نظرسنجی: سطح کلی این داستان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
شما مجاز به شرکت در این نظرسنجی نیستید.
بسیار خوب
67.86%
19 67.86%
خوب
17.86%
5 17.86%
متوسط
3.57%
1 3.57%
ضعیف
10.71%
3 10.71%
در کل 28 رأی 100%
*شما به این گزینه رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 4.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
طعم تلخ سرنوشت | تحلیل بخش داستانی عنوان The Last Of Us
#1
توجه: متن این داستان، حاوی اسپویل کامل عنوان The Last Of us می‌باشد. همچنین لازم به ذکر است که این داستان، برگرفته از عنوان The Last Of Us می‌باشد که اینبار به شیوه‌ای متفاوت به تفسیر آن می‌پردازیم. درواقع ما هربار یک سکانس از داستان The Last Of us را به رشته‌ی تحریر می‌آوریم و در نهایت به تحلیل آن می‌پردازیم. مطالعه‌ی این مطلب را به تمامی کاربران، اساتید و مدیران محترم انجمن توصیه می‌کنم...

بنام خالق هستی
نویسنده: سجاد محمدی پور
نام داستان: طعم تلخ سرنوشت | قسمت اول
موضوع: تحلیل و بررسی داستان The Last Of Us

   زندگی همان سرنوشتی بود که گذشته را رقم زد و زمانه بیست سال زندگی را به گذشته پیوند داد. در این دنیا پر زدن پروانه‌ها یادبود شب‌های سرد جنگل است، جایی که حتی خورشید هم نمی‌تواند گرمای یک زندگی شیرین را به این دنیای بارانی و تیره بازگرداند و خوشبختی، همان واژه‌ای که یک عمر به‌دنبال آن بوده‌ایم. این دنیا رنگ و بوی گل‌ها را فراموش کرده است، اینجا فقط امید می‌تواند به وجودمان انگیزه دهد. گرد و غبار شیشه‌ی زندگی را تیره کرده و همه‌جا بیماری است و بیماری و بازهم بیماری... زمین‌های سرسبز، درختان بلند و آبشار‌ها جایشان را به مکان‌های قرنظینه‌ای داده‌اند که تبدیل به مقبره‌ی مردگان شده است. مرگ، زنده ترین واژه‌ی این روز‌هاست و زندگی همان مرگ است. اما در این بین واژه‌ی "عشق" شب‌ها و روزهای زیادی در انتظار است تا روزی شاهد رویش گل‌های قرمز و بوستان‌های سرسبز قدیمی باشد. همان روزهایی که مارا به میزبانی گذشته می‌کشاند. دقیقا بیست سال قبل...
   اشتباه نکنید! هرآنچه خواندید نه مقدمه بود و نه آنچه که خواهید خواند! قرار هم نیست که جملات ادبی و عاشقانه بخوانید. قرار است که یکبار دیگر تراژدی غم‌انگیز عنوان The Last Of Us را اینبار با قلمی متفاوت مرور کنیم. The Last Of Us نه از نبردهای Call Of Duty سخن می‌گوید و نه از انتقام در عنوان God Of War! این دنیا نه از میدان جنگ و خشاب‌های تو خالی سخن می‌گوید و نه از خون و خون‌ریزی. این دنیا فقط یک واژه را توصیف می‌کند؛ عشق!
   اگر با دیدن حجم طولانی مقاله، تصمیم گرفته‌اید که قیدش را بزنید و تنها به عکس‌هایش نگاه کنید، به شما قول می‌دهم که بند ابتدایی این مقاله شمارا تا پایان آن یاری می‌کند و یقین کنید که هیچ‌گاه متوجه حجم طولانی این مقاله نخواهید شد. پس با عزم جزم، می‌رویم که تراژدی غم‌انگیز The Last OF Us را رقم بزنیم.


[تصویر:  the_last_of_us_photo_of_joel_and_sarah_b...93lb14.jpg]

روز پس از فردا! | سکانس ابتدایی این عنوان {شخصیت پردازی سارا}

   حوالی نیمه‌های شب بود و عقربه‌‌های ساعت نزدیک به عدد 12 شده بودند. دخترک خردسالی بنام "سارا" بر روی کاناپه دراز کشیده است و در رویای‌های کودکانه‌اش به‌سر می‌برد و منتظر رسیدن پدرش (جوئل) است تا تولد اورا تبریک بگوید. جوئل به خانه می‌آید و سارا با دادن کادو به پدرش اورا غافل‌گیر می‌کند. سکوت و آرامش لذت‌بخشی تمام شهر را فرا گرفته، اما این همان آرامش قبل از طوفان است. طوفانی که جوئل (Joel) را به میزبانی سرنوشت می‌کشاند. شب در سکوت به‌سر می‌برد که ناگهان انفجار مهیبی تمام شهر را فرا می‌گیرد. مردم به خیابان‌ها می‌ریزند و ترس در چهره‌ی همه بخوبی حس می‌شود، به‌جز چهره‌ی سارا. او می‌داند که پدرش هیچ‌گاه اورا رها نمی‌کند و مرگ آخرین واژه‌ای است که این پدر و دختر به آن‌ها فکر می‌کنند. تمام این اتفاقات بر اثر نوعی ویروس قارچی به‌نام "Cordyceps" رخ می‌دهد که بر بدن انسان‌ها میزبانی می‌کند.

[تصویر:  vlcsnap_2013_06_27_19h59m37s175.png]
آرامش قبل از طوفان!
   آشوب همه‌جا را فرا گرفته است و جوئل و سارا در خانه منتظر کمک هستند که در این هنگام "تامی" برادر جوئل به جمع آن‌ها اضافه می‌شود. این سه نفر سوار ماشین می‌شوند تا بتوانند از این هرج و مرج جان سالم به‌در ببرند، اما گویا سرنوشت آینده‌ی دیگری را رقم زده بود. هرج و مرج شهر را فرا گرفته و در این میان ماشین‌ها به یکدیگر تصادف کرده‌اند و در همین حین، اتومبیل جوئل با یک ماشین برخورد می‌کند و در این حادثه سارا پایش آسیب می‌بیند. جوئل سارا را در آغوش می‌گیرد و راه را ادامه‌ می‌دهند و در این بین تامی مسیر را برای جوئل باز می‌کند. آن‌ها آنقدر به راهشان ادامه می‌دهند که ناگهان یک سرباز امنیتی آن‌ها را مشاهده می‌کند. سرباز به آن‌ها هشدار می‌دهد و می‌گوید "از جایتان تکان نخورید". جوئل نیز که هوشیاری خود را از دست داده است به حرف این سرباز گوش می‌دهد. در این هنگام خبری به دست این سرباز امنیتی می‌رسد که به او دستور می‌دهد جان تمام بازماندگان را بگیرد! چه کوچک و چه بزرگ... سرباز که با این امر فرمانده مخالفت دارد، جمله را بازگو می‌کند تا از دستوری که به او داده شده اطمینان حاصل کند. دستور درست است! جوئل وقتی متوجه می‌شود که سرباز قصد شلیک به سمت آن‌ها را دارد اعلام می‌کند که " ما نظامی نیستیم... این بچه آلوده نشده". سرباز یک عذرخواهی کوتاه از آن‌ها می‌کند و ........ بنگ!! تیر به بدن سارا برخورد می‌کند. سارا در حالی که از درد و ناله به خودش می‌پیچد، جملات نا مفهومی را به زبان می‌آورد و با چشمانی اشک‌آلود، در آغوش پدرش جان می‌دهد...
جوئل با تمام وجود برای فرزندش گریه می‌کند و در این هنگام عنوان The Last OF Us شروع می‌شود. از این به بعد جوئل دیگر معنای عاطفه و عشق را نمی‌داند و اینجاست که زندگی انسان تبدیل به کابوسی می‌شود که خود را در گذشته غرق کرده است. اما سرنوشت می‌خواهد طعم واقعی عشق را دوباره به جوئل بفهماند. تمام این‌ها بازی سرنوشت بود... پایان سکانس اول


[تصویر:  Joel_and_Sarah.png]
صحنه‌ی بیادماندنی مرگ سارا... شخصیت پردازی بی‌‌نظیر او در کمتر از نیم ساعت!

   تحلیل سکانس ابتدایی این عنوان: در یک کلام، سکانس ابتدایی عنوان The Last Of Us بی‌نظیر است. شاهکاری که در عرض کمتر از نیم ساعت چنان بلایی سر احساسات‌تان می‌آورد که تا روزها نمی‌توانید عمق آن را در ذهن خود هضم کنید. شمارا می‌خنداند، به شما احساس آرامش می‌دهد، خیلی زود آن آرامش را از شما می‌گیرد و سرانجام اشک‌تان‌ را در می‌آرود. همه و همه فقط در عرض کمتر از نیم ساعت! اینجاست که بازیکنان دیگر اختیاری از خودشان ندارند و تا انتها، این بازی است که شمارا هدایت می‌کند و گویا شما همان Joel قصه‌‌ هستید که قرار است به میزبانی حوادث برود. نقطه ضعفی که سازندگان به‌خوبی آن را درک کرده‌اند و آن را به نحو احسنت به تصویر کشیده‌اند. بازی با احساسات، نتنها در همین سکانس اول به نمایش در می‌آید، بلکه تا پایان نیز ما شاهد یک روند دراماتیک هستیم که سرانجام تراژدی The Last Of Us را رقم می‌زند.
   بگذارید ماجرا را مرور کنیم. ساعت نزدیک 12 شده و سارا بر روی کاناپه دراز کشده است و منتظر برای رسیدن پدر به خانه، حتی نمی‌خوابد! با اینکه جوئل بر روی یخچال یادداشت گذاشته‌ است که "دخترم من امشب دیر میام خونه، تو خودت یک غذایی درست کن و بعدش بخواب!" اما این‌ها نمی‌تواند شوق سارا را برای گفتن تبریک به پدرش و دادن کادو به او کم بکند. اما چرا؟ چون او نمی‌خواهد تولد پدرش را فردا تبریک بگوید و تمام این‌ها رابطه‌ی عاطفی بسیار عمیق میان سارا و جوئل را نشان می‌دهد. حالا پدرش وارد خانه می‌شود و اکنون سارا خوابش برده. سارا با صدای دَر متوجه می‌شود که پدرش رسیده و خیلی زود به ساعت نگاه می‌کند تا مطمعن شود که ساعت از 12 نگذشته است (یعنی روز تمام نشده باشد!). هنوز چند دقیقه تا نیمه‌شب باقی مانده و این باعث خوشحالی سارا می‌شود. سازندگان توانسته‌اند که در عین ناباوری، بازیکنان را به بهترین نحو در بطن داستان بازی قرار دهند. در ادامه سارا یک عدد ساعت به پدرش هدیه می‌دهد و تمام این‌ها به این دلیل است که جوئل از ساعت شکسته‌ی خود در گذشته گله می‌کرد و سارا با چنین تصوری دست به خریدن یک ساعت برای پدرش ‌می‌زند. یک ساعت و چهل دقیقه از این ماجرا می‌گذرد که سارا در کنار پدرش به خواب می‌رود، اینجاست که جوئل سارا را بقل کرده و به تخت‌خوابش می‌برد. هنر سازندگان در به تصویر کشیدن صمیمیت این پدر و فرزند، واقعا ستودنی است. کاری که در اواسط روند داستانی، زیباتر و ریشه‌دارتر نیز می‌شود. اتاقی که سارا در آن قرار دارد، با شما حرف می‌زند! بازی‌باز خیلی زود متوجه می‌شود که سارا به فوتبال علاقه‌ی زیادی دارد و در یک تیم فوتبال نیز عضویت دارد (البته هیچ دیالوگی مبنی بر این حرف‌ها در بازی زده نمی‌شود و تمام این اسرار در تابلو‌هایی که به اتاق سارا آویزان شده نهفته است). همین تصاویر روی دیوار نشان می‌دهند که سارا فوتبالیست بسیار توانایی است و حتی توانسته به مدال و جام نیز دست‌ یابد. اما اسرار این تصاویر به همین موضوع ختم نمی‌شود، چراکه در تابلوی دیگری ما متوجه می‌شویم که سارا مادرش را از دست داده و تنها با پدرش زندگی می‌کند. همچنین تصاویری از عمو تامی در برخی از نقاط خانه دیده می‌شود که نشان‌دهنده‌ی نزدیکی این فرد به سارا و جوئل است. تمام این اتفاقات در عرض 10 دقیقه رخ می‌دهد و سازندگان در همین زمان محدود، چنان شخصیتی از سارا بوجود می‌آروند که تا پایان بازی آن را فراموش نخواهید کرد.

[تصویر:  the_last_of_us_joel_by_callmegav_d7t9omw.png]
جوئل، شخصیتی که در سکانس ابتدایی حتی کوچک‌ترین پردازشی به آن نخواهد شد!

   همه چیز از یک تلفن شروع می‌شود! سارا خوابیده و اکنون ساعت 2:15 دقیقه‌ی نیمه‌شب است. سارا با شنیدن صدای تلفن، خواب‌آلود به سمت آن می‌رود. تامی با اسرار قصد دارد بدون آنکه سارا را بترساند، بگوید که "تلفن رو به جوئل بده" اما پیش از هر کاری ارتباط آن‌ها قطع می‌شود. جالب است که بدانید در این زمان کنترل سارا به دست بازیکنان سپرده می‌شود! اکنون سارا بسیار سردرگم شده است. او با اینکه اطلاعی از اوضاع اطراف خود ندارد به دنبال پدرش می‌گردد. "بابا.... بابایی..." پاسخی نمی‌گیرد! در این شرایط او متوجه می‌شود که اوضاع کمی تغییر کرده است و اندکی نگران می‌شود. تصوراتی که پس از تلفن عمو تامی و نبود پدرش برای او بوجود می‌آید به خوبی تصویرسازی شده است. حالا با سرعت به سمت اتاق خواب‌ پدرش می‌رود، اما هیچ اثری از او پیدا نمی‌کند. در اینجا اخباری از تلوزیون پخش می‌شود که سارا را به‌شدت نگران می‌کند. به صحنه‌ای می‌رسیم که دیگر فقط صداهای انفجار و آژیل پلیس به گوش می‌رسد. آن‌ آرامش لذت‌بخش در عرض چند دقیقه جای خودش را به هرج و مرج می‌دهد که به آسانی می‌تواند جان انسان‌ها را بگیرد (کما که این اتفاق نیز می‌افتد). سارا همچنان به دنبال پدرش می‌گردد که ناگهان جوئل هراسان وارد خانه می‌شود.
   صحنه‌های زیبا تمام شد، اکنون زمانی فرا می‌رسد که دیگر همه به‌دنبال زنده ماندن هستند. یکی از همسایه‌ها به‌نام "جیمی" گرفتار ویروس شده است و در صحنه‌ای وارد خانه می‌شود. جوئل نیز برای اینکه بتواند جان سالم به‌در ببرد، جیمی را با چند صربه نابود می‌کند. اکنون خانه دیگر جای امنی نیست و آن‌ها برای اولین بار از خانه بیرون می‌روند. در اینجا دیگر یک "جیمی" وجود ندارد که بخواهیم آن‌را نابود کنیم، اکنون کل شهر در برابر شما استاده‌اند و بدون اختیار به‌دنبال نابودی شما هستند. احساس می‌کنید که سکانس ابتدایی تمام شده است؟ خیر در اشتباهید. سارا پس از مرگ جیمی بسیار ناراحت است و پدرش را بارها سرزنش می‌کند. او حتی در تلاش است که به مردم کمک بکند و تمام این‌ها نشان از شخصیت عاطفی سارا دارد. به نظر شما آیا بازی اصلا توجهی به "انتظار کشدن سارا برای پدر" داشته است؟ بازهم خیر. تمام آن صحنه‌ها برای این بوده است که ما با شخصیت سارا بیشتر آشنا شویم و همه چیز برای پایان این سکانس غم‌انگیز فراهم شود و آن‌را برای بازیکنان دردناک‌ جلوه دهد. می‌رسیم به جایی که ماشین تصادف می‌کند و پای سارا آسیب می‌بیند. آن‌ها به راه‌شان ادامه می‌دهند و همه چیز خوب پیش می‌رود و انگار از این حادثه جان سالم به‌در برده‌اند، اما ناگهان همه‌چیز تمام می‌شود. سرباز امنیتی به دستور مافوقش دست به کاری ظالمانه می‌زند و به سمت سارا شلیک می‌کند... و سارا می‌میرد! همان شخصیتی که دیگر می‌شناختیمش، زندگی اورا درک کرده بودیم و می‌دانستیم که او تمام دنیای جوئل است. اما سارا در اوج ناباوری جان خودش را از دست می‌دهد و اکنون همه‌چیز برای تعیین سرنوشت آماده است. سرنوشتی که جوئل زیبایی آن‌را در Ellie می‌بیند و این پایانی بود برای شروع داستان The Last OF Us.

ادامه دارد...

دوستان امیدوارم این داستان مورد توجه شما قرار گرفته باشه و لذت برده باشید. انشالله در قسمت‌های آینده کم و کاستی‌های این داستان رو برطف می‌کنم. به هرحال اولین تجربه‌ی بنده در زمینه‌ی داستان نویسی بود و قطعا در این متن اشکالاتی وجود داره.
منتظر انتقادات و نظرات شما هستیم...


پاسخ


پیام‌های داخل این موضوع
طعم تلخ سرنوشت | تحلیل بخش داستانی عنوان The Last Of Us - توسط سجاد محمدی پور - 04-08-2016, 06:22 PM

موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  آب در کوزه و ما... | تحلیل داستان بازی Spec Ops The Line mohireza 0 2,602 08-05-2017, 05:00 PM
آخرین ارسال: mohireza
  روزی روزگاری : دبی، بیابانی خونین | نقد و بررسی عنوان Spec Ops: The line Maziyar Hemmati 2 2,569 11-24-2016, 07:33 PM
آخرین ارسال: Y PS
  آفریقای وحشی با چاشنی زامبی:نقد وبررسی عنوان Resident Evil5 S.T.A.R.S 9 4,746 10-21-2016, 08:05 PM
آخرین ارسال: S.T.A.R.S
  نغمه خون و مرگ | پیشنمایش عنوان Battlefield 1 Maziyar Hemmati 8 3,653 09-30-2016, 03:00 AM
آخرین ارسال: Maziyar Hemmati
  میراث‌دار ۲۹ سال خاطره… | پیش‌نمایش عنوان Final Fantasy XV saeed aghababaee 6 3,197 09-15-2016, 02:13 PM
آخرین ارسال: saeed aghababaee

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان