ارسالها: 994
موضوعها: 67
تاریخ عضویت: Jul 2014
پلتفرم های شما:
10-24-2015, 04:50 PM
(آخرین ویرایش: 10-26-2015, 03:14 PM، توسط Seed.)
هر چی گشتم تو این انجمن دیدم یه همچین چیزی وجود نداره و واقعا هم جاش خالیه، چون واقعا Dota2 داستان زیبایی داره و تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم و درباره داستان هیروها و بازی بحث کنیم و یا اینکه در رابطه با ارتباط هیروها و داستان با هم دیگه بحث کنیم.
همچنین اگه شد عکسهای جالب و خندهدار هم قرار بدیم مثه زیر که خوب میشه
عکسها و مطالب جالب DOTA 2
دقت داشته باشید که میتوانید داستان هیروها را بهصورت ویدیو در اینجا قرار بدید.
نمونه: کلیک
رابطه میان هیروها:
Vs هیروهای Lina و Crystal Maiden دو خواهر هستند که با هم رقابت خونین دارن.
vs هیروی Medusa از طریق رابطههای خودش، زئوس و خواهر یا شایدم دختر او را میشناسد؛ البته مدوسا زیاد طرفدار زئوس نیست ولی یک خدا رو تو لیست سیاهش نمیزاره.
vs vs vs vs روبیک جزء معدود کسانی میباشد که Invoker رو از روزهای اول زندگیش میشناسه، تا حدی اون رو میشناسه که میدونه Invoker اوایل دوست نداشته اسمش Invoker باشه و خودش رو Arsenal Magus صدا میزده. [font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]Undying هم همینطور، او هم تنها خاطراتش رو با Invoker گذرونده و [font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]Skywrath Mage هم مثل اینکه ملاقات کوتاهی با Invoker داشته؛ اما متاسفانه Invoker اون رو به یاد نمیاره؛ مثل اینکه Mirana هم شناخت کوتاهی از Invoker داره.[/font][/font]
[font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]vs هیروی Dazzle کسی هستش که قدرت Huskar رو بهش داده؛ اما مثل اینکه Huskar از این کار زیاد خوشش نیومده، چون اون فقط میخواست که جایی بین خدایان داشته باشه و بعد اون زمان Huskar همواره به دنبال Dazzle هستش که اون رو بکشه.[/font][/font]
[font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]وAghanim: جالب اینجاست بدونید که Rubick پسر [font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]Great Aghanim هستش، یعنی همون کسی که آیتم Aghanim رو ساخت.[/font][/font][/font]
[font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]vs هیروهای Anti-Mage و Abaddon با هم دیگر برادرند، البته وقتی بچه بودن مادرشون خیلی Abaddon رو دوست داشت و از Anti-Mage خوشش نمیومد، واسه همین این 2تا از اون موقع با هم دیگه دشمنی پیدا میکنن و اگر دقت کنید بعد از مبارزه این 2هیرو اگه Abaddon پیروز بشه Anti-Mage بهصورت اتفاقی میگه:Mother Always Liked You Best[/font][/font][/font]
[font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif], : Lanaya باقي ماندههاي محدود از "Violet Archives" رو ميخونه، که احتمالا شامل بعضي از نوشتههاي Tinker هم ميشه. احتمال داره که Templar Assassin از سرنوشت Tinker خبر داره و ميدونه که اون چطوري از واقعهاي که بقيه نميتونستن، جون سالم به در برد، اگرچه اون هيچ وقت از Tinker اسمي نميبره.[/font][/font][/font][/font]
[font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][font=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]به زودی تعداد بیشتری قرار میگیره و شما هم امیدوارم با ما همکاری کنید.[/font][/font][/font][/font]
ارسالها: 994
موضوعها: 67
تاریخ عضویت: Jul 2014
پلتفرم های شما:
10-24-2015, 08:19 PM
(آخرین ویرایش: 10-25-2015, 08:37 PM، توسط Seed.)
داستان هیروی Drow Ranger
Drow Ranger نامی است که به Traxex داده شده است که به صورت شوخیآمیز، یک نام خوب و کوتاه برای مردم نسبتا تنفر آمیز Drow است؛ اما Traxex خودش یک Drow نیست. والدین او در یک کاروان راهزنان، مسافر بودند که باعث خشم مردم آرام Drow شد و کاروان را قتلعام پر سر صدایی کردند. بعد از اینکه قضیه آن جنگ حل و فصل شد، مردم Drow یک دختر کوچک که در واگنهای نابود شده مخفی شده بود، کشف کردند و توافق کردند که نمیتوان آن بچه را کنار گذاشت.
او حتی زمانی کودکی خود را در هنرهایی که داشت، طبیعی جلوه داد هنرهای ارزشمندی مانند: مخفیکاری، سکوت، ظرافت در روح، وگرنه در بدن خود او ممکن است یک دمدمی بوده است که به خانه ی مناسب خود برگشته است. اما هنگامی که او بزرگ شد، با توجه به خانوادهای که در آن زندگی میکرد، او فکر کرد که مانند آنها زشت است! ولی حقیقت این بود که در کل ویژگیهای او صاف و مناسب، کاملا عاری از زگیل (و جوش) و موهای زائد درشت بود؛ جدا از قبیلهای که در آنجا به انتصاب رسیده بود، او آنجا را برای به تنهایی زندگی کردن در جنگل ترک کرد. مسافران گمشدهای که راهشان را از میان جنگل پیدا کرده بودند، گاهی اوقات از یک ولگرد خانه بدوش (ranger) زیبا که به آنها از اعماق درختان جنگل خیره هست و هنگامی که آنها میخواهند به او نزدیک شوند؛ صحبت میکنند. لاغر و یواشکی، Hot و یخی، او مانند غبار در سکوت حرکت میکند. تو میشنوی زمزمهای که می گوید تیرهای یخی اش در حال پیدا کردن قلب یک دشمن است...
منبع
ویدیوی داستانی او: کلیک
ارسالها: 421
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2015
پلتفرم های شما:
اقا اينجا درخواست هم ميشه داد؟
اگه ميشه داستان Wind ranger رو ميخواستم اگه هم نميشه كه هيچي hy:
ارسالها: 994
موضوعها: 67
تاریخ عضویت: Jul 2014
پلتفرم های شما:
10-25-2015, 08:22 PM
(آخرین ویرایش: 10-27-2015, 06:31 PM، توسط Seed.)
داستان هیروی Windrunner
جنگلهای غربى به خوبى از اسرار خود محافظت مىکنند. يكى از اين اسرار Lyralei، استاد كماندار جنگل و فرزند موردعلاقه باد است. او با اسم Windrunner شناخته میشود؛ خانواده او در شب به دنيا آمدند و در اثر طوفان كشته شدند. خانه آنها توسط باد نابود شد و وسايل آنها در باد پراكنده شد. فقط فرد تازه متولد شده در اين زمينهای مرگ و نابودى زنده ماند. در آرامش بعد از طوفان، باد از كودك گريان كه در علفها افتاده بود مراقبت كرد. باد براى كودك ناراحت شد؛ پس او را در هوا بلند كرد و جلوى در يك خانه در روستاى همسايه گذاشت. در سالهای بعد، باد معمولاً به زندگى كودك برمیگشت و هنگامى كه او مهارتهای خود را تقويت مي كرد، او را از دور نگاه مي كرد. حال بعد از سالها تمرين، Windrunner تيرهای خود را درست به هدف ميزند. با سرعتى باور نكردنى حركت مى كند؛ گويى بادى از پشت او را به جلو مىراند. با تيرهای بسيار، او دشمنان خود را مىکشد و به نيروى خود طبيعت تبديل شده است.
داستان هیروی Invoker
در اوايل، جادو هنر ذهن بود و به هيچ ابزاري نياز نداشت؛ بدون نياز به عصا يا چوبدستی و فقط وابسته به ذهن جادوگر، تمام حقههای احضار وابسته به ذهن طراحي شده تا به جادوگر اجازه بده فرمولهای هر جادو رو بدست بياره. قویترین جادوگران در آن زمان، کسانی بودند که قدرت ذهنی زيادي داشتند و با اين حال اين جادوها آنقدر سخت بودند که آنها مجبور بودن فقط به تعداد محدودی از آنها اکتفا کنند و در آنها مهارت کسب کنند. يکي از مهمترین آرزوی جادوگران، اين بود که در طول زندگی خود بتوانند به 3 يا حداکثر 4 جادو دست پيدا کنند. جادوگران عادي بيش از 2 جادو بلد نبودند و جاي تعجب هم نبود زیرا حتي همان 1 جادو هم نياز به داشتن کتاب جادو براي فراموش نکردن آن در مواقع ضروري بود. اما در ميان اين کارآموزان يک استثنا وجود داشت. يک شگفتي با دانش بسيار زياد و حافظه بسيار قوی که کسي نبود جز Invoker. در ابتداي جواني، در حالي که بالا مقامترین جادوگران بيش از 4 جادو را بلد نبودند، او نه 4، نه 5، نه 7، بلکه میتوانست بيش از 10 جادو را در يک چشم بههم زدن استفاده کند. تعداد زيادی جادوی ديگر را ياد میگرفت؛ ولي وقتي آنها را بیارزش ميديد، آنها را از ذهنش براي هميشه پاکسازی ميکرد تا ذهنش جاي يادگيری برای جادوهای ديگر را داشته باشد. يکي از اين جادوها، جادوی جاودانگي بود؛ جادويي هميشگی که کسانی از اون استفاده کردند هنوز هم در بين ما زنده هستند. بيشتر اين جادوگرها که از اين جادو استفاده کردند به آرامی و سکوت به زندگی ادامه ميدهند. با ترس از فاش شدن رازشان، ولي Invoker کسي نيست که قدرتش رو مخفی نگه دارد. او باستانی میباشد. از هر کس و هر چيز بيشتر ميداند و ذهنش هنوز جا برای آموختههای جديد دارد؛ جدا از جادوهایی که Invoker با آنها خود را در غروب آخرين روزهای اين دنيا سرگرم میکند.
ارسالها: 994
موضوعها: 67
تاریخ عضویت: Jul 2014
پلتفرم های شما:
10-26-2015, 02:29 PM
(آخرین ویرایش: 10-26-2015, 02:32 PM، توسط Seed.)
داستان هیروی Anti-Mage
راهبان شهر Turstarkuri، در دره ناهموار کوهی که معبدشان در آن بود، موجهای مهاجمان سلطنتهای کوچکتر رامیدیدند.راهبان در خانه مرتفع خود، واقع گرایانه و دور از جنگهای دنیوی، در مدیتیشنی بودند که هیچ خدا و جادویی نمیشناخت. مدتی بعد لژیون (سپاه) خدای مرده آمد. سربازانی با دستوری شیطانی که همه مردم را وادار به پرستش خدای مرده خود کنند. از سرزمینی که چیزی جز کشتار و جنگ برای هزاران سال نمیدانستند، جسم و روح لژیونهای بیشمار شکست خورده را تیکه پاره کردند و بقیه را بر علیه Turstarkuri در آوردند. صومعه به سختی به مدت دو هفته در مقابل حمله ایستادگی کرد و تنها چند تن از راهبان که به خود زحمت دادند تا از مدیتیشن بیرون بیایند، فهمیدند که مهاجمان تصویرهایی شیطانی بودند که برای بیرون آوردن آنها از مدیتیشن فرستاده شدهاند؛ آنها روی پشتیای ابریشمی که نشسته بودند، مردند و فقط یک جوان زنده ماند. یک زائر که به عنوان دستیار کشیش آمدهبود و به دنبال معرفت بود، ولی هنوز باید توسط معبد پذیرفته میشد. او با ترس به راهبانی که برای او چایی و گزنه سرو کرده بود و همان اول کشته شدند نگاه میکرد. به گروه ضد خدای مرده پیوست و در میان آنها به مقالم بالایی رسید. Turstarkuri را ترک کرد و به سرزمینهای امن رسید و قسم خورد که نه تنها جادوگران خدای مرده را از بین ببرد، بلکه به جادو خاتمه بدهد.
داستان هیروی Pudge
در سرزمینهای Endless Carnage، دورتر به سمت جنوب Quoidge، فردی در شبها بهطور خستگی ناپذیری، دست به کارهای خطرناکی میزند. با ستون فقراتی خمیده و احشائی (اندام درونی) افتاده قطعه قطعه میکند و دل و رودهها را در میآورد؛ طوری که میدان نبرد میتواند در سپیده دم نمایانگر این جرایم باشد. در این سرزمین نفرین شده، هیچ پوسیدگی و تجزیهای رخ نمیدهد. هیج لاشهای درون زمین تجزیه نمیشود و مهم نیست که چقدر قبر را عمیق حفر کرده باشید؛ پرندگان مردارخوار به آنها هجوم میآورند. کسانی که به او (Pudge) نیاز دارند تا وعده غذایشان را برایشان تکه تکه و ریز کند. قصاب خپل تیغههایش را هر بار تیز میکند و هر چقدر از آنها بیشتر استفاده کند، آنها تیز تر و برندهتر میشوند. ســـوییت...ســـوییت...تـــنک، با این صدا گوشت از استخوان جدا میشود؛ تاندونها و رباطها مانند یک کاغذ مرطوب به راحتی پاره میشوند و مانند همیشه Pudge آنها را برای مغازه قصابی، مزه میکند و این از یک لقمه ماهیچه در اینجا و یک جرئه خون در آنجا شروع میشود...و در نهایت فکش را با فشار و بسیار عمیق درون سختترین Torso فرو میکند؛ مانند سگی که دندانهایش را به یک چیز کهنه میسابد.
داستان هیروی Abaddon
چشمه Avernus، منبع خانواده strength میباشد. شکافی در این چشمه مقدس به وجود آمد که باعث نگرانی نسلهای بعد شد و از آن به بعد هر نوزادی که در خانه عظیم Avernus با آب مقدس این مکان غسل داده شود، ارتباط معجزه آسایی بدست میآورد و با این باور بزرگ میشدند که آنها محافظان قدرتمندی از نژاد و سرزمین خود هستند. وقتی نوزادی به اسم Abaddon در این چشمه غسل داده شد، چیزی در مورد او عجیب بود نور برق آسایی از چشم او خارج شد که همه را شکه کرد؛ او مانند تمامی کودکان هم سن و سال خودش آموزش جنگی دید و توانست ر*هبری لشکر خاندانش را در دست بگیرد.او همیشه در جنگها یک تاز بود. زمانی که همه با سلاح تمرین میکردند، او گوشهای برای خود تمرکز فکری و روحی انجام میداد. او از آبی که پشت چشمه بود نوشید و یاد گرفت که چطور روحش را با بخار آن چشمه ترکیب کند و او به موجودی از جنس مه تبدیل شد. در خانه Avernus از پیر گرفته تا جوان، معترض بودند که او از مسولیتهایش سرپیچی میکند؛ ولی وقتی Abaddon به جنگ رفت تمام این اعتراضات پایان یافت. مردم دیدند که این بخار چه قدرتی دارد و میتواند او را بین مرگ و زندگی نجات دهد و تا به حال هیچ یک از رهبران این خاندان این قدرت را نداشتهاند.
|