12-22-2014, 09:27 PM
(آخرین ویرایش: 12-22-2014, 09:28 PM، توسط The Wolf Of Rivia.)
قسمت دوم
ویلسون ( هم گروهی ام ) گفت که کمک می خواهد . بعد از چند دقیقه آن زن را غرق در خون پیدا کردیم، زنی جوان ، بسیار زیبا و مو های بلند . مجذوب نگاه نگران او شدم .
سعی کردم طوری با او رفتار کنم تا ترس و دلهوره نداشته باشد . ویلسون از او دلیل قتل عام این روستا را جویا شد ، زن جوان گفت از قدیم ما با روستا مین سا که از قبیله ما خیلی بزرگتر است مشکل داشتیم تا اینکه آن ها از این فرصت که همه تقصیر را به گردن آمریکایی ها بندازند استفاده کردند . با چشمانی پر از اشک گفت : مادر،پدر و برادرم را ببینید جسدشان آن جاست . سکوت عجیبی بین همه ما جاری شده بود که ناگهان صدایی آمد ...
ادامه در قسمت سوم .
در راه همش نگران بودم و حس خوبی نداشتم تا اینکه به اون روستا رسیدم و با صحنه عجیبی روبه رو شدم ....
زن،مرد،کودک،پیر و جوان همه مرده بودند . در روستا چیزی به غیر از خون دیده نمی شد . تازه آن زمان بود که فهمیدم جنگ چیست !!
یک صدایی شنیدم ، صدایی زنی بود که همش این کلمه را تکرار میکرد (
Giúp đỡ ) از یکی از هم گروهی هایم که به زبان ویتنامی مسلط بود پرسیدم که چه می گوید ؟زن،مرد،کودک،پیر و جوان همه مرده بودند . در روستا چیزی به غیر از خون دیده نمی شد . تازه آن زمان بود که فهمیدم جنگ چیست !!
یک صدایی شنیدم ، صدایی زنی بود که همش این کلمه را تکرار میکرد (
ویلسون ( هم گروهی ام ) گفت که کمک می خواهد . بعد از چند دقیقه آن زن را غرق در خون پیدا کردیم، زنی جوان ، بسیار زیبا و مو های بلند . مجذوب نگاه نگران او شدم .
سعی کردم طوری با او رفتار کنم تا ترس و دلهوره نداشته باشد . ویلسون از او دلیل قتل عام این روستا را جویا شد ، زن جوان گفت از قدیم ما با روستا مین سا که از قبیله ما خیلی بزرگتر است مشکل داشتیم تا اینکه آن ها از این فرصت که همه تقصیر را به گردن آمریکایی ها بندازند استفاده کردند . با چشمانی پر از اشک گفت : مادر،پدر و برادرم را ببینید جسدشان آن جاست . سکوت عجیبی بین همه ما جاری شده بود که ناگهان صدایی آمد ...
ادامه در قسمت سوم .