با تشکر از دوستانی که مطالعه کردن همونطور که گفتم دوستانی که میتوانند در گذاشتن داستان های بازی کمک کنن حتما این کارو انجام بدن واقعا خوشحال میشیم
دومین داستان
bioshock infinite
سال تولید:2013
استودیو:2k marin,aspyr,2k games, irrational games, 2k australia
پلتفرم: pc ,x360,ps3
در شروع بازی، بوکر به همراه زن و مردی عجیب با قایق به سمت یک برج فانوس دریایی در وسط دریا حرکت میکنند. بوکر که قبلا مامور پینکرتون (Pinkerton)، سازمانی دولتی، امنیتی، بوده در جریان قماربازی پول هنگفتی را از دست داده و بدهکار شده است. مردی که داخل قایق است درواقع بوکر را استخدام کرده تا الیزابت را از کلمبیا بدزدد و به نیویورک و پیش او بیاورد تا در عوض او هم پول طلبکاران بوکر را بدهد.
در قایق، زن مرموز جعبهای را به بوکر میدهد که حاوی اطلاعات و اشیای بسیار مهمی برای انجام این ماموریت است. کد مورد نیاز برای ورود به کلمبیا، مقداری پول، پیستول آماده شلیک، عکسی از جزیره مانیومنت (Monument Island)، تصویری از الیزابت، کلید جایی که الیزابت نگه داری میشود و مختصات جغرافیایی نیویورک چیزهایی هستند که در جعبه وجود دارند و هرکدام به دردی خواهند خورد. هنگامی که بوکر جعبه را بررسی میکند میبینیم که روی دست راست او علامت AD خالکوبی شده است.
بوکر وارد برج فانوس دریایی میشود و روی صندلی که در بالای آن قرار دارد میشیند. او کدی که برای ورود به کلمبیا مورد نیاز است و در جعبه آماده شده بود را وارد میکند و به آسمان پرتاب میشود و بدین ترتیب وارد شهر کلمبیا در ارتفاعات میشود. بوکر به محض ورود به شهر با حس و حال مذهبی و رهبر آنها، زکری هیل کامستاک (Zachary Hale Comstock)، مواجه میشود که توسط مردم شهر کلمبیا پرستیده میشود و او را به عنوان پیامبر خدا قبول دارند.
بوکر برای اینکه بتواند وارد شهر کلمبیا بشود باید ابتدا توسط روحانیان آنجا غسل (Baptism) داده شود. یکی از روحانیان سر بوکر را زیر آب میکند و تا نزدیکی خفه شدن او پیش میرود. بوکر که بیهوش شده خود را در رویایی میبیند که در اتاق خود در شهر نیویورک است و صدایی میشنود: (بچه را پیش ما بیاور و قرض خود را پاک کن).بوکر در اتاق را باز میکند و نیویورک سال 1984 (72 سال بعد) را میبیند که توسط کلمبیا بمباران میشود.
بوکر در کلمبیا به هوش میآید و پا در شهر میگذارد که گویا جشنی در آن برقرار است. در همین لحظه تلگرامی از طرف خانم روزالیند لوتس (Rosalind Lutece) به بوکر میرسد با این مضمون که کامستاک از حضور بوکر در شهر با خبر نشود و اینکه بوکر عدد 77 را انتخاب نکند! بوکر بعدا با خانم زورالیند لوتس و برادر دوقلویش رابرت لوتس مواجه میشود که از بوکر میخواهند شیر یا خط آمدن سکه ای که میخواهند پرتاب کنند را حدس بزند. بعد از پرتاب سکه رابرت نتیجه را روی صفحه ای علامت میزند که میبینیم حدود 122 علامت دیگر نیز جلوی همان روی سکه ای که آمد زده شده است (اینکه چرا در ادامه مشخص میشود). همچنین بوکر جلوتر با پوستر تبلیغاتی رو به رو میشود که روی آن به نقل از کامستاک نوشته شده: (شما میتوانید چوپان بدلی (False Shepherd) را از روی علامت روی دستش [که AD است] شناسایی کنی.)
در جشن کلمبیا قرعه کشی در حال انجام است که برنده آن باید به سمت زوج سیاه و سفیدی سنگ پرتاب کنند زیرا ازدواج دو نفر از نژاد مختلف با رنگ پوستهای متفاوت در کلمبیا پذیرفته نیست (مردم کلمبیا نژاد پرست هستند). از بوکر خواسته میشود یکی از توپ هایی که روی آنها عددهایی نوشته شده است انتخاب کند و از قضا توپی که بوکر انتخاب میکند همان عدد 77 است و با آن برنده میشود. در این لحظه بازیکن این انتخاب را دارد که توپ را یا به سمت زوج نگون بخت پرتاب کند یا به سمت مجری برنامه، آقای فینک (Jeremiah Fink) که در هر صورت پلیس ها علامت روی دست بوکر را میبینند و سعی میکنند او را دستگیر کنند. در واقع کامستاک ورود بوکر به کلمبیا و تلاش او برای دزدیدن الیزابت و گمراه کردن (برهی کلمبیا) Columbia) را از قبل پیشبینی کرده و کلمبیا را آماده مواجه با او کرده است (اینکه چطور در ادامه مشخص میشود.)
بوکر به سختی با نیروهای امنیتی کلمبیا مبارزه میکند و در ادامه باز هم با آقا و خانم مرموز لوتس مواجه میشود که گویا قصد دارند به بوکر کمک کنند و برای همین به او زره (Shield) میدهند و او را روانه جزیره مانیومنت، جایی که الیزابت آنجا نگهداری میشود، میکنند. در راه آنجا کامستاک مستقیما با بوکر ارتباط برقرار میکند و به او میگوید که در مورد گذشته او چیزهای زیادی میداند و اینکه پایان ماموریت بوکر خون آلود خواهد بود و حتی آنا (Anna) را میشناسد که در این لحظه از دماغ بوکر خون میآید (این که آنا کیست و دلیل خون دماغ شدن بوکر چیست در ادامه مشخص میشود.)
وقتی بوکر به جزیره مانیومنت میرسد بالاخره با الیزابت رو به رو میشود. الیزابت در واقع تمام عمرش را بالای برجی به عنوان یک «نمونه» مورد مراقبت قرار داشته و خودش هم از این موضوع بیخبر بوده است. بوکر همچنین متوجه قابلیت عجیب الیزابت میشود. زمانی که الیزابت بچه بوده روی او آزمایشهایی در مورد سفرهای بین بعدی صورت گرفته که به خاطر آنها میتواند دروازه هایی بین بعدهای مختلف و زمانهای مختلف ایجاد کند. برای مثال بوکر میبیند که او دروازه ای به یکی از خیابان های نزدیک برج ایفل پاریس در سال 1983 ایجاد میکند و درست زمانی که اتوبوسی در شرف ورود از طرف دیگر دروازه و برخورد با الیزابت است با عجله آن را میبیند تا از تصادف احتمالی جلوگیری کند. بوکر به اتاق الیزابت میافتد و الیزابت که ترسیده به سمت او کتابهایی پرتاب میکند و بالاخره بعد از کش و قوس هایی آرام میشود.
بوکر و الیزابت به سختی و با استفاده از کلیدی که در جعبه ابتدای بازی وجود داشت از برج فرار میکنند و به خاطر حملهی سانگبرد (Songbird) که نگهبان الیزابت به شمار میرود و فلسفه وجودی اش محافظت از الیزابت و اجازه ندادن به او برای بیرون رفتن از برج است از بالای برج به دریای کنار ساحل Battleship Bay سقوط میکنند و بوکر بیهوش میشود. باز هم بوکر خود را در رویا و در اتاق خود مییابد با این تفاوت که اینبار الیزابت هم در اتاق است و همان صدا و جملهی قبلی به گوش میرسد: «بچه را پیش ما بیاور و قرض خود را پاک کن». بوکر اینبار وقتی در اتاق را باز میکند آنا را صدا میکند و در کلمبیا در کنار ساحل به هوش میاید. الیزابت که بعد از سالها طعم آزادی را میچشد از فرصت استفاده میکند و قبل از به هوش آمدن بوکر به ساحل میرود و میبینیم که مشغول رقصیدن با اهالی ساحل است. بوکر بعد از به هوش آمدن، الیزابت را پیدا میکند و چون از علاقه الیزابت به پاریس مطلع شده به او میگوید که میتواند او را به آنجا ببرد و بدین ترتیب او را آماده فرار میکند.
رقص معصومانهی الیزابت
قرار میشود بوکر و الیزابت به زپلین (کشتی هوایی) First Lady’s Aerodrome بروند و با استفاده از آن به پاریس برسند که به دلیل نابود شدن ژنراتور مورد نیاز برای رسیدن به آن مجبور میشوند ابتدا سری به تالار قهرمانان (Hall of Heroes) بزنند و با کمک Vigor برقی ژنراتور را دوباره کار بیاندازد.
در راه رسیدن به تالار قهرمانان، بوکر با اطلاعات و حقایق بیشتری در مورد کامستاک و پیداش کلمبیا مواجه میشوند. او میفهمد که در کلمبیا جنگی بین موسسان، فرقه ای متشکل از انسان های سفیدپوست و پولدار به رهبری کامستاک، و واکس پاپیولی (Vox Populi)، گروهی چند ملیتی و چند نژادی از طبقه کارگر و فقیر جامعه، برقرار است و هر دو جناح الیزابت و قابلیت هایش را به عنوان برگ برندهای برای پیروز شدن بر دیگری میبینند. بوکر در ادامه قابلیت باز کردن دروازهی الیزابت را به چشم میبیند. در سراسر کلمبیا شکاف هایی مرموز روی هوا وجود دارند که «Tear» نام دارند. اینها در واقع پنجره ها و درهایی به دیگر دنیاها و زمان های دیگر هستند که الیزابت میتواند آنها را گسترده تر کرده و اشیای مختلفی از دنیاهای دیگر وارد دنیای خود کند.
بالاخره بوکر و الیزابت به تالار قهرمانان میرسند که در واقع نمایشگاهی برای نمایش اتفاقات نبرد Wounded Knee، شورش بوکسورها (Boxer Rebellion) و دیگر اتفاقات مهم کلمبیا است. گویا بوکر هم در نبرد Wounded Knee حاظر بوده اما در حال حاظر خودش از این موضوع خبر ندارد (اینکه چرا در ادامه مشخص میشود). کامستاک هم گفته میشود در این نبرد حضور داشته و قهرمان اصلی آن نیز بوده است. کامستاک بعد از این نبرد ادعا میکند فرشته کلمبیا را ملاقات کرده و توسط او از آینده آگاه شده است. آینده ای که در شهری شناور در هوا خلاصه میشود. کامستاک به همین علت خود را پیامبر خدا معرفی میکند. سپس در ادامه با فیزیک دان کوانتومی، خانم روزالیند لوتس، آشنا میشود که مخترع اصلی شناور ماندن اشیا در فضا است. کامستاک و لوتس برای گسترش دادن آرمان های آمریکا و نشان دادن موفقیت آنها به سراسر جهان، با همکاری گنگرهی ایالات متحده آمریکا روی این قضیه کار کردند و روی ساخت شهر شناور کلمبیا متمرکز شدند. در سال 1900 کلمبیای کنونی ساخته شد و تا سال 1901 در جهان گردید تا اینکه در جریان شورش بوکسور های چینی به پیکینگ چین حمله کرد اما کنگره آمریکا سریعا خواستار بازگشت کلمبیا به مرزهای آمریکا شد. کامستاک که از این قضیه ناراحت شده بود و احساس میکرد به او خیانت شده و آرمان های آمریکا رو به نابودی است تصمیم گرفت کلمبیا را از اتحاد با آمریکا جدا کند و بدین ترتیب کلمبیا در بین ابرها ناپدید شد. در عرض یک دهه از این اتفاق شهر استقلال یافته کلمبیا تبدیل شد به شهری نژادپرست، میهن پرست و مذهبی افراطی. این اتفاقات باعث شد شورشی به رهبری زن سیاه پوستی به نام (دیزی فیتزوری )وجود آید که قبلا خدمت کار خود کامستاک بود. کامستاک برای متحد کردن مردم علیه او، او را متهم به قتل همسر خود کرد که در بازی تنها با نام Lady Comstock شناخته میشود. دیزی که از این توطئه به شدت عصبانی شده بود تصمیم گرفت برای به پایین کشیدن کامستاک از قدرت، افراد سطح پایین جامعه را متحد کند که بدین ترتیب گروه Vox Populi به وجود آمد.
در تالار قهرمانان، بوکر با (اسلیت) رو به رو میشود که ادعا میکند با بوکر در جریان جنگ Wounded Knee هم رزم بوده است و حال در کنار واکس پاپیولی برعلیه کامستاک میجنگد. اسلیت از اینکه کامستاک خود را قهرمان جنگ معرفی میکند عصبانی است و میگوید که اصلا کامستاک آنجا نبوده است و حرفهایش دروغ است! بوکر و الیزابت همچنین میفهمند که الیزابت دختر کامستاک است و برای همین اینقدر نسبت به او حساس است. کامستاک میخواهد الیزابت را روی تخت جانشینی خود بنشاند و زمین انسان ها را به آتش بکشاند: نقل قولی که بارها روی تابلوهای تبلیغاتی شهر کلمبیا میبینیم همین موضوع را ثابت میکند: (اولاد پیامبر باید روی تخت بنشیند، و زمین انسانها را به آتش بکشاند) که قسمت دوم اشاره به حمله کلمبیا به آمریکا دارد.
اسلیت که به مرز دیوانگی رسیده به افراد خود میگوید که به جای مردن به دست روبات های بیروح کامستاک (اشاره به روباتهایی با شکل جرج واشینگتون) به دست بوکر که به گفته اسلیت یک قهرمان است کشته شوند تا مانند یک سرباز واقعی از آنها یاد شود. بالاخره بوکر اسلیت و افرادش را از بین میبرد و با به دست آوردن Vigor مورد نیاز به زپلین First Lady’s Aerodome میرسد و سرانجام مختصات جغرافیایی نیویورک را وارد میکند. اما الیزابت متوجه توطئه بوکر میشود زیرا میداند که آن مختصات جغرافیایی که بوکر وارد کرد مختصات پاریس نیست. الیزابت که بسیار ناراحت و عصبی شده بوکر را با یک آچار فرانسه بیهوش میکند و فرار میکند. وقتی بوکر به هوش میآید میبیند که زپلین توسط واکس پاپیولی و رئیسشان، دیزی فیتزوری، دزدیده شده است.
بوکر و دیزی با هم قرار میگذارند که اگر بوکر بتواند از چن لین (Chen Lin) اسلحه ساز، برای واکس پاپیولی سلاح و مهمات بگیرد در عوض آنها هم زپلین بوکر را به او پس بدهند. دیزی بوکر را در منطقهی فینکتون (Finkton) پیاده میکند و بوکر دوباره الیزابت را پیدا میکند که چون میداند تنها روشی که میتواند به پاریس برسد با کمک بوکر خواهد بود قبول میکند دوباره او را همراهی کند. آنها بعد از گذر از قسمت های صنعتی کلمبیا و شنتی تاون (Shanty Town) که محل زندگی فقرا است سرانجام به چن لین میرسند و در کمال ناباوری میبینند که چن لین در اثر شکنجه های زیاد مرده است. ناگهان دوباره سر و کله دوقلوهای لوتس پیدا میشود و به بوکر میگویند که چن لین درست مانند گربهی شرودینگر (نظریه علمی است) در دنیاهای دیگر هم مرده است و هم زنده. الیزابت به یکی از این دنیاها که هنوز چن لین نمرده است یک Tear باز میکند اما یک مشکلی وجود دارد؛ چن لین و همه کسانی که در دنیای قبل از باز کردن Tear مرده بودند در این دنیای جدید هم فکر میکنند مرده اند! حتی چن لین فکر میکند دستگاههای کارگاهش هنوز هم هستند و کار میکنند در حالی که در دنیای جدید خبری از دستگاه های قبلی او نیست. مشکل دیگر این است که در این دنیای جدید پلیس کلمبیا اسلحه های چن لین را توقیف کرده است. بوکر و الیزابت ابزار محل نگه داری این اسلحه ها را پیدا میکنند و به جای حمل فیزیکی آن به کارگاه چن لین تصمیم میگیرند یک Tear دیگر به دنیایی باز کنند که در آن اسلحههای چن لین در اختیار واکس پاپیولی قرار گرفته است.
در این دنیای جدید واکس پاپیولی بالاخره شورش خود را عملی کرده و علیه فینک قیام کرده اند و جنگی شروع شده است. نکته جالب اینجاست که در این دنیای جدید بوکر قهرمان واکس پاپیولی شده و در راه خدمت به آنها شهید شده است! دیزی فیتزوری در دنیای جدید مستقیما با بوکر مواجه میشود و چون فکر میکند بوکر شهید شده به سربازان خود میگوید که این بوکر واقعی نیست و به آنها دستور میدهد به او حمله کنند. دیزی فینک را میکشد و تهدید میکند که یک پسر بچهی دیگر را نیز خواهد شد و ادعا میکند کشتن آن بچه تنها راه نابود کردن «The Founders» است. اما درست زمانی که او میخواهد پسربچه را بکشد الیزابت از پشت سر با چاقو دیزی فیتزوری را میزند و باعث میشود او بمیرد.
الیزابت که لباس هایش خونی شده و احساس گناه میکند به سمت زپلین First Lady’s Aerodome میدود و خود را در یکی از اتاق های آن حبس میکند. بوکر هم مختصات مقصد بعدی را وارد زپلین میکند که الیزابت سر و کله اش پیدا میشود. او موهایش را کوتاه کرده و لباس قدیمی مادرش یعنی Lady Comstock را پوشیده است. او از بوکر میپرسد که چگونه میتواند چیزهایی که انجام داده را فراموش کند که بوکر جواب میدهد کارهایش را فراموش نمیکند و در عوض یاد میگیرد چگونه با آنها کنار بیاید. در این بین ناگهان دوباره سانگبرد به آنها حمله میکند و باعث میشود نزدیکی برجهای امپوریا (Emporia Towers) سقوط کنند. بوکر و الیزابت وارد این منطقه میشوند و دوباره با دوقلوهای لوتس رو به رو میشوند. لوتس ها به بوکر میگویند که سانگبرد توسط یک سری نت های موسیقی کنترل میشود که با استفاده از دستگاه سوت زن (Whistler) میتوان آنها را نواخت و هرکس بتواند آن دستگاه را پیدا کند و نت های مورد نیاز برای کنترل او را بداند میتواند سانگ برد را کنترل کند. بوکر و الیزابت پیشروی میکنند و همزمان واکس پاپیولی هم افراد ثروت مند را از خانه هایشان بیرون میکنند و سانگبرد هم آنها را دنبال میکند.
الیزابت که میداند بازگشتش به جزیره مانیومنت مساوی با مرگش است، از بوکر قول میگیرد که اگر سانگبرد فرصت گرفتن او را داشت حتما او را بکشد. این دو نفر که مجبور هستند به خانهی کامستاک بروند متوجه میشوند که برای ورود به آنجا نیاز به اثر انگشت است. الیزابت تصمیم میگیرد از اثر انگشت مادر خود Lady Comstock که در قبرستان کناری است استفاده کند و دست او را قطع کند. اما کامستاک از این نقشه با خبر میشوند و با استفاده از ماشین تسلا (Tesla Machine) یک Tear به دنیایی باز میکند که Lady Comstock هم زنده است و هم مرده و شخصیتی دارد که بازتاب کنندهی طرز فکر الیزابت نسبت مادرش است که او را حرام زاده خطاب کرده و ترک کرده بود. بدین ترتیب او تبدیل به یک Siren میشود که میتواند مردگان را زنده کند و بوکر باید او را نابود کند.
لوتس ها به بوکر و الیزابت میگویند که برای شکست دادن Lady Comstock، الیزابت باید 3 Tear در جاهای مختلف باز کند تا حقایقی در رابطه با Lady Comstock آشکار شود. به وسیله این Tear ها مشخص میشود که این روزالیند لوتس بوده که سایفون (Siphon) را ساخته که دستگاهی است برای باز کردن Tear به جهان های دیگر. روزالیند لوتس با استفاده از این دستگاه توانسته رابرت لوتس را پیدا کند که در اصل نه برادر دوقلوی او بلکه خود او از یک جهان دیگر است (در واقع آنها یکی هستند از دنیاهای جدا، برای همین میتوانند جملات یکدیگر را کامل کنند). همچنین کامستاک از این دستگاه استفاده میکرده تا آینده را پیشبینی کند و برای همین از گذشته بوکر آگاه بوده است. یکی از این پیشگویی های کامستاک را بوکر هم قبلا در رویا دیده است که همان بمباران آمریکا توسط کلمبیا است. کامستاک بچهای میخواسته که این کار را برای او بکند اما چون از سفرهای بین بعدی استفاده میکرده و در معرض آزمایشات قرار داشته، عقیم شده و نمیتوانست فرزندی به دنیا آورد و همچنین با سرعت بیشتری پیر شده است. کامستاک با استفاده از این دستگاه سفر بین بعدی لوتس، به یک دنیای دیگر رفته و فرزند شخص دیگری را که الان او را الیزابت نام گذاری کرده، دزدیده است. همچنین او که میدانست همسرش Lady Comstock این موضوع را خواهد فهمید و به همه خواهد گفت که الیزابت دختر او نیست او را میکشد و حتی میگوید الیزابت تنها 7 روز در رحم مادرش بوده و این را معجزه میخواند و تقصیر آن را به گردن خدمتکارشان، دیزی فیتزوری، می اندازد. بعد از باز شدن این 3 Tear و شنیدن حقایق، الیزابت به خانه کامستاک برمیگردد و Lady Comstock را که تبدیل به Siren شده شکست میدهد. الیزابت از روح مادرش به خاطر نفرتی که از روی نادانی به او داشته عذرخواهی میکند و Lady Comstock هم در ورود به خانه کامستاک را باز میکند و خودش نیز به قبر باز میگردد.
در داخل خانه، سانگ برد دوباره به آنها حمله میکند و درست زمانی که میخواهد بوکر را بکشد، الیزابت تسلیم میشود و سانگ برد الیزابت را بر میدارد و میرود. بوکر به دنبال آنها میرود و از روی پل عبور میکند که ناگهان همه جا را مه فرا میگیرد و بوکر با تعجب میبیند که طرف دیگر برف میبارد (اینکه چرا در ادامه مشخص میشود). در ادامه بوکر از طریق Tear های مختلف میفهمد که از زمان تسلیم شدن الیزابت 6 ماه گذشته و او در طول این مدت غیب شده بود. در این مدت هم کامستاک آنچه را که در سر داشت عملی کرده است. وقتی بوکر الیزابت را پیدا میکند میبیند که او چندین ده سال پیرتر شده. الیزابت به بوکر میگوید که نه به خاطر شکنجه های کامستاک و آزمایشاتش بلکه به خاطر گذشت زمان و نابود شدن امیدهایش پیر تر و شکسته تر شده و به ناچار خواستهی کامستاک در حمله به آمریکا را نیز عملی کرده است. درواقع روی پل که 6 ماه جلوتر رفتیم الیزابت یک Tear بین جایی که بوکر بود و زمان پیر شدنش باز کرده بود تا به او نامهای رمزگذاری شده بدهد. در واقع در طول مدت این 6 ماه بوکر هرچقدر تلاش میکرده به الیزابت برسد سانگبرد مانع ان میشد و هربار بوکر شکست میخورد تا اینکه الیزابت توانسته بعد از 6 ماه هر کاری که میتوانسته بکند و یک Tear باز کند تا بتواند آن نامه رمزگذاری شده را به بوکر بدهد تا به دست الیزابت جوان تر برسد و بدین ترتیب بتوانند جلوی سانگبرد را بگیرند. او سپس بوکر را به زمان قبل و مدتی بعد از دزدیده شدن الیزابت توسط سانگ برد میبرد تا اینبار سانگبرد را کنترل کنند و مانع اتفاق افتادن رویدادهایی که در طول این 6 ماه افتاده شوند.
بوکر درست زمانی الیزابت را پیدا میکند که در شرف اماده شدن برای جراحی است و موفق میشود او را نجات دهد. بوکر نامه را به الیزابت میدهد و او نیز همه چیز ان را میفهمد جز علامت قفس (Cage) روی آن را. بوکر و الیزابت پیشروی میکنند و به زپلین کامستاک میروند و بالاخره مستقیما با او رو به رو میشوند. کامستاک به الیزابت میگوید که بوکر مسئول اتفاقی است که برای انگشت الیزابت افتاده است. کامستاک الیزابت را میگیرد و به بوکر میگوید که حقیقت را به الیزابت بگوید. بوکر هم به کامستاک حمله میکند و او را زیر آب خفه میکند. الیزابت میگوید که به نظرش کامستاک داشت حقیقت را میگفت ولی بوکر به خاطر نمیآورد. آنها تصمیم میگیرند تا ادامه دهند تا همه چیز مشخص شود.
در ادامه واکس پاپیولی به آنها حمله میکنند که الیزابت کشف میکند علامت قفسی که روی نامه الیزابت پیر است در واقع نت های کنترل سانگ برد است (حروف C,A,GوE) به کمک سانگ برد و کنترل کردن او، بوکر و الیزابت لشکر واکس پاپیولی را شکست میدهند.
آنها در ادامه سایفون یا همان ماشینی را میبینند که روزالیند لوتس برای باز کردن Tear ها ساخته بود و کامستاک با آن آینده را پیشبینی میکرد که هنوز هم در داخل بقایای برجی است که الیزابت آنجا نگه داری میشد. قبل تر، لوتس ها آیندهی کلمبیا و چیزی که الیزابت قرار بود به آن تبدیل شود را دیده بودند و تصمیم گرفته بودند الیزابت را به همان دنیایی که به آن تعلق داشت برگردانند اما کامستاک این نقشه آنان را فهمیده بود و فینک را مامور خراب کاری و دستکاری سایفون کرده بود. این کار باعث کشته شده لوتس ها نشده بود در عوض باعث شده بود حضور آنها در تمام دنیاها پخش شود و بتوانند در هر دنیایی که بخواهند باشند. همچنین این خراب کاری باعث پخش شدن Tear های مختلف در سطح شهر کلمبیا شده بود که در طول بازی شاهد آنها بودیم. بوکر با پیدا کردن سوت زن به سانگ برد دستور داد تا سایفون را نابود کند زیرا حال بعد از دستکاری صورت گرفته سایفون برای محدود کردن قدرت های الیزابت استفاده میشد.
با نابود شدن سایفون موج بزرگی به وجود میآید که باعث میشود سوت زن از دست بوکر بیوفتد و دوباره سانگ برد به دنبال الیزابت و گرفتن او بیاید. الیزابت که حال قدرتهایش را کاملا بازگردانده، بوکر، خودش و سانگبرد را به شهر زیر آبی رپچر (شهری که نسخه اول در آن جریان داشت) منتقل کرد که خودشان داخل ساختمان مسکونی و سانگبرد در درون آب قرار گرفتند و بدین ترتیب سانگبرد کشته شد. بوکر و الیزابت با استفاده از یک تیوبی که نقش وسیله نقل و انتقال را در رپچر دارد به سطح آب و کنار یک برج فانوس دریایی میرسند که شبیه همان برج فانوس دریایی است که جک در نسخه اول وارد آن شده بود (در واقع سالها بعد از این اتفاقات در سال 1960 اتفاقات نسخه اول روی خواهند داد). جلوی در برج فانوس دریایی الیزابت ابتدا میگوید که کلید ورود به آنجا را ندارد اما ناگهان کلید را دستان خود میبیند و میگوید که کلید از همان اول آنجا بوده ولی نمیتوانسته آن را ببیند با استفاده از کلید وارد برج میشوند و از طرف دیگر شاهد بینهایت برج دیگر میشوند که با هم در ارتباطند.
الیزابت به بوکر میگوید که ستاره هایی که آنها در آسمان میبینند همه درهایی هستند که همگی همزمان باز میشوند و اینکه برج فانوس دریایی نزدیک رپچر دری است که به درهای بسیار دیگری ختم میشود. برج های بی نهایتی infinite)یا بینهایت که اسم بازی است از اینجا سرچشمه گرفته شده) که هرکدام راهی به دنیاهای دیگر هستند که در انها متغیرها و ثابت ها دنیاهای دیگری با اتفاقات دیگری درست میکنند. الیزابت همچنین میگوید با استفاده از این درها و Tear ها آنها حقایق پشت انگشت الیزابت، قدرتهای او و کامستاک را خواهند فهمید.
بوکر و الیزابت با این درها به نقطه ای در زمان میرسند که بوکر بعد از جنگ Wounded Knee و گروهی از روحانیان در کنار رودی ایستاده اند. به خاطر کارهایی که بوکر در این جنگ کرده بود تصمیم گرفته بود با استفاده از غسل داده شدن از گناه هایش خلاص شود و در دنیایی دیگر به عنوان مردی دیگر دوباره متولد شود اما در مراحل آخر غسل داده شدن از این کار سرباز میزد و قبول نمیکند.
بوکر سپس الیزابت را دنبال میکند تا وارد در دیگری بشوند. این در آنها را به اتاق بوکر و درست در روزی که ان قرار معروف را با مردی که در ابتدای بازی دیدیدم گذاشت. مشخص میشود که آن مرد همان رابرت لوتس است که به او قول داده اگر بوکر، دخترش را پیش او ببرد تمام قرض های او را پرداخت خواهد کرد. اینجا مشخص میشود که منظور او از جمله (بچه را پیش ما بیاور و قرض خود را پاک کن) نه دزدیدن الیزابت از کلمبیا بلکه دادن دختر خود بوکر با نام «آنا» که در اتاق بقلی در گهواره خوابیده به رابرت لوتس است. در آن روز کامستاک روزالیند و رابرت لوتس را مجبور کرده بود با استفاده از سایفون به دنیای بوکری که در قرض گرفتار شده یک Tear باز کنند تا او بتواند انا، دختر بوکر را برای خود بردارد. درست وقتی که رابرت و کامستاک داشتند آنا را از Tear رد میکردند تا به دنیای خود بازگردند بوکر که از کار خود پشیمان شده به سمت آنها میدود و با کامستاک درگیر میشود. کامستاک دستور بسته شدن Tear را میدهد و موفق میشود آنا را هم با خود به آن طرف Tear ببرد اما در اثر بسته شدن Tear انگشت آنا که هنوز کامل از Tear رد نشده بود بریده میشود و در این دنیا باقی میماند. در این لحظه حقیقت آشکار میشود: الیزابت همان آنا دو’ویت، دختر بوکر است. بوکر برای همین در دست راست خود علامت AD که مخفف آنا دو’ویت است را خالکوبی کرده و حدود 20 سال در غم و نا امیدی سپری کرده است.
بعد از اینکه کامستاک به فینک دستور داده بود سایفون را خراب کاری کند و لوتس ها در تمام دنیاها پخش شده بودند، و چون از کارهایی که کرده بودند احساس پشیمانی و گناه میکردند و میخواستند کار کردهی خود را جبران کرده و الیزابت یا آنا را به پدر خود بازگردانند، تصمیم گرفتند پیش بوکر بیایند و به او پیشنهادی بدهند که شاید باعث رستگاری او شود. پیشنهاد این بود که آنها یک Tear بین دنیای بوکر و کامستاک باز کنند. بوکر از این Tear وارد آن دنیا میشود و به دنبال الیزابت میرود. به خاطر سفرهای بین بعدی نیز در دنیای جدید خاطراتی از دنیای قبلی خود ایجاد میشود (صحنه هایی که بوکر خود را در اتاقش میبیند.)حال بوکر و الیزابت تصمیم میگیرند تمام کارهایی که کامستاک کرده را از بین ببرند و برای اینکار باید کامستاک را از پیش رو بردارند اما نه کامستاک پیر را (زیرا در دنیاهای دیگر کامستاک های دیگری هستند). آنها میفهمند که تنها راه نابود کردن تمام کامستاک در تمام دنیاها، خفه کردن او در نطفه است.
الیزابت دوباره یک Tear به زمان غسل دادن بوکر در 20 سال قبل باز میکند. بوکر میگوید که این همان جای قبلی نیست و ناگهان با چندین الیزابت رو به رو میشود که هر کدام از دنیاهای مختلفی هستند. آنها به بوکر میگویند که وقتی او غسل را ناتمام گذاشت دنیای جدیدی خلق شد که در آن غسل را قبول نکرده و تبدیل شده به بوکری که در قمار باخته و دخترش را فروخته است. اما دنیای دیگری به وجود آمده که در آن او غسل را قبول کرده اسمش را عوض کرده، به کلمبیا رفته، ادعای پیامبری کرده و بعد از بچه دار نشدن تصمیم گرفته آنا را از بوکر، پدر واقعی اش، بگیرد.
بدین ترتیب حقیقت دیگری آشکار میشود: کامستاک همان بوکر دو’ویت است که بعد از جنگ Wounded Knee غسل را قبول کرده. بوکر با فهمیدن این قضیه به الیزابت ها میگوید که او را خفه کنند تا دیگر کامستاکی به وجود نیاید (زیرا با استفاده از یک Tear در زمانی هستند که بوکر چند لحظه پیش غسل را قبول کرده و اگر خود را نکشد به کامستاک تبدیل میشود). با خفه شدن بوکر یکی یکی الیزابت ها ناپدید میشوند. زیرا کامستاک از تاریخ محو شده است و دیگر اتفاقات Bioshock: Infinite رخ نداده است و کلمبیایی در کار نیست و کامستاکی وجود ندارد که آنا را بدزدد و اسم او را به الیزابت تغییر دهد. توجه کنید کنید که هر احتمال به وجود آمدن کامستاک از بین میرود ولی بوکری که غسل را قبول نکرده زنده میماند.
بعد از تیتراژ پایانی در صورتی که آن را رد نکنید یک صحنه کوتاه دیگر رخ میدهد: بوکر در همان تاریخی که آنا را به کامستاک داد در اتاق خودش است اما خبری از لوتس نیست و کامستاک هم وجود ندارد. بوکر در حالی که آنا را صدا میکند در اتاق بغلی را باز میکند و گهواره آنا را میبیند و صحنه سیاه میشود. بازی تمام شده است و هزاران سوال در ذهن ملت باقی مانده و باید خودشان از چیزهایی که گفته شده جوابشان را استنباط کنند.
(البته فعلا بین علما اختلاف وجود دارد! نظریهی دیگری میگوید بوکر زمانی کشته میشود که هنوز به غسل کردن نرفته که بخواهد آن را قبول کند یا نکند. یعنی همه بوکرها و کامستاک ها میمیرند که البته با صحنهی بعد از تیتراژ همخوانی ندارد)
حتما
تمام تلاشم رو میکنم
دومین داستان
bioshock infinite
سال تولید:2013
استودیو:2k marin,aspyr,2k games, irrational games, 2k australia
پلتفرم: pc ,x360,ps3
در شروع بازی، بوکر به همراه زن و مردی عجیب با قایق به سمت یک برج فانوس دریایی در وسط دریا حرکت میکنند. بوکر که قبلا مامور پینکرتون (Pinkerton)، سازمانی دولتی، امنیتی، بوده در جریان قماربازی پول هنگفتی را از دست داده و بدهکار شده است. مردی که داخل قایق است درواقع بوکر را استخدام کرده تا الیزابت را از کلمبیا بدزدد و به نیویورک و پیش او بیاورد تا در عوض او هم پول طلبکاران بوکر را بدهد.
در قایق، زن مرموز جعبهای را به بوکر میدهد که حاوی اطلاعات و اشیای بسیار مهمی برای انجام این ماموریت است. کد مورد نیاز برای ورود به کلمبیا، مقداری پول، پیستول آماده شلیک، عکسی از جزیره مانیومنت (Monument Island)، تصویری از الیزابت، کلید جایی که الیزابت نگه داری میشود و مختصات جغرافیایی نیویورک چیزهایی هستند که در جعبه وجود دارند و هرکدام به دردی خواهند خورد. هنگامی که بوکر جعبه را بررسی میکند میبینیم که روی دست راست او علامت AD خالکوبی شده است.
بوکر وارد برج فانوس دریایی میشود و روی صندلی که در بالای آن قرار دارد میشیند. او کدی که برای ورود به کلمبیا مورد نیاز است و در جعبه آماده شده بود را وارد میکند و به آسمان پرتاب میشود و بدین ترتیب وارد شهر کلمبیا در ارتفاعات میشود. بوکر به محض ورود به شهر با حس و حال مذهبی و رهبر آنها، زکری هیل کامستاک (Zachary Hale Comstock)، مواجه میشود که توسط مردم شهر کلمبیا پرستیده میشود و او را به عنوان پیامبر خدا قبول دارند.
بوکر برای اینکه بتواند وارد شهر کلمبیا بشود باید ابتدا توسط روحانیان آنجا غسل (Baptism) داده شود. یکی از روحانیان سر بوکر را زیر آب میکند و تا نزدیکی خفه شدن او پیش میرود. بوکر که بیهوش شده خود را در رویایی میبیند که در اتاق خود در شهر نیویورک است و صدایی میشنود: (بچه را پیش ما بیاور و قرض خود را پاک کن).بوکر در اتاق را باز میکند و نیویورک سال 1984 (72 سال بعد) را میبیند که توسط کلمبیا بمباران میشود.
بوکر در کلمبیا به هوش میآید و پا در شهر میگذارد که گویا جشنی در آن برقرار است. در همین لحظه تلگرامی از طرف خانم روزالیند لوتس (Rosalind Lutece) به بوکر میرسد با این مضمون که کامستاک از حضور بوکر در شهر با خبر نشود و اینکه بوکر عدد 77 را انتخاب نکند! بوکر بعدا با خانم زورالیند لوتس و برادر دوقلویش رابرت لوتس مواجه میشود که از بوکر میخواهند شیر یا خط آمدن سکه ای که میخواهند پرتاب کنند را حدس بزند. بعد از پرتاب سکه رابرت نتیجه را روی صفحه ای علامت میزند که میبینیم حدود 122 علامت دیگر نیز جلوی همان روی سکه ای که آمد زده شده است (اینکه چرا در ادامه مشخص میشود). همچنین بوکر جلوتر با پوستر تبلیغاتی رو به رو میشود که روی آن به نقل از کامستاک نوشته شده: (شما میتوانید چوپان بدلی (False Shepherd) را از روی علامت روی دستش [که AD است] شناسایی کنی.)
در جشن کلمبیا قرعه کشی در حال انجام است که برنده آن باید به سمت زوج سیاه و سفیدی سنگ پرتاب کنند زیرا ازدواج دو نفر از نژاد مختلف با رنگ پوستهای متفاوت در کلمبیا پذیرفته نیست (مردم کلمبیا نژاد پرست هستند). از بوکر خواسته میشود یکی از توپ هایی که روی آنها عددهایی نوشته شده است انتخاب کند و از قضا توپی که بوکر انتخاب میکند همان عدد 77 است و با آن برنده میشود. در این لحظه بازیکن این انتخاب را دارد که توپ را یا به سمت زوج نگون بخت پرتاب کند یا به سمت مجری برنامه، آقای فینک (Jeremiah Fink) که در هر صورت پلیس ها علامت روی دست بوکر را میبینند و سعی میکنند او را دستگیر کنند. در واقع کامستاک ورود بوکر به کلمبیا و تلاش او برای دزدیدن الیزابت و گمراه کردن (برهی کلمبیا) Columbia) را از قبل پیشبینی کرده و کلمبیا را آماده مواجه با او کرده است (اینکه چطور در ادامه مشخص میشود.)
بوکر به سختی با نیروهای امنیتی کلمبیا مبارزه میکند و در ادامه باز هم با آقا و خانم مرموز لوتس مواجه میشود که گویا قصد دارند به بوکر کمک کنند و برای همین به او زره (Shield) میدهند و او را روانه جزیره مانیومنت، جایی که الیزابت آنجا نگهداری میشود، میکنند. در راه آنجا کامستاک مستقیما با بوکر ارتباط برقرار میکند و به او میگوید که در مورد گذشته او چیزهای زیادی میداند و اینکه پایان ماموریت بوکر خون آلود خواهد بود و حتی آنا (Anna) را میشناسد که در این لحظه از دماغ بوکر خون میآید (این که آنا کیست و دلیل خون دماغ شدن بوکر چیست در ادامه مشخص میشود.)
وقتی بوکر به جزیره مانیومنت میرسد بالاخره با الیزابت رو به رو میشود. الیزابت در واقع تمام عمرش را بالای برجی به عنوان یک «نمونه» مورد مراقبت قرار داشته و خودش هم از این موضوع بیخبر بوده است. بوکر همچنین متوجه قابلیت عجیب الیزابت میشود. زمانی که الیزابت بچه بوده روی او آزمایشهایی در مورد سفرهای بین بعدی صورت گرفته که به خاطر آنها میتواند دروازه هایی بین بعدهای مختلف و زمانهای مختلف ایجاد کند. برای مثال بوکر میبیند که او دروازه ای به یکی از خیابان های نزدیک برج ایفل پاریس در سال 1983 ایجاد میکند و درست زمانی که اتوبوسی در شرف ورود از طرف دیگر دروازه و برخورد با الیزابت است با عجله آن را میبیند تا از تصادف احتمالی جلوگیری کند. بوکر به اتاق الیزابت میافتد و الیزابت که ترسیده به سمت او کتابهایی پرتاب میکند و بالاخره بعد از کش و قوس هایی آرام میشود.
بوکر و الیزابت به سختی و با استفاده از کلیدی که در جعبه ابتدای بازی وجود داشت از برج فرار میکنند و به خاطر حملهی سانگبرد (Songbird) که نگهبان الیزابت به شمار میرود و فلسفه وجودی اش محافظت از الیزابت و اجازه ندادن به او برای بیرون رفتن از برج است از بالای برج به دریای کنار ساحل Battleship Bay سقوط میکنند و بوکر بیهوش میشود. باز هم بوکر خود را در رویا و در اتاق خود مییابد با این تفاوت که اینبار الیزابت هم در اتاق است و همان صدا و جملهی قبلی به گوش میرسد: «بچه را پیش ما بیاور و قرض خود را پاک کن». بوکر اینبار وقتی در اتاق را باز میکند آنا را صدا میکند و در کلمبیا در کنار ساحل به هوش میاید. الیزابت که بعد از سالها طعم آزادی را میچشد از فرصت استفاده میکند و قبل از به هوش آمدن بوکر به ساحل میرود و میبینیم که مشغول رقصیدن با اهالی ساحل است. بوکر بعد از به هوش آمدن، الیزابت را پیدا میکند و چون از علاقه الیزابت به پاریس مطلع شده به او میگوید که میتواند او را به آنجا ببرد و بدین ترتیب او را آماده فرار میکند.
رقص معصومانهی الیزابت
قرار میشود بوکر و الیزابت به زپلین (کشتی هوایی) First Lady’s Aerodrome بروند و با استفاده از آن به پاریس برسند که به دلیل نابود شدن ژنراتور مورد نیاز برای رسیدن به آن مجبور میشوند ابتدا سری به تالار قهرمانان (Hall of Heroes) بزنند و با کمک Vigor برقی ژنراتور را دوباره کار بیاندازد.
در راه رسیدن به تالار قهرمانان، بوکر با اطلاعات و حقایق بیشتری در مورد کامستاک و پیداش کلمبیا مواجه میشوند. او میفهمد که در کلمبیا جنگی بین موسسان، فرقه ای متشکل از انسان های سفیدپوست و پولدار به رهبری کامستاک، و واکس پاپیولی (Vox Populi)، گروهی چند ملیتی و چند نژادی از طبقه کارگر و فقیر جامعه، برقرار است و هر دو جناح الیزابت و قابلیت هایش را به عنوان برگ برندهای برای پیروز شدن بر دیگری میبینند. بوکر در ادامه قابلیت باز کردن دروازهی الیزابت را به چشم میبیند. در سراسر کلمبیا شکاف هایی مرموز روی هوا وجود دارند که «Tear» نام دارند. اینها در واقع پنجره ها و درهایی به دیگر دنیاها و زمان های دیگر هستند که الیزابت میتواند آنها را گسترده تر کرده و اشیای مختلفی از دنیاهای دیگر وارد دنیای خود کند.
بالاخره بوکر و الیزابت به تالار قهرمانان میرسند که در واقع نمایشگاهی برای نمایش اتفاقات نبرد Wounded Knee، شورش بوکسورها (Boxer Rebellion) و دیگر اتفاقات مهم کلمبیا است. گویا بوکر هم در نبرد Wounded Knee حاظر بوده اما در حال حاظر خودش از این موضوع خبر ندارد (اینکه چرا در ادامه مشخص میشود). کامستاک هم گفته میشود در این نبرد حضور داشته و قهرمان اصلی آن نیز بوده است. کامستاک بعد از این نبرد ادعا میکند فرشته کلمبیا را ملاقات کرده و توسط او از آینده آگاه شده است. آینده ای که در شهری شناور در هوا خلاصه میشود. کامستاک به همین علت خود را پیامبر خدا معرفی میکند. سپس در ادامه با فیزیک دان کوانتومی، خانم روزالیند لوتس، آشنا میشود که مخترع اصلی شناور ماندن اشیا در فضا است. کامستاک و لوتس برای گسترش دادن آرمان های آمریکا و نشان دادن موفقیت آنها به سراسر جهان، با همکاری گنگرهی ایالات متحده آمریکا روی این قضیه کار کردند و روی ساخت شهر شناور کلمبیا متمرکز شدند. در سال 1900 کلمبیای کنونی ساخته شد و تا سال 1901 در جهان گردید تا اینکه در جریان شورش بوکسور های چینی به پیکینگ چین حمله کرد اما کنگره آمریکا سریعا خواستار بازگشت کلمبیا به مرزهای آمریکا شد. کامستاک که از این قضیه ناراحت شده بود و احساس میکرد به او خیانت شده و آرمان های آمریکا رو به نابودی است تصمیم گرفت کلمبیا را از اتحاد با آمریکا جدا کند و بدین ترتیب کلمبیا در بین ابرها ناپدید شد. در عرض یک دهه از این اتفاق شهر استقلال یافته کلمبیا تبدیل شد به شهری نژادپرست، میهن پرست و مذهبی افراطی. این اتفاقات باعث شد شورشی به رهبری زن سیاه پوستی به نام (دیزی فیتزوری )وجود آید که قبلا خدمت کار خود کامستاک بود. کامستاک برای متحد کردن مردم علیه او، او را متهم به قتل همسر خود کرد که در بازی تنها با نام Lady Comstock شناخته میشود. دیزی که از این توطئه به شدت عصبانی شده بود تصمیم گرفت برای به پایین کشیدن کامستاک از قدرت، افراد سطح پایین جامعه را متحد کند که بدین ترتیب گروه Vox Populi به وجود آمد.
در تالار قهرمانان، بوکر با (اسلیت) رو به رو میشود که ادعا میکند با بوکر در جریان جنگ Wounded Knee هم رزم بوده است و حال در کنار واکس پاپیولی برعلیه کامستاک میجنگد. اسلیت از اینکه کامستاک خود را قهرمان جنگ معرفی میکند عصبانی است و میگوید که اصلا کامستاک آنجا نبوده است و حرفهایش دروغ است! بوکر و الیزابت همچنین میفهمند که الیزابت دختر کامستاک است و برای همین اینقدر نسبت به او حساس است. کامستاک میخواهد الیزابت را روی تخت جانشینی خود بنشاند و زمین انسان ها را به آتش بکشاند: نقل قولی که بارها روی تابلوهای تبلیغاتی شهر کلمبیا میبینیم همین موضوع را ثابت میکند: (اولاد پیامبر باید روی تخت بنشیند، و زمین انسانها را به آتش بکشاند) که قسمت دوم اشاره به حمله کلمبیا به آمریکا دارد.
اسلیت که به مرز دیوانگی رسیده به افراد خود میگوید که به جای مردن به دست روبات های بیروح کامستاک (اشاره به روباتهایی با شکل جرج واشینگتون) به دست بوکر که به گفته اسلیت یک قهرمان است کشته شوند تا مانند یک سرباز واقعی از آنها یاد شود. بالاخره بوکر اسلیت و افرادش را از بین میبرد و با به دست آوردن Vigor مورد نیاز به زپلین First Lady’s Aerodome میرسد و سرانجام مختصات جغرافیایی نیویورک را وارد میکند. اما الیزابت متوجه توطئه بوکر میشود زیرا میداند که آن مختصات جغرافیایی که بوکر وارد کرد مختصات پاریس نیست. الیزابت که بسیار ناراحت و عصبی شده بوکر را با یک آچار فرانسه بیهوش میکند و فرار میکند. وقتی بوکر به هوش میآید میبیند که زپلین توسط واکس پاپیولی و رئیسشان، دیزی فیتزوری، دزدیده شده است.
بوکر و دیزی با هم قرار میگذارند که اگر بوکر بتواند از چن لین (Chen Lin) اسلحه ساز، برای واکس پاپیولی سلاح و مهمات بگیرد در عوض آنها هم زپلین بوکر را به او پس بدهند. دیزی بوکر را در منطقهی فینکتون (Finkton) پیاده میکند و بوکر دوباره الیزابت را پیدا میکند که چون میداند تنها روشی که میتواند به پاریس برسد با کمک بوکر خواهد بود قبول میکند دوباره او را همراهی کند. آنها بعد از گذر از قسمت های صنعتی کلمبیا و شنتی تاون (Shanty Town) که محل زندگی فقرا است سرانجام به چن لین میرسند و در کمال ناباوری میبینند که چن لین در اثر شکنجه های زیاد مرده است. ناگهان دوباره سر و کله دوقلوهای لوتس پیدا میشود و به بوکر میگویند که چن لین درست مانند گربهی شرودینگر (نظریه علمی است) در دنیاهای دیگر هم مرده است و هم زنده. الیزابت به یکی از این دنیاها که هنوز چن لین نمرده است یک Tear باز میکند اما یک مشکلی وجود دارد؛ چن لین و همه کسانی که در دنیای قبل از باز کردن Tear مرده بودند در این دنیای جدید هم فکر میکنند مرده اند! حتی چن لین فکر میکند دستگاههای کارگاهش هنوز هم هستند و کار میکنند در حالی که در دنیای جدید خبری از دستگاه های قبلی او نیست. مشکل دیگر این است که در این دنیای جدید پلیس کلمبیا اسلحه های چن لین را توقیف کرده است. بوکر و الیزابت ابزار محل نگه داری این اسلحه ها را پیدا میکنند و به جای حمل فیزیکی آن به کارگاه چن لین تصمیم میگیرند یک Tear دیگر به دنیایی باز کنند که در آن اسلحههای چن لین در اختیار واکس پاپیولی قرار گرفته است.
در این دنیای جدید واکس پاپیولی بالاخره شورش خود را عملی کرده و علیه فینک قیام کرده اند و جنگی شروع شده است. نکته جالب اینجاست که در این دنیای جدید بوکر قهرمان واکس پاپیولی شده و در راه خدمت به آنها شهید شده است! دیزی فیتزوری در دنیای جدید مستقیما با بوکر مواجه میشود و چون فکر میکند بوکر شهید شده به سربازان خود میگوید که این بوکر واقعی نیست و به آنها دستور میدهد به او حمله کنند. دیزی فینک را میکشد و تهدید میکند که یک پسر بچهی دیگر را نیز خواهد شد و ادعا میکند کشتن آن بچه تنها راه نابود کردن «The Founders» است. اما درست زمانی که او میخواهد پسربچه را بکشد الیزابت از پشت سر با چاقو دیزی فیتزوری را میزند و باعث میشود او بمیرد.
الیزابت که لباس هایش خونی شده و احساس گناه میکند به سمت زپلین First Lady’s Aerodome میدود و خود را در یکی از اتاق های آن حبس میکند. بوکر هم مختصات مقصد بعدی را وارد زپلین میکند که الیزابت سر و کله اش پیدا میشود. او موهایش را کوتاه کرده و لباس قدیمی مادرش یعنی Lady Comstock را پوشیده است. او از بوکر میپرسد که چگونه میتواند چیزهایی که انجام داده را فراموش کند که بوکر جواب میدهد کارهایش را فراموش نمیکند و در عوض یاد میگیرد چگونه با آنها کنار بیاید. در این بین ناگهان دوباره سانگبرد به آنها حمله میکند و باعث میشود نزدیکی برجهای امپوریا (Emporia Towers) سقوط کنند. بوکر و الیزابت وارد این منطقه میشوند و دوباره با دوقلوهای لوتس رو به رو میشوند. لوتس ها به بوکر میگویند که سانگبرد توسط یک سری نت های موسیقی کنترل میشود که با استفاده از دستگاه سوت زن (Whistler) میتوان آنها را نواخت و هرکس بتواند آن دستگاه را پیدا کند و نت های مورد نیاز برای کنترل او را بداند میتواند سانگ برد را کنترل کند. بوکر و الیزابت پیشروی میکنند و همزمان واکس پاپیولی هم افراد ثروت مند را از خانه هایشان بیرون میکنند و سانگبرد هم آنها را دنبال میکند.
الیزابت که میداند بازگشتش به جزیره مانیومنت مساوی با مرگش است، از بوکر قول میگیرد که اگر سانگبرد فرصت گرفتن او را داشت حتما او را بکشد. این دو نفر که مجبور هستند به خانهی کامستاک بروند متوجه میشوند که برای ورود به آنجا نیاز به اثر انگشت است. الیزابت تصمیم میگیرد از اثر انگشت مادر خود Lady Comstock که در قبرستان کناری است استفاده کند و دست او را قطع کند. اما کامستاک از این نقشه با خبر میشوند و با استفاده از ماشین تسلا (Tesla Machine) یک Tear به دنیایی باز میکند که Lady Comstock هم زنده است و هم مرده و شخصیتی دارد که بازتاب کنندهی طرز فکر الیزابت نسبت مادرش است که او را حرام زاده خطاب کرده و ترک کرده بود. بدین ترتیب او تبدیل به یک Siren میشود که میتواند مردگان را زنده کند و بوکر باید او را نابود کند.
لوتس ها به بوکر و الیزابت میگویند که برای شکست دادن Lady Comstock، الیزابت باید 3 Tear در جاهای مختلف باز کند تا حقایقی در رابطه با Lady Comstock آشکار شود. به وسیله این Tear ها مشخص میشود که این روزالیند لوتس بوده که سایفون (Siphon) را ساخته که دستگاهی است برای باز کردن Tear به جهان های دیگر. روزالیند لوتس با استفاده از این دستگاه توانسته رابرت لوتس را پیدا کند که در اصل نه برادر دوقلوی او بلکه خود او از یک جهان دیگر است (در واقع آنها یکی هستند از دنیاهای جدا، برای همین میتوانند جملات یکدیگر را کامل کنند). همچنین کامستاک از این دستگاه استفاده میکرده تا آینده را پیشبینی کند و برای همین از گذشته بوکر آگاه بوده است. یکی از این پیشگویی های کامستاک را بوکر هم قبلا در رویا دیده است که همان بمباران آمریکا توسط کلمبیا است. کامستاک بچهای میخواسته که این کار را برای او بکند اما چون از سفرهای بین بعدی استفاده میکرده و در معرض آزمایشات قرار داشته، عقیم شده و نمیتوانست فرزندی به دنیا آورد و همچنین با سرعت بیشتری پیر شده است. کامستاک با استفاده از این دستگاه سفر بین بعدی لوتس، به یک دنیای دیگر رفته و فرزند شخص دیگری را که الان او را الیزابت نام گذاری کرده، دزدیده است. همچنین او که میدانست همسرش Lady Comstock این موضوع را خواهد فهمید و به همه خواهد گفت که الیزابت دختر او نیست او را میکشد و حتی میگوید الیزابت تنها 7 روز در رحم مادرش بوده و این را معجزه میخواند و تقصیر آن را به گردن خدمتکارشان، دیزی فیتزوری، می اندازد. بعد از باز شدن این 3 Tear و شنیدن حقایق، الیزابت به خانه کامستاک برمیگردد و Lady Comstock را که تبدیل به Siren شده شکست میدهد. الیزابت از روح مادرش به خاطر نفرتی که از روی نادانی به او داشته عذرخواهی میکند و Lady Comstock هم در ورود به خانه کامستاک را باز میکند و خودش نیز به قبر باز میگردد.
در داخل خانه، سانگ برد دوباره به آنها حمله میکند و درست زمانی که میخواهد بوکر را بکشد، الیزابت تسلیم میشود و سانگ برد الیزابت را بر میدارد و میرود. بوکر به دنبال آنها میرود و از روی پل عبور میکند که ناگهان همه جا را مه فرا میگیرد و بوکر با تعجب میبیند که طرف دیگر برف میبارد (اینکه چرا در ادامه مشخص میشود). در ادامه بوکر از طریق Tear های مختلف میفهمد که از زمان تسلیم شدن الیزابت 6 ماه گذشته و او در طول این مدت غیب شده بود. در این مدت هم کامستاک آنچه را که در سر داشت عملی کرده است. وقتی بوکر الیزابت را پیدا میکند میبیند که او چندین ده سال پیرتر شده. الیزابت به بوکر میگوید که نه به خاطر شکنجه های کامستاک و آزمایشاتش بلکه به خاطر گذشت زمان و نابود شدن امیدهایش پیر تر و شکسته تر شده و به ناچار خواستهی کامستاک در حمله به آمریکا را نیز عملی کرده است. درواقع روی پل که 6 ماه جلوتر رفتیم الیزابت یک Tear بین جایی که بوکر بود و زمان پیر شدنش باز کرده بود تا به او نامهای رمزگذاری شده بدهد. در واقع در طول مدت این 6 ماه بوکر هرچقدر تلاش میکرده به الیزابت برسد سانگبرد مانع ان میشد و هربار بوکر شکست میخورد تا اینکه الیزابت توانسته بعد از 6 ماه هر کاری که میتوانسته بکند و یک Tear باز کند تا بتواند آن نامه رمزگذاری شده را به بوکر بدهد تا به دست الیزابت جوان تر برسد و بدین ترتیب بتوانند جلوی سانگبرد را بگیرند. او سپس بوکر را به زمان قبل و مدتی بعد از دزدیده شدن الیزابت توسط سانگ برد میبرد تا اینبار سانگبرد را کنترل کنند و مانع اتفاق افتادن رویدادهایی که در طول این 6 ماه افتاده شوند.
بوکر درست زمانی الیزابت را پیدا میکند که در شرف اماده شدن برای جراحی است و موفق میشود او را نجات دهد. بوکر نامه را به الیزابت میدهد و او نیز همه چیز ان را میفهمد جز علامت قفس (Cage) روی آن را. بوکر و الیزابت پیشروی میکنند و به زپلین کامستاک میروند و بالاخره مستقیما با او رو به رو میشوند. کامستاک به الیزابت میگوید که بوکر مسئول اتفاقی است که برای انگشت الیزابت افتاده است. کامستاک الیزابت را میگیرد و به بوکر میگوید که حقیقت را به الیزابت بگوید. بوکر هم به کامستاک حمله میکند و او را زیر آب خفه میکند. الیزابت میگوید که به نظرش کامستاک داشت حقیقت را میگفت ولی بوکر به خاطر نمیآورد. آنها تصمیم میگیرند تا ادامه دهند تا همه چیز مشخص شود.
در ادامه واکس پاپیولی به آنها حمله میکنند که الیزابت کشف میکند علامت قفسی که روی نامه الیزابت پیر است در واقع نت های کنترل سانگ برد است (حروف C,A,GوE) به کمک سانگ برد و کنترل کردن او، بوکر و الیزابت لشکر واکس پاپیولی را شکست میدهند.
آنها در ادامه سایفون یا همان ماشینی را میبینند که روزالیند لوتس برای باز کردن Tear ها ساخته بود و کامستاک با آن آینده را پیشبینی میکرد که هنوز هم در داخل بقایای برجی است که الیزابت آنجا نگه داری میشد. قبل تر، لوتس ها آیندهی کلمبیا و چیزی که الیزابت قرار بود به آن تبدیل شود را دیده بودند و تصمیم گرفته بودند الیزابت را به همان دنیایی که به آن تعلق داشت برگردانند اما کامستاک این نقشه آنان را فهمیده بود و فینک را مامور خراب کاری و دستکاری سایفون کرده بود. این کار باعث کشته شده لوتس ها نشده بود در عوض باعث شده بود حضور آنها در تمام دنیاها پخش شود و بتوانند در هر دنیایی که بخواهند باشند. همچنین این خراب کاری باعث پخش شدن Tear های مختلف در سطح شهر کلمبیا شده بود که در طول بازی شاهد آنها بودیم. بوکر با پیدا کردن سوت زن به سانگ برد دستور داد تا سایفون را نابود کند زیرا حال بعد از دستکاری صورت گرفته سایفون برای محدود کردن قدرت های الیزابت استفاده میشد.
با نابود شدن سایفون موج بزرگی به وجود میآید که باعث میشود سوت زن از دست بوکر بیوفتد و دوباره سانگ برد به دنبال الیزابت و گرفتن او بیاید. الیزابت که حال قدرتهایش را کاملا بازگردانده، بوکر، خودش و سانگبرد را به شهر زیر آبی رپچر (شهری که نسخه اول در آن جریان داشت) منتقل کرد که خودشان داخل ساختمان مسکونی و سانگبرد در درون آب قرار گرفتند و بدین ترتیب سانگبرد کشته شد. بوکر و الیزابت با استفاده از یک تیوبی که نقش وسیله نقل و انتقال را در رپچر دارد به سطح آب و کنار یک برج فانوس دریایی میرسند که شبیه همان برج فانوس دریایی است که جک در نسخه اول وارد آن شده بود (در واقع سالها بعد از این اتفاقات در سال 1960 اتفاقات نسخه اول روی خواهند داد). جلوی در برج فانوس دریایی الیزابت ابتدا میگوید که کلید ورود به آنجا را ندارد اما ناگهان کلید را دستان خود میبیند و میگوید که کلید از همان اول آنجا بوده ولی نمیتوانسته آن را ببیند با استفاده از کلید وارد برج میشوند و از طرف دیگر شاهد بینهایت برج دیگر میشوند که با هم در ارتباطند.
الیزابت به بوکر میگوید که ستاره هایی که آنها در آسمان میبینند همه درهایی هستند که همگی همزمان باز میشوند و اینکه برج فانوس دریایی نزدیک رپچر دری است که به درهای بسیار دیگری ختم میشود. برج های بی نهایتی infinite)یا بینهایت که اسم بازی است از اینجا سرچشمه گرفته شده) که هرکدام راهی به دنیاهای دیگر هستند که در انها متغیرها و ثابت ها دنیاهای دیگری با اتفاقات دیگری درست میکنند. الیزابت همچنین میگوید با استفاده از این درها و Tear ها آنها حقایق پشت انگشت الیزابت، قدرتهای او و کامستاک را خواهند فهمید.
بوکر و الیزابت با این درها به نقطه ای در زمان میرسند که بوکر بعد از جنگ Wounded Knee و گروهی از روحانیان در کنار رودی ایستاده اند. به خاطر کارهایی که بوکر در این جنگ کرده بود تصمیم گرفته بود با استفاده از غسل داده شدن از گناه هایش خلاص شود و در دنیایی دیگر به عنوان مردی دیگر دوباره متولد شود اما در مراحل آخر غسل داده شدن از این کار سرباز میزد و قبول نمیکند.
بوکر سپس الیزابت را دنبال میکند تا وارد در دیگری بشوند. این در آنها را به اتاق بوکر و درست در روزی که ان قرار معروف را با مردی که در ابتدای بازی دیدیدم گذاشت. مشخص میشود که آن مرد همان رابرت لوتس است که به او قول داده اگر بوکر، دخترش را پیش او ببرد تمام قرض های او را پرداخت خواهد کرد. اینجا مشخص میشود که منظور او از جمله (بچه را پیش ما بیاور و قرض خود را پاک کن) نه دزدیدن الیزابت از کلمبیا بلکه دادن دختر خود بوکر با نام «آنا» که در اتاق بقلی در گهواره خوابیده به رابرت لوتس است. در آن روز کامستاک روزالیند و رابرت لوتس را مجبور کرده بود با استفاده از سایفون به دنیای بوکری که در قرض گرفتار شده یک Tear باز کنند تا او بتواند انا، دختر بوکر را برای خود بردارد. درست وقتی که رابرت و کامستاک داشتند آنا را از Tear رد میکردند تا به دنیای خود بازگردند بوکر که از کار خود پشیمان شده به سمت آنها میدود و با کامستاک درگیر میشود. کامستاک دستور بسته شدن Tear را میدهد و موفق میشود آنا را هم با خود به آن طرف Tear ببرد اما در اثر بسته شدن Tear انگشت آنا که هنوز کامل از Tear رد نشده بود بریده میشود و در این دنیا باقی میماند. در این لحظه حقیقت آشکار میشود: الیزابت همان آنا دو’ویت، دختر بوکر است. بوکر برای همین در دست راست خود علامت AD که مخفف آنا دو’ویت است را خالکوبی کرده و حدود 20 سال در غم و نا امیدی سپری کرده است.
بعد از اینکه کامستاک به فینک دستور داده بود سایفون را خراب کاری کند و لوتس ها در تمام دنیاها پخش شده بودند، و چون از کارهایی که کرده بودند احساس پشیمانی و گناه میکردند و میخواستند کار کردهی خود را جبران کرده و الیزابت یا آنا را به پدر خود بازگردانند، تصمیم گرفتند پیش بوکر بیایند و به او پیشنهادی بدهند که شاید باعث رستگاری او شود. پیشنهاد این بود که آنها یک Tear بین دنیای بوکر و کامستاک باز کنند. بوکر از این Tear وارد آن دنیا میشود و به دنبال الیزابت میرود. به خاطر سفرهای بین بعدی نیز در دنیای جدید خاطراتی از دنیای قبلی خود ایجاد میشود (صحنه هایی که بوکر خود را در اتاقش میبیند.)حال بوکر و الیزابت تصمیم میگیرند تمام کارهایی که کامستاک کرده را از بین ببرند و برای اینکار باید کامستاک را از پیش رو بردارند اما نه کامستاک پیر را (زیرا در دنیاهای دیگر کامستاک های دیگری هستند). آنها میفهمند که تنها راه نابود کردن تمام کامستاک در تمام دنیاها، خفه کردن او در نطفه است.
الیزابت دوباره یک Tear به زمان غسل دادن بوکر در 20 سال قبل باز میکند. بوکر میگوید که این همان جای قبلی نیست و ناگهان با چندین الیزابت رو به رو میشود که هر کدام از دنیاهای مختلفی هستند. آنها به بوکر میگویند که وقتی او غسل را ناتمام گذاشت دنیای جدیدی خلق شد که در آن غسل را قبول نکرده و تبدیل شده به بوکری که در قمار باخته و دخترش را فروخته است. اما دنیای دیگری به وجود آمده که در آن او غسل را قبول کرده اسمش را عوض کرده، به کلمبیا رفته، ادعای پیامبری کرده و بعد از بچه دار نشدن تصمیم گرفته آنا را از بوکر، پدر واقعی اش، بگیرد.
بدین ترتیب حقیقت دیگری آشکار میشود: کامستاک همان بوکر دو’ویت است که بعد از جنگ Wounded Knee غسل را قبول کرده. بوکر با فهمیدن این قضیه به الیزابت ها میگوید که او را خفه کنند تا دیگر کامستاکی به وجود نیاید (زیرا با استفاده از یک Tear در زمانی هستند که بوکر چند لحظه پیش غسل را قبول کرده و اگر خود را نکشد به کامستاک تبدیل میشود). با خفه شدن بوکر یکی یکی الیزابت ها ناپدید میشوند. زیرا کامستاک از تاریخ محو شده است و دیگر اتفاقات Bioshock: Infinite رخ نداده است و کلمبیایی در کار نیست و کامستاکی وجود ندارد که آنا را بدزدد و اسم او را به الیزابت تغییر دهد. توجه کنید کنید که هر احتمال به وجود آمدن کامستاک از بین میرود ولی بوکری که غسل را قبول نکرده زنده میماند.
بعد از تیتراژ پایانی در صورتی که آن را رد نکنید یک صحنه کوتاه دیگر رخ میدهد: بوکر در همان تاریخی که آنا را به کامستاک داد در اتاق خودش است اما خبری از لوتس نیست و کامستاک هم وجود ندارد. بوکر در حالی که آنا را صدا میکند در اتاق بغلی را باز میکند و گهواره آنا را میبیند و صحنه سیاه میشود. بازی تمام شده است و هزاران سوال در ذهن ملت باقی مانده و باید خودشان از چیزهایی که گفته شده جوابشان را استنباط کنند.
(البته فعلا بین علما اختلاف وجود دارد! نظریهی دیگری میگوید بوکر زمانی کشته میشود که هنوز به غسل کردن نرفته که بخواهد آن را قبول کند یا نکند. یعنی همه بوکرها و کامستاک ها میمیرند که البته با صحنهی بعد از تیتراژ همخوانی ندارد)
(03-01-2015, 05:38 PM)محمد امین 78 نوشته است: داستان انچارتد 1 و 2 رو هم بذار داداش!!
دمت گرم تایپک خوبیه اگه تکراری نباشه!
موفق باشی
حتما
تمام تلاشم رو میکنم