04-08-2016, 11:40 PM
(آخرین ویرایش: 04-08-2016, 11:43 PM، توسط Geralt-Of-Rivia.)
زیبا بود سجاد جان.
منم تصمیم گرفتم مطلبی در مورد داستان تلو از زبان الی بنویسم
معذرت میخوام اگر بی کیفیته.
منم تصمیم گرفتم مطلبی در مورد داستان تلو از زبان الی بنویسم
معذرت میخوام اگر بی کیفیته.
تا حالا به این فکر کردید که از چه چیزی میترسید؟من یک مقدار به این موضوع فکر کردهام.
من از عقرب های زهرآگین میترسم . نه صبر کن ببینم،من از تنهایی میترسم.
چیزی که مثل سایه به دنبال من است. میدانید چرا؟
چون من در سرزمینی بی رحم زندگی میکنم. در سرزمینی که خورشید حدود بیست سال پیش با منفجر شدن کامیون حاوی قارچ غروب کرد و دیگر خبری از طلوع نشد. طلوعی که شاید به خیلی ها امید میداد.امید به زندگی،امید به عشق و امید به بقا.
من دنیایی دارم که قانون جنگل بر آن حاکم است . درسته منظورم همان بکش تا کشته نشی هست.
البته اگر واقعا در این دنیا بودید چیزی جز یک مشت حیوان انسان نما نمیدیدید.
حیوان هایی که سر چیزهایی بی ارزش مانند مهمات یا شایدم بی دلیل به جون هم میافتند و همه دیگر را تیکه پاره میکنند.
بعضی وقت ها از خودم میپرسم انسانیت کجاست؟شاید انسانیت از ترس حیوانیت این دنیا را ترک کرده.
دگر امید در قلب مردم جایی ندارد.همیشه سعی میکردم با فرار از تنهایی امید را در قلبم وارد کنم.
ولی بعد از مدتی متوجه شدم که تنهایی جزوی از زندگی من است ، یک جزو جدا ناشدنی.
حال دیگر بیخیال امید و انسان بودن شده ام،حال فقط سعی میکنم زنده بمانم.یک زندگی بدون امید.
من حتی مهر مادری هم درک نکردم،مهری که تقریبا همه آن را درک کرده اند. من از اول تنها بوده ام.
درسته ، من در دنیای پس از آخرالزمان زندگی میکنم
![[تصویر: VabQe.jpg]](http://s3.img7.ir/VabQe.jpg)
اصلا مگه داریم؟؟؟مگه میشه؟؟؟
بقیه استودیو ها یاد بگیرن
psn id : amir110111112