امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
روزی که عمو گیمی آمد...آغاز فصل دوم!(آپدیت می شود.)
#28
فصل دوم:

خب شاید بین زمین و هوا معلق بودن و سقوط با شتاب ده متر بر ثانیه،تاثیر چندانی روی روحیه ی پولادینم نداشت اما ماشین غول پیکری که با سرعتی سرسام آور مردم رو به چپ و راست پرت می کرد،موفق شده بود خم به ابروانم بیاورد.البته این که این غول بی شاخ و دم از کجا آمده بود...خب تا وقتی که من را از بیست سانتی زمین گرفت و جلوی صورتش گذاشت برای من هم سوال بود،اما درست وقتی که با هام چشم در صورت شدیم و بنده لوگوی INTEL CORE I5 را روی پیشونی مبارکش برانداز کردم و این کلمات که به طور کل غلط نگارشی داشت از دهانشون خارج شد ملتفت شدم:

- من خسته از تو!خسته از این کلاه بر سر دار ها!FU*E YOU! از جلو چشمم خفه شو!

خیلی حس بدی داشتم از این که تا به این حد در تربیت لب تاپم سهل انگاری کرده بودم.با این حال قبل از این که نتیجه اون هم برقی که ریختم تو باتریش رو ببینم دوباره شوت شدم و گر شوت باید،باید این سان!هیچ لذتی به این اندازه شیرین نبود که با ژست سوپرمن وار به سمت صفحه نمایش و صورت عموگیمی که به نحوی غریب مظطرب به نظر می رسید را ندارد آن هم در شرایطی که نمی دانید برای چه چیزی شوت شده اید!

باور کنید دوباره ایستادن روی کف اتاقم با اون پیژامه راه راه(حداقل از گل گلی که بهتره![img]images/smi/s0 (83).gif[/img]) احساسی به من می داد که ... که ... لطفا در این بخش از خلاقیت خودتون استفاده کنید مال من دیگه آخراشه!ولی این احساس مجهول تا وقتی که یک شیء عجیب به پس کله بنده اثابت کرد و بنده رو به یک بی هوشی چند ساعته برد،بیشتر پایدار نموند و همه جا تیره و تار شد.

بعد از چند ساعت که با تقلا چشمانم رو باز کردم،با یک چهره آشنا و کمی تا قسمتی منفور رو به رو شدم که ریش شصت و پنج سانتی اش را به دور گردنش پیجانده بود و سعی می کرد که لبخندی ملیح بزند(من که شخصا عضویتش رو در گروه داعش را با اون سر و وضع تایید می کردم!) که صد البته بیشتر به نظر می رسید می خواهد دندان هایش را به دندانپزشک نشان دهد.راجع به بوی دهانش هم نمی شود چیزی گفت.نگران کننده ترین مسئله دهان نیمه باز عمو گیمی بود که با صورت من تنها سه انگشت فاصله داشت و حالا تصور کنید که با صدایی نسبتا بلند می گفت:

- حالت خوبه بچه!

- آره..آره خوبم.

- خوبـــــــــــــــــــــــــه!

خدا می داند که با ادای هر کلمه ای که به زبان می آورد چه قدر سوراخ لایه اوزون را عریض تر می کرد.اما با تمام این حرف ها هنوز آن قدر عقلم سرجایش بود که از خوشحالی عمو گیمی از سلامتیم تعجب کنم.قیافه ای نسبتا متعجب به خودم گرفتم و گفتم:

- چه طو..

اما قبل از این که کامل حرفم را بزنم جواب داد:

- خو می دونی پسر جون،وقتی خواب بودی این لب تاپت یه کم قاطی کرد و خو [img]images/smi/s0 (25).gif[/img]

چشم هایم را تنگ کردم و گفتم:

- خب چی؟

با دو دست وحشیانه ریش هایش را خاراند و یک موجود کوچولو را که بی تشابه به سوسک نبود را بیرون کشیده و از پنجره به بیرون پرتاب کرد و خودش هم به همان جهت اشاره کرد.پنجره؟!پنجره چه ربطی به لپ تاب من داشت؟خیلی آرام از جایم بلند شدم،سرم هنوز زق زق می کرد و اندکی سر گیجه داشتم.به دیوار کنار پنجره تکیه دادم و به بیرون نگاه کردم لپ تاپم میان کوچه خورد و خاک شیر شده بود و  صفحه نمایشش  به دو قسمت کاملا مساوی تقسیم شده بود.

لب تاپ خیلی محشری نبود ولی خب به هر حال آن قدر ها هم بد نبود.حداقل تنها وسیله ارتباطی من با اخبار و دنیای گیم بود با بهت ،خشم و بد بختی گفتم:

- کی این کارو کرد؟

بلند فریاد زدم،دلم می خواست عمو گیمی فقط یک کلمه بگوید تا همان کاری که او با لب تاپم کرده را عینا با او انجام دهم پس دوباره فریاد زدم:

- کی بود؟

- ما بودیم آقا، ببخشید!

صدایش شبیه صدای عمو گیمی نبود،حقیقتا بیشتر شبیه صدای مردی جوان بود.از روی کنجکاوی لحظه ای سرم را برگرداندم و ...

- لئون!لئون، اسکات، کندی!

- آقا فقط من نبودم. اینا هم بودن آقا!

سپس دستش را دراز کرد و یک نفر را به سمت خودش کشید:

- این یکی شون آقا!

- کراتوس!

- غلط کردیم آقا!تو رو خدا ما رو ببخشید آقا!

آن قدر مبهوت دو مردی که در برابرم بودند شده بودم که حتی صدای آژیر پلیس که از خیابان می آمد هم نتوانست من را به خودم بیاورد...


***

بابت تاخیر ها معذرت و پوزش فراوووووووووووووووووووووووووووووووون!دنبال دو تا مردم که بیان سایه ها می آیند و زامبی ها را دوست داشته باشیم رو تقبل کنند!آ باریکلا جوون های با استعداد مملکت! نظر هم فراموش نره!

 
YOU WILL NEVER WALK ALONE
پاسخ


پیام‌های داخل این موضوع
RE: روزی که عمو گیمی آمد...(آپدیت می شود.) - توسط adam76 - 12-28-2014, 12:17 AM

موضوع‌های مشابه…
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
Lightbulb سایه ها می آیند...به زودی فصل دوم{ آغاز تغییر...} adam76 25 9,525 11-21-2014, 08:20 PM
آخرین ارسال: mammad78
  زامبی ها را دوست داشته باشیم!(آپدیت می شود!) adam76 19 7,412 10-22-2014, 12:49 AM
آخرین ارسال: mammad78

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان