12-23-2014, 03:59 PM
(آخرین ویرایش: 12-23-2014, 04:14 PM، توسط mr. sam fisher.)
دوستان به چند دلیل قسمت جدید تا ساعاتی دیگر منتشر می شود
هیچ کس متوجه نشد چرا سینا هنوز بیدار نشده .
و
هیچ کس متوجه نشد که چرا سینا به نزدیک ترین بیمارستان منتقل نشد
سنا بر روی تخت بیمارستان دراز کشیده و فقط صدای تاپ تاپ قلبش شنیده می شد.
معلوم بود سینا زنده مانده وعمل بی فایده نبوده ، آقا به خانم اشاره کرد که برود خانه و خودش تنها بماند .
خانم هم پذیرفت ،آقا یه ذره دکتری مو داند و شروع کرد به بررسی کردن سینا که ناگهان متوجه شد ،
اینا نقشه بودی
ولی کمر سینا جوش داده شده بود و سالم بود ولی اون دارو ،دارو بی هوشی نبود بلکه داروی مرگ بود
آقا تا متوجه شد دستور داد که سینا را به ببیمارستان دیگری منتقل کنند و همینطور هم شد.
در آن بیمارستان وقتی دکتر متوجه ماجرا شد .تند شروع کرد به تزریق دارو ها مختلف تا اثر اون داروی بی هوشی که در بیمارستان قبلی تزریق شده یود را خنثی کند
ساعت 11 شب بود و آقا خوابید
صبح روز بد سینا چشمانش رو گشود و با مامان و بابا جدیدش صبحانه خوردند .چند دقیقه بعد صبحانه آقا از سینا پرسید"دیروز را یادت میاد اومدی بیمارستان برای جراحی "
سینا چند دقیقه فکر کرد و گفت "آره.وقت همون قسمتی که دکتر داشت لباسش رو عوض می کرد "
آقا گفت"ممنون" آقا با خودش گفت دیگه فکرمو مشغول نکنم به احتمال قوی یه اشتباه بوده
ولی خود آقا تو اشتباه بود،
سینا بهتر شده بود و به خانه آمد و با ps4 سفید رنگش بازی کرد .[img]/images/smi/new/141.gif[/img][img]/images/smi/new/141.gif[/img][img]/images/smi/new/141.gif[/img][img]/images/smi/new/gamer4.gif[/img][img]/images/smi/new/gamer4.gif[/img][img]/images/smi/new/gamer4.gif[/img][img]/images/smi/new/Laie_73.gif[/img]
و بعد رفت دوش گرفت[img]/images/smi/new/139.gif[/img] خانم صداش زد که بیاد برای نهار و نهار بخورد سینا رفت ناهار بخورد که متوجه یه قضیه شد.اونم که ممکن است خانواده جدید اش را از دست بدهدتمام قضیه رو فهمیده بود اون مردی که پر از کسافت بود (همسایه) اون با پدر و مادر اصلی اش مشکل دارد و م خواهد انتقام بگیرد و همینطور خواهد شد .
سینا داشت نهار می خورد که یه نفر زنگ خانه را زد و آقا به طرف در رفت و در را باز کرد تا ببیند کی پشت در است تا در را باز کرد................
این داستان ادامه دارد
آپدیت4
تاریخ انتشار 1 دی 1393
بله ،معلوم بود سیناقبل عمل یه آمپول بی هوشی زدن بهش که الان 4 ساعت از عمل گذشت و بیدار نشده ، هیچ کس متوجه نشد که دکتر اسم سینا را از کجا می دونه .تاریخ انتشار 1 دی 1393
هیچ کس متوجه نشد چرا سینا هنوز بیدار نشده .
و
هیچ کس متوجه نشد که چرا سینا به نزدیک ترین بیمارستان منتقل نشد
سنا بر روی تخت بیمارستان دراز کشیده و فقط صدای تاپ تاپ قلبش شنیده می شد.
معلوم بود سینا زنده مانده وعمل بی فایده نبوده ، آقا به خانم اشاره کرد که برود خانه و خودش تنها بماند .
خانم هم پذیرفت ،آقا یه ذره دکتری مو داند و شروع کرد به بررسی کردن سینا که ناگهان متوجه شد ،
اینا نقشه بودی
ولی کمر سینا جوش داده شده بود و سالم بود ولی اون دارو ،دارو بی هوشی نبود بلکه داروی مرگ بود
آقا تا متوجه شد دستور داد که سینا را به ببیمارستان دیگری منتقل کنند و همینطور هم شد.
در آن بیمارستان وقتی دکتر متوجه ماجرا شد .تند شروع کرد به تزریق دارو ها مختلف تا اثر اون داروی بی هوشی که در بیمارستان قبلی تزریق شده یود را خنثی کند
ساعت 11 شب بود و آقا خوابید
صبح روز بد سینا چشمانش رو گشود و با مامان و بابا جدیدش صبحانه خوردند .چند دقیقه بعد صبحانه آقا از سینا پرسید"دیروز را یادت میاد اومدی بیمارستان برای جراحی "
سینا چند دقیقه فکر کرد و گفت "آره.وقت همون قسمتی که دکتر داشت لباسش رو عوض می کرد "
آقا گفت"ممنون" آقا با خودش گفت دیگه فکرمو مشغول نکنم به احتمال قوی یه اشتباه بوده
ولی خود آقا تو اشتباه بود،
سینا بهتر شده بود و به خانه آمد و با ps4 سفید رنگش بازی کرد .[img]/images/smi/new/141.gif[/img][img]/images/smi/new/141.gif[/img][img]/images/smi/new/141.gif[/img][img]/images/smi/new/gamer4.gif[/img][img]/images/smi/new/gamer4.gif[/img][img]/images/smi/new/gamer4.gif[/img][img]/images/smi/new/Laie_73.gif[/img]
و بعد رفت دوش گرفت[img]/images/smi/new/139.gif[/img] خانم صداش زد که بیاد برای نهار و نهار بخورد سینا رفت ناهار بخورد که متوجه یه قضیه شد.اونم که ممکن است خانواده جدید اش را از دست بدهدتمام قضیه رو فهمیده بود اون مردی که پر از کسافت بود (همسایه) اون با پدر و مادر اصلی اش مشکل دارد و م خواهد انتقام بگیرد و همینطور خواهد شد .
سینا داشت نهار می خورد که یه نفر زنگ خانه را زد و آقا به طرف در رفت و در را باز کرد تا ببیند کی پشت در است تا در را باز کرد................
این داستان ادامه دارد
آره من برگشتم، ولی میرم و دوباره میام