08-16-2015, 11:38 PM
بچه ها میدونم زیاد داستان میذارم اما این اخریشه و تا چند مدت نمیذارم . ( منظور از چند مدت چند ساعته ) شاید داستان قبلیم بیمزه بود یک دونه دیګه ګذاشتم
خب میریم ار اصل مطلب
خب میریم ار اصل مطلب
به نام خدا
جناب خان برام پارتی بازی کرد و من رو برد خندوانه
بعد از برنامه من از رامبد پرسیدم نظرت درباره ګیم چیه ؟
ګفت : بازی های بچه ګانه مسخره
جناب خان : دفعه بعد راجب به ګیم بد صحبت کنی میام برات
رامبد : همش تهدید میکنه خب بده
هیچی ریختیم سر رامبد زدیمش
من به جناب خان ګفتم . جناب خان چرا اینقدر بازی و کنسول تو کشور ما ګرونه
ګفت : هی فکر کردی اهلام رو برای به ما نمیدن ؟ چون وان ندارم دیګه
ګفتم تنها یک راه حل داره
ګفت : چی ؟
من ګفتم : بریم پیش دکتر ظریف و بګوییم ما نیاز مند نمایندګی مایکرو هستیم
یک روز ګذشت ما رفتیم
اری ما پیش اقای دکتر رفتیم . و ګفتیم برو به کری بګو یک نمایندګی بیاره .
اقای دکتر : کلید نمایندګی دست ماست . من شما رو از دست دلالان راحت میسازم .
پس از یک هفته تلوزیون خبر ارزونی را به ما داد و ما در ګیمفا خوشحالی و شادی کردیم .
بچه ها اخرین داستان امروزم بود