11-22-2016, 10:34 PM
با این که روزها از خط خوردنِ «نامِ مادربزرگ عزیزم» از دفتر روزگار میگذرد؛
ولیکن، افسوسِ روزهای جبران ناشدنیِ گذشته را دارم
که چرا، واقعاََ چرا مَن قدر او را ندانستم و به سادگی از کنار نامش گذشتم!
قدر بدانیم، روزی ما نیز پیر خواهیم شد.
ولیکن، افسوسِ روزهای جبران ناشدنیِ گذشته را دارم
که چرا، واقعاََ چرا مَن قدر او را ندانستم و به سادگی از کنار نامش گذشتم!
قدر بدانیم، روزی ما نیز پیر خواهیم شد.
«2»
تو این حال و هوای برفی تهران، دلم هوسِ یک چایِ داغ و کولِه باری از خاطرات مبهم گذشته کرده،
گوشه ای کنج خانه بنشینم و با نوشیدن این چای لعنتی و یادآوردی خاطرات گذشته ام، به منظره دوردست خیره شوم،
آری، این برای من لذت بخش است!
چون تنها آرامشی که این روزگار به من می دهد، همین خاطره های به یادماندنی اش است!
جدا از بحث چای و اهمیت نامِ مادر، کمی به خود خیره شویم، سومین ماه از پاییز هستیم،
چشم بر هم بزنیم می بینیم بر روی تخت بیمارستان دراز کشیدیم و داریم نفس های آخرمون رو می کشیم،
پس «اهمیتِ» وقت، خاطره و مادر را بدانیم،
#ختم_کلام
م.ر آذر 95