04-11-2020, 02:59 PM
Heavy Rain
وقتی صحبت از بازی اکشن-ماجراجویی "Heavy Rain" ساختهی "دیوید کیج" با سبک عکسالعملی میشود، اولین چیزی که به ذهن خطور میکند داستان واقعی تلخ و همچنین سینماتوگرافی جذاب آن است اما این بازی نوآوریهایی داشت که به شدت خلاقانه بودند خصوصأ اینکه بازی Game Over نداشت (به این موضوع اشاره خواهم کرد و این بازی را به خاطر همین ویژگی یک بازی به شدت ناب میدانم). در واقع میتوانم بگویم این بازی کاملأ شبیه یک فیلم سینمایی یا سریال جنایی هست منتها با یک ایده خارقالعاده! معمولأ در این گونه آثار، یک قاتل روانی! وجود دارد که به هر دلیلی یک اقدام غیرمنظره مثل قتلهای سریالی و ... انجام میدهد. این بازی هم با همین سبک از این قاعده مستثنا نیست. این بازی سبک جنایی-معمایی دارد و در ابتدا ماهیت قاتل مشخص نیست اما خلاقانهترین بخش بازی به ایدهی داستانی آن برمیگردد یعنی به شیوهی قتلی که قاتل سریالی انتخاب کرده بود. همچنین این بازی حالت معمایی دارد و در مورد هویت قاتل هم غافلگیری بزرگی قرار داده شده است. مشابه سریالهایی مثل True Detective و Dexter، در این بازی نیز زمینهچینیهایی برای غافلگیر کردن گیمر صورت گرفته است. گیمپلی این بازی عبارت است از فشار دادن یکسری از دکمههایی که بازی به کاربر فرمان میدهد (گاهی باید این دکمهها را خیلی سریع و پشت سر هم فشار داد) و دیگر هیچ! (مهمترین نقطه ضعف بازی همین است) شاید بسیار ناامیدکننده به نظر برسد ولی اینگونه نیست و خلاقیت بازی در همین است که آنچنان تنوع رفتارهای کاراکترهایی که کنترلشان به گیمر سپرده میشود زیاد است که احساس میکنید این خود واقعیت است! یک زندگی کاملأ باورپذیر. به عنوان مثال، گاهی مبارزات تن به تن دارید، گاهی باید جسمی بلند کنید، گاهی باید بپرید روی چیزی، گاهی زیر پایتان آتش گرفته است و باید خودتان را از شر آتش خلاص کنید! گاهی وارد کامپیوتر میشوید و باید پسورد را وارد کنید، گاهی زنگ میزنید، گاهی سوار وسایل نقلیه همچون موتور میشوید و ... در همهی این حالات باید خیلی سریع تصمیمگیری کنید و دکمههای اعلام شده را به سرعت فشار دهید. این بازی دیالوگهای بسیار خوبی دارد و بسیاری از دیالوگها تأملبرانگیز هستند. گاهی حقایقی از زبان کاراکترهای داستان میشنوید که شما را به شدت غافلگیر میکند. گرافیک بازی طبیعی و باورپذیر است و در زمان خودش این گرافیک عالی بود و از دیگر نقاط قوت این بازی میتوانم به موسیقی متن شاهکار آن اشاره کنم. کامپوزر موسیقی متن این بازی آقای Normand Corbeil بود (متأسفانه خیلی زود دار فانی را وداع گفت و یکی از بهترین کامپوزرهای تاریخ که به خاطر موسیقی متن همین بازی مهمترین جوایز موسیقی را گرفته بود، را از دست دادیم). یکی از بهترین موسیقیهای شنیده شده در تاریخ بازیها موسیقی شاهکار Painful Memories است (نابودکننده!)، همچنین موسیقی Ethan Mars' main theme هم از بهترین موسیقیهای این بازی است. هرچقدر که موسیقی متن این بازی عالی است اما در طرف دیگر صداگذاری بازی بسیار بد است! این بازی یکی از متفاوتترین بازیهای زمان خود بود به این دلیل که داستان جنایی معرفی شده در این بازی کاملأ نوآورانه بود و تقریبأ همچین ایده و داستانی منحصر به فرد بود. اینکه قاتل سریالی داستان، بچههای کوچک را در زیر کانالهای آب شهر حبس میکرد. تا اینجای کار شاید متوجه ایده او نشده باشید اما شیوهی او بسیار مبتکرانه است! وقتی باران شدید میبارد، آب درون چاه بالا میآید و به بالای سر این بچهها میرسد و پس از مدتی به دلیل خفه شدن میمُردند. پس از آن نشانههایی از خود روی آنها برجا میگذاشت تا خودش را به عنوان یک قاتل سریالی اوریگامی بر همگان بشناساند. این شیوهی اوست! البته این قاتل روانی برای این کارش دلیلی دارد و شبیه این قضیه برای برادر او اتفاق افتاده بود، جایی که پدرِ این قاتل نتوانسته بود برادرش را نجات دهد و او ایدهی کشتن اینهمه بچه را از همین حادثه گرفت! حال داستان مربوط به چهار آدم عادی میشود که به طور مستقیم یا غیرمستقیم درگیر پرونده قتلهای این قاتل سریالی میشوند. شخصیتپردازی این چهار کاراکتر در سطح خوب و قابل قبولی صورت گرفته و هر بار کنترل یکی از آنها به گیمر سپرده میشود. ایتن مارس (یکی از پسرانش را در حادثه رانندگی از دست داد و خودش هم به کما رفت و پس از آنکه به زندگی برگشت به تدریج افسرده شد اما حادثهی دیگری رخ داد که زندگی او را زهرمار کرد! پسر دیگرش اسیر قاتل سریالی اوریگامی میشود)، مدیسون پیج (خبرنگار و عکاسی شجاع که به طور غیر مستقیم وارد پرونده قاتل اوریگامی میشود و به دنبال کشف حقیقت است)، نورمن جیدن (یک پلیس جوان FBI که از وسیلهی مخصوصی برای انجام تحقیقات خود استفاده میکند) و اسکات شلبی (یک کارآگاه بازنشسته که اکنون به صورت خصوصی کار میکند). در مورد هویت قاتل حرف نمیزنم که اسپویلی صورت نگیرد فقط در همین حد بگویم که وقتی هویت قاتل را بفهمید قطعأ غافلگیر میشوید! داستان بسیار تلخ این بازی فراموشنشدنی و ماندگار است و داستانسرایی در بازی به خوبی و با تأثیرگذاری بسیار زیاد صورت گرفته است. در واقع این بازی چند داستان دارد و این داستانها به هم پیوند میخورند و گیمر در قالب هر یک از این چهار کاراکتر به نقشآفرینی میپردازد. و اما خلاقانهترین بخش بازی در اینجاست که داستان تنها یک پایان ندارد! و گاهی خط داستانی کاملأ با تصمیمات شما عوض میشود. در این بازی کوچکترین تصمیمی که در اول بازی میگیرید ممکن است در پایان بازی تأثیرگذار باشد! اینطور نیست که یک روند خطی گذرانده شود و فقط پایانش بر عهدهی گیمر باشد نه اینگونه نیست بلکه چندین پایان مختلف میتواند داشته باشد آن هم با تصمیماتی که گیمر در بخشهای مختلف بازی میگیرد و حتی بازی Game Over ندارد و اگر یکی از این کاراکترها کشته شود تا پایان بازی مرده است! (دقیقأ مثل زندگی واقعی! اگر یک نفر مرده باشد دیگر زنده نمیشود! و چیزی به نام Game Over و شروع از اول نه در زندگی و نه در این بازی وجود ندارد!) به این دلیل است که میگویم این بازی به شدت خلاقانه است. وقتی یک کاراکتر اصلی کشته شود سیر تمام اتفاقاتی که قرار بود برای آن کاراکتر در ادامهی داستان رخ دهد و به طور مستقیم یا غیرمستقیم روی حوادث دیگر تأثیرگذار بودند، کاملأ حذف میشدند!! حتی گاهی احساسات کاراکترها نیز برعهدهی گیمر سپرده میشود اینکه بترسید یا عاشق شوید یا ... که همین به تأثیرگذاری بیشتر بازی کمک کرده است. پایانبندی بازی و به طور کلی جمعبندی داستان مربوط به سرنوشت قاتل سریالی اوریگامی خوب بود ولی آخرین لحظات بازی که یک داستان جدید شروع میشود! بسیار عجیب و غریب بود و جالب اینکه دیوید کیج قصد ندارد قسمت دومش را بسازد!