09-28-2013, 09:32 PM
من خیلی خاطره دارم دونه دونه میگم به مرور زمان[img]images/smi/s0 (25).gif[/img]
فک کنم 3 ساله بودم که PSone خیلی باب شده بود و مام به پدر جان شب و روز می گفتیم من اینارو نمی خوام (SNES-GB-Genesis پدر بزرگوارمان گیمری بود برا خودش و کماکان هنوز هم هر از گاهی ماهی یکی دو دفعه به X 360 من دستبرد میزنه[img]images/smi/s0 (25).gif[/img][img]images/smi/s0 (25).gif[/img]) پِلِ سشن ( پلی استیشن[img]images/smi/s0 (25).gif[/img]) می خوام خلاصه اقای پدر ما رفت دنبال پل سشن اما گیرش نیومد[img]images/smi/s0 (67).gif[/img] اما بجاش از یه جایی برام N64 گرفت و خلاصه اومد خونه که هان علی این پلی استیشن ماهم که با ذوق و شوق باز کردیم بعد از کمی تفکر ناگاه دریافتیم که هی وای پدر گرامی خرمان کرده[img]images/smi/s0 (41).gif[/img][img]images/smi/s0 (41).gif[/img][img]images/smi/s0 (41).gif[/img] خلاصه گریه و زاری که بابا چرا دروغ گفتی دروغ گو من دوست ندارم و از این دست سخنان[img]images/smi/s0 (25).gif[/img] نهایتا پدر گفت جهنم خودم بازی می کنم . ناگه کارتریج Super Mario 64 گذاشت وشروع کرد به بازی تا اون زمان هم که بازی سه بعدی نبود ماریو رو که گذاشت پیش خودم گفتم اینم مثله همون سگاست که بازی شروع شدو دیدم که یا ابوالفضل چه گرافیکی خلاصه اول بروی خودم نمی اووردم ولی بعدش چنان جذب بازی پدر شدم که نگو![img]images/smi/s0 (29).gif[/img][img]images/smi/s0 (29).gif[/img][img]images/smi/s0 (29).gif[/img]
بالاخره پدر بلند شد رفت تو آشپزخونه منم عین گشنه ها حمله کردم به کنترلر یه چند لحظه هنگ کردم چون دسته اون شکلی (سه پایه با یک شوک ندیده بودم!) و ماهم شروع به بازی کردیم و چندلحظه بعد اقای پدر اومد و با قصاوت تمام دسته رو گرفت و خودش بازی کرد[img]images/smi/s0 (41).gif[/img][img]images/smi/s0 (41).gif[/img][img]images/smi/s0 (41).gif[/img]
بالاخره از فرداش تونستم دستی به N64 بزنم!!![img]images/smi/s0 (24).gif[/img]
فک کنم 3 ساله بودم که PSone خیلی باب شده بود و مام به پدر جان شب و روز می گفتیم من اینارو نمی خوام (SNES-GB-Genesis پدر بزرگوارمان گیمری بود برا خودش و کماکان هنوز هم هر از گاهی ماهی یکی دو دفعه به X 360 من دستبرد میزنه[img]images/smi/s0 (25).gif[/img][img]images/smi/s0 (25).gif[/img]) پِلِ سشن ( پلی استیشن[img]images/smi/s0 (25).gif[/img]) می خوام خلاصه اقای پدر ما رفت دنبال پل سشن اما گیرش نیومد[img]images/smi/s0 (67).gif[/img] اما بجاش از یه جایی برام N64 گرفت و خلاصه اومد خونه که هان علی این پلی استیشن ماهم که با ذوق و شوق باز کردیم بعد از کمی تفکر ناگاه دریافتیم که هی وای پدر گرامی خرمان کرده[img]images/smi/s0 (41).gif[/img][img]images/smi/s0 (41).gif[/img][img]images/smi/s0 (41).gif[/img] خلاصه گریه و زاری که بابا چرا دروغ گفتی دروغ گو من دوست ندارم و از این دست سخنان[img]images/smi/s0 (25).gif[/img] نهایتا پدر گفت جهنم خودم بازی می کنم . ناگه کارتریج Super Mario 64 گذاشت وشروع کرد به بازی تا اون زمان هم که بازی سه بعدی نبود ماریو رو که گذاشت پیش خودم گفتم اینم مثله همون سگاست که بازی شروع شدو دیدم که یا ابوالفضل چه گرافیکی خلاصه اول بروی خودم نمی اووردم ولی بعدش چنان جذب بازی پدر شدم که نگو![img]images/smi/s0 (29).gif[/img][img]images/smi/s0 (29).gif[/img][img]images/smi/s0 (29).gif[/img]
بالاخره پدر بلند شد رفت تو آشپزخونه منم عین گشنه ها حمله کردم به کنترلر یه چند لحظه هنگ کردم چون دسته اون شکلی (سه پایه با یک شوک ندیده بودم!) و ماهم شروع به بازی کردیم و چندلحظه بعد اقای پدر اومد و با قصاوت تمام دسته رو گرفت و خودش بازی کرد[img]images/smi/s0 (41).gif[/img][img]images/smi/s0 (41).gif[/img][img]images/smi/s0 (41).gif[/img]
بالاخره از فرداش تونستم دستی به N64 بزنم!!![img]images/smi/s0 (24).gif[/img]