امتیاز موضوع:
  • 11 رأی - میانگین امتیازات: 3.45
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تاپیک جامع اسپویل داستان بازی های ویدیویی
#71
سلام
لطفا پایان GTA sanandreas و GTA vice city رو اسپویل کنید S0 (2)
XOF... Kisses and hugs following by a big F you S0 (2)
پاسخ
#72
سلام vice city رو نمیدونم اما san andreas رو اگه اجازه بدید براتون پایانشو اسپویل کنم:
        
                                                                                                 [تصویر:  11772.jpg]
.
.
.
اخرین ماموریت بازی اسمش end of the line هس که در ویدیئو اول ماموریت نشون میده که کارل تو خونه سوییت تو grove st به سوییت میگه که دیگه وقتشه بریم کاره اسموکو تموم کنیم بعد از خونه میرن بیرون بعد درگیری با گانگ ها سوار ماشین میشین و توی راه به سوییت میگی که اسموک توی یه اپارتمان هستو به اونجا میرسی دره اپارتمان 2تا بالاس هس و اونور تر بالاس ها با پلیس درگیرن باید بری پلیسا رو بکشی و سوار تانکشون شی بعد با تانک میری تو ساختمون تو راهرو همه رو میکشی میری تو اسانسور بعد طبقات شروع میشه که باید توی این طبقات همه رو بکشی و بری جلو تا به طبقه اخر برسی که اسموک هس که داره بازی میکنه بعد گفت و گو میره شات گان بر میداره باید بکشیش جونشم زیاده بعد مرگش میکی بهش چرا خیانت کردی ما خانواده بودیم اونم میگه من تو پول غرق شدم بعد مرگ من اسم من سر زبونا میمونه بعد میمیره و بعد میریزن سرت گاز اشک اور میریزن و بعد درگیری با بالاس ها ساختمون داره منفجر میشه باید سری بری بیرون وقتی بیرون رسیدی سوییت رو نرده بونه ماله امبولانسه داره میفته باید بری زیرش بگیریش بعد تو امبولانسم اون پلیسس که سیاهه بات بد بود اسمشو نمیدونم بعد درگیری با پلیسا اخر اونو میکشی یه ویدیو نشون میده بازی تموم میشه.
 همیشه ★بهترین ها★ ماله ☆بهترین ها☆ست  S0 (37)
پاسخ
#73
لطفا میشه مرحله آخر L.A NOIRE رو اسپويل کنید
[تصویر:  ceb35c2332302.jpg]
پاسخ
#74
(01-11-2016, 05:37 PM)ice gamer نوشته است: سلام لطفا اسپویل داستان بازی batman arkham knight رو بگید مخصوصا اینو بگید که arkham knight کیه

به نام خدا

عنوان: Batman Arkham Knight
[تصویر:  Batman-Arkham-Knight.jpg]

یک سال بعد از مرگ جوکر تمام دشمنان بتمن میخوان که یکبار برای همیشه اونو بکشن. Scarecrow میخواد یک سم خطرناک وارد گاتهام کنه و به همین دلیل مردم از شهر خارج میشن. بتمن از موضوع با خبر میشه و میره Poison Ivy رو نجات میده.(مترسک قصد داشت با نجات دادن PI، اونو عضو گروه خودش کنه). PI بتمنو از نقشه مترسک با خبر میکنه. بتمن با کمک اوراکل محل ساخت بمبو و مترسکو پیدا می کنه. بتمن مترسکو پیدا میکنه ولی اون میگه اوراکل رو دزدیده و از دست بتمن فرار و بمب رو فعال میکنه. بتمن جلوی انفجار بمب رو میگیره ولی سرو کله جوکر پیدا میشه!!! (جوکر قبل مرگش خون خودشو به بدن پنج نفر تزریق کرده که چهارتای اونارو بتمن دستگیر کرده و به دنبال پنجمی بوده ولی میفهمه که نفر پنجم خودشه) از اینجا به بعد بتمن همیشه جوکر رو در کنارش میبینه و توصیه های زیادی هم به بتمن میکنه! بتمن یه فردی به نام س. استگ رو پیدا میکنه که قرار بود دستگاهی رو برای مترسک طراحی کنه که او با اون دستگاه شهر رو آلوده کنه. بتمن هر دوی اونهارو پیدا میکنه ولی مترسک با تزریق سم به بدن بتمن جوکر درون او را فعال می کند! و موفق به فرار می شود. هارلی کویین اون چهارنفر الوده رو ازاد میکنه ولی بتمن سه تا از اونارو به سلولاشون بر میگردونه و یکیشون که به بتمن کمک کرده بود، مسئول نگهداری از اونا میکنه ولی او خود و سه تای دیکه رو میکشه و فقط بتمن میمونه. رابین به بتمن میگه تو توی سلول بمون تا من برم مترسک رو شکست بدم ولی بتمن با کمک جوکر رابین رو داخل سلول میاندازه و خدش میره تا مترسک رو بکشه البته قبل از این موضوع ارکهام نایت اوراکل رو میدزده. ارکهام نایت بمب رو فعال میکنه و شهر الوده میشه ولی بتمن با کمک آیوی به درختی باستانی قدرت میدن تا الودگی هارو از بین ببره. در این راه ایوی به خاطر اینکه انرژی زیادی به درخت داده بود می میره. بتمن به جنگ با ارکهام نایت میره که گوردون رو هم دستگیر کرده بود. در بین جنگ میفهمه که او Jason Todd هست (جیسون تاد رابین قبلی و دوست بتمن بود که بتمن فکر میکنه در ماجراهای ارکهام سیتی توسط جوکر به قتل رسیده ولی اینطور نیست و جیسون  از دست بتمن عصبانیه که چرا اونو نجات نداده) اونا با هم درگیر میشن و بتمن پیروز میشه بتمن بهش میگه تو هنوز برای من رابین هستی و میتونیم دوباره باهم باشیم ولی او فرار میکنه. بتمن و جوکر و گوردون میرن بالای یک برجی و بتمن اونجا میفهمه که گوردون برای ازادی دخترش بتمن رو به مترسک فروخته.بتمنو اوراکل فرار میکنن ولی گوردون زندانی مترسک میشه. همچنین مترسک از قبل رابینو که توی اون سلول بودگرفته و سکانس پایانی... بتمن میره اونارو نجات بده ولی مترسک اونو میگیره و چهره واقعیش رو به دنیا نشون میده. مترسک مقدار زیادی سم وارد بدن بتمن میکنه و  جنگ بین بتمنو جوکر در خیال و ذهن بتمن شروع میشه. بتمن در نهیات جوکرو شکست میده و او برای همیشه نابود میشه. دیگه سم هم روی بتمن تاثیری نداره و با کمک ارکهام نایت سم رو وارد بدن  مترسک میکنه. متدیوونه میشه و در خیالش فقط خفاش میبینه به همراه بتمن اتشین. اونو به بازداشتگاه میبو پایان اول بازی اینجا صورت میگیره.
پایان دومم یکم استراحت کنم بعدش مینویسم :)
[font=GFRegular, 'Helvetica Neue', HelveticaNeue, Arial, sans-serif]The chain of retaliation is what will truly bind this board together as one[/font]

پاسخ
#75
به دلیل تقاضای بالای دوستان 
اسپویل داستان بازی The Last of Us
[تصویر:  The_Last_of_Us_Remastered_box_art.jpg]
   
   ساعت نزدیک 12 است. دختری به نام Sara منتظر رسیدن پدرش (Joel) به خانه است تا او را به خاطر جشن تولدش غافلگیر کند. نهایتا جوئل به خانه می رسد و با تبریک و کادوی دخترش رو به رو می شود. چند ساعت بعد، تمام شیرینی های این شب رویایی رنگ عوض می کند. سکوت شب با انفجاری عظیم شکسته می شود. هرج و مرج کل شهر را فرا می گیرد. همه ی این مشکلات ناشی از نوعی انگل قارچی  است که باعث اختلال در سیستم عصبی بدن و از خود بی خود شدن میزبان - که انسانی بخت برگشته است - می شود. جوئل و سارا خانه ی خود را ترک می کنند تا خود را به مکان امنی برسانند. در میانه ی راه، Tommy - برادر جوئل - به آنها ملحق می شود. آن ها سوار بر ماشین می شوند و راه خود را به سمت خارج شهر ادامه می دهند، اما در میانه ی راه تصادف سختی می کنند. به خاطر آسیبی که پای سارا می بیند، جوئل، او را در آغوش می گیرد و ادامه ی مسیر را پیاده طی می کنند. ناگهان یکی از مامور های امنیتی آنها را می بیند و با  دیدن زخم سارا، تصور می کند که او هم آلوده به قارچ شده است. پس به طرف آنها شلیک می کند. جوئل جان سالم به در می برد، اما سارا به دلیل برخورد گلوله در آغوش پدرش جان می دهد و برای همیشه با او خداحافظی می کند.
   20 سال از تمام این قضایا می گذرد. محیطی آخر الزمانی که بیشتر جمعیتش را Clicker ها (همان انسان های مبتلا به انگل قارچی) احاطه کرده اند و سایر انسان ها یا در منطقه ی قرنطینه شده که نوعی حکومت نظامی ناظر آن است زندگی می کنند یا در جهان وحشی، راهی برای بقا پیدا کرده اند. جوئل به همراه زنی به نام Tess برای امرار معاش مشغول قاچاق اسلحه به خارج از قرنطینه است و به معامله با گروه های مختلف می پردازد. همه چیز طبق روال عادی اش پیش می رود تا اینکه فردی به نام Robert تمام اسلحه های انبار شده ی جوئل و تس را می فروشد. جوئل و تس پس از مدت کوتاهی رابرت را پیدا می کنند و متوجه می شوند که او اسلحه ها را به گروه Firefly یا کرم شب تاب فروخته است. گروهی که به ر.هبری شخص به نام Marlene، سعی در مبارزه با حکومت نظامی و بازگرداندن دو.لت آمریکا دارند. تس با شنیدن این حرف ها از کوره در می رود و رابرت را روانه ی دیار باقی می کند. در همین لحظه مارلین - رهبر گروه کرم شب تاب - از راه می رسد. او به جوئل و تس پیشنهاد دو برابر اسلحه ی اولیه شان را می دهد و در ازا از آن ها درخواست قاچاق دختری 14 ساله را می کند تا او را به مقر اصلی گروه برسانند. جوئل و تس این پیشنهاد را قبول می کنند. آنها به همراه الی سفر دور و دراز خود را آغاز می کنند. در راه خروج از شهر، چند مامور امنیتی به سالم بودن الی شک می کنند. جوئل، الی و تس با مشقت از دست آن ها فرار می کنند. در راه جوئل متوجه زخمی رویی دست الی می شوند و فکر می کنند که او آلوده به انگل شده است، اما الی به آنها توضیح می دهد که این زخم ها برای 2 هفته پیش است، در حالیکه این زخم افراد را در کم تر از 2 روز تبدیل به Clicker می کند. جوئل و تس متوجه می شوند که الی نوعی مصونیت در برابر این بیماری دارد و به همین دلیل مارلین خواهان او است تا با آزمایش بر روی وی، واکسنی برای تمام این مشکلات بیابد. آنها راه خود را ادامه می دهند، اما مشکلی دیگر از راه می رسد. تس متوجه می شود که آلوده به انگل شده است، پس از الی و جوئل می خواهد تا او را تنها بگذارند و به مسیر خود ادامه دهند. آنها می روند و تس به وسیله ی ماموران امنیتی محاصره می شود. صدای گلوله به گوش می رسد که نشان از وداع تس با این دنیای نفرین شده دارد، اما ماجرای الی و جوئل همچنان ادامه دارد.
   بعد از مرگ تس، جوئل تصمیم می گیرد تا از برادرش تامی که عضو سابق کرم شب تاب است، کمک بگیرد. پس به سمت شهری که تامی به همراه همسرش و گروهش در آن اقامت دارد، حرکت می کند. بعد از رسیدن، جوئل ماجرا را با برادرش درمیان می گذارد و نوعی تصمیم می گیرد تا بقیه ی مسیر را به او محول کند؛ اما پس از حمله ی گروهی راهزن و صحبت هایی که بین او و الی رد و بدل می شود، از تصمیم خود بر می گردد و مجدادا برای پایان این ماموریت مصمم می شود. تامی، جوئل و الی را به دانشگاهی که آخرین بار رم خاکی در آن مستقر بود، می برد؛ اما آنها متوجه می شوند ه گروه خیلی وقت است که این مکان را به مقصد بیمارستان "Salt Lake City" ترک کرده اند. جوئل با تامی خداحافظی می کند و از او می خواهد تا نزد همسر و گروهش بازگردد. در عین خروج از دانشگاه، گروهی از راهزنان به الی و جوئل حمله می کنند. در این درگیری جوئل به شدت آسیب می بیند، اما با کمک الی از مهلکه جان سالم به در می برد.
   زمستان فرا می رسد. جوئل در خانه ای کوهستانی به سر می برد و از شدت جراحت توان سرپا ایستادن را ندارد. این جاست که الی تبدیل به ناجی او می شود. در یکی از روز ها الی موفق به شکار گوزن می شود، اما زمانی که بالای سر گوزن می رود، با دو مرد غریبه با نام های David و James رو به رو می شود. آن ها پیشنهاد می دهند تا الی گوزن را به آن ها واگار کند و در عوض آنها به او دارو می دهند. الی دارو ها را می گیرد و شتابان خود را به جوئل می رساند و با محبت تمام از او پرستاری می کند تا سلامت خود را بدست آورد. روز بعد الی متوجه می شود که افراد دیوید او را تعقیب کرده بودند. پس از خانه بیرون می رود و افراد دیوید را گمراه می کند. نهایتا آنها الی را می گیرند و پیش دیوید می برند. دیوید از او می خواهد تا به گروه آنها ملحق شود، ولی الی زیر بار نمی رود؛ پس دیوید او را زندانی می کند. بعد از مدتی الی موفق به فرار می شود. الی در حین فرار در یک رستوران گیر میوفتد. در سوی دیگر جوئل که اکنون دوباره سر پا شده است، از اوضاع پیش آمده با خبر می شود. جوئل در حالی وارد رستوران می شود که الی در حال کشتن دیوید است. الی با دیدن جوئل به سمت او می دود و جوئل هم او را در آغوش می گیرد و صحنه ی احساسی زیبایی در جلوی چشمانتان رقم می خورد.
   سر انجام جوئل و الی به شهر Salt Lake City می رسند. طی اتفاقاتی جوئل بی هوش می شود. وقتی به هوش می آید، خود را در بیمارستانی که محل استقرار کرم شب تاب است، می یابد. مارلین به گرمی از او استقبال می کند و به نظر می رسد ه کار دیگر تمام شده است. مارلین به جوئل می گوید که پژشکان در حال آماده سازی الی برای عمل هستند. عملی که امکان ندارد الی از زیر آن زنده بیرون بیاید. جوئل با شنیدن این حرف، پریشان می شود. بعد از خلاص شدن از دست نگهاب خود و کشتن تعداد زیادی از اعضای کرم شب تاب، الی را که بی هوش است، در آغوش می گیرد و به وسیله ی آسانسور خود را به پارکینگ می رساند. در همین حال مارلین از راه می رسد و سعی در منصرف کردن جوئل می کند، اما جوئل به هیچ وجه از تصمیم خود باز نمی گردد و سر انجام مجبور می شود مارلین را بکشد. 
   جوئل، الی را سوار بر ماشین می کند و به سمت قرارگاه تامی حرکت می کند. در میانه های راه الی به هوش می آید. جوئل به او توضیح می دهد که گروه کرم شب تاب - قبل از الی - افراد زیادی را که در برابر بیماری مصون بوده اند، زیر تیغ جراحی برده است، اما در تمام آنها شکست خورده و همه ی آن افراد مرده اند. جوئل حتی برای از بین بردن عذاب وجدان الی به او می گوید، گروه کرم شب تاب پروژه ی جستوجو برای واکسن بیماری را متوقف کرده است.
   در سکانس پایانی بازی، الی و جوئل نزدیک قرارگاه تامی از ماشین پیاده می شوند. الی در حالی که همچنان احساس گناه می کند، از جوئل می خواهد تا قسم بخورد تمام گفته هایش حقیقت است. جوئل از روی عشقی که به الی داشت و برای تسکین عذاب هایش به دروغ قسم می خورد و اینجاست که بازی به اتمام می رسد.
پایان شاهکار
[تصویر:  peter_popken_03.jpg]
!Praise Prince of Persia
پاسخ
#76
اسپویل داستان God of War 2

[تصویر:  p87h_latest.jpg]
.
.
.
.
.

اکنون کریتوس یکی از خدایان المپ محسوب می شد و این امر به مزاق دیگر خدایان چندان خوشایند نبود زیرا در هر حال کریتوس یک انسان بود که به این مقام نایل شده بود و همچنین اریس با خدایان دیگر خویشاوندی نزدیکی داشت که این امر در مورد کریتوس صدق نمی کرد . اما نکته ی دیگری که روابط بین خدایان و کریتوس را تیره ساخته بود شخصیت و حس قدرت طلبی وی بود و خدایان هم دقیقا از همین ویژگی شخصیتی کریتوس بیم داشتند چرا که او قبلا یکی از مهم و قدرتمند ترین خدایان یعنی خدای جنگ را از بین برده بود و انها از ترس وجود این احتمال که به سرنوشت اریس دچار شوند با کریتوس رابطه خوبی نداشتند .
همانطور که میدانید سرانجام خدایان نتوانستند تا کابوس های کریتوس را از بین ببرند برای همین کریتوس برای مشغول کردن ذهن خود و رهایی از این کابوس ها به تجملات افراطی و جنگ روی اورد چیزی که باعث دست به کار شدن خدایان برای از بین بردن کریتوس شد این امر بود که کریتوس با رهبری مجدد ارتش اسپارتا ، روستایی که اکنون به یک شهر تبدیل شده بود و با جانب داری کریتوس قدرت گرفته بود شروع به حمله و تسخیر دیگر شهرهای یونان کرد و این شرایط برای خدایان دوباره روز از نو روزی از نو محسوب می شد زیرا انها به همین دلیل بود که تصمیم به از بین بردن اریس گرفتند و اکنون شاهد تکرار این روند به دست کریتوس بودند اما نکته ی اساسی تفاوت بین کریتوس و اریس این بود که خدایان نمی توانستند برای از بین بردن اریس مستقیما عمل کنند زیرا او ذاتا یک خدا بود و قوانین این اجازه را به انها نمی داد به همین دلیل از کریتوس کمک گرفتند اما این امر در مورد کریتوس متفاوت تر بود زیرا او فقط مقام خدایی داشت و ذاتا یک خدا نبود به همین دلیل زئوس که رهبری خدایان را بر عهده داشت خود وارد عمل شد تا کریتوس را از بین ببرد در همین راستا سرانجام پس از حمله کریتوس به شهر Rhodes تصمیم گرفت تا نقشه خود را عملی سازد ، اما کریتوس نسبت به زمانی که اریس را از بین برده بود بسیار قدرتمند تر شده بود، اکنون دیگر یک انسان فانی نبود و حتی زئوس هم از روبرویی مستقیم با او حراس داشت بنابراین تصمیم گرفت به صورت غیر مستقیم و بسیار زیرکانه نقشه خود را عملی سازد .
زئوس می دانست کریتوس از قصر خود تمامی جنگ ها را زیر نظر دارد و مشاهده می کند بنابراین تصمیم گرفت تا به نحوی کریتوس را مستقیما وارد صحنه ی جنگ کند تا کار او را یکسره سازد به همین منظور colossus مجسمه ای بسیار بزرگ که به نوعی سمبل شهر Rhodes به شمار می رفت را توسط قدرت خود در اختیار گرفت و ان را هدایت کرد تا سربازان کریتوس را از بین ببرد ، کریتوس که خود شاهد این ماجرا بود و میدید که ارتشش توسط colossus تار و مار می شود چاره ای نداشت که خود وارد میدان جنگ شود و شخصا colossus را از میان بردارد اما اتنا او را از این کار منع کرد و گفت باید از خشم خدایان بترسد و از اینکه به مقام خدایی رسیده است مدیون انها باشد همچنین به جنگ های به دلیل خود پایان دهد و پای به میدان جنگ نگذازد اما کریتوس بدون اعتنا به حرف های انتا او را کنار زد و گفت نیاز به پشتیبانی هیچ کسی و وارد شهر Rhodes شد . به محض ورود کریتوس به شهر ، زئوس که خود را به شکل یک عقاب در اورده بود کریتوس را مجددا همسان با انسانهای معمولی ساخت و در واقع تاثیر جعبه ی پاندورا را خنثی کرد . کریتوس به شدت عصابانی شد زیرا فکر میکرد این اتنا بود که او را به اندازه ی معمولی خود بازگرداند بی خبر از انکه زئوس پشت ماجراست و نقشه ی مرگ او را دارد . اما با وجود اینکه کریتوس به اندازه ی طبیعی خود بازگشته بود همچنان فنا ناپذیر و از قدرتی برخوردار بود که قادر بود هرانچه بر سر راهش قرار داشت از بین ببرد . اما زئوس برای این مشکل هم چاره ی بسیار زیرکانه اندیشیده بود . زئوس شمشیری به نام Blade of Olympus را برای کریتوس فرستاد و به اوگفت برای از بین بردن colossus باید از این شمشیر استفاده کنی اما این شمشیر به تنهایی قادر به از بین بردن colossus نخواهد بود و تو باید تمام قدرت های که داری را به این شمشیر بدهی تا شمشیر ازاد شود و تو فانی شوی اما در عوض می توانی colossus را از بین ببری ، کریتوس که حتی روحش هم خبر نداشت تمام نقشه ها زیر سر خود زئوس است گول خورد و به حرف زئوس گوش داد و در حالی که خود زئوس به وسیله سربازانش کنترل colossus را بر عهده داشت به حرف او گوش داد و تمام قدرت خود را به شمشیر المپ داد تا شمشیر را ازاد سازد . کریتوس پس از گرفتن شمشیر وارد بدن colossus شد و سه پایه قدرت ان را از بین برد و با غرور از بدن او بیرون امد تا شاهد انفجار عظیم مجسمه باشد . اما چیزی که می شود ان را تا حدی بدشانسی کریتوس دانست این بود که در اخرین لحظات از بین رفتن colossus در حالی که کریتوس پشت به ان قرار داشت و او را نابود شده می دانست دست این مجسمه غول پیکر بر روی کریتوس افتاد و او را به جنازه ای متحرک تبدیل کرد در همین لحظه که blade of Olympus از دست کریتوس رها شده بود زئوس از حالت پرنده به شکل واقعی خود بازگشت و شمشیری را کریتوس تمام قدرت خود را در ان ریخته بود به دست گرفت . تاره کریتوس به نقشه شوم زئوس پی برده بود اما دیگر جانی در بدن نداشت تا با او مقابله کند ، پس یک درگیری تحقیر امیز که حکم بازی برای زئوس را داشت ، زئوس شمشیر را در شکم کریتوس فرو کرد تا اخرین لحظات عمر او را مشاهده کند سپس به او گفت یک شانس به تو خواهم داد ، راه خدایان راه من است پس باید به من خدمت کنی و پیمان ببندی و کریتوس در جواب گفت : من نه تنها به تو بلکه به هیچکسی خدمت نمی کنم .


زئوس با شنیدن همچین جمله ای از کریتوس شمشیر را تا اخرین حد وارد شکم کریتوس کرد و کریتوس در اخرین نفس هایش به زئوس گفت مطمئن باش بهای این کارت را خواهی پرداخت . همچنین زئوس توسط قدرت شمشیر تمامی سربازان کریتوس را از بین برد. بله کریتوس بار دیگر مرد و به اغوش هادس رفت اما این بار گایا مادر تایتانها و راوی داستان بود که ناجی کریتوس شد و جان او را نجات داد . همانطور که میدانید گایا خود از نسل تایتانها بود و از طرفی زئوس به علت کینه ی دیرینه ای که از پدرش یعنی کرونوس داشت اکثر تایتانها را از بین برده بود و به تحقیر و مجازات انان می پرداخت ، همان گونه که پیش تر خدایان از کریتوس به عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدفشان که چیزی جز مرگ اریس نبود رسیده بوند این بار گایا با حمایت از کریتوس قصد داشت تا قدرت را از خدایان بگیرد که همگی هم پیمان زئوس بودند تا نسل تایتانها را از بین ببرند . گایا به کریتوس گفت من خود جان زئوس را نجات داده ام و او را پرورش دادم ، به او در ازادی برادران و خواهرانش و رسیدن به قدرت کمک کردم اما اکنون او به خاطر کینه ای که از کرونوس دارد تمامی تایتانها را از بین خواهد برد . سپس کریتوس را دعوت به اتحاد کرد و گفت تو باید جلوی این کار را بگیری ، اما ابتدا باید سرنوشت خود را تغییر دهی چرا که اکنون سرنوشت تو سرنوشت همه ی مردم و تایتانها است ، تو باید به جزیره ی خلقت بروی و زمان را به عقب برگردانی و از مرگ خود به دست زئوس جلوگیری کنی ، سپس گایا زخم های به جا مانده از شمشیر زئوس در بدن کریتوس را التیام بخشید و کریتوس مجددا به دنیای رویین یا زندگان بازگشت.
اکنون راهی بسیار سخت تر از گذشته پیش روی کریتوس بود چرا که نه تنها از پشتیبانی خدایان بهره نمی برد بلکه باید برای رسیدن به هدفش بر کارشکنی های خدایان غلبه می کرد . کریتوس باید مکانی به نام جزیره خلقت را پیدا می کرد و توسط خواهران زمان دوباره به صحنه ای که زئوس در حال کشتن اوست بود باز می گشت و از مرگش جلو گیری میکرد اما این امر ممکن نبود مگر با پیدا کردن خواهران سرنوشت . خواهران سرنوشت 3 نفر بودند با نام های lakhesis که خواهر وسطی بود و در به نوعی رئیس دو خواهر دیگر که کارهای انان را برنامه ریزی می کرد . خواهر اولی Atropos نام داشت که در واقع نخ عمر ادم ها را می برید و همان عزرائیل خودمان بود . و اما خواهر اخری که clotho نام داشت و مهم ترین کار یعنی همان تنیدن نخ های سرنوشت انسانها را بر عهده داشت .
کریتوس پس از اینکه به دنیای زندگان باز میگردد با اخرین بازمانده از سربازان اسپارتانی در Rhodes می گوید به اسپارتا باز گردد و ارتش را برای جنگی عظیم امده سازد سپس سوار بر اسب طلایی و اساطیری یونان یعنی پگاسوس رهسپار راهی دور و دراز به مقصد جزیره خلقت می شود


اما در بین راه پگاسوس به علت درگیری با پرندگان زئوس که سربازان کنترل انها را بر عهده داشتند از مسیر منحرف می شود و به دام Typhon یکی از تایتان ها می افتد ، و در زیر دستان Typhon گیر می کند ، اما کریتوس از مهلکه می گریزد و به جستجو در غارهای تودرتوی Typhone به دنبال راهی برای ازاد کردن پگاسوس مگردد . در بین راه کریتوس با Prothemus (پروتمئوس) یکی از خدایان سابق مواجه می شود و او را در برف و کولاک بسیار شدیدی می یابد در حالی که پرنده گوشتخوار در حال خوردن دل و روده ی پروتمئوس است ، دلیل این وضعیت را از او جویا می شود و او در جواب می گوید به دلیل اعطا کردن اتش المپ به مردم عادی زئوس او را به این عذاب دچار ساخته به این صورت که او فانی است و هرروز این پرنده گوشتخوار او را می خورد و مجددا روز بعد زنده میشود و عذاب می کشد ، او از کریتوس خواهش می کند تا او را بکشد و به این عذاب پایان دهد اما کریتوس در ان لحظه سلاحی در اختیار نداشت تا این لطف را در حق او بکند به همین دلیل دوباره به جستجو در غار ها می پردازد تا راهی برای رهایی پگاسوس و کشتن پروتمئوس پیدا کند که این بار با مقاومت typhon مواجه میشود که قصد دارد با ارسال بادهای شدید که همان فوت معمولی Typhon به شمار رفت کریتوس را از بین ببرد . کریتوس برای رهایی از این وضعیت چشم های Typhon را کور می کند تا نتواند کریتوس را ببیند و با این کار Typhon's bane یا همان تیروکمان را از چشمان او به دست می اورد ، اکنون سلاحی که برای از بین بردن پروتمئوس نیاز داشت را به دست اورده بود و دوباره مقابل او بازگشت و با زدن یک تیر او را درون اتشی بزرگ انداخت تا برای همیشه از بین رود اما این کار بسیار به نفع کریتوس تمام شد زیرا از خاکستر او قدرت فوق العاده Rage of titan ازاد شد و اکنون کریتوس توسط این قدرت می توانست دستان Typhon را تکان دهد و پگاسوس را ازاد سازد . کریتوس پس از ازاد کردن پگاسوس جزیره خلقت را می یابد و جستجوی خود برای پیدا کردن خواهران سرنوشت در این جزیره اغاز می کند . اما در طول مسیر به یکی از جنگجویان و سرداران بزرگ یونان یعنی Theseus (تسئوس) برخورد می کند که پسر پوزئیدون است و از او میخواهد تا با او بجنگد و تکلیف بزرگترین جنگجوی یونان را مشخص سازد . اما این جنگ ، جنگی ناعادلانه بود چرا که انواع و اقسام از سربازان خدایان در این جنگ به تسئوس کمک می کردند اما باز هم با وجود این شرایط شکست تسئوس برای کریتوس کار چندان سختی نبود البته ناگفته نمامند کریتوس برای ورد به یک در و ادامه ی راه چاره ای جز کشتن تسئوس نداشت چرا که کلید این در، نزد تسئوس بود . کریتوس پس از شکست تسئوس وارد در می شود و قدرت cronos rage یا خشم کرونوس را به دست می اورد که مانند رعدو برق است . کریتوس در ادامه با Euryale خواهر medusa که او را در قسمت اول بازی کشته بود برخورد می کند که برای انتقام خواهرش سعی در کشتن کریتوس می کند اما به سرنوشتی مشابه با خواهرش روبرو می شود و سرش از تنش جدا میشود تا دوباره قدرت Head of Euryale را برای کریتوس به ارمغان بیاورد که توسط ان قادر بود تا دشمنان را به سنگ تبدیل کند . کریتوس درا دامه با دشمنان زیادی همچون پادشاه بربریان که به خواست خدایان از عالم مردگان برای مبارزه با کریتوس برگشته بود مبارزه می کند همچنین با perseus که همانند کریتوس به دنبال خواهران سرنوشت بود درگیر می شود و در پایان این سری از مبارزاتش در جزیره با Icarus مردی که حالت دیوانگی داشت و تا مرز جنون پیش رفته بود برای به دست اوردن بال هایش که از پر ساخته شده بودن و با موم به بدنش چسبیده بودن مبارزه می کند . انها از مکانی به نام صخره خاموش سقوط می کنند و در حالت سقوط به درگیری با هم می پردازند که کریتوس موفق میشود بال های ایکاروس را از بدنش جدا کرده و خود را به اراضی Atlas (اطلس) یکی از بزرگترین تایتانها برساند . اطلس یکی از تایتانهای بود که توسط زئوس محکوم شده بود بر اینکه اسمانها را بر دوش بکشد.
کریتوس سعی می کند تا اطلس را راضی کند تا به او کمک کند اما ابتدا اطلس از کمک به او امتناع می کند و در ادامه کریتوس با وعده اینکه می تواند سرنوشت را عوض کند و ازادی تایتانها و از بین بردن زئوس را عملی سازد اطلس را راضی به کمک می کند. اطلس یک قدرت جدید به نام Atlas Quake را به کریتوس هدیه می دهد که توسط ان می تواند زمین لرزه ایجاد کند سپس او را به سوی قصر خواهران سرنوشت و ادامه ی راهنمایی می کند. کریتوس در ادامه ی راه به یک جنگجوی اسپارتانی برخورد می کند و با او مبارزه ای را انجام می دهد و پس از اینکه او را زخمی می کند متوجه می شود او همان سربازی بوده است که پس امدن از عالم مردگان به او گفته است که به اسپارتا برگرد و ارتش را اماده کن ، کریتوس وضعیت اسپارتا را از او جویا می شود و سرباز در جواب می گوید که زئوس تمام اسپارتا را از بین برده است و به دنبال صحبت کردن با خواهران سرنوشت برای تغییر سرنوشت است. او به کریتوس می گوید که خواهد مرد و به زودی هر انچه را که اغاز کرده است پایان میابد و خودش هم جان می دهد .


کریتوس با شنیدن این حرفها از زبان سرباز بسیار ناامید به ادامه ی راه می شود به طوری که وقتی که به Kraken (هشت پای افسانه ای در یونان باستان ) می رسد و کراکن یکی از پاهای خود را به دور او می پیچد و می فشارد هیچ عکس العملی از خود نشان نمی دهد و خاطرات گذشته را به یاد می اورد اما این بار هم گایا به کمک او می اید و به او الهام می کند که او تسلیم ناپذیر است و وعده ی نابودی زئوس را به او می دهد و به کریتوس می گوید این تازه اغاز جنگی بسیار بزرگ است. سپس کریتوس به خود می اید و با استفاده از شمشیر های اشوبش و فنون منحصر به فرد و مرگبارش کراکن را از پای در می اورد و وارد قصر خواهران سرنوشت می شود . جایی که سه خواهر از کارگاه ریسندگی سرنوشت محافظت می کردند و نخ سرنوشت هر انسان و خدایی را در ان می تنیدند .
کریتوس lakhesis را پیدا می کند و به او می گوید قصد دارد تا به جنگ بزرگ بین زئوس و تایتانها بازگردد اما خواهران سرنوشت هم همراه و متحد با زئوس بودند و از این کار امتناع می ورزند ، کریتوس با lakhesis وارد مبارزه می شود و در اولین نبرد او را شکست می دهد اما در ادامه Atropos کریتوس را به زمان جنگش با اریس می برد و سعی در نابود کردن شمشیری که خدایان به کریتوس هدیه داده بودند می کند در واقع اگر ان شمشیر وجود نداشت کریتوس توسط اریس کشته می شد و هم در زمان گذشته می مرد هم در زمان اینده ، در عین حال که کریتوس در حال مبارزه با Atropos در زمان گذشته بود باید با Lakhesis در اتاقی که اینه های زمان وجود داشت مبارزه می کرد ، کما اینکه Atropos همزمان در گذشته و حال با کریتوس مبارزه می کرد ، کریتوس باید از کاری بسیار بسیار سخت بر می امد و نشان می داد که منحصر به فرد است ، سرانجام کریتوس پس از نبردی بسیار دشوار موفق می شود از پس دو خواهر براید و انها را در اینه های زمان بین دو زمان حال و اینده زندانی کند . اکنون فقط clotho با قی مانده بود ، خواهری که نخ سرنوشت هر انسان را می تنید . کریتوس قبل از رسیدن به کارگاه ریسندگی اتفاقاتی را در سه زمان گذشته ، حال و اینده می بیند ابتدا در گذشته جنگ بین المپ نشینان و تایتانها را مشاهده می کند و سپس در زمان حال مردی تنها و ناشناس را مشاهده می کند که جنگ و قتل عامی بسیار بزرگ زیر نظر او انجام می شود که احتمالا خودش بوده است و در اخر هم جنگ های را در اینده مشاهده می کند . کریتوس پس از تداعی شدن این صحنه ها در ذهنش وارد کارگاه clotho می شود و او را توسط یک تیغه ی اهنی متحرک از بین می برد سپس موفق می شود زمان را برگرداند به هنگامی زئوس در حال کشتن او بود و از از ایینه ی زمان دوباره به همان زمان باز می گردد و و با ضربه ای زئوس را پرت می کند و از مردن خود جلوگیری میکند . جنگی بسیار سخت بین زئوس و کریتوس در گرفت که کریتوس موفق می شود ابتدا زئوس را از پای در اورد اما زئوس در ادامه از قدرت خود استفاده می کند و چندین برابر کریتوس می شود پس از مدتی کریتوس در می یابد که این گونه قادر به شکست زئوس نخواهد و این بار نقشه ی بسیار زیرکانه می کشد به این صورت که روبروی زئوس زانو میزند و می گوید که من تسلیم هستم پس از اینکه زئوس به اندازه ی معمولی خود باز میگردد و شمشیر را برای جدا کردن سر کریتوس بالا می اورد ، کریتوس به سرعت برگشته و شمشیر های خود را در بدن زئوس فرو می کند و پس از وارد کردن چند ضربه ی متوالی و مهلک دستان زئوس را توسط شمشیرهای اشوب به دو صخره صلیب و میخکوب می کند و balde of Olympus را همان گونه زئوس در بدن او فرو کرده بود به وارد قفسه سینه ی زئوس می کند و در حالی که زئوس مرگ را جلوی چشمان خود می دید و کریتوس خود را برای وارد اوردن ضربه نهایی اماده میکرد اتنا وارد عمل می شود و جلوی کریتوس را می گیرد و به او می گوید که زئوس پدر اوست و می خواهد با کشتن کریتوس چرخه قتل پدر توسط پسر را از بین ببرد همانگونه که کرونوس اورانوس را از بین برد و زئوس کرونوس را و حالا هم اگر اتنا دخالت نمی کرد کریتوس ، زئوس را از بین برده بود ، کریتوس ابتدا حرف اتنا را باور نمی کند و می گوید من پدری ندارم و به زئوس که از ترس پشت اتنا جا خورده بود حمله می کند اما زئوس جاخالی می دهد و اتنا جلو می اید و شمشیر کریتوس کاری جز دریدن شکم اتنا از پیش نمی برد زئوس هم با دیدن این صحنه پا به فرار می گذارد ، کریتوس بر بالین اتنا می نشیند تا اخرین لحظات عمرش را سپری کند . اتنا به زئوس می گوید که زئوس باید زنده بماند تا این چرخه شکسته شود و المپ پا برجا بماند ، مصلحت این است که زئوس زنده بماند سپس با انفجاری سبز خبر مرگ خود را به همه خبر می دهد . پس از مرگ اتنا کریتوس در می یابد که زئوس پدر او بوده است و خشم نفرت او نسبت به المپ نشینان چندین و چند برابر می شود . کریتوس قسم می خورد که اتش خشم و انتقام او نه تنها زئوس بلکه تمامی المپ نشینان را در بر خواهد گرفت و همه را از دم نابود خواهد کرد.


سپس کریتوس مجددا به کارگاه ریسندگی سرنوشت باز می گردد و زمان را به جنگ بزرگ میان تایتانها و المپ نشینان باز می گرداند و وارد ان زمان می شود ، تا علاوه بر جلوگیری از شکست تایتانها انتقام خود را با همکاری انها از المپ نشینان بگیرد . کریتوس در مقابل گایا و دیگر تایتانها حاضر می شود و به انها می گوید اکنون هنگام انتقام گرفتن ما از خدایان است ، اتنا و اریس مرده اند و زئوس اکنون بسیار ضعیف است و ما به راحتی میتوانیم فروریختن خدایان کوچک را ببینیم و الپ را بر سر انان خراب کنیم پس با من بیایید به سوی انتقامی بزرگ . در همین هنگام زئوس به همراه پوسئیدون ، هرمس ، هادس و اپولو جلسه ای برگزار کرده بودند که ناگهان قصر زئوس تکان شدیدی خورد سپس همگی به بیرون امدند و به دامنه ی کوه المپ نگاه کردند . بله ، هزاران تایتان در حال بالا امدن از کوه بودند و کریتوس سوار بر پشت گایا فریاد زنان گفت : زئوس ، پسرت بازگشته تا تو و تمامی المپ را نابود کند ......... و این بود پایان اغازی بزرگ .

[تصویر:  bazb_thevideogamegallery_29143_1200x1697.jpg]
پاسخ
#77
آقا یکی بگه آخره dying light the following چی شد
(دو تا پایانش)  مادرم بگید کی بود
ممنون S0 (24)

[تصویر:  3051426-gears-768x408.jpg]
id tel:tedyzz
پاسخ
#78
(01-30-2016, 10:19 PM)Cpt. John "Soap" MacTavish نوشته است: سلام، اگر میشه داستان بازی GTA IV همون آخرش که باید انتخاب کنی که انتقام بگیزی از Dimitri یا بری دنبال پول، اگه میشه همون بخشی که دنبال پول میره رو برام اسپویل کنید چون من راست رفتم دیمیتری رو کشتم، و بگید که توی داستان بازی چه تاثیری داره.

هیچی میری پولارو میگیری و توی عروسی رومن هم بجای اینکه زنه رو بکشن رومن رو میکشن .
[تصویر:  Serv5.jpg]
Negan
پاسخ
#79
نقل‌قول: سلام لطفا اسپویل بازی MGS V

Metal Gear Solid V TPP
[تصویر:  Metal_Gear_Solid_V_The_Phantom_Pain_pc_cover_large.jpg]
.
.
.
.
بنام خدا

پس از نابود شدن MSF توسط سازمان Cipher (میهن پرستان)، رئیس بزرگ یا همان شخصیت اصلی بازی، John به کما رفت. او پس از نه سال، یعنی در سال 1984 از کما بیرون می‌آید. در پی این اتفاق یکی از افراد سازمان Cipher با نام Quiet برای کشتن و نابودی او اقدام میکند. خوشبختانه John توسط یک شخصیت مرموز که صورتش پانسمان شده، بنام Ishmael (اسمائیل) نجات پیدا کرده و جان سالم بدر می‌برد. در طول فرار کردن از بیمارستان آنها توسط سربازان Cipher مورد تیراندازی قرار می‌گیرند. پس از اینکه آنها از دست سربازان فرار می‌کنند، به طور ناگهانی و مرموزانه Ishmael نیز ناپدید می‌شود و تا پایان بازی نیز نامی از او نخواهید شنید. John توسط شخصیتی بنام Resolver منطقه را ترک میکنند. حال او به عنوان یک سرباز مذدور در شرکتی تحت عنوان Diamond Dogs فعالیت میکند. این شرکت برای اولین بار توسط فردی بنام Kazuhira تاسیس شد.
در طول پیداکردن مدارک درباره Cipher و گسترش دادن کمپانی Diamond Dogs در منطقه ایی دور از ساحل یعنی در نزدیکی Seychelles، قهرمان داستان ما یعنی همان John به همراه سربازان مزدور درحال رشد خود، در جنگ شورشی افغان ها درگیر شدند. John تصمیم گرفت که شخصیتی به نام Quiet را استخدام کند. Quiet شخصیتی است که توانایی های زیادی دارد. دکتر Huey Emmerich، یک دانشمند سابق کمپانی MSF است. شخصی که به مرور، به ماجرای نابود شدن MSF مظنون شده است. شخصیت Eli، یک بچه کینه ایی انگلیسی است که سعی می کند گروهی از بچه های فراری را جمع کرده و سپس آن ها را فرماندهی کند و آموزش های خاصی به آن ها دهد. او امیدوار بود که ر آینده به عنوان یکی از یاران شخصیت اصلی، John بشود. Code Talker نیز یک زیست شناس می‌باشد که برای سازمان و گروه Cipher کار می‌کند. در روند بازی Snake یا همان John با گروهی از سربازان که توانایی های مشایهی به Quiet را دارند، مواجه می‌شود. این گروه موسوم به Skulls می‌باشند.
سرانجام مشخص می‌شود که سازمانی که به MSF حمله کرده بود در واقه همان گروه Cipher بوده است. در این زمان این گروه تحت فرمانده‌ای فردی بنام Skull Face می‌باشد. فردی که طی حوادثی خانواده‌ی خود را از دست داده و صورت خودش نیز تحت شکنجه های بسیاری که روی او انجام می‌شد، کاملا سوخته است و همان طور که از نام او مشخص است، صورتش را تبدیل به یک جمجمه‌ی زشت کرده است. طی عملیاتی فرمانده Skull Face تصمیم می‌گیرد یک ویروس خطرناک تولید کند. این ویروس نیز توسط همان Code Talker ساخته می‌شود. عجیب ترین ویژگی این ویروس این است که هر کسی را که به زبان انگلیسی صحبت کنند، می‌کشد! برای اولین بار این نوع اصلاح شده‌ای از این ویروس بر روی Quiet و Skull ها آزمایش می‌شود.
پس انتشار نسخه‌ی انگلیسی این ویروس، Skull Face تصمیم می‌گیرد که یک سلاح طراحی کند تا با استفاده از آن بتواند گروه هایی با قابلیت های فوق پیشرفته تشکیل دهد(سلاح های اتمی). برای ساختن دوباره یک سلاح جدید و مطلوب، Skull Face تصمیم گرفت که یک مدل جدید از سیستم Metal Gear را رها کند که ما آن را با نام ST-84 می شناسیم. یک جنگ سرد!. هیچ وقت تمام نخواهد شد!. او بر روی سومین قابلیت خارق العاده بچه ها تمرکز کرد. اما در طول تست چنین عملی، روان وا، اجازه چنین عملی را نداد.
در طول این آزمایش Skull Face توسط یکی از همان Metal Gearهایی که ساخته بود، آسیب دید و بدست Snake جان سالم از این حادثه بدر می‌برد. سومین بچه یا The Third Child، برای شخصیت Skull Face کار نکرده است. نسبتا، روانی شده بود. چراکه حساسیت او نسبت به افکار دیگران، یک شخصیت جدید درون او متولد ساخت (شخصیتی عقده‌ای و کینه جو).
در ادامه شخصیت Eli بقایای Metal Gear ها را ربودند و گروه Diamond Dogs رو رها کردند. در همین حال، شخصیت Huey، سعی کرد که از طریق ویروس (Parasites) پول در آورد. بعد ها این ویروس به طور تصادفی به آن‌ها منتقل می‌شود و بیماری به صورت فراگیر شیوع می‌یابد. همین امر باعث می‌شود که John همراهان خود را به قتل برساند و آن هارا به آتش بکشد. بعد اینکه آن‌ها را نابود میکند با خاکسترشان الماس هایی را بوجود می‌اورد.
زجر آور ترین ویژگی شخصیت Huey این بود که او همسر خود را به قتل رساند، فقط برای این که از فرزند خود به عنوان یک موش آزمایشگاهی استفاده کند. پس از افشا شدن این موضوع، John او را از گروه اخراج می‌کند. در یکی از مراحل بازی پی می‌بریم که شخصیت Quiet نیز به این ویروس انگلیسی آلوده شده است.
حال فرمانده Skull، این شخصیت را به جمع گروه، Big Boss یا همان John می فرستد تا همه آن ها به این ویروس آلوده شوند. حال شخصیت Quiet مجبور شد که از آن ها فاصله بگیرد تا بیماری فراگیر نشود. در دیگر مرحله مخفی، مشخص می شود که Big Boss در واقع همان Ishmael می باشد!.و آن شخص دیگر که داخل بیمارستان بود و به او Big Boss می گفتیم، واقعی نبوده است و یک عمل زیبایی صورت انجام داده بود تا شباهت بسیار زیادی به Big Boss واقعی یا همان Ishmael یا همان John داشته باشد. در پایان، دومین Big Boss، توسط Solid Snake کشته می شود. (پایان این بازی اندکی دارای ابهام می‌باشد)

هرچند که پایان این بازی تقریبا ناقص بود اما در فضای مجازی صحبت هایی درباره‌ی اپیزود 51 بازی انجام می‌شد که طی آن قرار بود پاسخ خیلی از سوال های ما داده شود. اما این موضوع همچنان بی پاسخ باقی مانده است تا باری دیگر بازی‌بازان را در حسرت بگذارد. این بود پایان بازی MGS...


موفق باشید


پاسخ
#80
مکس پین 3
[تصویر:  3zkb_photostudio_1466754140244.jpg]
سپاس از Lightninghero
پاسخ


موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  بررسی بازی The Quarry : فیلم خوب، بازی معمولی علی امینی 0 917 06-14-2022, 03:46 PM
آخرین ارسال: علی امینی
  زمین بازی خدایان،نقد بازی INJUSTICE GODS AMONG US Funny Man 29 13,572 11-28-2020, 06:39 AM
آخرین ارسال: saeid15
  ویدیوی بررسی تاریخچه و داستان بازی هیتمن به زبان فارسی mrdot2010 0 1,769 11-05-2020, 01:54 AM
آخرین ارسال: mrdot2010
  دنیای خمیری (نقدی کوتاه از بازی بیاد ماندنی neverhood)+دانلود بازی ALAN PAYNE 14 9,083 04-11-2020, 02:31 PM
آخرین ارسال: peyman_eun
  داستان بازی Silent Hill 1 Ali726 9 11,824 10-27-2019, 12:55 AM
آخرین ارسال: Ali726

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان