امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
برسی داستان Alan Wake
#1
در این مقاله به برسی داستان Alan Wake میپردازیم...ترجمه در 6فصل خلاصه میشه

داستان در حالی آغاز می شود که "آلن وِیک" از کابوسی که داشته صحبت می کند. او برای رسیدن به قرار ملاقاتی دیرش شده و برای همین در تاریکی شب با سرعت زیادی در جاده رانندگی می کند که ناگهان با فردی که منتظر ماشین است برخورد می کند. آلن ماشین را فوراً متوقف می کند تا ببیند برای او چه اتفاقی افتاده است! وقتی از ماشین پیاده می شود تا به سراغ آن فرد برود، متوجه می شود که کسی جلوی ماشین نیست! چراغ های ماشین خاموش می شوند، و ویک چند قدمی به طرف پایین*دست جاده می رود. در آنوقت متوجه می شود که آن فرد در هیبتی پوشیده در سایه پشت سر او ایستاده است. آن فرد آلن را تا پایین جاده دنبال میکند، باد زوزه کشان در میان تپه های اطراف به آلن حمله ور شده و باعث پرت شدن اشیا به طرف ویک می شوند. در راه فردی را به نام "کِلِی استوارد" می بیند که به ویک می گوید به درون کلبه برود. ویک به درون کلبه می رود، در این حین استوارد توسط آن فردی که آلن را دنبال می کرد، کشته می شود. کلبه درهم می شکند و وِیک مجبور می شود به سمت نور فرار کند. نوری تابان از سوی آسمان به ویک می گوید که چه کار کند، اما سخنانش معماگونه هستند. ویک می فهمد که چگونه باید آن فرد را از سر راه بردارد، اما این کافی نیست و او دوباره باز می گردد. ویک به درون فانوس دریایی فرار می کند و در آن لحظه از خواب بیدار می شود....

آلن وِیک و همسرش "آلیس ویک" بر روی یک قایق مسافربری به سوی برایت فالز در حرکت هستند. آلیس از آلن می خواهد که به جلوی قایق برود تا بتواند چندتایی عکس بگیرد. آلن در آنجا "پت ماین" را ملاقات می کند. پت مجریِ یک ایستگاه رادیویی محلی است و از آلن می پرسد که آیا او دلش می خواهد در برنامه ی او حضور پیدا کند یا نه؟ آلن به پت نمی گوید که به تعطیلات آمده است. لحظه ای بعد "بَری ویلر"، مدیر برنامه های آلن و دوست او، به تلفن همراه آلن زنگ می زند. او می پرسد که اوضاع چطور است، و آلن هم می گوید که همه چیز خوب است. آلیس می گوید که اگر او تلفنش را خاموش نکند، بری به زنگ زدن ادامه خواهد داد. آنها از قایق پیاده می شوند تا به سراغ "کارل استاکی" بروند تا کلید کلبه ای را که قرار است در آن بمانند، تحویل بگیرند. آلیس در ماشین می ماند، و آلن به رستوران محلی می رود تا آقای استاکی را پیدا کند. وقتی وارد می شود "رز ماریگولد" را که از طرفداران پروپای قرص آلن است، می بیند. او همچنین با یک پلیس محلی و "برادران اندرسون" که دو نوازنده ی مسن هستند - شاید حدوداً هفتاد ساله- آشنا می شود. آن دو آلن را «تام» صدا می کنند و اندکی با او به صحبت می پردازند. آلن در انتهای رستوران به دنبال کارل استاکی می گردد اما بانوی مرموزی را می بیند که می گوید استاکی به دلیل بیماری نتوانسته بیاید. آن بانو کلید کلبه را به همراه نقشه ی آنجا به آلن می دهد و می گوید امیدوار است که همسر آلن را ملاقات کند. آلن رستوران را ترک می کند و سوار ماشین می شود و با آلیس عازم کلبه می شوند. درست در همان لحظه کارل استاکی از رستوران خارج می شود و می گوید «صبر کنید! فراموش کردید کلیدها را بگیرید!» اما دیگر دیر شده بود. آلن از این می گوید که دچار بسته*شدگی ذهن شده و از زمان انتشار آخرین کتابش حتی کلمه ای هم ننوشته است. آنها به کلبه ی واقع در جزیره ی "پامرغی" (Bird Leg) در دریاچه ی "کالدرون" (Cauldron) می رسند. کلبه در بالای آتشفشانی خاموش قرار دارد. آلن از ترس شدید آلیس از تاریکی می گوید. آلن و آلیس در کلبه مستقر می شوند، و آلیس «سورپرایزش» را برای آلن رو می کند. او به آلن ماشین تحریری را نشان می دهد و می گوید او باید تلاش کند و نوشتن را از سر بگیرد. آلن از کوره در می رود و برای همین از کلبه خارج می شود تا آرام بگیرد. چیزی نمی گذرد که چراغ های کلبه ناگهان خاموش شده و آلیس جیغ زنان او را صدا می کند. آلن به سوی او می دود و می بیند که او از تِراس کلبه به درون آب سقوط می کند. آلن هم پشت سر او به درون آب شیرجه می زند....


آلن در ماشینی تصادفی که در لبه ی پرتگاه معلق است به هوش می آید و سرش کمی خونریزی دارد. نمی داند چه اتفاقی افتاده است. شروع به جست و جوی همسرش می کند. آلن روی صخره ای در نزدیکی یک جنگل قرار دارد. در دوردست پمپ بنزینی را می بیند و به سمت آن راه می افتد. هنگامی که دارد از میان جنگل به راهش ادامه می دهد، کارل استاکی (همان صاحبخانه ی کلبه که قرار بود کلیدها رو به آلن بده) را می بیند که غرق در سایه است و قصد جان آلن را می کند. هنگام عبور از جنگل، آلن دست نوشته هایی را نیز پیدا می کند که با دست خط خودش نوشته شده است. عنوان، همانی است که او قصد داشت برای کتابی انتخاب کند که می خواست قبل از دست برداشتن از نوشتن آغازش کند: «عزیمت» (اینجا بهترین ترجمه برای Departure این کلمه هستش، البته با توجه به داستان بازی). همان طور که پیش می رود به نظر می رسد که اتفاقات درون آن دست نوشته ها دارند به واقعیت می پیوندند. وقتی دارد از جنگل و محوطه ی چوب بری می گذرد، این طرف و آن طرف با استاکی مواجه می شود، بیشتر صدایش را می شود تا این که دست آخر مجبور می شود با او مبارزه کند. پس از این که آلن با استاکی مبارزه کرد و شکستش داد، جسم او ناپدید می شود. آلن به سمت پمپ بنزین حرکت می کند و سکوی چرخداری را مشاهده می کند که هنگام ورود به شهر دیده بود. او همچنین تابلویی را دید که رویش نوشته شده بود هفته ی اول جشنواره، اما وقتی به شهر رسید، متوجه شد که هفته ی دوم جشنواره است. این یعنی او یک هفته ی کامل و همینطور همسرش را از دست داده بود! او به سمت تلفن پمپ بنزین می رود برای کمک به کلانتر زنگ می زند. آلن به "کلانتر بریکر" می گوید که همسرش گم شده و آنها در کلبه ای در جزیره ی پامرغی در دریاچه ی کالدرون بوده اند. کلانتر می گوید که از دهه ی 70 به بعد، هنگام فوران آتشفشان تاکنون دیگر جزیره ای در دریاچه ی کالدرون نبوده است.

[تصویر:  Alan_Wake_Game_Cover.jpg]

داستان با بازگشتی به گذشته شروع می شود. آلن و آلیس را در آپارتمانشان در سه سال پیش می بینید. آنها مشغول کار هستند که برق قطع می شود. آلیس وحشت زده شده اما آلن به او دلداری می دهد. داستان سریعاً به لحظه ای دیگر در آن شب می رود. آلیس در آغوش آلن به داستانی که او برایش تعریف می کند گوش می دهد. طبق گفته ی آلن، او در کودکی از تاریکی می ترسیده و مادرش به اون یک "کلید برق جادویی" می دهد که هیولاهای تاریکی را ترسانده و می راند. آلن این کلید برق جادویی را به آلیس می دهد.
داستان بازهم سریعاً به زمان حال بر می گردد. "دکتر نلسون" دارد آلن را معاینه می کند. آلن درباره ی سردردش و برخی از خاطراتی که ناگهان به ذهنش خطور می کنند، دروغ می گوید. او نمی خواهد حبس شود یا به بیمارستان برود. آلن می خواهد همسرش را پیدا کند! آلن از اتاق خارج شده و "سینتیا ویور" را که در رستوران دیده بود، می یابد. زنی میانسال که سابق بر این سردبیر روزنامه ی محلی بوده است. حالا او کمی عجیب و غریب شده و می ترسد که از تاریکی بمیرد. یکی از مأمورین در این باره با آلن صحبت می کند و به او می گوید که به سراغ کلانتر بریکر در انتهای اداره برود. آلن می رود که با او صحبت کند و دوباره تلفن همراهش را که کاملاً شارژ شده دریافت می کند. آلن از کلانتر می پرسد که آیا تاکنون همسرش را پیدا کرده یا نه. در آنوقت تلفن آلن زنگ می خورد و او می گوید که باید به آن تماس جواب دهد. آلن از دفتر بیرون می رود و «شماره ی ناشناس» را جواب می دهد. آلیس از آن طرف خط تقاضای کمک می کند! سپس صدای مردی از پشت تلفن می گوید که او آلیس را ربوده و از آلن می خواهد پای پلیس را به این قضیه نکشاند. او از آلن می خواهد که برای برداشتن چیزی به پشت اداره ی پلیس برود. آلن از میان سلولهای زندان می گذرد تا به پشت ساختمان برسد و در آن سلولها مردی مست را می بیند. آن مرد از دیدن چیزهای عجیب، و از این که چگونه مردم خودشان نبودند به آلن می گوید. آلن از آنجا بیرون می رود تا به جایی برسد که رباینده به او گفته بود. او گواهینامه ی رانندگی آلیس را پیدا می کند. بری با آلن تماس می گیرد و می گوید که با هواپیما به سوی برایت فالز راه افتاده است. آلن به بری می گوید که برای دیدنش به اداره ی پلیس بیاید. وقتی آلن به درون اداره باز می گردد، "دکتر هارتمن" را می بیند که دارد با کلانتر صحبت می کند. آلن از هارتمن می پرسد که آیا او با همسرش ملاقات داشته یا نه. هارتمن جواب می دهد: بله و آلن از این موضوع بسیار خشمگین می شود و مشتی را به صورت او می زند. درست در همان لحظه بری وارد اداره پلیس می شود و به کلانتر می گوید که او مدیر برنامه های اَل است. (بری، آلن را با اسم مخفف اَل صدا می کنه) دکتر می گوید که حالش خوب و همه چیز روبراه است. آلن و بری اداره را ترک می کنند و برای اقامت به سوی کلبه ای می روند.
در راه آلن همه چیزهایی را که اتفاق افتاده بود برای بری تعریف می کند. به نظر بری، آلن دیوانه شده است. آلن و بری به پارک ملی الدروود “Elder Wood” می روند تا جنگل بانی به نام راستی را ملاقات و کلبه ای را از او کرایه کنند.
آن شب آلن و بری در کلبه راجع به ملاقات با رباینده صحبت می کنند. بری فکر می کند که آنها فقط باید با اف بی آی یا پلیس تماس بگیرند اما آلن معتقد است که در این صورت رباینده آلیس را می کشد. آلن به بری می گوید زمانی که دارد برای ملاقات رباینده به لاورز پیک “Lovers Peak” می رود، در کلبه بماند و درصورتی که تا صبح برنگشت به پلیس زنگ بزند. آلن در راه رسیدن به لاورز پیک، صدای جیغ می شنود. این صدای "راستی" از مرکز ملاقات کنندگان است! آن مرکز درهم شکسته شده و "راستی"، به خون آغشته و گوشه ای افتاده اما هنوز زنده است. او به آلن می گوید که نوعی موجود تاریک به سوی او آمد. راستی به آلن چند صفحه دیگر از دست نوشته ها می دهد که آلن از نوشتن آنها چیزی به یاد نمی آورد. آلن می رود تا جعبه فیوز را برای روشن کردن چراغ ها برای حفاظت از جفتشان بررسی کند. وقتی به آنجا می رسد تبری را در جعبه می یابد و بعد صدای بلند برخورد و صدای جیغ و فریاد راستی از اتاق دیگری را می شنود. آلن به سوی راستی می دود اما به جز سوراخی بزرگ در دیوار، کسی را نمی بیند. راستی، در پوششی از تاریکی و تبر به دست به سوی آلن می آید. آلن چاره ای ندارد جز این که در دفاع از خودش راستی را بکشد.
آلن به راه خودش به سوی لاورز پیک ادامه می دهد و در همین حین بری با او تماس می گیرد. بری می گوید که دارد چیزهایی را بیرون از کلبه می بیند. حالا بری باور دارد که آلن دیوانه نیست و تصمیم می گیرد خودش را در کلبه حبس کند. آلن از میان پارک به سمت لاورز پیک می رود و در آنجا مورد حمله ی پرندگانی پوشیده در سایه قرار می گیرد. هنگام این حمله تفنگش را از دست می دهد. غریبه ای که معلوم نیست از کجا پیدایش شده برای نجات آلن با منوّر و تفنگ خودش بیرون می آید. مرد مرموز و آلن به سمت لاورز پیک می روند و آلن می فهمد که او خود رباینده است. پس از مبارزه با تسخیرشده ها، آنها فرصتی اندکی برای نفس تازه کردن و صحبت پیدا می کنند. آلن از او همسرش را می خواهد. رباینده می گوید که آلن باید اول تمامی صفحات دست نوشته خودش را که پیدا کرده به او بدهد و حتی خبر ندارد که آلن چیزی از نوشتن آن ها به یاد ندارد. همان صفحاتی که آلن اطراف شهر پیدا کرده و حتی چیزی درباره ی نوشتن*شان به یاد نمی آورد. رباینده می گوید اگر آنها را به او ندهد، اتفاقات بدی برای آلیس خواهد افتاد. آلن او را با مشت می زند و هردو از صخره ای کوچک می افتند. آلن تفنگ رباینده را بر می دارد و او پا به فرار می گذارد.
در راه بازگشت به سوی بری و کلبه، رباینده با آلن تماس می گیرد. او به آلن می گوید که دست نوشته را می خواهد. آلن به دروغ می گوید که هنوز نوشتن آن را تمام نکرده و به یک هفته وقت نیاز دارد. رباینده حرف او را باور نمی کند و به او دو روز فرصت می دهد. رباینده به آلن می گوید ظهر دو روز دیگر او را در معدن ذغال برایت فالز ملاقات کند. آلن از بری می خواهد که به شهر برود و روزنامه ها را بررسی کند و ببیند آیا می تواند چیزی درباره ی رباینده و یا تاریکی پیدا کند. در همان حین رُز با او تماس می گیرد. او می گوید چند صفحه ی متعلق به آقای ویک را دارد و از بری می خواهد برای گرفتن آنها به آنجا برود. بری از شنیدن آن خوشحال می شود و به سراغ آلن می رود تا دو نفری به سمت خانه ی رز حرکت کنند. سپس ما می بینیم که رز توسط همان بانوی چندش آور تاریک که کلیدهای کلبه را به آلن داد، کنترل می شود. کلبه ای که وجود خارجی نداشت.
[تصویر:  alan-wake-pic.jpg]


آلن و بری به محل زندگی رز حرکت می کنند. کلانتر بریکر با آلن تماس می گیرد و می گوید یک مأمور اف بی آی به نام "نایتینگل" در اداره است و می خواهد هرچه سریع تر با آلن صحبت کند. آلن می گوید پس از ملاقات با رز به اداره ی پلیس خواهد رفت. در راه رفتن به سمت خانه ی رز، آلن، بری و صاحبخانه ی محل زندگی رز درباره ی اتفاقات عجیب در برایت فالز صحبت می کنند. بری از آرشیو روزنامه مطالبی را پیدا کرده بود، مانند مرگ ها و ناپدید شدن های مرموز. بیشتر آنها اطراف دریاچه ی کالدرون اتفاق افتاده بودند. صاحبخانه می گوید این حقیقت دارد و محلی ها معتقدند که دریاچه ی کالدرون دری به جهان زیرین یا همچین چیزی است. بری می گوید زمانی که جزیره ای روی دریاچه ی کالدرون وجود داشته، مردی به نام "توماس زِین" برای مدتی کوتاه آنجا زندگی می کرده. او نویسنده ای «مشهور» بوده که به غواصی علاقه داشته است. آنقدر علاقه اش زیاد بوده که آنها آن مکان را صخره ی غواصان می نامیدند. یک روز وقتی آتشفشان فوران کرد او برای غواصی رفت،و او و جزیره ناپدید شدند. یک هفته قبل از آن اتفاق یک دختر محلی به نام "باربارا جاگر"، در دریاچه ی کالدرون غرق شده بود. آنها عاشق و معشوق بودند. تمامی مقالات توسط سینتیا ویور (همون سردبیر روزنامه که از تاریکی می ترسیده) نوشته شده بودند. او جاگر و زین را قبل از مرگشان می شناخت.
آلن و بری با رز ملاقات می کنند و کمی قهوه می نوشند. بری و آلن احساس خواب آلودگی می کنند و از هوش می روند. (رز که توسط آن پیرزن تاریکی کنترل می شده تو قهوه ی آن ها داروی خواب آور ریخته بوده) آلن درباره ی بانوی تاریک و نوری روشن در آسمان خواب می بیند. نور می گوید «او در جلوه ی بارابارا به سراغ تو می آید. چراغ ها را روشن کن!» بانوی پیر در لباس عزاداری به ویک می گوید که به نوشتن ادامه دهد و کارش را از سر بگیرد. آلن یک روز بعد در تخت رز بیدار می شود. به اتاق دیگر می رود و بری را می بند که هنوز خواب است و رز نیز در تراس نشسته است. آلن به سمت ماشین می رود و مآمور نایتینگل را آنطرف حصار می بیند. او فریاد می زند و ویک فرار می کند. نایتینگل به طرف ویک شلیک می کند و او به درون جنگل فرار می کند. ویک هنگام عبور از جنگل از نورافکن ها و منورهایی که شب را روشن می کنند، دوری می کند. سپس فریاد مأموران پلیس را می شنود. تاریکی به سراغ آنها می رود و آنها هم توسط تاریکی نابود یا تسخیر می شوند. آلن در دوردست یک فرستنده ی رادیویی را می بیند و به ذهنش خطور می کند با پت ماین مجری رادیویی صحبت کند و شاید او بتواند از او ماشینی بگیرد، برای همین آلن به سمت آنجا عازم می شود.
آلن وارد ایستگاه رادیو می شود و پن در رادیو اعلام می کند که آلن ویک در کنار اوست. مأمور نایتینگل به ایستگاه می آید و در بلندگو خطاب به آلن می گوید که بیرون بیاید. آلن مکث می کند و برای همین مأمور نایتینگل به طرف او شلیک می کند. کلانتر بریکر در صحنه حضور دارد و دو دستی نایتینگل را می گیرد و می گوید که یک شهروند هم در آنجا حضور دارد، پس نباید شلیک کند! آلن بار دیگر از پنجره به درون جنگل می پرد. آلن هنگام فرار از دست پلیس تماسی تلفنی از سوی آلیس دارد. ارتباط تلفنی خوبی برقرار نمی شود و و هنوز هم به نظر می رسد آلیس به نحوی حالش خوب نیست است. همان طور که آلن به راهش ادامه می دهد، تاریکی نیز قوی تر می شود و اشیاء اطراف را تسخیر می کند. آنها در هوا پرواز می کنند و به طرف او پرتاب می شوند. اما آلن مأیوس نمی شود و تمامی آنها را با نور از بین می برد. آفتاب کم کم سر بر می آورد و آلن به سوی معدن ذغال به راهش ادامه می دهد. او باید با رباینده ملاقات کند.
آلن زودتر وارد معدن ذغال می شود و منتظر رباینده می ماند. او به خاطر پلیس ها نمی خواست آنجا را ترک کند. او ساعتها قدم زده و به آلیس فکر می کرد. اما رباینده هرگز به آنجا نیامد. شب آلن را فرا می گیرد و رباینده به او زنگ می زند. رباینده به آلن می گوید که تغییری در نقشه به وجود آمده و او را در میررز پیک “Mirror’s Peak” ملاقات کند. آلن به شدت عصبانی می شود اما چاره ی دیگری ندارد. آلن به سمت میررز پیک به راه می افتد و در همان حال با خودش فکر می کند. نقشه ای در سر ندارد. او می تواند تمامی صفحات دست نوشته را به او بدهد و اگر رباینده همسرش را برنگرداند، تفنگ را به طرف او نشانه می رود.
آلن به میررز پیک می رسد و صدای رباینده را می شنود که فریاد می زند: «نه، دختره پیش ما نیست!رییس نمی دونست که اون داره سر به سر کی میذاره!» آلن به رباینده می رسد و او را می بیند که روی زمین افتاده است. بانوی تاریک از غیب ظاهر می شود. رباینده به وسط آسمان می رود و ویک یک منور برمی دارد. آلن همراه با رباینده به هوا پرت می شود و هردو به درون دریاچه ی کالدرون می افتند.

[تصویر:  B000FKBEXW-3-lg.jpg]

آلن بیدار می شود، درحالی که دکتر هارتمن بالای سر اوست. دکتر به آلن می گوید که او دچار حادثه ی ذهنی دیگری شده و باید آرام باشد. آلن برای مدتی به عنوان بیمار در کلینیک هارتمن بوده است. آلن به خاطر مرگ همسرش دچار چندگانگی شخصیت شده بود. (این چیزیه که به آلن گفته می شه) هارتمن به آلن مسکّن می دهد. او در اتاقی در کلینیک هارتمن از خواب بیدار می شود. هارتمن همراه با دستیاران محافظ *مانندش از در وارد می شوند. هارتمن به آلن می گوید که خوش رفتاری کند و برای هواخوری مدتی با او قدم بزند. هارتمن هنگام قدم زدنشان به آلن همان مطالب گذشته را بازگو می کند. آلیس مرده، هر چه را که او باور دارد به خاطر مرگ او غیرواقعی است. هارتمن همچنین می گوید که آلن برای درمان زمانی که در اتاقش بوده داستانی را می نوشته است. هر دو به بیماران آن کلینیک می رسند، دوتا از آنها برادران اندرسون هستند که پیش تر ملاقات کرده بود. همانهایی که زمانی نوازندگان راک در دهه های 70 و 80 بوده اند. هارتمن از آنجا می رود و آلن با برادران اندرسون شروع به صحبت می کند. هر دوی آنها همچنان آلن را زِین و تام صدا می کنند. آنها به او می گویند که هارتمن نمی داند که چه اتفاقی دارد می افتد. تو باید دیوانه باشی تا وضع دیوانه واری را که دنیا گرفتار آن است درک کنی. آنها نوشته اند که چگونه می توان این کار را به انجام رساند و این نوشته در مزرعه شان، "والهالا" است. آنها همچنین گفتند که عجوزه ی تاریک، لوازم آهنگسازیشان را با خود برده. با بانوی چراغ صحبت کن.
در همان شب آلن هنگام طوفان، صداهایی را از پایین پله ها می شنود. آلن می بیند که برادران اندرسون، دستیاران دکتر را از پا در آوردند. ویک کلیدها را به چنگ می آورد و به طرف دفتر اندرسون می رود. او نوارهای دکتر را بررسی می کند و نواری را پیدا می کند که نام همسرش روی آن است. آلن نوار را پخش می کند و متوجه می شود که این حرفها همان هایی است که پای تلفن در جنگل شنیده، اما آن تماس تکه هایی از این کلمات ضبط شده در نوار بوده است. آلن ناراحت می شود و به سمت هال می رود. او صدایی را می شنود که آن را می شناسد، صدای بری است! پلیس ها او را در خانه ی رز پیدا کردند اما او به آنها گفته بود خودش قربانی بوده و به آنها گفته اگر اجازه ندهند برود از آنها شکایت خواهد کرد. او بعداً تماسی از سوی هارتمن داشته که به بری گفته آلن در کلینیک اوست و بیاید او را از آنجا ببرد. بری به کلینیک می رود و با زور توسط چندتا محافظ در درون آن دفتر حبس می شود. آلن به دفتر هارتمن باز می گردد و تمامی صفحات دست نوشته را به اضافه صفحاتی بیشتر پیدا می کند! هارتمن وارد دفتر می شود و به آلن می گوید او دارد دچار حادثه ی ذهنی دیگری می شود. آلن ذره ای حرف او را باور نمی کند و به او می گوید خفه شود درحالی که نوک تفنگ را به سمتش نشانه رفته بود. هارتمن اعتراف می کند به آلن می گوید که آنها می توانند باهم کار کنند و داستان را به پایان برسانند.
به احتمالات فکر کن!
آلن به بری می گوید برود و یک ماشین پیدا کند. بری می رود و آلن و هارتمن در دفتر تنها می مانند. سپس برق قطع می شود. آلن به اتاق بغلی می دود و هارتمن را همانجا می گذارد. او صدای جیغ هارتمن را هنگامی که تاریکی تسخیرش می کند، می شنود. آلن، در همان حین که چراغها خاموش می شوند و تارکی تمامی اشیا ممکن را به تسخیر در می آرود، به سمت خروجی می دود. آلن موفق می شود و به بری می رسد و آنها آنجا را ترک می کنند.
سپس آلن و بری به طرف مزرعه ی اندرسون می روند. آلن به بری می گوید که آلیس در دست تاریکی است و او می تواند به طریقی به او برسد. تاریکی دارد از دست نوشته ی او استفاده می کند تا همه چیز را به تسخیر در آورد. این همان بلایی است که بر سر توماس زین و اندرسون ها آمده. آندرسون ها جایی نوشته اند که چگونه می توان از پس آن برآمد و شکستش داد و این نوشته در مزرعه شان است. درحالی که به سمت مزرعه ی اندرسون، والهالا، رانندگی می کردند از هم جدا می شوند. به یکدیگر می گویند که به سمت مزرعه راه بیفتند. آلن در طول مسیر نوری درخشان را می بیندکه دوباره با او صحبت می کند. نور می گوید که او دارد سعی می کند هر صفحه را در زمان و مکان مناسب تحویل آلن دهد. آلن می گوید که او را قبلاً به صورت یک فضانورد عجیب یا غواصی در لباس غواصی بزرگ دیده است. او همان کسی است که صفحات دست نوشته را در مسیر آلن قرار می دهد. سپس آلن به فردی که در سلول زندان دیده بود برخورد می کند. آن مرد به تسخیره شده ای برمی خورد و می گوید او داشته به مزرعه ی اندرسون می رفته تا از مشروبات غیرمجاز آنها به دست بیاورد. اندرسونها به خاطر موسیقی و مشروبات خود معروف بودند، مشروباتی که اتفاقاً بیشتر اوقات آب تصفیه نشده ی دریاچه ی کالدرون بوده است. آلن ماشینی را پیدا می کند و به سمت مزرعه به راه می افتد.
آلن در مزرعه به بری ملحق می شود و آنها به سمت خانه ی اندرسونها می روند. پس از تعمیر یک فیوز، صدای گرامافونی را می شوند که درباره ی «بانوی نور» است. آلن می گوید این باید همان پیغام باشد. بری می گوید این همان بانوی پیر است که نورهای همه را تغییر می دهد. سینتیا ویور. آلن می گوید او را فردا پیدا می کند، اما امشب در همان خانه می خوابند. بری به آلن می گوید از مشروبات اندرسونها بخورند و مست کنند، و همین کار را هم می کنند. هر دو از هوش می روند و آلن خوابی درباره ی شبی که آلیس ناپدید شد می بیند، اما این خواب متفاوت است. این حقیقت اتفاقی است که روی داده و به خاطر نوشیدن مشروبات اندرسونها هویدا شده است.
آلن در شبی که با آلیس دعوایش شد و آلیس به دریاچه افتاد به دنبال آلیس به درون آب شیرجه می زند. این بار بالا می آید و بانوی پیر سایه وار، جاگر، را می بیند. او به آلن می گوید که به کلبه برود تا آلیس را پیدا کند. آلیس آنجا نیست. جاگر به آلن می گوید به طبقه ی بالا و اتاق مطالعه برود تا او را پیدا کند. اما آلیس آنجا هم نیست. جاگر به آلن می گوید آلیس مرده و این تقصیر او نیست. اما امید هنوز وجود دارد. دریاچه ی کالدرون خاص است و آلن می تواند چیزها را تغییر دهد. اگر او در داستانش او را برگرداند، داستان به حقیقت می پیوندد و همه چیز روبراه می شود. آلن در آن هفته ای که نمی توانست به یاد بیاورد، داشت داستان را می نوشته وجاگر ویراستار بوده است. اگرچه آلن توسط او کنترل می شد، او به اندازه ی کافی هشیار بود تا راه فرار خودش را به رشته ی تحریر درآورد. او زین را وارد داستان کرد تا به فرار او کمک کند. آلن سوار ماشین می شود و از جزیره دور می شود و تصادف می کند.
آلن در حالی در خانه اندرسون ها بیدار می شود که مأمور نایتینگل تفنگ را به طرف صورت او نشانه رفته است.

[تصویر:  screenlg5.jpg]

آلن و بری اکنون در زندان هستند و جشنواره ی آهو فردا برگزار خواهد شد.کلانتر بریکر و نایتینگل، مأمور اف بی آی، به ملاقات آنها می آیند. نایتینگل می گوید که که او دست نوشته را خوانده و در آن شواهدی از جنایت از پیش طراحی شده یافته است، حتی قتل خودش. چراغ های اداره پلیس سوسو می زنند، و خاموش می شوند. آنها کلماتی را ردوبدل می کنند و مأمور نایتینگل توقف می کند و می گوید که این وضعیت برایش آشنا است. او دستش را به طرف دست نوشته ای که در جیبش است می برد و ناگهان تاریکی او را از در به بیرون می کشد. آلن به کلانتر می گوید که آنها برای شکست دادن آن چیز (تاریکی) به نور احتیاج دارند. کلانتر، آلن و بری را می برد تا وسایلشان را بر دارند. آلن می گوید ما باید سینتیا ویور را پیدا کنیم. کلانتر بریکر به او می گوید که سینتیا در نیروگاه متروکه ی قدیمی زندگی می کند. کلانتر به بری می گوید که در اداره بماند، و به افرادی که در یک فهرست بودند زنگ بزند و بگوید «شب فرا رسیده». آلن و کلانتر بریکر به سوی سینتیا ویور به راه می افتند. کمی بعد آنها باز به پیش بری برمی گردند و می بینند که او دارد از اشیا تسخیر شده ای که به سویش پرواز می کردند، فرار می کند. هر سه به درون ایستگاه آتش نشانی می روند تا با هلیکوپتری که در آنجا بود به نیروگاه پرواز کنند. در راه، زمانی که سعی می کنند در نیروگاه فرود بیایند، دسته ای از پرندگان به هلیکوپتر یورش می برند. آلن از هلیکوپتر بیرون می پرد اما بری و کلانتر مجبور می شوند تا اوج بگیرند.
آلن به تنهایی به طرف نیروگاه راه می افتد و بدون دردسر به آنجا می رسد. آلن در آنجا سینتیا ویور را می یابد و می بیند هر طرف پر از نور و چراغ است. آلن به او می گوید که می داند او بانوی نور درون آن آواز است، و او توماس زین را می شناخته است. سینتیا می گوید که مدت زمان زیادی است که او منتظر آلن بوده است. و می گوید آن چه که تو بدان نیاز داری تا تاریکی را به عقب برانی، در اتاق پر نور است. او اتاقی پر نور را در سد قدیمی ساخته بود تا تاریکی را دور نگه دارد. سینیتا توضیح می دهد که توماس زین در همان قایقی بوده که آلن در آن بوده است. او هم یک نویسنده و شاعر بوده، که در آثارش چیزها به حقیقت می پیوستند. او باربارا جاگر را که عاشقش بود از دست داد و سعی کرد در نوشته هایش او را به زندگی بازگرداند، اما او خودش نبود، تنها شبیه باربارا بود. سینتا عاشق تام بود اما تام باربارا را دوست داشت. بعد از اتفاقی که روی داد، او کاری کرد تا نوعی ایمنی در برابر تاریکی به وجود بیاورد. او درباره ی آن نوشت و آن به حقیقت پیوست. او کاری کرد تا سینتیا از آن محافظت کند و او هم بیش از سه دهه است که این کار را انجام می دهد. آنها از طریق یک تونل به سوی اتاق پرنور راه افتادند، و بری و کلانتر بریکر را در سد ملاقات کردند. وقتی به سد می رسند، یک در گنبدی را مشاهده می کنند. درون آنجا صدها چراغ از دیوارها و سقف آویزان است و جعبه ای در میان اتاق روی یک میز قرار دارد. در آنجا صفحه ای است که توماس زین در باره ی آلن زمانی که هفت ساله بوده، نوشته است. این درباره ی داستانی است که آلن به آلیس گفته بود، داستان کلید برق جادویی. درون جعبه همان کلید برق وجود داشت. آلن می گوید: «حالا می توانم به آلیس برسم، می توانم به همه ای اینها پایان بدهم.»

[تصویر:  B000FKBEXW-2-lg.jpg]

این اپیزود در حالی شروع می شود که همه هنوز در اتاق پرنور هستند. آلن می گوید که برای نابودی تاریکی نقشه ای دارد و او قصد دارد به طرف دریاچه ی کالدرون و کلبه ی پامرغی برود. او می گوید باید دست نوشته اش را به پایان برساند. دست نوشته هنوز در ماشین تحریر در اتاق مطالعه ی کلبه است. بری و کلانتر بریکر به آلن می گویند که با او می آیند اما آلن می گوید که آنها همان جا بمانند. بری گریه می کند و فکر می کند که این آخرین باری است که بهترین دوستش را می بیند، و آلن انجا را ترک می کند. آلن به سوی دریاچه ی کالدرون راه می افتد تا جلوی تاریکی و باربارا جاگر یا در واقع تمثیلی از باربارا را بگیرد. در راه او هرکاری می کند تا جلوی آلن را بگیرد. آلن به سمت دریاچه ی کالدرون به راهش ادامه می دهد، که در آن هنگام گردباد تاریکی عظیمی ظاهر می شود و خودروها را به سویش پرتاب می کند. او آن را با تفنگ منور نابود می کند و درحالی که کلید برق در مشتش است، به درون دریاچه ی کالدرون شیرجه می زند.
او در کنار آلیس در تخت بیدار می شود. آلیس می گوید که کابوس دیده است. او می داند که این خواب نبوده، و به آلیس می گوید که چراغ ها را روشن کند و در این هنگام صدای آلیس تغییر می کند. آلن با فریاد می گوید چراغ ها را روشن کند و آلیس به آلن می گوید که هنوز کاملاً از خواب بیدار نشده و بهتر است به تخت برگردد. آلیس می گوید که دست نوشته ی آلن را خوانده و به نظرش عالی بوده است.
«برگرد به تخت آلن، برگرد به تخت تام.»
آلن یک چراغ قوه بر می دارد و آلیس دروغین را نابود می کند و کلید برق را پیدا می کند. آن را فشار می دهد و خودش را در کنار توماس زین در دنیایی سایه آلود می بیند. تام به آلن می گوید تا کلبه را پیدا کند. تاریکی به جای قلب حفره ای دارد و او باید قلبش را از نور سرشار کند. همزادی از آلن آنجا هست که تام به آن «آقای اسکراچ» می گوید و او برای مدتی جای آلن را خواهد گرفت. آلن در طی مسیر سایه آلود صدای آلیس را می شنود که می گوید دیگر عاشق آلن نیست و با کسی دیگر آشنا شده است. اینها فقط حقه های جاگر هستند. آلن همین حرفها را از باربارا و تام می شنود. تام می گوید اشتباه کرده که او را در داستانش زنده کرده و او باربارای واقعی نیست. قلب او سرشار از تاریکی است و او باید قلبش را بیرون بکشد. جاگر می گوید این تقصیر آلن بوده که آلیس مرده است. تنها کاری که او باید بکند این است که آن چه را او خواسته بود می نوشت. آلن به طرف کلبه می رود و در آنجا بارباراجاگر را می بیند. در سینه اش سوراخی به چشم می خورد سوراخی که زین قلبش را از آنجا بیرون کشیده بود. آلن به او نزدیک می شود و در حالی که کلید برق در دستش است آن را وارد سینه ی او می کند و فشارش می دهد. جاگر منفجر می شود، و از انفجار او نوری خانه را فرا می گیرد. آلن به سمت اتاق مطالعه می رود، جایی که پایان داستان عزیمت در انتظار اوست. او می دانست چگونه آن را به پایان ببرد. او باید بین همه چیز توازن برقرار کند، یعنی برعکس کاری که زین انجام داد. تمام لحظات از زمانی که آلیس به درون آب سقوط کرد تکرار می شوند....
آلن برای نجات او به درون آب شیرجه می زند. یک هفته می گذرد؛ آلیس در اعماق آب به هوش می آید و به سطح آب شنا می کند. دوربین سرتاسر برایت فالز را درحالی نشان می دهد که جنشواره ی آهو در حال برگزاری است. همه شادی و هلهله می کنند و مردمی که به تسخیر تاریکی در آمده بودند، اکنون زنده هستند. اما آلن در اتاق مطالعه ی کلبه حبس و هنوز در حال نوشتن است. او می گوید: «این یک دریاچه نیست، یک اقیانوس است.»
نقل‌قول: The truth, Walker, is that you’re here because you wanted to feel like something you’re not: A hero
پاسخ
#2
این بازی دومین بازی محبوب من بین بازی های ترسناک هست Confused29: خیلی ممنون بابت مقاله خوبتون Confused74:
پاسخ
#3
مرسی ولی چشم در امد
پاسخ
#4
(09-20-2012, 08:00 PM)RANDY نوشته است: مرسی ولی چشم در امد

Confused25:راست میگی..باید با یه فونت دیگه مینوشتم و فاصله بیشتری بین جمله ها میزاشتم..
نقل‌قول: The truth, Walker, is that you’re here because you wanted to feel like something you’re not: A hero
پاسخ
#5
خیلی هم زیاد بودConfused25:
پاسخ
#6
(09-20-2012, 08:08 PM)RANDY نوشته است: خیلی هم زیاد بودConfused25:

تازه خلاصه نوشتم..Barare
نقل‌قول: The truth, Walker, is that you’re here because you wanted to feel like something you’re not: A hero
پاسخ
#7
نوشتی ؟ کپی پیست نبوده ؟
پاسخ
#8
(09-20-2012, 08:15 PM)RANDY نوشته است: نوشتی ؟ کپی پیست نبوده ؟

نوشته بودم در یک سایت دیگه قرار داده بودم(پردیس گیم)گفتم اینجا هم بزارم..
نقل‌قول: The truth, Walker, is that you’re here because you wanted to feel like something you’re not: A hero
پاسخ
#9
خیلی زیاد بود.
تا نصفش خوندم.چشام از کاسه در اومدConfused05:
[تصویر:  fm02cwg3jiqhntv56q1j.jpg]
 
پاسخ
#10
خیلی خوبه که خودت نوشتی.ممنون و خسته نباشی.Confused74:Confused74:Confused74:
پاسخ


موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  تاپیک جامع اسپویل داستان بازی های ویدیویی Devil Prince 106 49,438 05-17-2023, 12:38 AM
آخرین ارسال: Ali Gudarzi
  ویدیوی بررسی تاریخچه و داستان بازی هیتمن به زبان فارسی mrdot2010 0 1,915 11-05-2020, 01:54 AM
آخرین ارسال: mrdot2010
  داستان بازی Silent Hill 1 Ali726 9 12,290 10-27-2019, 12:55 AM
آخرین ارسال: Ali726
  عشق فداکاری تغییر ، نقد و برسی بازی Brothers A Tale Of Two Sons kaladin 3 2,405 10-04-2019, 03:53 PM
آخرین ارسال: kaladin
  مصاحبه‌ با سازندگان Man of Medan | صحبت‌ درباره‌ی داستان، فضاسازی و عناصر بازی White Beard 0 1,296 11-25-2018, 12:34 PM
آخرین ارسال: White Beard

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان