امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
روزی که عمو گیمی آمد...آغاز فصل دوم!(آپدیت می شود.)
#1
Wink 
داستان عجیب یک گیمر،اثری از adam76

هوای سرد زمستانی زوزه کشان از پنجره داخل می شد و خاطرات اسکایریم را جلوی چشمانم می آورد.صدای موتور ماشین همسایه پت پت کنان در فضا می پیچید.(مردتیکه نصفه شب ماشین درست کردنش اومده بود!) خوابیدن سخت بود،ســــخــــت،ســــــــــــــخــــــــــــــــــــت!چشمانم کم کم گرم شد و چند دقیقه بعد من خوابیده بودم...

اما به طور ناگهان یک نفر شروع کرد به تکان دادن من،تکان داد،تکان داد،تکان داد.(از رو هم نمی رفت که![img]images/smi/s0 (66).gif[/img])همان جوری که روی تخت ولو شده بودم گفتم:

- what do you want?

که صدایی بسیار نتراشیده و نخراشیده(یه چیزی تو مایه های صدای بابا بزرگ شائو کان) گفت:

- بچه جون بلند شو بیبینمت!

بنده هم که چه کنیم... رو حرف بزرگتر حرف نمی زنیم.تازه اونم اگه یه صورت فسفری لاجوردی داشته باشن که مدام جرقه می زنه!خلاصه از جا بلند شدیم و نسبتا صاف(اگه ارتعاشات ناشی از جذبه جناب رو در نظر نگیرید!) نگاهی به یارو انداختم،قد صد و نود و نه،عرض شونه همون قدر و به طور کلی برق می پراکندند.همچین یه نگاه چپی به ما انداخت و گفت:

- مارا می شناسی؟

- من ... شما رو؟!

- پ ن پ می خواستی بشناسی؟!من عمو گیمی ام!اومدم تو رو آدمت کنم پسرک پشمک به سر!

نمی دونم آب دهنم رو قورت داده بودم یا نه که یهو دستش رو دراز کرد،یقه مارو گرفت و به اندرون مانیتور شوتاند. یه لحظه چشمام رو بسته بودم و یه لحظه بعد که باز کردم چشامو وسط یه دشت بزرگ افتاده بودم،سرسبز با حال،آسمون آبی ، آبی یه درخت گنده اون وسط بالا روی آسمون یه چیزی بود! اون وسط یکی خورشید رو کنده و جاش یه "microsoft windows 7" چسبونده بود!این اجنبیها هم عجب توطئه هایی می کنند به خورشید و ماه هم رحم نکردن!همین جوری که به آسمون خیره شده بودم یه چیزی مثل یه فلش از جلو من رد شد!داد زدم:

- اوهــوی!چیز موس بیا این ور منم سوار کن... تو!

سرم رو که برگردوندم،عمو گیمی رو دیدم که داشت موس رو می برد طرف یکی از میوه هایی که به درخت آویزون بود.روی میوه یه چیزی نوشته بودن.می تونستم بخونم.نوشته بودن"MORTAL KOMBAT"...

***

لطفا نظر بدید تا ببینم ادامه اش بدم یا نه ممنون!
 
پاسخ
#2
آینده درخشانی خواهی داشت. این خط | و این نشان _
داستان رو خیلی خیلی تخیلی نکن. سعی کن بیشتر از ترس الهام بگیری
حتما ادامه بده !

 
پاسخ
#3
خیلی عالی بود تورو خدا ادامه بده. منتظرم
پاسخ
#4
قسمت دوم!

نه..نه،جون بیل گیتس اون رو نزن!

عمو گیمی بی توجه به آه و ناله های بنده نشانگر موس را دوبار روی "MORTAL KOMBAT"کوبید.تق تق!یک لحظه بعد همه جا تاریک شده بود و تنها چهره پشمک وار عمو گیمی که صورتش را به مانیتور چسبانده بود دیده می شد.چند لحظه بعد یه چراغ روشن شد.بالاخره تونستم اطرافم را ببینم،آدم هایی دور و برم بودند که گذاشته بودنشون توی شیشه و اون ها هم مثل حیوون هایی که خشکشون کرده ان.با دقت که نگاه کردم یکی شون رو شناختم!جلو تر رفتم سرم رو نزدیک شیشه بردم و دستم رو روی شیشه گذاشتم که ناگهان کسی که داخل شیشه بود فریاد زد"GET OVER HERE"!

خودش بود."اسکورپیون".شیشه که کنار رفت یک فهرست بالای سرم ظاهر شد.فهرست درجه سختی بود.عمو گیمی که از اون بالا به من نگاه می کرد،داد زد:

- تا حالا اینو چند دفعه بازی کردی!
- به جون عمو یکی دو بار بیشتر نبود!

عمو گیمی هم که از ظاهرش معلوم بود در پوست خودش نمی گنجد،گفت:

- خوبه،خیلی خوبه یوها ها ها ها ها ها!

بعد از اون هم صدای دلنگ دلنگ از بالای سرم بلند شد.

- چی؟!من تو عمرم تا حالا "HARD" هم بازی نکردم،حالا تو گذاشتیش رو "EXPERT"!

- خوبه،بالاخره یاد می گیری!یوهو هوها ها ها!

در چنین مواقعی آدم به طرز خاصی علاقه داره که شصت پاش رو گاز بگیره ولی با صدای دل انگیزی که از پشت سرش می گه"GET OVER HERE"اسم خودش رو هم فراموش می کنه!

دلنگ دلونگ!

زمین و زمان دور هم چرخیدند و چرخیدند و من خودم رو داخل یه دخمه تاریک دیدم که یه غول تشن هم یک طرفش روی یه صندلی عهد خیلی خیلی قدیم نشسته بود و همینکه ما رو دید یه نگاه به من انداخت و گفت:

- این کیه دیگه؟!ما از این باگ ها نداشتیم!

عمو گیمی از اون بالا داد زد:

- اوهوی تو از کی تاحالا آمار گیر شدی شائو پرفکت،بگم اون سری تو گیم نت سر همین کوچه...

- ما و عمو گیمی که این حرف هارو نداریم.اصلا ولش کن آقا"FIGHT"!

هنوز کلمات از حلق منحوسش بیرون نیومده بود که احساس کردم وسط هوا معلقم و دارم پرت می شم.هنوز با آرامش به دیوار کوبیده نشده بودم که یهو دیدم اسکورپیون از اون طرف ظاهر شد و شترق!جایتان خالی شیشتا از مهره های کمرم خرد شدن.اون ور روی زمین ولو شده بودم،ذهنم با سرعتی سرسام آور به کار افتاده بود.یه چیزی به ذهنم رسید!سریع از جام بلند شدم و گارد گرفتم!

شروع کرد به لگد زدن ولی لگد ها به من نمی خورد.از پشت گارد زبونم رو در آوردم و گفتم:

- اوفوینو!

یه لبخند همچین ملیح زد.(از پشت اون ماسک چه طوری لبخند و ملیح بودن لبخندش رو تشخیص دادم شامل اسراره.بعله!) دستش رو برد بالا و آتیش هیکل مبارکم رو احاطه کرد. دیگه نای تکون خوردن نداشتم.نشستم روی زمین،تمام بدنم کبود شده بود و دلم می خواست بزنم زیر گریه که...

که شائو شصتش رو برعکس کرد و داد زد:

- "FINISH HIM"

اسکورپیون ملعون هم از اون طرف داد زد:

- جوووووون!

مغزم در شرف انفجار بود،داد زدم:

- چی چی می گی!من که هنوز خسته نباختم،خسته هم نشدم!

- چرا خسته شدی،دیگه نا نداری.

- تو از کجا می دونی؟!

- من چشم بصیرت دارم!

و در این جا بود که من اولین بار با فلسفه مورتالی آشنا شدم.در حسرت این بودم که بعد از من لب تاپ و تبلتم چی می شن و به بازی هایی که به زودی به دست فک و فامیل چپاولگر خواهند افتاد بودم که همه جا تاریک شد...

***

قسمت بعدی به زودی!

از نظراتتون خیــــــــــــــــــــــــــلی ممنونم!منتظر نظرات جدیدتون هستم!
پاسخ
#5
من معمولا تو فروم نظر نمی دم ولی این داستان عالی بود و حتما آینده ای درخشان با اسب سفید پیشت میاد!
امیدوارم موفق بشی حتما ادامه بده
پاسخ
#6
خوبه [img]images/smi/s0 (62).gif[/img]
وقتی داری از زبون کسی مینویسی پشتش اسمشم بنویس
مثلا
- چی چی می گی!من که هنوز خسته نباختم،خسته هم نشدم!
[align=right][align=right]- چرا خسته شدی،دیگه نا نداری.
[align=right][align=right]- تو از کجا می دونی؟!
[align=right][align=right]- من چشم بصیرت دارم!
کی داره چی میگه؟؟؟؟؟؟؟؟[img]images/smi/s0 (60).gif[/img]
پس تو نقد ها قبل هر جمله گوینده رو هم بیان کن
[align=right](من)- چی چی می گی!من که هنوز خسته نباختم،خسته هم نشدم!
[align=right][align=right](اسکورپیون)- چرا خسته شدی،دیگه نا نداری.
[align=right][align=right](من)- تو از کجا می دونی؟!
[align=right][align=right](اسکورپیون)- من چشم بصیرت دارم!
[img]images/smi/s0 (62).gif[/img][align=right] 
 War Never Ends Quietly  
پاسخ
#7
با حال بود ادامه بده[img]images/smi/s0 (62).gif[/img][img]images/smi/s0 (24).gif[/img]
[تصویر:  TLOU-Ellie-review.png]
پاسخ
#8
لایک داری خداییش [img]images/smi/s0 (29).gif[/img]
دس مریزاد[img]images/smi/s0 (74).gif[/img]
عالی بود
 
پاسخ
#9
شما هم منتشر سورپرایز باش
داستانت چالبه[img]images/smi/s0 (74).gif[/img]
ادامه بده
پاسخ
#10
مرحبا!!!!خوشمان امد و همی خشتک!!!!درانیدیم!!!
وقتی برنده میشوی، نیازی به توضیح نداری! وقتی می بازی چیزی برای توضیح دادن نداری!

وقتی یک ملت برای فرهنگ و نژاد و ملیت خویش ارزشی قائل نشد و حقی را که طبیعت برای نگاهداری نژاد پاکش به او ارزانی داشته بود پایمال ساخت و به بیگانگان روی آورد و تسلیم شد دیگر حق ندارد از شکست و بدبختی سیاسی که خودش باعث آن شده است شکایت کند
                                           
                                                    آدولف هیتلر
پاسخ


موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
Lightbulb سایه ها می آیند...به زودی فصل دوم{ آغاز تغییر...} adam76 25 9,391 11-21-2014, 08:20 PM
آخرین ارسال: mammad78
  زامبی ها را دوست داشته باشیم!(آپدیت می شود!) adam76 19 7,257 10-22-2014, 12:49 AM
آخرین ارسال: mammad78

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان