امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
نقد و بررسی جامع Life is Strange | نبوغ و زیبایی کم نظیر
#1
شاید به عقیده ی بسیاری از بازیبازان و منتقدین محبوب ترین و کم نقص ترین عنوان چند قسمتی ( سریالی ) منتشر شده طی سالیان اخیر بازی The Walking Dead ( مردگان متحرک )  ساخته ی تل تیل می باشد. اما به جرئت و با دلایل متعد به شما می گویم این موضوع کاملا غلط است! زیرا زمانی که شما یک قسمت از  Life is Strange را بازی کنید متوجه کم کاری های صورت گرفته در TWD می شوید و به بهتر  بودن  LIS نیز معتقد خواهید شد. البته پیش از آن باید گفت که برای لذت بردن از این ساخته ی  Dont Nod می بایست هدف خود از تجربه یتان از این عنوان را کاملا مشخص کنید و تنها به دنبال رقم زدن داستان به سبک خودتان باشید. زیرا گستره ی انتخاب های شما در این بازی تا حدی بوده  که می توانید تاثیر به سزایی در داستان و اتفاقات بازی بگذارید. پس اگر از بازی هایی در سبک های اکشن، ورزشی، نقش آفرینی و... خسته شده اید و به دنبال یک تجربه ی ناب شخصیت محور با قدرت انتخاب و گیم پلی قابل قبول هستید، LIS بازی شماست.


تا به امروز پنج قسمت از این بازی منتشر شده است که به ترتیب تحت عناوین Chrysalis، Out Of Time، Chaos Theory،  Dark Room،  و  Polarized در اختیار مخاطبین تقریبا در فواصل زمانی دو ماهه قرار گرفته اند. هر قسمت از این مجموعه روایت گر تکه ای از پازل زندگی دختری به نام مکس  می باشد. البته مدت و کش و قوس های تمام قسمت ها یکسان نبوده و بدون شک شما از برخی قسمت های بازی لذت بیشتری نسیبتان خواهد شد و بی تردید گاهی نیز به آنچه که تیم سازنده برایتان در نظر گرفته است خرده می گیرید. به عنوان مثال خود بنده با قسمت دوم بازی به نسبت سایر قسمت ها ارتباط کمتری برقرار کردم. حال قصد داریم اینک و با تمام شدن داستان این پنج قسمت LIS نگاهی بیندازیم بر آنچه که بر دختر قصه ی ما گذشت.

یک روایت دوست داشتنی:

داستان این ساخته ی  Don’t Nod  نه بی شیرازه است و نه خام و کیلیشه ای؛  بلکه آن چیزی است که باید باشد. همانطور که در بالا نیز اشاره شد ما کنترل دختر جوانی به نام مکس را بر عهده داریم که اینک در خلیج آرکیدیا و آکادمی هنر های بصری این منطقه یعنی بلک ول، در رشته ی عکاسی مشغول به تحصیل می باشد. مکس دختری چندان اجتماعی نیست و به نوعی می توان گفت تا حدودی انزوا گرا نیز می باشد. او از رشته ی تحصیلی خود راضی بوده و ذات عکاسی را دوست دارد. همچنین به نوعی به دنبال جلب توجه استاد کلاس عکاسی یعنی آقای جفرسون نیز می باشد! در ابتدای بازی شما وارد یک توهم می شوید همه جا تاریک، گنگ و غیر قابل درک است؛ یک آهو، موجودی که در  ادامه گفته می شود نماد وجودی مکس است راهنمای شما در این لحظات نا مفهوم می باشد... بعد از دنبال کردن آهو به سمت یک فانوس دریایی می روید و بعد از اندکی کند و کاو محیط به یکباره آن بنای عظیم شروع به ریزش می کند و مکس به صورت غیر ارادی و مانند پاسخ احتمالی هر فرد دیگری دست خود را به بالا می برد اینجاست که زندگی او متحول می شود. شما ملاحضه می کنید که هر گاه که مکس دست راست خود را به بالا ببرد زمان اندکی به عقب بر می گردد و شما قادر به تغییر رویداد های ناگوار هستید. البته این بازگشت به گذشته همانند سفر در زمان نیست! بلکه شما چند لحظه به عقب باز می گردید. که در ادامه و بخش بررسی گیم پلی بیشتر به آن خواهیم پرداخت.

[تصویر:  d9f8_2-life-is-strange-max-chloe-drugs-s...d-girl.jpg]

شخصیت اصلی قصه ی ما همانطور که اشاره شد با افراد چندانی دوست نیست و برخلاف  اکثر جوانان اجتماع خود و هم سن و سال های خویش به فکر خوش گذرانی های گروهی و به نوعی پارتی رفتن نیست. بلکه در ابتدا به خوبی خط و مشق افکار وی مشخص می شود و شما در می یابید که او چنین اعمالی را دوست ندارد و به نوعی تا کنون دو دوست واقعی داشته است. یکی کلویی می باشد که چندین سال است او را ندیده و دیگری پسر جوانی،  سر به هوا و دوست داشتنی به نام واران می باشد. کلویی نقش پر رنگی را در بازی ایفا می کند یا بهتر است بگوییم اکثر اتفاقاتی که برای شما پیش می آید حاصل دوستی شما با او می باشد! در قسمت اول بازی مکس پس از چندین سال دوری از او در پی یک سلسله اتفاقات ( که به دلیل لو نرفتن داستان به آنها نمی پردازیم ) در حیاط خوابگاه محل تحصیلش از دست نیتن پرسکات یکی از دانش آموزان بلک ول که شما با بیان حقیقت ( در یکی از انتخاب هایتان نزد مدیر آموزشگاه ) او را به درد سر انداخته اید فرار کرده و پس از رو به رو شدن با کلویی به او می پیوندید و با ماشین او از محیط دور می شوید. روایت داستان را در طول بازی می توان یکپارچه و سر راست خواند که گاهی اوقات شما را شوکه می کند، متعجب  می کند و حتی احساساتتان را نیز به بازی می گیرد و همین موارد مسلما سبب می شود بعد از اتمام هر قسمت از این عنوان برای تجربه ی قسمت بعدی آن حریص تر شده و از روند روایت  LIS خسته نشوید. به عنوان مثال می توان به انتهای قسمت سوم اشاره کرد که بی تردید سازندگان شما را بهت زده می کنند و  با خود می گویید، بله؟! چی شد؟! و اینجاست که با یک نگاه به آینده ( نشان دادن قسمت هایی از فصل بعدی بازی ) همه چیز خاتمه می یابد تا قسمت چهارم. عاملی محرکی که اگر در نظر بگیریم بازی را قسمت به قسمت پیش رفته باشید به خوبی آن را درک کرده اید.

در این داستان نه چندان چالش بر انگیز مانند اکثر فیلم ها و بازی های دیگری که قهرمانان آن جوانان و نوجوانان می باشند با شخصیت هایی کاغذی رو به رو هستیم! نمی دانم که این قانون نا نوشته از کجا سرچشمه می گیرد که انگار سازندگان وقتی قرار است توضیحی در باره ی پیشینه ی تعدادی از شخصیت های جوان، حتی آنها که نقشی کلیدی در بازی دارند بدهند، با خود می گویند؛ بی خیال! بچه ان دیگه...! و با چند خط اطلاعات سر و ته ماجرا را هم می آورند. در  LIS شما هنگامی که در ابتدای قسمت اول به سراغ هر شخصیت که بروید یک انتخاب برای شناخت بیشتر وی ظاهر می شود که تنها دیدی سطحی به شخصیت او می اندازد که این موضوع در مرحله ی اول درست و به جا است اما نه برای همه ی افراد داستان. به عنوان مثال همین شخصیت واران که در زمره ی شخصیت های اصلی داستان و زندگی مکس قرار می گیرد توضیح خاصی در مورد چگونگی آشنایی وی با شما، علایقش، سطح خانواده و وضعیت تحصیلی اش و... داده نمی شود و البته در چند مورد اتفاقاتی برای آشنایی بیشتر با او مثل رفتن با واران به گردش و دیدن یک فیلم سینمایی ( من در این موضوع به او جواب رد دادم! ) رخ می دهد اما تیم سازنده کمی در حق شخصیت های نوجوان ما کم لطفی کرده است و مصداق بارز دیگر این سخن ویکتوریا یا به نوعی شخصیت نچسب داستان می باشد. دختری خود شیفته که روابط دوستانه ای با شما ندارد و همواره در پی آزار دادن اهالی آموزشگاه بجز تعدادی خاص می باشد. در قسمت سوم اندکی از عقاید ویکتوریا ( طی سکانس مکالمه ی وی با جفرسون ) برایمان روشن تر می شود اما هرگز به ریشه ی دشمنی او با مکس پرداخته نمی شود.

اما از هر چه بگذریم نمی توان از انتخاب های متنوع و گاها واقعا تاثیر گذار بازی و نقش آنها در روند داستان گذشت. موردی که سبب جلب توجه خیل عظیمی از بازیبازان از جمله خود بنده به سمت این ساخته ی استودیو  DN شد. در  LIS شما می توانید خیلی چیز ها را تغییر دهید، از نوع بسازید و یا گاهی کار را خراب تر کنید! مثلا در جایی از بازی اگر شما حقیقت را بیان کنید وارد فاز جدیدی از روایت می شوید و اگر آن را کتمان کنید سر نوشت دیگری برایتان رقم خواهد خورد و یا اگر از دادن پاسخ های درست یا غلط کامل سر باز بزنید ممکن است بازی در جایی دیگر یقه ی شما را بگیرد و ملزم به راست و ریس کردن یک سری وقایع برای رسیدن به مطلوبتان باشید. در این عنوان همچنین شما برای اصلاح انتخاب هایتان نیز فرصت دارید که در ادامه و چند بند پایین تر به موارد مثبت و منفی این امر خوایم پرداخت.

[تصویر:  ctwu_05_embargo_30th_jan_2015_carpark.jpg]

در یک جمع بندی کوتاه برای بخش داستان و شخصیت پردازی  بازی باید گفت در  LIS شاهد یک داستان بی نقص نیستیم و سازندگان شاخ و برگ زیادی به روایت داستان نداده اند که در اصل و در چنین سبکی باید چنین نیز باشد. یعنی یک روایت سر راست که شما خط مشق آن را تعیین می کنید. همچنین شخصیت های بازی برای ما ( بازیبازان جوان و نوجوان ) تا حدودی ملموس و قابل درک هستند اما کاش استودیو  DN در شناساندن آنها حوصله ی بیشتری به خرج می داد تا بهتر با افراد پیرامونتان ارتباط برقرار می کردید. همچنین باید گفت این انتخاب های شما هستند که دوستان و دشمنان را تا حدودی ( بیشتر صمیمیت دوستی و دشمنی مد نظر است ) مشخص می کند، پس مواظب انتخاب هایتان باشید.

تغییر وقایع:

گیم پلی بازی را می توان در یک دسته بندی کلی شامل گشتن در محیط، پیدا کردن اشیا، انجام وظایف و مکالمه با دیگران که گاهی حوصله سر بر می شود! خواند. گیم پلی بازی عملا با شیوه ی انتخاب های شما در صحنه های مختلف هماهنگ است و در برخی انتخاب های مهم و تاثیر گذار بازی شاهد خواهیم بود که سبک بازی و آنچه که برای شما رقم خواهد خورد تغییر می کند. شما در مکالمات و تصمیم گیری هایتان همواره چند گزینه پیش روی دارید و می بایست یکی از آنها را برگزینید. البته شما برخلاف عنوان  TWD در این کار ( مدت زمان انتخاب ) محدودیتی ندارید و می توانید بعد از هر مدت که خواستید انتخاب کنید. که در نگاه اول این امر مثبت به نظر می رسد اما اگر بخواهیم دقیق تر به مسئله نگاه کنیم در یک بازی که انتخاب ها حرف نخست را می زنند و تیم سازنده سعی داشته است حس یک زندگی واقعی را به شما القا کند چنین اتفاقی مناسب نیست. زیرا انسان باید تصمیمات خود را در لحظه بگیرد و حال مکس نیز باید چنین باشد که متاسفانه نیست. البته ممکن است عده ی دیگری از بازیبازان نیز در جبهه ی مخالف قرار داشته باشند و با بیان اینکه این یک بازی است نه زندگی واقعی، کار تیم سازنده را صحیح بدانند. گذشته از این موارد شما در  LIS تا پیش از ترک محل گفت و گو این توان را دارید که به سراغ شخص مورد نظرتان رفته و صحبت هایتان را تصحیح کنید. البته همانطور که اشاره شد این عدم محدودیت زمانی انتخاب ها اکثر مربوط به مکالمات می شود زیرا در انجام برخی از کار های بازی می بایست سرعت عمل را چاشنی کارتان کنید که این موضوع واقعا سبب زیبایی و دلچسب شدن گیم پلی این عنوان شده است. به عنوان مثال به بخش میانی قسمت دوم می توان اشاره کرد که شما باید به سرعت مسیر ریل را تغییر داده ( برای کاسته نشدن از جذابیت بازی برای بازیبازان ای که این عنوان را تجربه نکرده اند واقعه دقیق شرح داده نشد ) تا به مقصودتان برسید که این واقعا جالب است. البته بخش های کسالت باری نیز به ندرت در ماموریت ها ملاحضه می شود که برای نمونه می توان ابتدای همین قسمت دوم را ذکر کرد که شما ملزم به پیدا کردن پنج بطری برای تیر اندازی هستید که این امر کاری بی خود بوده زیرا نه نکته ی  داستانی برای اکتشاف در آن قرار گرفته و نه نشانی از بخش های جذاب گیم پلی دارد. اما در کل می توان گفت چینش اتفاقات بازی هنرمندانه است و مراحل سرگرم کننده مانند ورود به بلک ول، ثابت کردن قدرت خود به کلویی و... در بازی کم نمی باشند. در بازی بجز  شخصیت ها ( که در بالا به آن اشاره شد ) هنگامی که کنار اکثر اشیا درون محیط نیز قرار می گیرید گزینه ای برای شناخت بهتر آنها وجود دارد که در نوع خود جالب می باشد. و یا هستند قسمت هایی در بازی که مکس برای بار اول وسیله ای را خراب می کند یا نباید کسی متوجه استفاده ی وی از آنها شود ( یا مکس بدون اجازه استفاده می کند ) و شما باید بعد از کسب اطلاعات لازم  اندکی به عقب برگشته و همه چیز را به حالتی که پیش از این بوده برگردانید. بازگشت به عقب ها تنها شامل چندین ثانیه یا بهتر است بگوییم نهایتا یک دقیقه ( یا کمی بیشتر! ) می شود که در این هنگام تمامی وقایع مانند یک فیلم با دور تند از جلوی چشمانتان گذر می کنند که جلوه های خاص خود را به همراه دارد و ممکن است در طی یک مکالمه که باید اطلاعات مختلفی را از زیر زبان فردی بیرون بکشید شما بعد از انتخاب یک دیالوگ و متوجه شدن موارد لازم زمان را به عقب برگردانید و گزینه ی دیگر را برای  مطلع شدن از سایر اطلاعات انتخاب نمایید.

[تصویر:  q3fi_2836173-life_is_strange_ep2_junkyard.jpg]

همچنین به جرئت می توان گفت اگر خوره ی بازی نباشید! بعد از اتمام هر قسمت و زمانی که لیست انتخاب های موجود و کارهایی که می توانستید در بازی انجام دهید به علاوه ی تصمیمات شما در قبال آنها به مخاطب ارائه می شود، ملاحضه می کنید بعضی موارد در بازی وجود داشته است که شما اصلا متوجه آنها نشده و به سادگی از کنارشان عبور کرده اید! که گاهی ممکن است سبب تغییراتی در بازی شوند و البته اکثرا این موارد حاشیه ای تاثیر بسزایی در روند بازی ندارد و درست نیز همین می باشد و تنها باید بابت این همه کارهای متنوعی که تیم سازنده با توجه به محدودیت های سبک بازی در اختیار مخاطب قرار داده است، آنها را تحسین کرد.

یک طراحی تحسین بر انگیز:

طراحی دنیایی که LIS  در آن رقم می خورد بسیار زیباست. به نوعی گرافیک هنری بازی بسیار مطلوب است اما گرافیک فنی آن چندان چنگی به دل نمی زند. چندان که چه عرض اصلا چنگی به دل نمی زند. می توان گفت تیم سازنده به خوبی از پس خلق یک دنیای آب رنگی را با موتور UNREAL  بر آمده  که توانسته تا حدودی برخی از مشکلات جنبه های بصری عنوان خود را زیر سایه ی آن پنهان کند. محیط بازی با آن برگ های درختان که غالبا به رنگ نارنجی و زرد در آمده اند به خوبی حس یک دنیای واقعی را  به مخاطلب القا می کند. در بازی ما شاهد محیط های گوناگونی اعم از آکادمی، قبرستان ماشین ها، لب ساحل و... می باشیم که همگی در نگاه اول چشم نواز هستند. اما اندکی که در محیط ریز شوید به خوبی مشهود است که تیم  DN در طراحی اشیا زحمت خاصی به خود نداده است و به جزئییات محیط توجه خاصی نداشته است. البته این بی توجه ای تنها شامل اشیا نمی شود و حتی شخصیت های بازی را نیز در بر می گیرد. برخی از افراد حاضر در بازی صورت های بسیار بی روحی دارند و حتی انیمیشن های حرکات و صحبت کردن آنها نیز چندان به مزاق بازیباز آن هم در نسل هشتم خوش نمی آید. البته به شخصه از انیمیشن ها و طراحی های انجام گرفته گرفته برای کلویی راضی بوده و آنها را مناسب می دانم حتی مناسب تر از شخصیت اصلی بازی.

همچنین حالات غم و ناراحتی را نه به شکلی چندان زیبا ( برخلاف اکثر عناوین شایسته ی امروزی ) می توان در چهره ی شخصیت های بازی احساس کرد و به عنوان مثال می توان به گریه کردن شخصیت کیت و چهره ی ناراحت وی در آن هوای بارانی ( در سکانسی به یاد ماندنی ) اشاره کرد که واقعا حس طبیعی بودن حادثه به مخاطب منتقل می شود. گذشته از این موارد ساختمان ها و بنا های بزرگ موجود در بازی ( نه اشیا کوچک که در مورد آنه صحبت شد ) طراحی تقریبا معقولی دارند. یا بهتر است بگوییم کیفیت بافت ها با توجه به آنچه که بر جو گرافیکی بازی حاکم است معقول جلوه می کنند و اگر بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم با وجود اینکه بخش جنبه های بصری  LIS ایراداتی دارد اما دوست داشتنی می باشد و با توجه سبک و سیاق بازی چندان مخاطب را اذیت نمی کند. البته در این بین باگ ها و اشکالات فنی جسته و گریخته ای نیز مشاهده می شود که خوشبختانه چندان شما را آزرده خاطر نخواهند کرد.
می توان گفت موفق ترین بخش این بازی دوست داشتنی موسیقی های آن می باشد. موزیک هایی که به خوبی با حس و حال اتفاقات بازی هماهنگ هستند و شما را هر چه بیشتر در دنیای مکس و کلویی غرق می کنند. موسیقی های تهیه شده به وسیله ی  Jonathan Morali  حتی ممکن است سبب شود گاهی شما حواستان از محیط اطراف پرت شود و لحظاتی فقط به آنچه ممکن است در آینده برای خلیج ارکیدیا رخ دهد فکر کنید. همچنین موزیک هایی که برای قسمت های حساس بازی در نظر گرفته شده  با یک دید کلی مناسب می باشند و توانسته اند تاثیر خود را بر روی بازیبازان بگذارند و در پاره ای از اوقات سبب سرعت گرفتن فعالیت شما شده و گاهی نیز باعث افزایش دقتتان شوند. اما متاسفانه گاهی اوقات صداگذاری برخی شخصیت ها چندان مناسب جلوه نمی کند. به عنوان مثال می توان به شخصیت فرانک که کلویی به او بدهکار است، اشاره کنیم. صدای او و عده ای دیگر از شخصیت ها قابل قبول بوده اما راضی کننده نمی باشد بخصوص در هنگام ابراز احساسات و تغییر حالات چهره. اما می توان گفت کیفیت صدا گذاری مکس و کلویی مناسب و عموما راضی کننده بوده و می توانید آنها را بهتر باور کنید.

[تصویر:  tg5_life-is-strange_2014_09-11-14_005.jpg]

سخن پایانی:

در پایان باید گفت Life is Strange عنوانی است متمایز در سبکی دوست داشتنی. بازی که از یک داستان گیرا و شخصیت محور بهره می گیرد که علارقم مشکلاتی که در آن دارد با افزودن قدرت انتخابی که پیش روی شماست می توان گفت در این بخش راضی کننده ظاهر می شود و با اضافه کردن گیم پلی تقریبا دلچسب بازی که متاسفانه گاهی حوصله سر بر می شود به آن مخاطب علاقه مند به چنین عناوینی هرگز از تجربه ی این ساخته ی  DontNod پشیمان نخواهد شد. زیرا همین نگرش متفاوت بازی به کنترل زمان و فاصله گرفتن از کیلشه های رایج سفر در زمان کافی است تا متوجه آبکی نبودن ایده های بازی شوید. همچنین جنبه های بصری و شنیداری LIS نیز در سطحی می باشند که شما را راضی کنند اما می شود گفت توان سر شوق آوردن اکثر بازیبازان امروزی را ندارد. گذشته از این موارد اگر تا کنون این بازی را تجربه نکرده اید به شما پیشنهاد می دهم که تردید را کنار گذاشته و حتمی بازی را تهیه کرده و از آن لذت ببرید.

[تصویر:  dzt1_jadval-nomrelifeisstrange.png]
پاسخ


پیام‌های داخل این موضوع
نقد و بررسی جامع Life is Strange | نبوغ و زیبایی کم نظیر - توسط Free man - 11-01-2015, 01:36 AM

موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  تاپیک جامع اسپویل داستان بازی های ویدیویی Devil Prince 106 49,345 05-17-2023, 12:38 AM
آخرین ارسال: Ali Gudarzi
  نقد و بررسی بازی مافیا officialamir 1 1,979 05-10-2023, 04:01 PM
آخرین ارسال: برنا زرین
  بررسی بازی The Quarry : فیلم خوب، بازی معمولی علی امینی 0 1,094 06-14-2022, 03:46 PM
آخرین ارسال: علی امینی
  بررسی بازی Lego Star Wars: The Skywalker Saga ساسان گیمر 0 1,117 04-18-2022, 11:40 AM
آخرین ارسال: ساسان گیمر
  زنگ ورزش | نقد و بررسی FIFA 14 White Fang 23 8,522 02-28-2022, 03:36 PM
آخرین ارسال: alireza663

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان