصله پس از دیدن خنجر زمان در دست شاهزاده، از شاه شهرام تقاضا میکند تا خنجر زمان به عنوان پاداش به او اهدا شود، اما شاه از انجام این کار امتنا میکند و از او میخواهد تا چیز دیگری را انتخاب کند. در نهایت وزیـر به هدفش نمیرسد. در مسیر بازگشت به سرزمین پارس، لشکریان پارس برای استراحت به سرزمین شاه Azad میروند. شاه شهرام برای تحکیم رابطهی خوب دو حکومت، ساعت شنی را که حامل شنهای زمان است به Azad هدیه میکند. شاه Azad که با دیدن شنهای درخشان زمان متحیر شده بود، علت این موضوع را از شاه شهرام جویا شد. در همین حین وزیـر از فرصت بهوجودآمده استفاده و با حیله و کلک شاهزاده جوان را مجاب به آزاد کردن شنهای زمان میکند تا این شنهای جادویی به شاهزادهی جوان خدمت و باعث سرافرازی و افتخار وی شوند. فرح که از بین اسرای جنگی ناظر این اتفاقات است و با قدرت اهریمنی شنهای زمان آشنایی دارد، سعی در جلوگیری از آزاد شدن شنها میکند، اما دیگر خیلی دیر شدهاست و شنهای زمان آزاد شدهاند. بلافاصله نیروی اهریمنی شنها تمام مردم و افراد شاه آزاد و شهرام را به هیولاهای بدترکیب تبدیل میکند. در این بین سه نفر از گزند این شن های نفرین شده در امان می مانند. وزیـر به خاطر عصای جادویی اش، فرح به خاطر گردنآویزش و شاهزاده به خاطر خنجر زمان. وزیـر که حالا به هدفش رسیده است، سعی در گرفتن خنجر از شاهزاده می کند، اما شاهزاده ی جوان از مهلکه فرار می کند و خود را به فرح می رساند. فرح و شاهزاده که چندان هم به هم اعتماد ندارند، ماجراجویی خود را برای زندانی کردن شن ها آغاز می کنند. فرح به شاهزاده توضیح می دهد که تنها راه نجاتشان، فرو کردن خنجر در ساعت شنی است. پس از عبور از تعدادی موانع، فرح و شاهزاده خود را به ساعت شنی می رسانند. شاهزاده در بالای ساعت قرار می گیرد، اما دقیقا در لحظه ای که باید خنجر را وارد ساعت کند به فرح شک می کند. شاهزاده به فرح می گوید:« چرا دخترِ شاهی که سرزمینش توسط پدر من فتح شده، باید به من کمک کنه؟!». در همین حین وزیـر از راه می رسد و مانع اتمام کار می شود. در نهایت شاهزاده و فرح به سختی از مهلکه جان سالم به در می برند. فرح که به شدت از دست شاهزاده عصبانی است، مدام او را سرزنش می کند، اما بعد از مدتی دوباره شروع به حرکت می کنند. فرح که تقریبا از شاهزاده ناامید شده است، او را گول می زند و خنجر زمان را از وی می گیرد تا به تنهایی این کار را به اتمام برساند. شاهزاده که به شکلی کاملا حرفه ای (!) گول فرح را خورده، به سرعت به خودش میآید و مشغول جستوجو می شود تا فرح را پیدا کند. او فرح را در حالی پیدا می کند که مورد حمله ی هیولاهای شنی قرار گرفته است. شاهزاده همهی هیولاها را نابود می کند، اما موفق به نجات فرح نمی شود و او از لبه به پایین پرت می شود. شاهزاده خود را به فرح که کنار ساعت شنی افتاده است، می رساند، اما کار از کار گذشته و فرح مرده است. شاهزاده که به فرح وابسته شده بود، اشک ها جاری می کند. باری دیگر وزیـر از راه می رسد و سعی در گرفتن خنجر می کند. شاهزاده به خودش می آید و اینبار بدون تعلل خنجر را وارد ساعت شنی می کند. این کار او باعث می شود تا زمان به عقب بازگردد؛ جایی که لشکر پارس در بیرون از سرزمین Maharaja چادر زده است و آماده ی حمله به این سرزمین است. شاهزاده در چادرش از خواب برمیخیزد و در حالی که خنجر زمان را در دست دارد، از چادر خارج می شود. حالا می داند که باید چه کار کند. به سرعت به سمت کاخ Maharaja می رود و وارد اتاق فرح می شود. از آنجا که زمان به عقب برگشته است، فرح، شاهزاده را نمی شناسد. شاهزاده تمام ماجرا را برای فرح تعریف و شخصیت خیانتکار وزیـر را برای او افشا می کند. شاهزاده به فرح می گوید که اگر شاه Maharaja جلوی وزیـر را بگیرد و او نتواند سیگنال حمله را برای سپاه پارس بفرستد، پارسی ها هم باز خواهند گشت. بعد از پایان توضیحات شاهزاده، وزیـر از راه می رسد. وزیـر و شاهزاده با هم درگیر می شوند که درنهایت شاهزاده پیروز می شود. فرح که کاملا گیج شده است، درباره ی صحت این قصه ی اعجاب انگیز از شاهزاده می پرسد. شاهزاده که حالا از رفع شدن تهدید مطمئن شده است، به فرح می گوید: «بله. چیزی که تعریف کردم، فقط قصه بود.» وقتی شاهزاده از کاخ خارج می شود، فرح از او، نامش را می پرسد و شاهزاده می گوید:« اسم من کاکولوپیا ـه!» و با این حرف فرح را ترک می کند. در واقع شاهزاده با این حرف، مهر تاییدی بر داستانی که تعریف کرد، می زند (قبل از برگشتن زمان به عقب، فرح به شاهزاده می گوید که در دوران کودکی، مادرش برای رفع ترس فرح از عبارت کاکولوپیا استفاده می کرده. همچنین فرح به شاهزاده می گوید که تا به حال این حرف را به هیچکس دیگری نگفته بود).
در آخر شما رو دعوت به گوش کردن به یکی از زیباترین موسیقی های بازی می کنم:
بیشتر مردم فکر می کنن که زمان مثل رودی ـه که پیوسته در حال حرکت به جلو ـه، اما با توجه به چیزی که من دیدم، زمان اقیانوسی ـه که در طوفان به سر می بره
در آخر شما رو دعوت به گوش کردن به یکی از زیباترین موسیقی های بازی می کنم:
.: LINK :.
!Praise Prince of Persia