09-15-2015, 07:48 PM
(آخرین ویرایش: 09-15-2015, 07:59 PM، توسط hossein225.)
به نام خدا
سیاه و سفید
قسمت دوم
سیاه و سفید
قسمت دوم
ولی تونی میگه
تونی:راجب چی حرف میزنید؟
ویلسون:اون قاتل.چهرشو دیدی یا نه؟فهمیدی کی بود؟
تونی:قاتل؟میشه به من بگید چه خبره؟
لیو:من میرم دکتر رو صدا کنم.اینکه چیزی از قتل یادش نمیاد عادی نیست
لیو میره و همه چیز رو به دکتر توضیح میده و او هم به اتاق تونی میاد
دکتر میخواد که همه برن بیرون
اون ها اتاق رو ترک میکنند
لورل:امیدوارم مشکلی پیش نیاد.
ویلسون:شما برید خونه من اینجا میمونم
لورل:نه من میخوام بمونم
ویلسون:ساعت 5 صبحه و شما ها اصلا نخوابیدید و فردا هم کلاس دارید ولی من کلاس ندارم پس من میمونم
لیو و لورل هم قبول میکنن و به بیمارستان میرن
لحظاتی بعد کاراگاه جردن به بیمارستان میاد و میره پیش ویلسون.
کاراگاه:سلام اقای ایمل
ویلسون:سلام
کاراگاه کارتش رو به ویلسون نشون میده و میگه
کاراگاه:من کلایو جردن هستم و پرونده این قتل واسه منه
میتونم اقای ببینو رو ببینم؟(فامیلیه تونی)
ویلسون:متاسفانه نه.اون هیچی از قتل یادش نمیاد بخاطر همین الان 30 دقیقه ای هست که دکتر گفته نباید وارد اتاق شیم تا بفهمه مشکل از چیه
در همین لحظه دکتر از اتاق درمیاد
ویلسون:اقای دکتر.مشکل چیه؟
دکتر:گزارشی از این نشده که اقای ببینو در صحنه قتل سرشون به جایی خورده باشه؟
ویلسون:چرا اون سرش خورده بود به دیوار و بیهوش بود
دکتر:متاسفم ولی اون ضربه قسمتی از حافظش رو که مربوط به اتفاق های صحنه ی قتل و ساعاتی قبل از اون بوده رو پاک کرده
ویلسون:نه... اینجوری خیلی بد میشه
دکتر:متاسفم.اقای ببینو صبح مرخص میشه.من باید برم
کاراگاه:پس اینطوری کارمون سخت تر شد
من میرم صحنه ی قتل رو بررسی کنم و همینطور خونه ی تونی رو.خداحافظ
ویلسون:خداحافظ
ویلسون به اتاق تونی میره ولی تونی خوابیده
ویلسون هم روی صندلی که روبروی تخت تونی بود میخوابه
تونی مرخص میشه
اون ها از بیمارستان بیرون میان و به خونه تونی میرن
تو راه ویلسون همه چیز رو به تونی میگه که شاید یه چیزی یادش بیاد ولی نه این کار ویلسون هم نمیتونه حافظه ی تونی رو برگردونه
وقتی به خونه تونی میرسن کاراگاه اون هارو میبینه و بهشون میگه
کاراگاه:ما خونه تونی رو گشتیم ولی توش چیزی پیدا نشد تونی میتونه بره به خونش
اون ها وارد خونه میشن
ویلسون خیلی خستس و تونی بهش میگه
تونی:هی ویلسون تو برو خونه من حالم اونقد هم بد نیست
ویلسون:نه من همینجا میمونم
تونی:نه میخوام که بری
ویلسون هم بخاطر اینکه تونی راحت باشه به خونش میره
شب میشه و پلیس ها هم صحنه ی قتل رو ترک کردن
تونی رو مبل نشسته بود و داشت متال گیر بازی میکرد که ناگهان برق میره
تونی:اه لعنتی وسط مرحله به این حساسی باید برق بره
اون میره که چراغ قوه برداره که ناگهان حس میکنه که صدای قدم زدن یکی میاد
پشتش رو نگاه میکنه ولی هیچکس اونجا نیست
با خودش میگه:من تنهام و هیچکس اینجا نیست
چراغ قوه رو روبروی صورتش میگیره و روشن میکنه که ناگهان نور روی صورت یک فرد که یه ماسک سیاه پوشیده و قسمتی که چشم هاش قرار گرفته سفیده میافته
از ترس چراغ قوه از دستش میافته و میشکنه
به سمت مبل قدم میزنه که ناگهان صدای خنده میشنوه
برمیگرده ولی هیچی پشت سرش نیست
چراغ ها روشن میشن و تونی عروسک انابل رو میبینه و از ترس به عقب میره و ناگهان میخوره به یه نفر برمیگیرده و دوباره همون فرد رو میبینه
به سمت در میدوه ولی قاتل میگه
قاتل:راحت باش حتی میتونی بری به سمت در
تونی میخواد در رو باز کنه ولی مبینه قفله
تونی فریاد میکشه
ولی تنها کسی که میتونست صداش رو بشنوه خانم مور ینی همسایه بغلیش بود که الان مرده
تونی:پس خانم مور رو کشتی که وقتی میخواستی من رو بکشی کسی صدام رو نشنوه ها؟
قاتل:دقیقا
تونی:چرا میخوای من رو بکشی؟
قاتل میخنده و کلتش رو در میاره
تونی:نه اینکارو نکن
قاتل میخنده و مغز تونی رو هدف میگیره و امادس که شلیک کنه...
امیدوارم از این قسمت لذت برده باشید
لطفا نظراتتون رو درباره داستان بگید
اینکه نظرتون رو بگید خیلی خیلی مهمه