04-03-2017, 04:32 PM
راستش من همیشه از نسل و هم دوره ای هام جلوتر بودم. شاید شما الان فک کنید این مقاله چرند و پرنده ولی چند سال دیگه می فهمن واقعا چرند و پرنده.
قضیه از اون جایی شروع شد یا بهتر بگم تموم شد که من خواستم یه بازی بسازم (دارم از زبان یکی دیگه این داستان رو تعریف می کنم وگرنه منو چه به این *** خوری ها). خب من تصمیم به جمع اوری گروه گرفتم. گروه رو جور کردم فقط مونده بود یه فرد برنامه نویس. یکی رو می شناختم، رفتم پیشش گفتم که قضیه اینه با ما همکاری می کنی؟. اونم ضمن تشکر گفت پدرم در اومده حاضر به همکاری نیستم. خیلی جای تعجب داشت فک نمی کردم باباش در بیاد (از زندان رو میگم). اخه پدرش ضد هنره و تصمیم گرفته همون جرم رو دنبال کنه. خیلی کارم سخت تر شد ولی تونستم یکی دیگه رو گیر بیارم. 1s 2s 3s 4s 5s
وقتی تیم تکمیل شد وقت این بود که یک اسپانسر پیدا کنیم. با وجود این که همه اسپانسر ها بهمون لایک دادن ولی حاظر به همکاری نبودن. شایدم لایک نبوده؟. بگذریم تصمیم گرفتیم از بانک وام بگیریم. اون موقع که وام به دستمون رسید ایده هامون پخته تر شده بود چون یه ده سالی طول کشید. ما شروع به کار کردیم و ایده عالی و بسیار نو خودمون رو تکمیل کردیم. اسم بازی رو گذاشتیم جنگ های طویله ای.
ما اینو بردیم واسه گرفتن مجوز. وارد یه دفتری شدم که یه اقای خوش برخورد اونجا نشسته بودن. با من سلام کردن و از من سن و رنگ مورد علاقمو پرسیدن. بعد گفتن از قدیما بگو. من گفتم در مورد بازی حرفی نزنیم گفت اتفاقا چرا در مورد این تهاجم فرهنگی هم بعدا حرف میزنیم. بعد از دو ساعت چرند و پرند به من گفت خب با این که تلاشت برای ساخت بازی قابل تقدیره ولی ضوابط (بر وزن روابط) به من اجازه نمیدن به این بازی مجوز بدم. گفتم یعنی چی من حالا چیکار کنم. گفت:"هی مرد چرا راجب دفاع مقدس که سال 1370 اتفاق افتاد بازی نمی سازی؟!". گفتم منظورتون 1360 ه دیگه. گفت حالا هرچی این حرف اخرمه.
حالا اسمان ها باید بر من بگریند که اتفاقا همون موقع یه بارونی زد و هرچی ایده و دفتر و دستک داشتم جر خورد و نابود شد.
امیدوارم از این داستان اکشن-دارم نهایت تاسف رو خورده باشید و تا برنامه بعد به امید چنگال.