مقدمه:
روزی روزگاری، در شهری زیبا با آن خانه های سر به فلک کشیده و مردمی که در حال انجام دادن کار های روزانه ی خود بودند، مردی به نام مکس زندگی می کرد. او تازه با میشل ازدواج کرده بود و زندگی خوب و پر از شادی و خوش حالی داشت. یک روز او در اداره ی پلیس در حال صحبت با دوستش الکس بود. آن ها دوستان صمیمی یک دیگر بودند و با یک دیگر شوخی های بسیاری می کردند. مکس در حال برگشت به خانه بود. وقتی وارد خانه شد متوجه این موضوع شد که هیچ چیز در آن جا عادی نبود. شیشه شکسته بود و صدایی از بچه و زنش به گوش نمی آمد. به طبقه ی بالا می رود. صدای شلیک بسیار زیاد و پشت سر هم و جیغ های دلهره آور بسیاری به گوش او می رسد ولی او بدون ترس تفنگ خود را از جیبش بیرون می آورد. در را باز می کند. دیگر نه بچه ای بود و نه همسری بود. 2 سال از آن ماجرا می گذرد ولی او هنوز با این مشکلات و دردهایی که در ذهنش باقی است دست و پنجه نرم می کند. او هنوز هم یک پلیس است که با خلافکارها مبارزه می کند. ولی یک روز متوجه یک چیز عجیب و بسیار خاص می شود. آری، زندگی مکس یک زندگی عادی نبود. او چهره ی همسرش را زمانی که 4 5 گلوله بر بدن او فرو رفته بود هنوز که هنوز به یاد دارد و نمی تواند آن را از ذهنش بیرون کند. شاید عجیب به نظر برسد و تا حدی خنده دار، ولی این داستان شوخی بردار نیست. او حال با Mona آشنا شده است. زنی که تا حدی توانست خاطرات تلخش را از او دور کند ولی با اتفاق هایی که برای Mona افتاد، خاطرات مکس تلخ تر و تلخ تر شد.
روزی روزگاری، در شهری زیبا با آن خانه های سر به فلک کشیده و مردمی که در حال انجام دادن کار های روزانه ی خود بودند، مردی به نام مکس زندگی می کرد. او تازه با میشل ازدواج کرده بود و زندگی خوب و پر از شادی و خوش حالی داشت. یک روز او در اداره ی پلیس در حال صحبت با دوستش الکس بود. آن ها دوستان صمیمی یک دیگر بودند و با یک دیگر شوخی های بسیاری می کردند. مکس در حال برگشت به خانه بود. وقتی وارد خانه شد متوجه این موضوع شد که هیچ چیز در آن جا عادی نبود. شیشه شکسته بود و صدایی از بچه و زنش به گوش نمی آمد. به طبقه ی بالا می رود. صدای شلیک بسیار زیاد و پشت سر هم و جیغ های دلهره آور بسیاری به گوش او می رسد ولی او بدون ترس تفنگ خود را از جیبش بیرون می آورد. در را باز می کند. دیگر نه بچه ای بود و نه همسری بود. 2 سال از آن ماجرا می گذرد ولی او هنوز با این مشکلات و دردهایی که در ذهنش باقی است دست و پنجه نرم می کند. او هنوز هم یک پلیس است که با خلافکارها مبارزه می کند. ولی یک روز متوجه یک چیز عجیب و بسیار خاص می شود. آری، زندگی مکس یک زندگی عادی نبود. او چهره ی همسرش را زمانی که 4 5 گلوله بر بدن او فرو رفته بود هنوز که هنوز به یاد دارد و نمی تواند آن را از ذهنش بیرون کند. شاید عجیب به نظر برسد و تا حدی خنده دار، ولی این داستان شوخی بردار نیست. او حال با Mona آشنا شده است. زنی که تا حدی توانست خاطرات تلخش را از او دور کند ولی با اتفاق هایی که برای Mona افتاد، خاطرات مکس تلخ تر و تلخ تر شد.
نام: Max Payne 2
سازنده و تولید کننده: Remedy & Rockstar Games
تاریخ انتشار: 2003 میلادی
سبک: سوم شخص/اکشن/درام
سازنده و تولید کننده: Remedy & Rockstar Games
تاریخ انتشار: 2003 میلادی
سبک: سوم شخص/اکشن/درام
این است یک داستان پر ماجرا:
یکی از مهم ترین و برترین عناصر این بازی، عنصر داستان آن است. داستان بازی تلفیقی از درام و طعم خفیفی از طنز می باشد ولی طعم طنز آن آنقدر خفیف است که حداقل در 6 روز بازی شاید 7 ثانیه از 216 ساعت اختصاص به خنده داده شده باشد. داستان بازی طبق سنت همیشگی از نسخه ی اول تا نسخه ی دوم نوشته ی یکی از برترین نویسنده های آمریکا و بازی های رایانه ای، یعنی "Sam Lake" می باشد. وی که در کارنامه ی درخشان خود اسامی بازی هایی مثل Alan Wake دیده می شود همواره توانسته با سبک درام در متن نوشتاری خود، داستان های خود را برتر و معروف سازد. Sam Lake خالق مکس پین می باشد و این داستانی است که او درباره ی وی درست کرده است و توانست با همین داستان ها طرفداران بسیاری را جذب کند. او حال در شرکت Remedy مشغول به کار و نوشتن بسیاری از داستان های عناوین آن شرکت است. از هر لحاظ می توان شباهت های زیادی بین شخصیت های Alan Wake و Max Payne پیدا کرد. به این دلیل که هر دو از یک موضوع رنج می برند که البته در مورد Alan Wake می توان اشاره به ترس های بدون پایان بود و البته جست و جوی همسرش که گم شده است. Max در نسخه ی اول توانست پرده از این راز بسیار بزرگ که قاتل زن او کیست، بردارد ولی در نسخه ی دوم حقایق دیگری کشف می شود. نسخه ی 1 و 2 را می توان 2 نسخه ی دنباله دار از لحاظ داستانی نامید ولی متاسفانه Max Payne 3 از لحاظ داستانی کاملا سنت شکنی کرده است و داستانی دیگری را قرار است در نسخه ی 3 دنبال کنیم. داستان بازی همانطور که در مقدمه تا اندازه ی کمی شرح داده شد، در مورد شخصی به نام Max Payne است. Max در کودکی رنج های بسیار زیادی را کشیده است. پدر او یک دایم الخمر بوده است که مدام مادرش را کتک می زده است. پدر او به وسیله ی خود او کشته شد و سرپرستی او به عمویش رسید. عمویش نیز پس از مدتی از دنیا رفت و مکس تنها بود با کوله باری از رنج که همیشه به دوش می کشید. او با واسطه و کمک دوستش Alex به اداره ی پلیس می رود و در آن جا فعالیت می کند و با میشل آشنا می شود و با او ازدواج می کند ولی بعد از چند سال زن و بچه ی او طی حادثه ای کشته می شوند. گروهی به نام "V" که مکس در حال مبارزه با آن ها بود بعد از تهدید های بسیار، تهدید خود را عملی می کنند و زن و بچه ی Max را می کشند. مکس سعی بر این دارد که انتقام خود را از آن ها بگیرد.
خون و باران و آتش:
بعد از عنصر داستان بازی، می توان سری به گرافیک آن زد. گرافیک این بازی با توجه به بازی های رایانه ای که آن موقع منتشر می شدند بسیار پیش رفته بود و توانست جزو بازی های پرگرافیک آن زمان باشد. هر چند که در آن سال ها از هر 100 بازی حداقل 4 5تا از آن گرافیک مناسبی داشتند. البته مقایسه ی من نسبت به این زمان است چون نسبت به آن زمان اگر حساب کنیم صد در صد با یک بازی با گرافیک بسیار بالا روبرو خواهیم بود. افکت های بازی نظیر آتش و باران و خون بسیار عالی کار شده بودند با این که می توانستیم در بازی از کیفیت بعضی از افکت های کم کنیم ولی روی بیش تر سیستم ها با افکت های خوبی روبرو بودیم. در بازی طراحی سلاح ها و شخصیت ها بسیار زیبا و چشمگیر هستند. بازی فارغ از هر گونه باگ و افت فریم بود در حالی که بیش تر بازی های منتشر شده و نسل جدید دارای بسیاری باگ و افت فریم هستند. قابلیت Bullet Time یکی از قابلیت هایی بود که به شخصه بنده در طول گیم پلی بازی از آن استفاده می کردم! به این دلیل در بخش گرافیک از آن نام بردم که وقتی شما از این امکان استفاده می کنید کاملا شاهد آهسته شدن روند بازی هستید. باران شدید که می آمد از شدت آن کاسته می شد و تیر ها بسیار آرام حرکت می کردند. بعد از کشتن آخرین نفر، دوربین آن شخص را نشان می دهد که در حال مردن است و معمولا تیری که رها می شود را نشان می دهد. یکی از تفنگ های کاربردی در این سری از 1 تا 3، دو کلت است. این دو کلت می توانند با قدرت بسیار بالای خود هر شخصیت را سریع از بین ببرند. گرچه تفنگ هایی مثل UZI نیز در طول بازی پرکاربرد بودند ولی بسیاری از گیمرها با Double Colt بیش تر خاطره دارند. موتور گرافیکی بازی بسیار عالی عمل کرده است. از آن جا این حرف را می گویم که کوچه های تاریک نیویرک با آن جلوه ی دلهره آور خود کاملا باعث پدید آمدن حس غم در ما می شوند. باران هایی که می بارد زمانی که قطرات آن نقش بر زمین می شوند کاملا دیدنی هستند و ما را مجذوب این گرافیک فوق العاده می کنند.
شلیک به هدف:
حالا ما 2 تا از عنصرهای اصلی بازی را مورد بررسی قرار داده ایم. حال نوبت یکی از عناصر بسیار مهم در بازی ها به نام گیم پلی است. گیم پلی بازی اساسی ترین و زیباترین نقش را در این بازی ایفا می کند. سیستم Bullet Time در بازی ارتقاء یافته است و طبیعی تر از نسخه ی گذشته می باشد. می توان گفت بازی Max Payne بنیان گذار Bullet Time در بازی ها می باشد زیرا بسیاری از بازی های بعد از Max Payne همه بر پایه ی این سیستم ساخته شدند که البته نتوانستند به اندازه ی بازی Max Payne محبوب واقع شوند. امکان Switch تفنگ ها در بازی کاملا شبیه به نسخه ی قبلی خود است. بعد از اتمام بازی، مراحل جدیدی باز می شوند. به عنوان مثال شما مرحله ی مورد نظر خود را انتخاب می کنید و به آن Map برده می شوید و شخصیت های منفی بازی ظاهر می شوند و شما باید با آن ها بجنگید که باید این نکته را به یاد داشت که دشمنان به هیچ وجه از بین نمی روند و شما باید تا آخر با آن ها بجنگید و آن ها را بکشید. تفنگ های بازی نظیر MP5 و UZI و M4 زیبایی خاصی به گیم پلی بازی بخشیده اند و باعث نفس گیر شدن گیم پلی شدند. همچنین علاوه بر این تفنگ ها ما شاهد یک Sniper در بازی هستیم که توانسته با قدرت بسیار بالای خود دشمنان را زودتر از همیشه از پای در آورد.
نتیجه گیری:
عنوان Max Payne جزو اولویت های گیمر های آن موقع به شمار می رفت. آن زیبایی که نسخه ی 1 به ارمغان آورده بود، عنوان 2 آن را زیباتر ساخت و با داستان عالی خود توانست عنوانی فراتر از تصور را به نمایش بگذارد. دقیقا اگر بخواهیم دو عنوان را با هم مقایسه کنیم دقیقا به نتیجه ی هم اندازه ای نخواهیم رسید زیرا در نسخه ی 2 هر چه که در نسخه ی 1 بود زیباتر ساخته شده است و بعضی از سیستم ها و افکت ها در بازی ارتقاء داده شده اند و می توان از این افکت ها به خون و آتش اشاره داشت. همچنین سیستم Bullet Time که سیستم کلیدی این بازی بود این بار تجربه ی دیگری از آن بدست خواهیم آورد. اگر این بازی را تجربه نکرده اید این بازی پیشنهاد اول و آخر من به شما است. مطمئن باشید تجربه ی خوبی از این عنوان خواهید داشت. قبل از این که از نمره دهی استفاده کنم این جمله را بر زبان می آورم و این را همیشه به یاد داشته باشید:
"این بازی اشک شما را در می آورد"
یکی از مهم ترین و برترین عناصر این بازی، عنصر داستان آن است. داستان بازی تلفیقی از درام و طعم خفیفی از طنز می باشد ولی طعم طنز آن آنقدر خفیف است که حداقل در 6 روز بازی شاید 7 ثانیه از 216 ساعت اختصاص به خنده داده شده باشد. داستان بازی طبق سنت همیشگی از نسخه ی اول تا نسخه ی دوم نوشته ی یکی از برترین نویسنده های آمریکا و بازی های رایانه ای، یعنی "Sam Lake" می باشد. وی که در کارنامه ی درخشان خود اسامی بازی هایی مثل Alan Wake دیده می شود همواره توانسته با سبک درام در متن نوشتاری خود، داستان های خود را برتر و معروف سازد. Sam Lake خالق مکس پین می باشد و این داستانی است که او درباره ی وی درست کرده است و توانست با همین داستان ها طرفداران بسیاری را جذب کند. او حال در شرکت Remedy مشغول به کار و نوشتن بسیاری از داستان های عناوین آن شرکت است. از هر لحاظ می توان شباهت های زیادی بین شخصیت های Alan Wake و Max Payne پیدا کرد. به این دلیل که هر دو از یک موضوع رنج می برند که البته در مورد Alan Wake می توان اشاره به ترس های بدون پایان بود و البته جست و جوی همسرش که گم شده است. Max در نسخه ی اول توانست پرده از این راز بسیار بزرگ که قاتل زن او کیست، بردارد ولی در نسخه ی دوم حقایق دیگری کشف می شود. نسخه ی 1 و 2 را می توان 2 نسخه ی دنباله دار از لحاظ داستانی نامید ولی متاسفانه Max Payne 3 از لحاظ داستانی کاملا سنت شکنی کرده است و داستانی دیگری را قرار است در نسخه ی 3 دنبال کنیم. داستان بازی همانطور که در مقدمه تا اندازه ی کمی شرح داده شد، در مورد شخصی به نام Max Payne است. Max در کودکی رنج های بسیار زیادی را کشیده است. پدر او یک دایم الخمر بوده است که مدام مادرش را کتک می زده است. پدر او به وسیله ی خود او کشته شد و سرپرستی او به عمویش رسید. عمویش نیز پس از مدتی از دنیا رفت و مکس تنها بود با کوله باری از رنج که همیشه به دوش می کشید. او با واسطه و کمک دوستش Alex به اداره ی پلیس می رود و در آن جا فعالیت می کند و با میشل آشنا می شود و با او ازدواج می کند ولی بعد از چند سال زن و بچه ی او طی حادثه ای کشته می شوند. گروهی به نام "V" که مکس در حال مبارزه با آن ها بود بعد از تهدید های بسیار، تهدید خود را عملی می کنند و زن و بچه ی Max را می کشند. مکس سعی بر این دارد که انتقام خود را از آن ها بگیرد.
خون و باران و آتش:
بعد از عنصر داستان بازی، می توان سری به گرافیک آن زد. گرافیک این بازی با توجه به بازی های رایانه ای که آن موقع منتشر می شدند بسیار پیش رفته بود و توانست جزو بازی های پرگرافیک آن زمان باشد. هر چند که در آن سال ها از هر 100 بازی حداقل 4 5تا از آن گرافیک مناسبی داشتند. البته مقایسه ی من نسبت به این زمان است چون نسبت به آن زمان اگر حساب کنیم صد در صد با یک بازی با گرافیک بسیار بالا روبرو خواهیم بود. افکت های بازی نظیر آتش و باران و خون بسیار عالی کار شده بودند با این که می توانستیم در بازی از کیفیت بعضی از افکت های کم کنیم ولی روی بیش تر سیستم ها با افکت های خوبی روبرو بودیم. در بازی طراحی سلاح ها و شخصیت ها بسیار زیبا و چشمگیر هستند. بازی فارغ از هر گونه باگ و افت فریم بود در حالی که بیش تر بازی های منتشر شده و نسل جدید دارای بسیاری باگ و افت فریم هستند. قابلیت Bullet Time یکی از قابلیت هایی بود که به شخصه بنده در طول گیم پلی بازی از آن استفاده می کردم! به این دلیل در بخش گرافیک از آن نام بردم که وقتی شما از این امکان استفاده می کنید کاملا شاهد آهسته شدن روند بازی هستید. باران شدید که می آمد از شدت آن کاسته می شد و تیر ها بسیار آرام حرکت می کردند. بعد از کشتن آخرین نفر، دوربین آن شخص را نشان می دهد که در حال مردن است و معمولا تیری که رها می شود را نشان می دهد. یکی از تفنگ های کاربردی در این سری از 1 تا 3، دو کلت است. این دو کلت می توانند با قدرت بسیار بالای خود هر شخصیت را سریع از بین ببرند. گرچه تفنگ هایی مثل UZI نیز در طول بازی پرکاربرد بودند ولی بسیاری از گیمرها با Double Colt بیش تر خاطره دارند. موتور گرافیکی بازی بسیار عالی عمل کرده است. از آن جا این حرف را می گویم که کوچه های تاریک نیویرک با آن جلوه ی دلهره آور خود کاملا باعث پدید آمدن حس غم در ما می شوند. باران هایی که می بارد زمانی که قطرات آن نقش بر زمین می شوند کاملا دیدنی هستند و ما را مجذوب این گرافیک فوق العاده می کنند.
شلیک به هدف:
حالا ما 2 تا از عنصرهای اصلی بازی را مورد بررسی قرار داده ایم. حال نوبت یکی از عناصر بسیار مهم در بازی ها به نام گیم پلی است. گیم پلی بازی اساسی ترین و زیباترین نقش را در این بازی ایفا می کند. سیستم Bullet Time در بازی ارتقاء یافته است و طبیعی تر از نسخه ی گذشته می باشد. می توان گفت بازی Max Payne بنیان گذار Bullet Time در بازی ها می باشد زیرا بسیاری از بازی های بعد از Max Payne همه بر پایه ی این سیستم ساخته شدند که البته نتوانستند به اندازه ی بازی Max Payne محبوب واقع شوند. امکان Switch تفنگ ها در بازی کاملا شبیه به نسخه ی قبلی خود است. بعد از اتمام بازی، مراحل جدیدی باز می شوند. به عنوان مثال شما مرحله ی مورد نظر خود را انتخاب می کنید و به آن Map برده می شوید و شخصیت های منفی بازی ظاهر می شوند و شما باید با آن ها بجنگید که باید این نکته را به یاد داشت که دشمنان به هیچ وجه از بین نمی روند و شما باید تا آخر با آن ها بجنگید و آن ها را بکشید. تفنگ های بازی نظیر MP5 و UZI و M4 زیبایی خاصی به گیم پلی بازی بخشیده اند و باعث نفس گیر شدن گیم پلی شدند. همچنین علاوه بر این تفنگ ها ما شاهد یک Sniper در بازی هستیم که توانسته با قدرت بسیار بالای خود دشمنان را زودتر از همیشه از پای در آورد.
صدای گریه:
حال می رسیم به عنصر صدا که واقعا در این سری جزو برترین عناصر شناخته می شود. گوینده ی Max Payne، جیمز مکرفی یکی از بازیگران Showهای تلویزیونی و مجموعه های سینمایی می باشد که با صدای بسیار زیبای خود توانسته خاطره ی خوشی از این شخصیت برای ما به جا بگذارد. موزیک های بازی بسیار بسیار زیبا هستند. به عنوان مثال آهنگ is the late goodbye که در آخر بازی نیز پخش شد واقعا یک آهنگ زیبا به شمار می رود و خود موسیقی متن بازی که ترکیب درام و ساز ویولن سل و ویولن می باشد واقعا یک شاهکار به یاد ماندنی است. موسیقی متن بازی واقعا اشک آدم را در می آورد چون یک حس درام و غمگینی خاصی را به شما القا می کند که تا حالا در هیچ فیلم درامی ندیده اید و طعم آن را به هیچ وجه نچشیده اید. واقعا همین موسیقی می تواند داستان بازی را برای ما شرح دهد. به هر حال در کنار عنصرهای اصلی، عنصر صدا نیز خیلی خوب عمل کرد که می توان نمره ی خوبی به آن داد.
حال می رسیم به عنصر صدا که واقعا در این سری جزو برترین عناصر شناخته می شود. گوینده ی Max Payne، جیمز مکرفی یکی از بازیگران Showهای تلویزیونی و مجموعه های سینمایی می باشد که با صدای بسیار زیبای خود توانسته خاطره ی خوشی از این شخصیت برای ما به جا بگذارد. موزیک های بازی بسیار بسیار زیبا هستند. به عنوان مثال آهنگ is the late goodbye که در آخر بازی نیز پخش شد واقعا یک آهنگ زیبا به شمار می رود و خود موسیقی متن بازی که ترکیب درام و ساز ویولن سل و ویولن می باشد واقعا یک شاهکار به یاد ماندنی است. موسیقی متن بازی واقعا اشک آدم را در می آورد چون یک حس درام و غمگینی خاصی را به شما القا می کند که تا حالا در هیچ فیلم درامی ندیده اید و طعم آن را به هیچ وجه نچشیده اید. واقعا همین موسیقی می تواند داستان بازی را برای ما شرح دهد. به هر حال در کنار عنصرهای اصلی، عنصر صدا نیز خیلی خوب عمل کرد که می توان نمره ی خوبی به آن داد.
نتیجه گیری:
عنوان Max Payne جزو اولویت های گیمر های آن موقع به شمار می رفت. آن زیبایی که نسخه ی 1 به ارمغان آورده بود، عنوان 2 آن را زیباتر ساخت و با داستان عالی خود توانست عنوانی فراتر از تصور را به نمایش بگذارد. دقیقا اگر بخواهیم دو عنوان را با هم مقایسه کنیم دقیقا به نتیجه ی هم اندازه ای نخواهیم رسید زیرا در نسخه ی 2 هر چه که در نسخه ی 1 بود زیباتر ساخته شده است و بعضی از سیستم ها و افکت ها در بازی ارتقاء داده شده اند و می توان از این افکت ها به خون و آتش اشاره داشت. همچنین سیستم Bullet Time که سیستم کلیدی این بازی بود این بار تجربه ی دیگری از آن بدست خواهیم آورد. اگر این بازی را تجربه نکرده اید این بازی پیشنهاد اول و آخر من به شما است. مطمئن باشید تجربه ی خوبی از این عنوان خواهید داشت. قبل از این که از نمره دهی استفاده کنم این جمله را بر زبان می آورم و این را همیشه به یاد داشته باشید:
"این بازی اشک شما را در می آورد"
GamePlay: 9.5/10
Graphic:9.0/10
Story:10/10
Sound:9.5/10
Game Score: 98/100
Graphic:9.0/10
Story:10/10
Sound:9.5/10
Game Score: 98/100