12-07-2015, 06:40 PM
به نام حق
اشنایی با توماس انجلو
نقلقول:توماس انجلوکسی که خیلی ریسک میکنه قطعا همه چیزش رو از دست میده.البته کسی که چیز های کوچکی از دنیا میخواد٬ هیچ چیزی از دست نمیده.
توماس «تام» انجلو شخصیت اصلی نسخه اول مافیا بود. او در واقع یک راننده تاکسی فقیر بود که طی یک اتفاق ساده وارد گروه مافیایی دون سالیاری شد.
زندگی کوتاه
تام در ۳۰ آگوست سال ۱۹۰۰ در Lost heaven متولد شد. تام از ابتدا یک راننده تاکسی بسیار فقیر و ساده بود که بدون گواهی نامه رانندگی میکرد! وی با دستکاری شناسنامه خود به جنگ جهانی اول رفت اما در پایان جنگ فرمانده لشکر متوجه کم بودن سن تام شد و او را به lost heaven برگرداند چند ماه بعد تام ۱۸ ساله شد و با گرفتن گواهی نامه شروع به رانندگی کرد.
عضویت در خانواده
تام در واقع یک راننده تاکسی بدشانس بود که مقابل اطرافیانش مسخره میشد. او خودش همیشه میگفت که کار من بسیار سخت است ولی با این وجود درآمد من هم پایین است ولی تام باز خوشحال بود که میتوانست به کشورش خدمت کند و برای یکی از بهترین شرکت های تاکسی رانی کشور کار کند.
وقتی او در ۳۰ سپتامبر سال ۱۹۳۰ کنار ماشینش ایستاده بود دو نفر از اعضای مافیا به ماشین او نزدیک میشوند و تام هم سریع میخواهد فرار کند اما نمیداند چهکاری باید انجام دهد٬ بنابراین دو مرد مسلح به او نزدیک میشوند و او را سوار ماشین میکنند و تام مجبور میشود به حرف انها گوش کند و سوار ماشین شود و فرار کنند.
پس از فرار کردن سم از تام میخواهد که انها را به کافه سالیاری هدایت بکند و تام اینکار را میکند!
چند روز بعد تام باز سر کار سابق خود میرود اما در پایان شیفت کاری افراد موریلو به او حمله میکنند و او مجبور میشود به کافه سالیاری پناه ببرد٬ خوشبختانه دون سالیاری مردی مهربان بود و به تام پناه داد و قول داد که از تام در مقابل موریلو محافظت کند.
تام کم کم به کار های مافیایی علاقه مند شد و در کار هایی مانند قتل٬ دزدین پول٬ شرکت در مسابقات٬ دزدی از بانک و ... شرکت کرد. او به سرعت به شخصی مهم در خانواده تبدیل شد و از احترام بالایی برخوردار شد و توانست در سراسر شهر از افراد(جاسوس) بالایی برخوردار شود از جمله مکانیک٬ پلیس٬ دیوانه و حتی مواد فروش!!
خوشبختانه زمان انتقام از موریلو بهخاطر کشتن افراد زیادی از خانواده سالیاری فرا رسید و دون سالیاری مقابل موریلو قرار گرفت و برادر کوچک دون موریلو میبایست مقابل سالیاری قرار بگیرد. نکته جالب اینجاست که تام در میان تمام این اتفاقات عاشق دختر لویجی یعنی سارا میشود و با او عروسی میکند. تام چند ماه پس از عروسی با سارا میان سال های ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۵ پدر میشود و فرزند او هم یک دختر است !
خیانت
بالاخره در سال ۱۹۳۸ پاولی و تام متوجه میشوند که سالیاری کم کم دارد ضعیف میشود و میخواهد از انها سؤاستفاده کند تا به اهداف خود برسد. پاولی به سم و تام پیشنهاد میکند که به بانک دستبرد بزنند اما سم مخالفت میکند چون میدانست اگر سالیاری متوجه بشود کل زندگیاش نالود میشود٬ تام هم مخالفت کرد اما وقتی بیشتر فکر کرد متوجه شد که به این دزدی نیاز دارند و با پاولی موافقت کرد .
پاولی و تام به تنهایی نقشه کشیدند و به بانک حمله کردند و توانستند پول ها رو ببرند و زنده هم بمانند! اما روز بعد سم همه چیز را به سالیاری میگوید و به سم دستور میدهند تا تام و پاولی را به قتل برساند. روز بعد وقتی تام به سراغ پاولی میرود میبیند که وی به روی زمین افتاده و به قتل رسیده است چند ساعت بعد سم به تام زنگ میزند و از وی میخواهد که به موزه هنر بیاید وقتی تام به انجا میرسد میبیند که افراد سالیاری میخواهند او را بکشند تام موفق میشود که سم را بکشد اما سم به عنوان اخرین حرف خود به تام میگوید« تو با کشتن من همیشه در خطر خواهی بود و ما روزی زندگی تو را٬ از تو میگیریم حتی اگر دون سالیاری کشته شده باشد»
تام سریع به اروپا سفر کرد اما طولی نکشید که بازگشت و با کاراگاه نورمن در یک رستوران قرار گذاشت و تمام زندگی خود را برای وی تعریف کرد او به عنوان اخرین جمله خود به کاراگاه گفت « اگه این افراد به زندان بروند یا بهتر از آن٬ کشته شوند انها قادر نخواهند بود که از من انتقام بگیرند. به هر حال انتقام گرفتن در این شرایط سخت تر از این است که انها آزاد باشند.»
بعد از این اتفاق سالیاری برای تمام عمر خود به زندان فرستاده شد و تام هم در یک زندان خاص به مدت ۸ سال زندانی شد وقتی در سال ۱۹۴۶ از زندان ازاد شد به همراه خانواده خود به امپایر بای سفر کرد و تحت نظر پلیس زندگی کرد.
مرگ
در ۲۵ سپتامبر سال ۱۹۵۱ وقتی تام داشت به باغچه خود اب میداد و خیلی شاد بود ویتو و جو با ماشین خود نزدیک وی شدند و کنار خانه تام نگه داشتند ویتو اطراف را نگاه میکرد تا مطمئن شود که پلیسی در اطراف نیست سپس جو و ویتو به همراه شاتگان خود به سمتتام رفتند جو گفت «اقای انجلو؟» تام در حالی که تعجب کرده بود گفت « بله؟» سپس ویتو گفت « ما یه پیغام از طرف اقای سالیاری داریم» سپس جو تیری به سمت سینه تام میزند و وی را میکشد پلیس که مراقب تام بود سریع به صحنه میرسد اما موفق به دستگیری انها نمیشود.
وقتی پلیس وصیت نامه تام را آورد در دادگاه ان را با صدای بلند خواندن در وصیت نامه نوشته بودن:
«شما میدونید که دنیا چیزی نیست که با قانون های روی کاغذ نوشته شده اداره بشه بلکه توسط مردم اداره میشه. بعضی ها از این قانون ها میگذرند و له میکنند انها را بعضی ها هم نه. این به این بستگی داره که چه زندگی بخوان و چگونه در گذشته زندگی کردند. شما باید خیلی خوششانس باشید که یک نفر زندگی شما را به جهنم تبدیل نکند! و این کار با نمرات داخل مدرسه انجام نمیشود اصلا انها مهم نیستند!!!! ولی خوبه که روی انها کنترل داشته باشید و انها رو پرورش بدید. در زندگی در عروسی در جنگ در همه چیز و همه جا. من خیلی ناراحتم به خاطر کاری که سم و پاولی کردند ما زندگی بهتری میخواستیم اما چیزیکه در اخر نسیبمون شد اندازه .... هم نبود. تو میدونی . من فکر کنم این مهمه که توی زندکی یک بالانس باشه.
اره خودشه . همون کلمه است. بالانس عالیه. چون کسی که ریسک های بزرگی انجام میده قطعا همه چیز رو از دست میده . البته کسی که چیزهای کوچک از دنیا میخواد هیچ چیزی رو از دست نمیده »
امیدوارم خوشتون اومده باشه
به من بگید دفعه بعد زندگی نامه کدوم شخصیت از سه گانه مافیا رو میخواهید !
با تشکر