تاریکی دردهایم را تسکین میدهد
تاریکی عیبهایم را میپوشاند
تاریکی مثل یک وجود فراتر از دوست با من سخن میگوید
دیگر نمیتوانم در روز روشن زندگی کنم
روشنایی مرا میترساند
چشمانام را میسوزاند و مثل دشمنی خونی با من رفتار میکند
دیگر مانند دوران کودکی خود از هیولای شبزی زیر تخت خوابم نمیترسم
بلکه با آن هیولا پیوند خوردهام؛ رفیق شدهام
سپیده دم پنجره اتاقام را باز میکنم و مینگرم به این شهر مرده
میگویند چرا خ.ف.ا.ش؟ فقط با یک لبخند تلخ نگاهشان میکنم.
bat#
![[تصویر: y0m7deepvqx6.jpg]](http://s6.uplod.ir/i/00792/y0m7deepvqx6.jpg)
Darkness travels along my sight...Opening the windows to reveal the light
BAT#