09-22-2013, 06:07 PM
بسمه تعالی
مقدمه
بدون هیچ مقدمه و فوت وقت فقط می ریم سراغ داستان
______________________________________________
تس:خانم؟؟ به احتمال زیاد منظورت یکی دیگساز نربام بالا می روندتس:از این طرف تس می دود و جوئل به دنبال او راه می رودبه راه پله ایمیرسند که نیمی از آن روی زمین فرو ریخته به پایین می روند و تاریک و پر خرت و پرت است جوئل چراغ قوه اش را روشن می کندو به پایین می پردتس:تو هنوزم فکر می کنی رابرت اسحله هامون رو برده؟؟جوئل: از نظر خودش به نفعشه که ببره!در طول اتاقی می روندموقعی که اسلحه هامون رو برگردونیم …راحت بار ها رو خالی می کنیم!!جوئل:داری راجع اسلحه ها حرف می زنی؟؟ راستی زمان حمل ونقل بعدی چه زمانیه؟تس:خب..ما قراره بیل رو ماه بعد ببینیم…داروهای بیشتر…اسلحه های بیشتر..ظاهرا!در راهرویی نمور رفتند .راهروی کوتاهی بود .تس:هی ماسکت یادت نره!جوئل به دنبال تس به راهرویی پر از گاز مسموم و آلوده رفتند که مه نسیتا غلیظی رو ایجاد کرده بودآنها به راه خود ادامه میدهندجوئل چند جسد انسان را دید و گفت :این لعنتیا از کجا میان؟ ما اون دفعه که اومدیم اینجا از اینا خبری نبوداز سمتی دیگر صدایی شنیده می شود و تس صدای جوئل رو قطع می کندو می گوید:یه صدایی اومد ..حواسستو جمع کن!آنها از دیواری که پایین آن سوارخ بود به اتاقی دیگر رفتند در آنجا جوئل جسدی رو دیدجوئل:ما مقصریمتس بی اعنتنا به حرف جوئل گفت:جسده قدیمی نیست..بهتره چشم و گوشتو باز کنی!!خروجی اتاق با چوب بلندی مسدود شده بودجوئل:ما بایه بتونیم از اینجا رد بشیمجوئل چوب را با زور و زحمت به کنار می کشد و ناگهان چند سنگ درشت رو ی سر جوئل می افتدجوئل:لعنتیتس:حالت خوبه؟جوئل:آره…این سقف لعنتی داره ریزش می کنه مواظب باش!و بعد ازمیان قفسه ها به طرف دیگر می رودو می گوید: از این طرف!!جوئل:راحته!!بعد از رد شدن پایش به کله ی مردی می خورد که زیر یک قفسه ای گیر کرده است و می ترسدجوئل:یا عیسی مسیح!!…مراقب باش و تس را به طرف خود می کشدآن مرد می گوید:کمکم کن…و سرفه کنان ادامه می دهد:ماسکم شیکسته…ولم نکن…خواهش می کنمتس:می خوای چیکار کنی؟جوئل در کنار مرد چند تیر پیدا میکند و مرد را می کشد(البته بازی برای یاد دادن شلیک کردن به بازیباز , بازیباز را مجبور می کند که مرد را بکشد)آن ها به راه خود ادامه می دهند که وارد سالنی نسبتا بزرگ می شوند که در آن جا چند آلوده شده به بر وی جسدی افتادند و دارند آن را تکه پاره می کنندجوئل و تس بی سر وصدا به طبقه ی بالا آن ساختمان می روند که نا گهان آلوده شده ها یه آن ها حمله می کنند ..جوئل وتس بعد از این که آن ها را کشتند از سمتی که دیواری خراب شده بو د به پایین می روند و به باتلاقی می رسند و ماسک های خود را از صورتشان برمی دارند..تس نفس راحتی می کشد و می گوید:آخیش …هوای تازه!!آن ها به راه خود ادامه می دهند و به ساختمانی با آجر های سه سانتی متر قرمز رنگ می رسند .تس با کمک جوئل تیکه های چوبی را کنار میزند و از سوراخ دیواربه داخل ساختمان می رسند و جوئل تکه چوب ها را ببرمی دارد و سوراخ را می پوشاند
مقدمه
بدون هیچ مقدمه و فوت وقت فقط می ریم سراغ داستان
______________________________________________
تس:خانم؟؟ به احتمال زیاد منظورت یکی دیگساز نربام بالا می روندتس:از این طرف تس می دود و جوئل به دنبال او راه می رودبه راه پله ایمیرسند که نیمی از آن روی زمین فرو ریخته به پایین می روند و تاریک و پر خرت و پرت است جوئل چراغ قوه اش را روشن می کندو به پایین می پردتس:تو هنوزم فکر می کنی رابرت اسحله هامون رو برده؟؟جوئل: از نظر خودش به نفعشه که ببره!در طول اتاقی می روندموقعی که اسلحه هامون رو برگردونیم …راحت بار ها رو خالی می کنیم!!جوئل:داری راجع اسلحه ها حرف می زنی؟؟ راستی زمان حمل ونقل بعدی چه زمانیه؟تس:خب..ما قراره بیل رو ماه بعد ببینیم…داروهای بیشتر…اسلحه های بیشتر..ظاهرا!در راهرویی نمور رفتند .راهروی کوتاهی بود .تس:هی ماسکت یادت نره!جوئل به دنبال تس به راهرویی پر از گاز مسموم و آلوده رفتند که مه نسیتا غلیظی رو ایجاد کرده بودآنها به راه خود ادامه میدهندجوئل چند جسد انسان را دید و گفت :این لعنتیا از کجا میان؟ ما اون دفعه که اومدیم اینجا از اینا خبری نبوداز سمتی دیگر صدایی شنیده می شود و تس صدای جوئل رو قطع می کندو می گوید:یه صدایی اومد ..حواسستو جمع کن!آنها از دیواری که پایین آن سوارخ بود به اتاقی دیگر رفتند در آنجا جوئل جسدی رو دیدجوئل:ما مقصریمتس بی اعنتنا به حرف جوئل گفت:جسده قدیمی نیست..بهتره چشم و گوشتو باز کنی!!خروجی اتاق با چوب بلندی مسدود شده بودجوئل:ما بایه بتونیم از اینجا رد بشیمجوئل چوب را با زور و زحمت به کنار می کشد و ناگهان چند سنگ درشت رو ی سر جوئل می افتدجوئل:لعنتیتس:حالت خوبه؟جوئل:آره…این سقف لعنتی داره ریزش می کنه مواظب باش!و بعد ازمیان قفسه ها به طرف دیگر می رودو می گوید: از این طرف!!جوئل:راحته!!بعد از رد شدن پایش به کله ی مردی می خورد که زیر یک قفسه ای گیر کرده است و می ترسدجوئل:یا عیسی مسیح!!…مراقب باش و تس را به طرف خود می کشدآن مرد می گوید:کمکم کن…و سرفه کنان ادامه می دهد:ماسکم شیکسته…ولم نکن…خواهش می کنمتس:می خوای چیکار کنی؟جوئل در کنار مرد چند تیر پیدا میکند و مرد را می کشد(البته بازی برای یاد دادن شلیک کردن به بازیباز , بازیباز را مجبور می کند که مرد را بکشد)آن ها به راه خود ادامه می دهند که وارد سالنی نسبتا بزرگ می شوند که در آن جا چند آلوده شده به بر وی جسدی افتادند و دارند آن را تکه پاره می کنندجوئل و تس بی سر وصدا به طبقه ی بالا آن ساختمان می روند که نا گهان آلوده شده ها یه آن ها حمله می کنند ..جوئل وتس بعد از این که آن ها را کشتند از سمتی که دیواری خراب شده بو د به پایین می روند و به باتلاقی می رسند و ماسک های خود را از صورتشان برمی دارند..تس نفس راحتی می کشد و می گوید:آخیش …هوای تازه!!آن ها به راه خود ادامه می دهند و به ساختمانی با آجر های سه سانتی متر قرمز رنگ می رسند .تس با کمک جوئل تیکه های چوبی را کنار میزند و از سوراخ دیواربه داخل ساختمان می رسند و جوئل تکه چوب ها را ببرمی دارد و سوراخ را می پوشاند
خوشحالم که برگشتم