پس از مدت ها ایده ی جدیدی پیدا کردم و تصمیم گرفتم با همکاری کسری کاظمی (بدبوی) عزیز یه داستان نقش آفرینی از اون بنویسم.احتمالا داستان نقش آفرینی "هزارتو" کسری رو خونده باشید و با نحوه پیشروی در داستان نقش آفرینی (RPG) آشنا شده باشید.شما میتوانید در داستان ها نقش آفرینی کنترل شخصیت اصلی داستان رو برعهده بگیرید و داستان رو با میل خود پیش ببرید.داستان "پایان افسانه" دارای اتفاقات هیجان انگیزی میباشد که مهمترین قسمت آن را در پایان قسمت اول این داستان خواهید دید و در آنجاست که به گفتهی بنده پی خواهید برد.داستان بر عهده بنده بوده و وظیفه نقش آفرینی کردن داستان را کسری عزیز بر عهده دارد.اما قبل از انتشار قسمت اول داستان،یک پیش درآمد و بقول معروف،یک مقدمه را برای داستانم تهیه دیدم که البته نقش آفرینی نیست اما شما را با اتفاقات قبل از داستان آشنا میکند.اگر دوست دارید بیشتر با این گونه داستان ها آشنا شوید،داستان نقش آفرینی کسری کاظمی را از دست ندهید:
لندن - 1999 میلادی:
بزرگترین فستیوال علمی انگلستان نزدیک است! دانشمندان بزرگی از سراسر جهان جمع میشوند.طبق برنامه ریزی هرساله،هر گروه از دانشمندان باتوجه به موضوع خواسته شده، نظریه هایشان را ارائه میدهند.اما همه میدانند که گل سرسبد این فستیوال دو گروه علمی دکتر هاجسون و گروه علمی دکتر رابینسون است که هرساله نظریاتشان در این فستیوال بسیار قابل قبول بوده و رقابت شدیدی با هم دارند.بر خلاف سالهای پیش،امسال موضوع دشواری برای این فستیوال مهم در نظر گرفته شده است؛ایـدز! بیماریای ناعلاج که مطمئنا رسیدن به درمان آن،جهان را دگرگون خواهد ساخت! همینطور کسی که به درمان آن دست پیدا کند،به شهرت و ثروت فراوانی خواهد رسید! اینبار گروه علمی دکتر هاجسون و دوستش تامی کلارک کار سختی در مقابل گروه علمی دکتر رابینسون دارند.
تابستان 1999 میلادی:
هاجسون و کلارک هر روز تلاش گسترده ای برای یافتن محلول مورد نیاز دارو درمان ایـدز میکنند.هر روز چندین ماده و عنصر را مخلوط میکنند و باز هم شکست میخورند.دیگر طاقتشان به سر رسیده.یکماه از تابستان گذشته و فرصت دیگری تا پاییز نمانده است.روزی دکتر هاجسون از ترکیب دو ماده مهم راز جدیدی کشف میکند،اما این به تنهایی کافی نیست! همچنان یک مادهی دیگر نیاز است!در حالی که 15 روز تا پاییز و شروع فستیوال مانده کلارک به نتایج جدیدی پی میبرد! سومین ماده نیز یافت شد.دارو ایـدز کشف شد و آنها منتظرند تا فستیوال آغاز شده و نتایج خود را اعلام کنند! هاجسون از کلارک میخواهد،فرمول مادهها را نزد خود نگه داشته و تا شروع فستیوال آنرا مانند راز حفظ کند! او نامی رمز آلود را برای مادهها انتخاب میکند.کلارک و هاجسون هر کدام یک استوانه کوچک را از هر ماده پر کرده و در گردن بند خود مخفی کردند.یکی دیگر از مادهها را در آزمایشگاه خود قرار دادند.چیزی دیگر تا شروع فستیوال نمانده تنها یک روز!
یک روز مانده به شروع فستیوال بزرگ انگلستان و شروع پاییز 1999 میلادی:
دکتر رابینسون نتوانسته بود کاری را به پیش ببرد و دریافتن دارو ایـدز ناتوان ماند! اما در صورت پیروزی گروه دکتر هاجسون،اعتبار او به شدت پایین میآمد! پس تصمیم به یک کار خلافکارنه گرفت.سارق بزرگی را از محله جنوبی "پکهام" لندن یافت و برای خرابکاری به آزمایشگاه هاجسون فرستاد.سارق شبانه وارد آزمایشگاه شد ولی خبری از دارو نبود.اما چشمش به یکی از آن ماده های مهم خورد که در آزمایشگاه مانده بود! سپس با رابینسون تماس گرفت. رابینسون که دید رازی پشت آن ماده خوابیده به سارق گفت که مواد رادیو اکتیوی را درون آن ماده خالی کند.همچنین جیوه محترقه را یافته و درون آن خالی کند! این یعنی یک انفجار بزرگ!
اولین روز پاییز 1999 میلادی:
سرانجام روز فستیوال فرا میرسد.انتظار ها زیاد است.خبرچینها این را به همه اطلاع دادند که گروه دکتر هاجسون امسال دارو ایـدز را کشف کرده! پاپوش رابینسون بزودی جواب خواهد داد! او نیرو های امنیتی و سرپرست مسابقات را مطلع کرده و از انفجار بزرگ و تروریـستی در فستیوال توسط گروه دکتر هاجسون خبر داده! حال ورق بسوی دیگری برمیگردد! در حالی که همه منتظر سخنرانی بزرگان این فستیوال هستند، نیرو های امنیتی انگلستان دکتر هاجسون و دکتر کلارک را به جرم استفاده از مواد اتـمی کشنده و اقدام به ساخت مواد کشتار جمعی دستگیر و آنها را متهم به عملیات تروریـستی میکنند.رسانه ها این خبر را بازتاب داده و این اتفاق را مایه ننگ انگلستان میخوانند و از دولـت انگلستان میخواهند تا دکتر هاجسون و کلارک را بسزای اعمالشان برسانند.حال گروه دکتر هاجسون خود را برای تبرئه از گناهی که مرتکب نشدند،آماده میکنند! داداگاه بزودی برگزار خواهد شد!
روز دادگاه:
دادگاه فرا میرسد.دادگاه تایید میکند که توانسته ماده کشتار جمعی را در دارو گروه دکتر هاجسون یافت کند و اتهامات او آشکار است! دفاعیات هاجسون ثمر بخش نیست.وزیـر علوم انگلستان که دکتر هاجسون را میشناسد و میداند که او چنین کاری را هیچوقت انجام نمیدهد با قاضی مشورت کرده و به دفاع از هاجسون و کلارک،پیشنهاد عفو رای دادگاه را میدهد.دادگاه بخاطر زحمات او از رای حبس ابد آنها صرف نظر کرده و رای دیگری را صادر میکند:طبق رای دادگاه دکتر هاجسون و دکتر کلارک به همراه همسران خود به شهرک محافظت شده در مناطق قطبی سیبری که جهت فعالیت های صلح جویانه و علمی واقع شده است به مدت بیست سال تبعید میشوند و ورود آنها به کشورهای دیگر بدون اجازه دولـت انگلستان ممنوع میباشد.
28 مِی 2015:تابستان 1999 میلادی:
هاجسون و کلارک هر روز تلاش گسترده ای برای یافتن محلول مورد نیاز دارو درمان ایـدز میکنند.هر روز چندین ماده و عنصر را مخلوط میکنند و باز هم شکست میخورند.دیگر طاقتشان به سر رسیده.یکماه از تابستان گذشته و فرصت دیگری تا پاییز نمانده است.روزی دکتر هاجسون از ترکیب دو ماده مهم راز جدیدی کشف میکند،اما این به تنهایی کافی نیست! همچنان یک مادهی دیگر نیاز است!در حالی که 15 روز تا پاییز و شروع فستیوال مانده کلارک به نتایج جدیدی پی میبرد! سومین ماده نیز یافت شد.دارو ایـدز کشف شد و آنها منتظرند تا فستیوال آغاز شده و نتایج خود را اعلام کنند! هاجسون از کلارک میخواهد،فرمول مادهها را نزد خود نگه داشته و تا شروع فستیوال آنرا مانند راز حفظ کند! او نامی رمز آلود را برای مادهها انتخاب میکند.کلارک و هاجسون هر کدام یک استوانه کوچک را از هر ماده پر کرده و در گردن بند خود مخفی کردند.یکی دیگر از مادهها را در آزمایشگاه خود قرار دادند.چیزی دیگر تا شروع فستیوال نمانده تنها یک روز!
یک روز مانده به شروع فستیوال بزرگ انگلستان و شروع پاییز 1999 میلادی:
دکتر رابینسون نتوانسته بود کاری را به پیش ببرد و دریافتن دارو ایـدز ناتوان ماند! اما در صورت پیروزی گروه دکتر هاجسون،اعتبار او به شدت پایین میآمد! پس تصمیم به یک کار خلافکارنه گرفت.سارق بزرگی را از محله جنوبی "پکهام" لندن یافت و برای خرابکاری به آزمایشگاه هاجسون فرستاد.سارق شبانه وارد آزمایشگاه شد ولی خبری از دارو نبود.اما چشمش به یکی از آن ماده های مهم خورد که در آزمایشگاه مانده بود! سپس با رابینسون تماس گرفت. رابینسون که دید رازی پشت آن ماده خوابیده به سارق گفت که مواد رادیو اکتیوی را درون آن ماده خالی کند.همچنین جیوه محترقه را یافته و درون آن خالی کند! این یعنی یک انفجار بزرگ!
اولین روز پاییز 1999 میلادی:
سرانجام روز فستیوال فرا میرسد.انتظار ها زیاد است.خبرچینها این را به همه اطلاع دادند که گروه دکتر هاجسون امسال دارو ایـدز را کشف کرده! پاپوش رابینسون بزودی جواب خواهد داد! او نیرو های امنیتی و سرپرست مسابقات را مطلع کرده و از انفجار بزرگ و تروریـستی در فستیوال توسط گروه دکتر هاجسون خبر داده! حال ورق بسوی دیگری برمیگردد! در حالی که همه منتظر سخنرانی بزرگان این فستیوال هستند، نیرو های امنیتی انگلستان دکتر هاجسون و دکتر کلارک را به جرم استفاده از مواد اتـمی کشنده و اقدام به ساخت مواد کشتار جمعی دستگیر و آنها را متهم به عملیات تروریـستی میکنند.رسانه ها این خبر را بازتاب داده و این اتفاق را مایه ننگ انگلستان میخوانند و از دولـت انگلستان میخواهند تا دکتر هاجسون و کلارک را بسزای اعمالشان برسانند.حال گروه دکتر هاجسون خود را برای تبرئه از گناهی که مرتکب نشدند،آماده میکنند! داداگاه بزودی برگزار خواهد شد!
روز دادگاه:
دادگاه فرا میرسد.دادگاه تایید میکند که توانسته ماده کشتار جمعی را در دارو گروه دکتر هاجسون یافت کند و اتهامات او آشکار است! دفاعیات هاجسون ثمر بخش نیست.وزیـر علوم انگلستان که دکتر هاجسون را میشناسد و میداند که او چنین کاری را هیچوقت انجام نمیدهد با قاضی مشورت کرده و به دفاع از هاجسون و کلارک،پیشنهاد عفو رای دادگاه را میدهد.دادگاه بخاطر زحمات او از رای حبس ابد آنها صرف نظر کرده و رای دیگری را صادر میکند:طبق رای دادگاه دکتر هاجسون و دکتر کلارک به همراه همسران خود به شهرک محافظت شده در مناطق قطبی سیبری که جهت فعالیت های صلح جویانه و علمی واقع شده است به مدت بیست سال تبعید میشوند و ورود آنها به کشورهای دیگر بدون اجازه دولـت انگلستان ممنوع میباشد.
16 سال از تبعید دکتر هاجسون و دکتر کلارک در سیبری میگذرد.حال هرکدام از آنها دارای یک دختر 15 ساله به نامهای "الی" و "کیتی" هستند.آنها دل خوشی از وطن خود ندارند.اما برای ثابت کردن بیگناهی خود تلاش خود را میکنند تا دوباره داروی ایـدز را بسازند اما بخواطر کمبود امکانات و بر هم خوردن شرایط آب و هوایی در ساخت مواد لازم این دارو ناتوانند! مشکل آنها ماده سوم است؛ چون اگر یادتان باشد دو ماده دیگر را در گردنبد خود مخفی کرده بودند! روز های سرد گذشته اما تابستان نیز در سیبری سرد است.کلارک که دیگر خسته شده سعی میکند تا ماده دیگری را جایگزین ماده سوم کند! اما به یک نتیجه مهم میرسد.نتیجه که بسیار عجیب است و با عقل جور در نمیآید! سریعا هاجسون را خبر میکند.آنها بر روی شعله ی آتش چه میبینند؟! هاجسون سریع ماده را برداشته و برای مخلوط کردن با دو ماده دیگر خود را آماده میکند! کلارک مانع این کار میشود و به هاجسون میگوید ممکن است اینکار معادلات دنیا را تغییر دهد! هاجسون مقداری از آن مواد را برداشته و آنرا نیز در استوانه ای کوچک میریزد.اما کجا میتواند امن باشد؟! بله! الی دختر دکتر هاجسون. هاجسون بسوی الی میرود و آن استوانه را درون گردنبد الی قرار میدهد و به او میگوید:
این ماده ای که الان دست توهست خیلی مهمه! این ماده چیز عجیبیه. چیزی شبیه بیدار شدن افسانه ها! فقط قول بده ازشون خوب مراقبت کنی،من میخوام مقداری از اون رو که پیش خودم نگه داشتمو رو با دو ماده دیگه امتحان کنم! پس هر اتفاقی که افتاد اون رو از دست نده!بهم قول بده!
الی قول میدهد از آن محافظت کند و به همراه کیتی به دنبال سگشان میروند! آنها آنقدر سگشان را دنبال میکنند که به جنگل های اطراف شهرکشان رسیده اند.
اما مدتی نگذشته بود که صدای انفجار مهیبی حواس کیتی و الی را به سمت خودش پرت میکند! آنها ترسیده اند،صدا از طرف شهرکی که خانه شان آنجاست میاید! آنها خیلی دور شدند اما بدتر از آن این است که بهمن شروع به ریزش میکند.بهمن در حال سقوط به سمت جنگل و روستا هاست! کیتی و الی از ترس پا به فرار میگذارند.بهمن به سرعت در حال نزدیک شدن است...اما این راه به کدام طرف میرود؟...
این بود مقدمه ای از داستان "پایان افسانه"، مطمئنا در داستان اصلی ما که بصورت نقش آفرینی هم خواهد بود اتفاقات عجیبی رخ میدهد! و اما اینکه چه بلایی سر الی و کیتی میاید؟! بهمن با رسیدن به شهرک آنها،چه خساراتی به جای میگذارد؟ آیا هاجسون و کلارک بهمراه همسرانشان در شهرک جان سالم به در میبرند؟! آن ماده ها چه بودند؟! هاجسون و کلارک در آتش چه دیدند؟! همه ی این اتفاقات را در اولین قسمت از "پایان افسانه" خواهید خواند!
با ما همراه باشید و نظرتان را بگویید!