12-29-2014, 09:33 PM
(آخرین ویرایش: 12-29-2014, 09:36 PM، توسط The Last King On The Earth.)
داستان جنی که میخواهد فرشته شود
در روزگاری جن هایی بودند که مردم هارا اذیت میکردند حتی به جایی رسیده بو که بعضی ها از اذیت زیادی خودکشی مکردند اما یه جن بود که فرق داشت اونمی خواست کسی را اذیت کند میخواست به مردم کمک کند ولی هیچ کس حرف های اورا قبول نمیکرد و میخواست به مردم کمک کند مردم به آن حمله ور میشدند روزی جن در حال قدم زدن بود وقتی قدم میزد از ترس زیاد حتی پرنده هم اونجا پر نمیزد روزی پیرمرد کوری را دید پیر مرد کور بود نمیتوانست جن را ببیند اما آن قدر جن ها اورا اذیت کرده بودند
او دیگر احتیاجی به دیدن نداشت میتوانست از روی صدا ها و باد هایی که هنگام آمدن جن ها یاد گرفته بود این جن را حس کرد او
پیر مرد میخواست فرار بکند اما به دلیل کوری نمیتوانست حتی بلند شود جن به او گفت من به اصیبی نمیرسانم من دیگر نمیخوام از مردم رو بترسانم من میخواهم خوب شوم واگه امکان داشت فرشته شوم پیرمرد حرف های اورا باور نمیکرد و برای باور کردن حرف او به جن گفت که چشم های مرا خوب کن اما جن که با کمال تعجب گفت:{چشم هایت را خوب کنم چشمهات من که مثل خدا قدرت این کار را ندارم پیرمرد گفت من چشم های سالمی داشتم ولی دوستان تو مرا به این روز انداختن و حتی زن و برادرم را هم کشتن جن گفت من با اون ها فرق دارم من دیگه این کار هاروترک کردم میخواهم خوب شوم پیرمرد گفت یه راه وجود دارد که طی چهار مرحله انجام میشود که تو باید آن چهار مرحله را باید انجام دهید که فرشته شوی جن گفت انجام میدهم مرد گفت امکان مردن تو وجود دارد جن گفت اون هم قبول میکنم مرد گفت اول قدم این است که تو باید به درون غار چهل سهلان بری غاری در ترکیه در آنجا روحی است که خیلی قوی است برو اون قول رو بکش و دو چیز برام بیار یه گردن بندی رو داره ازش بگر و سرش را برام بیار روح با تعجب گفت سرش !سرش!!!منو باش آمدم لایه کی یه نفربه من میگه برو سر یه روح رو برام بیار پیرر مرد گفت تو که فقط بلدی مردم را بترسونی بلد نیستی سر یه روحی رو برام بیاری فقط بلدی به ضعیف هایی مثل ما را اذیت کنین و حتی مارو بکشین جن رفت تو راه انقدر لایه ی خود گفت چطور من سر اون روح رو بیارم آنقدر مشغول این حرف بود که به غار رسید درون غار شد و آنجا یه چیز دیگری دید گه خیلی تعجب کر آن چیز یه ........
بروز میشود
در روزگاری جن هایی بودند که مردم هارا اذیت میکردند حتی به جایی رسیده بو که بعضی ها از اذیت زیادی خودکشی مکردند اما یه جن بود که فرق داشت اونمی خواست کسی را اذیت کند میخواست به مردم کمک کند ولی هیچ کس حرف های اورا قبول نمیکرد و میخواست به مردم کمک کند مردم به آن حمله ور میشدند روزی جن در حال قدم زدن بود وقتی قدم میزد از ترس زیاد حتی پرنده هم اونجا پر نمیزد روزی پیرمرد کوری را دید پیر مرد کور بود نمیتوانست جن را ببیند اما آن قدر جن ها اورا اذیت کرده بودند
او دیگر احتیاجی به دیدن نداشت میتوانست از روی صدا ها و باد هایی که هنگام آمدن جن ها یاد گرفته بود این جن را حس کرد او
پیر مرد میخواست فرار بکند اما به دلیل کوری نمیتوانست حتی بلند شود جن به او گفت من به اصیبی نمیرسانم من دیگر نمیخوام از مردم رو بترسانم من میخواهم خوب شوم واگه امکان داشت فرشته شوم پیرمرد حرف های اورا باور نمیکرد و برای باور کردن حرف او به جن گفت که چشم های مرا خوب کن اما جن که با کمال تعجب گفت:{چشم هایت را خوب کنم چشمهات من که مثل خدا قدرت این کار را ندارم پیرمرد گفت من چشم های سالمی داشتم ولی دوستان تو مرا به این روز انداختن و حتی زن و برادرم را هم کشتن جن گفت من با اون ها فرق دارم من دیگه این کار هاروترک کردم میخواهم خوب شوم پیرمرد گفت یه راه وجود دارد که طی چهار مرحله انجام میشود که تو باید آن چهار مرحله را باید انجام دهید که فرشته شوی جن گفت انجام میدهم مرد گفت امکان مردن تو وجود دارد جن گفت اون هم قبول میکنم مرد گفت اول قدم این است که تو باید به درون غار چهل سهلان بری غاری در ترکیه در آنجا روحی است که خیلی قوی است برو اون قول رو بکش و دو چیز برام بیار یه گردن بندی رو داره ازش بگر و سرش را برام بیار روح با تعجب گفت سرش !سرش!!!منو باش آمدم لایه کی یه نفربه من میگه برو سر یه روح رو برام بیار پیرر مرد گفت تو که فقط بلدی مردم را بترسونی بلد نیستی سر یه روحی رو برام بیاری فقط بلدی به ضعیف هایی مثل ما را اذیت کنین و حتی مارو بکشین جن رفت تو راه انقدر لایه ی خود گفت چطور من سر اون روح رو بیارم آنقدر مشغول این حرف بود که به غار رسید درون غار شد و آنجا یه چیز دیگری دید گه خیلی تعجب کر آن چیز یه ........
بروز میشود