به نام خدا
نام انیمه:Re:Zero kara Hajimeru Isekai Seikatsu
تعداد قسمتها:25
سال پخش:2016
ژانر:دراما، فانتزی، روانشناختی
بازگشت به گذشته، یکی از بزرگترین ارزوهای بشریت بوده است. اینکه بتواند به عقب برگردد و بتواند اشتباهات گذشتهاش را جبران کند، اینده را تغییر دهد و جلوی فجایع را بگیرد. به عنوان مثال فرض کنید شخصی به گذشته میرفت و ارتشی را از شبیخون دشمن اگاه کند یا در بعدی کوچکتر به فرد بپردازیم. دانشاموزی را تصور کنید که امتحانش را خراب کرده است، او به گذشته برمیگردد و این بار با اگاهی بیشتری به سوالات جواب میدهد. اما واقعا بازگشت به گذشته کار درستی است؟ مگر نمیگویند که اینده قابل تغییر نیست؟ پس چرا بشریت برای ان تلاش میکند؟ مگر نمیگویند ایجاد تغییر در گذشته بسیار خطرناک است؟ تمامی این حرفها حتی اگر درست باشد برای سوبارو_شخصیت اصلی انیمه RE:Zero _ صدق نمیکند. او چه بخواهد و چه نخواهد به گذشته بر میگردد و باید تلاشش را بکند تا بتواند اوضاع را کمی درست کند. به نوعی او در جهنمی از گذشته گیر کرده است که باید تا میتواند در ان دست و پا بزند تا بلکه بتواند اینده را درست کند.
داستان
راستش را بخواهید اوایل اصلا علاقهای به شروع دیدن این انیمه نداشتم، اسمش را از یکی از دوستانم شنیده بودم و کمی از داستانش را در ویکیپدیا خوانده بودم. تا قبل از شروع انیمه و حتی دقایقی پس از شروع با خودم میگفتم یک ایده کلیشهای دیگر، تنها دلیلی که ان را دنبال میکردم تعریف یکی از دوستان بود وگرنه در همان لحظه پاکش میکردم. اما درست در همان دقایق انیمه ایده اصلیش را به نمایش گذاشت، سوبارو میتواند از مرگ بازگردد و همه چیز را از اول شروع کند!سوبارو، چرا هر قدر که او تلاش میکند اوضاع درست نمیشود؟
ناتسوکی سوبارو پسری 18ساله که به نوعی از افرادی است که در اینده قرار است فقط سربار جامعه باشد. او یک پسر مدرسه گریز قلدر است که هیچگاه تسلیم نمیشود حتی اگر در این راه اسیبهای زیادی ببیند. یک شب او به فروشگاه رفته است و در حال خرید کردن است. هنگامی که از فروشگاه بیرون میاید احساس میکند هالهای از نور را در جلوی خود دیده است ولی فکر میکند ان فقط یک توهم بوده است، ناگهان او خود را در دنیایی فانتزی و عجیب میبیند! اینجا داستان یکی از ضعفهای خود را نشان میدهد، ساوبارو هیچ ترسی از بودن در این دنیا ندارد و حتی زیاد هم تعجب نمیکند. او طوری رفتار میکند که انگار اظهار شدن به یک دنیای دیگر جزو کارهای روزانهاش است. از این بحث که بگذریم، سوبارو در ان شهر که پایتخت کشور لوگونیکا است سرگردان میشود. او متوجه میشود که میتواند به زبان مردم انجا صحبت کند ولی زبان نوشتاری انها رو بلد نیست همچنین این دنیا از لحاظ تکنولوژی بسیار عقب است. او به صورت اتفاقی وارد یک کوچه میشود و در انجا به دام چند زورگیر میافتد، پس از یک درگیری سخت و در حالی که سوبارو دارد زیرپای 3زورگیر له میشود، ناگهان یک دختر مو نقرهای به انجا امده و زورگیرها را میترساند.
گول ظاهر معصوم این دو خواهر را نخورید، زبانشان از یک شمشیر نیز تیزتر است.
سوبارو هنگامی که به هوش میاید، متوجه میشود سرش روی پای یک گربه بزرگ به نام پاک قرار دارد_ پاک روح همراه با دختر مو نقرهای است_ دخترک به سوبارو میگیود که تو ادعا کردی که اطلاعاتی از کسی که نشان من را دزدیده است داری، سوبارو اعتراف میکند که هیچ گونه اطلاعی از ان نشان ندارد ولی با این حال امیلیا را راضی میکند تا کمکش کند. انها پس از گشتن در شهر به کمک یک میوهفروش که سوبارو قبلا نیز او را دیده بوده است، نام دزد را پیدا میکنند و متوجه میشوند که این دزد که ((فلت)) نام دارد در مناطق فقیر نشین شهر زندگی میکند. انها به انجا میروند و پس از کمی پرسجو جایی را پیدا میکنند احتمال دارد نشان در ان باشد. هنگامی که به ان محل میرسند، سوبارو اصرار میکند تا ابتدا خودش به تنهایی وارد شود. او وارد انبار میشود و با صحنهای بسیار ترسناک مواجه میشود او انجا یک حمام خون میبیند. چند ثانیه بعد خودش نیز از پشت مورد اصابت قرار میگیرد و پس از ان امیلیا هم که از تاخیر سوبارو تعجب کرده است وارد انبار میشود و با اغوشی باز به استقبال مرگ میرود.
"میزان ایمان هیچ ارتباطی به زمان ندارد"
سوبارو دوباره خود را در برابر مرد میوهفروش قبل از ملاقات با امیلیا میبیند. سوبارو گیج شده است و به شدت ترسیده است، او متوجه میشود کسی هم او را به یاد ندارد. او دوباره خود را به انبار میرساند ولی اینبار به دلیل اینکه زودتر میرسد با صاحب انبار مواجه میشود و بعد از اینکه با او همکلام میشود متوجه میشود که ان نشان خریدار دیگری نیز دارد و سوبارو باید با او رقابت کند، اما سوبارو پولی ندارد که بدهد ولی فکری به ذهنش میرسد، او موبایلش را به رمپیر_صاحب انبار_ و فلت دزد نشان میدهد و ادعا میکند که ان یک شی جادویی است. رمپیر قیمت انرا 20سکه مقدس اعلام میکند یعنی دقیقا قیمتی که ان خریدار پینشنهاد کرده است. سوبارو چارهای ندارد تا صبر کند و وارد رقابتی خطرناک با خریدار اول شود.
اهداف روزوال هنوز به طور دقیقی مشخص نیست، هیچگاه مرموزیت او از بین نمیرود
خریدار اول وارد میشود و پس از کمی گفتگو سقف نهایی قیمت را 20 سکه مقدس اعلام میکند. فلت تصمیم میگیرد شی جادویی سوبارو را قبول کند و از قبول کردن پیشنهاد خریدار اول سر باز میزند. خریدار اول که اوضاع را اینگونه میبیند، شمشیر میکشد و با رمپیر وارد درگیری سختی میشود. رمپیر با وجود جثه بزرگش شکست میخورد و فلت با دیدن مرگ رمپیر عصبایت تمام وجودش را میگیرد و خود را به کشتن میدهد. سوبارو نیز پس از درگیری کوتاهی کشته میشود. سوبارو دوباره در برابر مرد میوهفروش ظاهر میشود و او یکبار دیگر باید همه چیز را از اول شروع کند. او پس از تلاشهای بسیار و البته چند مرگ دردناک دیگر موفق میشود تا به کمک امیلیا و شوالیهای به نام راینهارد با خریدار اول که در اصل شکارچی روده نام دارد روبرو شود و نشان امیلیا را پس بگیرد. البته سوبارو در این نبرد زخمی به شدت خطرناک نصیبش میشود که باعث بیهوشیش میشود، هنگامی که بهوش میاید خود را در عمارت فردی به نام روزوال میبیند، مرزبان لوگونیکا و همچنین حامی امیلیا، سوبارو با بهوش امدن در این عمارت خود را وارد بازی خطرناکی کرده است.
امیلیا با اینکه قلب مهربانی دارد به دلیل شباهت ظاهری که به ساحره دارد از طرف مردم طرد شده است
هرچه که داستان به جلو میرود شما بیشتر متوجه میشوید که با چه داستان جدی روبرو هستید به نوعی از جایی به بعد صحنات فان و طنز ناپدید شده و خیلی کمرنگ میشوند. هر چه که داستان به عمق میرود شما بیشتر متوجه خشونت ان میشوید، بیشتر متوجه میشوید که در این دنیای بیرحم هیچکس به دیگری رحم نمیکند.
یکی از اصلیترین مهرههای داستان گروه ساحره است، گروهی مذهبی و بیرحم که برای رسیدن به هدف پوچ خود که اثبات عشق خود به ساحره معروف است، دست به هر جنایتی میزنند و از کشتن هیچکس ابایی ندارند. هر 7گناه معروف مانند تنبلی یا تکبر دارای یک اسقف اعظم هستند، البته جایگاه اسقف تکبر خالی است و احتمال میرود که سوبارو باید جایگاه او را پر کند. یکی از اهداف این گروه به قتل رساندن امیلیا و کامل کردن روز جزا است
یولیوس، یک شوالیه ماهر که شمشیرزنی را با مهارت روحانی ترکیب کرده است.
یکی از نکات جالب اینجاست که در لوگونیکا کسی کاری را بدون نفع شخصی انجام نمیدهد، به طور مثال هنگامی که سوبارو از حمله فرقه ساحره به عمارت روزوال مطلع شد دست به دامن کاندیدهای دیگر پادشاهی _امیلیا نیز یکی از کاندیدها است_ شد اما بقیه چون نفعی در این کار نمیدیدند به او کمک نمیکردند! درست متوجه شدید حتی با اینکه همه از فرقه ساحره میترسند و از فجایع و اثار ان مطلعند تا وقتی که نفعشان وجود نداشته باشد کاری نمیکنند!
از لحاظ داستانی هیچگونه نقصی در انیمه وجود ندارد، حتی مردنهای سوبارو نیز کاملا حساب شده است، فقط یکبار در طول انیمه مرگ او بیفایده بود و واقعا نیازی به مرگش نبود. هربار که او میمیرد کولهبار تجربهاش پرتر میشود. هربار که به استقبال مرگ میشتابد برای دفعه بعد فکری میکند و هیچگاه بیفایده به دهان مرگ نمیرود. شخصیت پردازی در سطح بسیار خوبی قرار دارد و شما هیچگاه احساس غریبگی با کارکترها نمیکنید، همه اتفاقات حساب شده است و داستان جدی و تاریک را در پشت نقابی از یک دنیای فانتزی مشاهده خواهید کرد.
راینهارد ون استرئا، استاد شمشیر زنی و حامی یکی از کاندیدها
طراحی و صداگذاری
طراحی واقعا زیبا صورت گرفته است. تمرکز طراحی بیشتر بر روی ارائه دادن یک انیمه با گرافیک بالا و رنگپردازیهای اغراق امیز بوده است. باید بگویم واقعا در کارشان موفق بودهاند، طراحیها واقعا چشمگیر و زیبا هستند. رنگپردازی و نورپردازی نیز واقعا خوب کار شده است و در مواقعی که در انیمه غروب افتاب نشان داده میشود، محیط واقعا زیبا میشود. یکی دیگر از نکات مثبت طراحی در انیمه پویایی خوب انیمه در مواقعی است که انیمه در پایتخت جریان دارد. همه در حال تحرکند و با یک شهر متروک طرف نیستیم.
طراحی چهرهها نیز بسیار عالی است. فقط کافی است یک بار به صورت سوبارو هنگامی که عصبانی است دقت کنید یا صورت اسقف تنبلی هنگامی که خوشحال است تا بتوانید جنون را به وضوح در صورتش ببینید. واقعا باید به طراحان به خاطر طراحی چهرهها که تا این حد حرفهای صورت گرفته است تبریک گفت به راستی که هیچ نقصی در انها دیده نمیشود.
صداگذاری انیمه نیز کاملا با احساس شکل گرفته است. صداگذاران دیالوگها را با تمام احساسشان ادا میکنند، فقط یکبار به صدای سوبارو هنگامی که عقلش را از دست داده گوش کنید یا به صدای بیاتریس که بیشتر جذابیتش به خاطر صدای جالبش است. موسیقی انیمه نیز همین وضعیت را دارد و واقعا در سطح بالایی قرار دارد.
بترسید از ابهت وال سفید!
همانطور که میبینید انیمه در سطح بالایی قرار دارد و تقریبا در تمامی موارد بی نقص عمل میکند، تنها جایی که در ان دچار لغزش میشود، پایان بندی و رفتار سوبارو در اوایل انیمه است که بیننده را واقعا ناامید میکند. ولی به صورت کلی دیدن ان به تمامی کسانی که به انیمه علاقمند هستند و یا حتی به انیمه علاقهای ندارند پیشنهاد میشود.
نکات مثبت:طراحی بی نقص، صداگزاری عالی، داستان خوب
نکات منفی:پایان بندی ناقص، رفتار عجیب سوبارو هنگامی که به لوگونیکا احظار شد
نمره کل:8
تشکر ویژهای میکنم از تحرریه سایت you never win وکاربر انجمن levi ackerman و تمامی دوستانی که بنده را در نوشتن این مقاله راهنمایی کردند.