دموی پایانی Final Fantasy X این طوری تموم شد41:
در اینجا یکی از تاثیرگذارترین و بهترین دموهای تاریخ را خواهیم دید( حداقل برای خود من که اینطور بود). غروب زیبای خورشید در سرزمین افسانه ای اسپیرا فرا میرسد.نور خورشید ابر ها را مثل مخمل زرد رنگی نوازش کرده است و سفینه بر فراز ابرها ساکت وارام شناور است. سفر رو به پایان است و اخرین رقص زیبای یونا, دختر مهربان و دوست داشتنی داستان بر روی سفینه شروع می شود که همه چیز را به مکان ابدی اش بر میگرداند. هیولاهایی که حالا بیشتر از همیشه زبیا به نظر میرسند دربه ذره هایی از نور تبدیل میشوند و sin بر روی زمین افتاده و اسپیرا را برای همیشه در ارامش فرو میبرد. در این هنکام یونا نگاهی به تیداس می اندازد , گویی بدن تیداس از امواج اب لطیف تر و کمرنگ تر شده. یونا من باید بروم , متاسفم که نتوانستم زانارکاند واقعی را به تو نشان دهم.و سپس میرود تا از لبه سفینه به پایین بپرد. یونا به سمت او میدود تا او را در اغوش بگیرد اما گویی تیداس دیگر جسم نیست و از بدن او رد شده و به زمین میخورد. سپس بلند شده و در حالی که با چشمان زیبایش به افق خیره شده به تیداس میگوید دوستت دارم. تیداس دست هایش را به دور او حلقه میزند و برای اخرین بار او را در اغوش گرفته و سرانجام از بالای سفینه به پایین میپرد و در سرنوشت خود فرو میرود....41:
در اینجا یکی از تاثیرگذارترین و بهترین دموهای تاریخ را خواهیم دید( حداقل برای خود من که اینطور بود). غروب زیبای خورشید در سرزمین افسانه ای اسپیرا فرا میرسد.نور خورشید ابر ها را مثل مخمل زرد رنگی نوازش کرده است و سفینه بر فراز ابرها ساکت وارام شناور است. سفر رو به پایان است و اخرین رقص زیبای یونا, دختر مهربان و دوست داشتنی داستان بر روی سفینه شروع می شود که همه چیز را به مکان ابدی اش بر میگرداند. هیولاهایی که حالا بیشتر از همیشه زبیا به نظر میرسند دربه ذره هایی از نور تبدیل میشوند و sin بر روی زمین افتاده و اسپیرا را برای همیشه در ارامش فرو میبرد. در این هنکام یونا نگاهی به تیداس می اندازد , گویی بدن تیداس از امواج اب لطیف تر و کمرنگ تر شده. یونا من باید بروم , متاسفم که نتوانستم زانارکاند واقعی را به تو نشان دهم.و سپس میرود تا از لبه سفینه به پایین بپرد. یونا به سمت او میدود تا او را در اغوش بگیرد اما گویی تیداس دیگر جسم نیست و از بدن او رد شده و به زمین میخورد. سپس بلند شده و در حالی که با چشمان زیبایش به افق خیره شده به تیداس میگوید دوستت دارم. تیداس دست هایش را به دور او حلقه میزند و برای اخرین بار او را در اغوش گرفته و سرانجام از بالای سفینه به پایین میپرد و در سرنوشت خود فرو میرود....41: