داستان بازی Max payne 2
داستای نسخه ی دوم درست مثل نسخه ی اول در کوچه های تاریک و غم زده نیویورک اتفاق می افتد.مکس پین دوباره به ان وای پی دی بازگشته است تا انتقام خود رابگیرد و تولید کننده ی مواد مخدر رو بگیره درابتدای بازی در چپتر 1 در پارت 2 مکس پین همان دختر را میبینه که فکر میکرد تو اون حادثه کشته شده بله مونا ساکس مونا میگه مکس مکس و با آسانسور ناپدید میشه بعد از چند مرحله همون تو چپتر 1 مونا میره آپارتمان خونه ی مکس ودر میزنه وبه مکس میگه صبر کن من قصد کشتنت رو ندارم و ... یکم گپ میزنه که مکس اسنایپری رو میبینه که اونجارو نشون گرفته و به مونا میگه اسنایپر ومونا فرارمیکنه ودوباره مونا ناپدید میشه و مکس هم میره تا آدما رو میکشه و میرسه اون بالا اسنایپ رو برمیداره ومیره با دو نفر اشنا میشه تا اونا حواس دشمنا رو پرت کنند تا اون از ساختمان خارج بشه.
تو پارت دوم عشق مونا چشمای مکس رو کور میکنه و در مقدمش دیالوگ ها ردوبدل میشن وهنگام گفتن سخنان به هم همزمان *** بازی می کنند . میخوای با مکس ویس** بخوری یا سیگار بکشی ؟
همسر من و دخترم تو اون حاثه کشته شدند ... من نیازم دارم تاگذشتمو فراموش کنم ... و ... با صدای تیری همه چیز به میخوره ...
مکس و مونا فرار میکنند و مکس از بالای داربست می افتد ودوباره مونا میره ...
مکس میره داخل ساختمان و باشلیک گلوله های دشمن به طرف مواد آتش زا اونجا آتیش میگیره ومکس باید از ساختمان خارج بشه ...
میرسه به پنجره و خودشو میندازه بیرون و روش هم یه تخته ای مافته و گیم پلی اینبار با مونا ادامه پیدا میکنه ومونا طی چند مرحله با مکس دشمنا رو میکشن و اونجا پشت بام ساختمان به هم نزدیک میشن که اسلحه ای میذاره روی سر مونا کی ؟ همون زنه همکار مکس تو ان وای پی دی مکس داد میزنه مونا مونا یه دفعه یه صدای شلیک میاد بله مکس همکار خودش رو میزنه و پلیسا مثل مور وملخ میریزن اونجا مکسمونا روفراری میده وصدای گلوله میاد اون همکار مکس آخرای جونش یه تیر میزنه به مکس پین ومکس از ساختمون می افته داخل آب وسراز بیمارستان درمیاره و پارت 3 شروع میشه ودوباره همون کشتن آدما تا تو پارت سه چپتر 2 با مونا ساکس میرن دشمنا رو میکشن تا برسن به ولادیمر دوست صمیمی مکس میرسن اونجا ولی ولادیمر خیانت میکنه و مونا رو میزنه وبمب رو فعال میکنه اون اتاق خراب میشه ومکس توچپتر 8 می افته دنبال ولد تااون خیانت کارو بکشه آدما رو میکشه ومیرسه ساختمون بالایی میره دنبال ولد یه چیزی شیه نور گیرای یزرگ میره بالای اون مکس باید بزنه وسط میلگرهایی که اون نورگیرارو به سقف وصل کرده و اونارو با تیر بزنه تا دربیاد بعد باید خود ولد روبزنه ودآخر ولد می افته ودر هنگام افتادن میگه مکس دوست صمیمی من و... می افته .اگه بازی رو تو حالت آسان ومتوسط تموم کنی مونا میمیره ولی درحالت سخت زنده میمونه وبا مکس ...
تحلیل و بررسی بازی Max Payne 2 فرار از گذشته
فرار از گذشته
"گذشته سوراخی ایجاد می کند و تو سعی می کنی از آن فرار کنی، ولی هرچه بیشتر فرار می کنی او بزرگتر و وحشتناک تر از قبل، پشت سرت رشد می کند. تنها راه، بازگشت و رو به رو شدن با آن است. هیچ گاه نمی توانی از گذشته ات فرار کنی. تو در یک دایره، در حال حرکت به دور خودت هستی که ناگهان به نقطه شروع، به جایی که از آن فرار می کردی باز می گردی و سوراخ بزرگتر از قبل می شود."
پس از موفقيت نسخه اول بازي Max Payne همه چيز براي يك دنباله جدید محيا بود.
در نسخه دوم که The Fall of Max Payne نام گرفت، مكس همچنان به دنبال يك زندگي بي كابوس و شروعي دوباره مي گردد. به همین دلیل از دايره مواد مخدر استعفا داده و به NYPD پيوسته است.
پس از يك روز سخت كاري، در راه بازگشت به خانه، مكس از بيسيم ماشين خود خبر عجیبی را می شنود.
طبق این خبر، در یکی از انبارهای موجود در منطقه گشتی او صدای تیراندازی شنیده شده بود.
مكس به خاطر مي آورد که اين انبار به يكي از افرادی كه در ماجرای قتل خانواده اش دست داشته طعلق دارد. او بلافاصله از طريق بيسيم به واحد پليس اعلام مي كند كه شخصا پیگیر این موضوع می شود.
پس از ورود به انبار، مكس با عده ای از خلافکارها درگیر می شود، اما خیلی زود متوجه موضوع عجیبی می شود. تعدادی از مهاجمان قبلا کشته شده اند و این موضوع به این معنی است که پاي نفر سومي هم در ميان است. اما چه كسي آن ها را از پای در آورده بود؟
مكس درون انبار با فردی رو به رو مي شود كه تا قبل از اين دیدار فكر مي كرده كه مرده است. مونا ساكس زنی كه در نسخه اول بازی شاهد مرگش بودیم، حالا درون انبار زنده و سرحال دیده می شود. اما مونا قبل از هرگونه اقدام مکس دوباره همانند يك روح دوباره پشت درب هاي آسانسور غيب مي شود.
مكس كه حالا پس از گذشت دو سال از وقايع نسخه اول قصد دارد گذشته خود را فراموش كند، دوباره با نشانه ای از زندگي قبلي خود رو به رو مي شود و بازگشتی به گذشته می کند.
او مي گويد:
"گذشته همیشه بالای سرت است. صدای طنین شکسته شدن آن را همه جا می شنوی، مثل یک تکرار بد. از دست هر کسی که آن را به یادت بیاورد عصبانی می شوی، حتی اگر تمام اینها فقط در سرت باشد".
پس از اين جريان مكس از طریق رئیسش، الفرد وودن متوجه می شود كه در حقيقت مونا ساكس آدمكشی حرفه ای است كه از طرف پلیس تحت تعقيب است.
حال مكس بايد هم دنبال حل پرونده باند خلافکارها باشد و هم با آتش درون خود مبارزه کند. مكس عاشق مونا مي شود، ولي او قاتلی است که پليس قصد دست گيري او را دارد. ما در ادامه مي بينيم كه سم ليك اين عشق و خواسته مكس را همانند خواسته و هوس حوا به سيب ممنوعه تشبيه می کند. مكس مي داند كه ارتباط با مونا از طرف پليس (كه درواقع خودش هم به آن خدمت مي كند) ممنوع اعلام شده ولي عشق او اين موضوع را قبول نمي كند. حتي در صحنه اي مونا وارد آپارتمان مكس مي شود و به صورت كاملا نمادين سيب قرمزي را گاز مي زند و در همين لحظه تك تيراندازی به سمت مكس شليك كرده و سيب از دست مونا مي افتد.
موضوع این عشق كم كم به دغدغه ذهني بزرگی براي مكس تبديل مي شود. خود او در این مورد اینطور می گوید:
"مشكلي كه در خواستن چيزي وجود دارد اين است كه مي ترسيد آن را از دست بدهيد و يا اصلا به آن نرسيد. اين افكار شما را ضعيف مي كند."
عشقي كه سم ليك در اين بازي به تصوير مي كشد، نمونه اي از عشق هاي فانتزي و مسخره هاليوودي نيست، عشقي كه او به تصوير مي شكد منحصر به كلام هاي عاشقانه و يا صحنه هاي زننده نيست. در حقيقت عشقي كه ما بين مكس و مونا مشاهده مي كنيم حاصل روابط و نوع تعامل آن ها با یکدیگر در موقعيت هاي مختلف است كه در حقيقت نمونه عشق واقعي است نه تظاهر .
آن ها براي یکدیگر اهميت قائل هستند، حتي بدون اين كه متوجه شوند خود را سپري براي ديگري مي كنند. درواقع همانطور كه از Tagline اين بازي مشخص است ما با يك "Film Noir Love Story" رو به رو هستيم. با كمي دقت متوجه مي شويد داستان اصلي Fall of Max Payne همين رابطه ممنوعه او با مونا است، رابطه بين يك پليس نيويوركي با يك آدم كش از همين شهر. داستان جنايي باند نظافتچي ها در حقيقت حاشيه و بهانه ای براي بخش قسمت اكشن بازي است كه سم ليك به خوبي از پس اين موضوع بر آمده و تعادل درستي بين اين دو داستان ايجاد كرده و در نهايت سرنوشت آن ها را به هم گره زده است.
در ابتداي بازی Max Payne 1 همسر او كشته مي شود، در ادامه خواهر دوقلوي مونا و در پايان نسخه اول خود مونا (در حقيقت مكس پس از اثابت گلوله، ديگر مونا را از شماره اول نديده بود و فكر مي كرده كه او مرده است).
درواقع مكس هر كه را كه دوست داشته از دسته داده و اين حس گناه كه او باعث مرگ دوستان و زن هاي سناريوی زندگيش است وي را از درون نابود می کند. زمانی که مكس در حال فرار از گذشته خود است باز هم داستان نسخه دوم با مرگ زنی بيگناه شروع مي شود.
مكس مي گويد:
" همانند هميشه، داستان من با مرگ يك زن بيگناه شروع شد"
در ادامه وقتي مكس مونا را مي بيند كه جان سالم به در برده پيش خودش فكر مي كند كه شايد دليل مرگ اطرافيانش او نيست، چون مونا هنوز زنده است. درحقيقت مونا پيش از اين كه عشق مكس باشد اوج رستگاري او است، اگر مونا بميرد مكس با اين موضوع رو به رو مي شود كه گناه كار است و قاتل تمام عشق هايش است، اما مكس تصميم مي گيرد به رستگاري برسد، او عاشق اين رستگاري است تا دوباره شبي بدون كابوس بخوابد، تا دوباره حس مفيد بودن كند.
اين عذاب وجدان همانند نسخه قبل همواره مكس را تعقيب مي كند، او بازهم در كابوس هايش می بیند كه دوستانش را مي كشد و خودش بوده كه ميشل همسرش را كشته است. مكس در ادامه متوجه مي شود هرچقدر كه از گذشته خود فرار كند بيشتر با آن رو به رو مي شود، به همين دليل است که مي گويد:
"گذشته سوراخی ایجاد می کند و تو سعی می کنی از آن فرار کنی، ولی هرچه بیشتر فرار می کنی او بزرگتر و وحشتناک تر از قبل، پشت سرت رشد می کند. تنها راه، بازگشت و رو به رو شدن با آن است. هیچ گاه نمی توانی از گذشته ات فرار کنی. تو در یک دایره، در حال حرکت به دور خودت هستی که ناگهان به نقطه شروع، به جایی که از آن فرار می کردی باز می گردی و سوراخ بزرگتر از قبل می شود."
او پي مي برد كه رو به رو شدن با گذشته تنها راه شكست آن است. مکس یکبارديگر در موقعيتي شبيه به گذشته قرار مي گيرد، از طرفي بايد به وظيفه خود به عنوان يك پليس عمل كند و از طرف ديگر نگذارد كه عشق و زندگي خصوصيش از بين برود. در ابتداي نسخه دوم او با پشيماني از مداخله زندگي كاريش با زندگي شخصيمي گويد:
" اين موضوع خيلي دردآور است كه يك پليس در اداره خود چند دقيقه بيشتر با دوستان خود گپ بزند، در حالي كه در خانه اش خانواده اش در حال مردن هستند"
مكس اين بار از گذشته درس مي گيرد و مي گويد:
"لحظات، چیزهایی هستند که وقتی به گذشته نگاه می کنم وجود دارند. آن ها تو را می کشند، زنده ات می کنند، تغییرت می دهند و دوباره سازیت می کنند."
در حقيقت مونا به عنوان فردي از زندگي گذشته مكس همانند فرشته ای آمده است تا شانسي دوباره به مكس بدهد و اين شانس همان عشق است كه مكس در وصف آن مي گويد:
" این عشق است. وقتی کسی، مهم نیست به چه بهایی به تو می گوید هنوز امیدی وجود دارد و هنوز حق انتخاب داری که اسلحه ات را به زمین بگذاری"
مونا با اين كه عاشق مكس است، اسلحه اش را به سمت مکس می گیرد و مي گويد:
" نمی توانم این کار را بکنم..."
او اسلحه اش را می اندازد ومکس می گوید:
" این عشق است... عشق آسیب می رساند".
در حقيقت در اين صحنه مونا سعي مي كند با تهديد مكس او را با خطر رو به رو دور كند، عشقي كه براي نجات معشوق حتي حاضر است او را تهديد كند.
در ادامه صحنه اي وجود دارد كه كاراگاه وينترسون (همكار مكس) اسلحه اش را رو به مونا گرفته تا او را بكشد، مكس خود را ميان وينترسون و مونا قرار مي دهد تا خود را سپر كند، اين اولين باري است كه مكس حاضر است خود را قرباني عشق خود (رستگاري) كند و نتيجه این عمل برخورد گلوله وينترسون به سرش است. ما مكس را می بینیم كه همانند آليس سقوط كرده و به دنيايي ديگر مي رود. دنيايي كه اين شانس را به او مي دهد تا تولدي ديگر داشته باشد.
درحالي كه برخورد گلوله به سر مكس هيچ شكي بر مردن او باقي نمي گذارد و ما حتي يك بار مكس را در بيمارستان از دست مي دهيم، در كمال تعجب او زنده مي ماند. اين صحنه دو مفهوم دارد، اول اين كه دليل زنده ماندن مونا را از نسخه اول شرح مي دهد و ديگر اين كه بيانگر تولدي ديگر براي مكس است. او سرانجام خود را قرباني مونا كرده است و حال به نظر مي رسد با زندگي جديد خود بيشتر به رستگاري نزديك شده است.
بازي دو پايان دارد، اگر آن را روي درجه سختي آسان تمام کنید مونا مي ميرد و اگر روي درجه سختي دشوار تمام کنید او زنده مي ماند. در هر دو صحنه ما مي بينيم كه براي اولين بار نورخورشيد به صورت مكس مي خورد و چهره او خوشحال است، لبخندي كه نشان از پيروزي است.
او مي گويد:
"مثل تمام عشق های دیگر زندگیم او تا همیشه برای من است. او مرا به اینجا آورد، جایی که زمان آهسته است و من نگاه به گذشته را انتخاب می کنم تا خودم را ببینم، تا ببینم چطور دوباره متولد می شوم"
آخرين صحنه بازي تصويري از صورت ميشل، همسر مكس است كه با نوري روحاني و نمادي از بهشت نشان داده مي شود و مكس مي گويد:
" من خوابي در مورد همسرم ديدم، او مرده بود ولي همه چيز رو به راه بود"
اين جمله در حقيقت بيانگر دو موضوع است، اول اين كه اگر مونا زنده بماند (روي درجه سختي بالا) اين ديگر يك عشق ممنوعه نيست و حتي ميشل همسر او در آن دنيا هم راضي است كه مكس پس از اين همه درد و رنج، شروعي دوباره داشته باشد. از طرف ديگر اين صحنه بيانگر آزادي مكس از دست كابوس هايش است. او در كابوس هاي خود هميشه همسرش را ميكشت و هميشه ميشل را در حال شيون و زاري مي ديد، اين بار او لبخند مي زد، لبخندي در روياي مكس كه نشان مي دهد تمام كابوس ها و عذاب وجدان هاي او از بين رفته است. ظاهرا مکس اینبار واقعا به رستگاری رسیده است.
داستای نسخه ی دوم درست مثل نسخه ی اول در کوچه های تاریک و غم زده نیویورک اتفاق می افتد.مکس پین دوباره به ان وای پی دی بازگشته است تا انتقام خود رابگیرد و تولید کننده ی مواد مخدر رو بگیره درابتدای بازی در چپتر 1 در پارت 2 مکس پین همان دختر را میبینه که فکر میکرد تو اون حادثه کشته شده بله مونا ساکس مونا میگه مکس مکس و با آسانسور ناپدید میشه بعد از چند مرحله همون تو چپتر 1 مونا میره آپارتمان خونه ی مکس ودر میزنه وبه مکس میگه صبر کن من قصد کشتنت رو ندارم و ... یکم گپ میزنه که مکس اسنایپری رو میبینه که اونجارو نشون گرفته و به مونا میگه اسنایپر ومونا فرارمیکنه ودوباره مونا ناپدید میشه و مکس هم میره تا آدما رو میکشه و میرسه اون بالا اسنایپ رو برمیداره ومیره با دو نفر اشنا میشه تا اونا حواس دشمنا رو پرت کنند تا اون از ساختمان خارج بشه.
تو پارت دوم عشق مونا چشمای مکس رو کور میکنه و در مقدمش دیالوگ ها ردوبدل میشن وهنگام گفتن سخنان به هم همزمان *** بازی می کنند . میخوای با مکس ویس** بخوری یا سیگار بکشی ؟
همسر من و دخترم تو اون حاثه کشته شدند ... من نیازم دارم تاگذشتمو فراموش کنم ... و ... با صدای تیری همه چیز به میخوره ...
مکس و مونا فرار میکنند و مکس از بالای داربست می افتد ودوباره مونا میره ...
مکس میره داخل ساختمان و باشلیک گلوله های دشمن به طرف مواد آتش زا اونجا آتیش میگیره ومکس باید از ساختمان خارج بشه ...
میرسه به پنجره و خودشو میندازه بیرون و روش هم یه تخته ای مافته و گیم پلی اینبار با مونا ادامه پیدا میکنه ومونا طی چند مرحله با مکس دشمنا رو میکشن و اونجا پشت بام ساختمان به هم نزدیک میشن که اسلحه ای میذاره روی سر مونا کی ؟ همون زنه همکار مکس تو ان وای پی دی مکس داد میزنه مونا مونا یه دفعه یه صدای شلیک میاد بله مکس همکار خودش رو میزنه و پلیسا مثل مور وملخ میریزن اونجا مکسمونا روفراری میده وصدای گلوله میاد اون همکار مکس آخرای جونش یه تیر میزنه به مکس پین ومکس از ساختمون می افته داخل آب وسراز بیمارستان درمیاره و پارت 3 شروع میشه ودوباره همون کشتن آدما تا تو پارت سه چپتر 2 با مونا ساکس میرن دشمنا رو میکشن تا برسن به ولادیمر دوست صمیمی مکس میرسن اونجا ولی ولادیمر خیانت میکنه و مونا رو میزنه وبمب رو فعال میکنه اون اتاق خراب میشه ومکس توچپتر 8 می افته دنبال ولد تااون خیانت کارو بکشه آدما رو میکشه ومیرسه ساختمون بالایی میره دنبال ولد یه چیزی شیه نور گیرای یزرگ میره بالای اون مکس باید بزنه وسط میلگرهایی که اون نورگیرارو به سقف وصل کرده و اونارو با تیر بزنه تا دربیاد بعد باید خود ولد روبزنه ودآخر ولد می افته ودر هنگام افتادن میگه مکس دوست صمیمی من و... می افته .اگه بازی رو تو حالت آسان ومتوسط تموم کنی مونا میمیره ولی درحالت سخت زنده میمونه وبا مکس ...
تحلیل و بررسی بازی Max Payne 2 فرار از گذشته
فرار از گذشته
"گذشته سوراخی ایجاد می کند و تو سعی می کنی از آن فرار کنی، ولی هرچه بیشتر فرار می کنی او بزرگتر و وحشتناک تر از قبل، پشت سرت رشد می کند. تنها راه، بازگشت و رو به رو شدن با آن است. هیچ گاه نمی توانی از گذشته ات فرار کنی. تو در یک دایره، در حال حرکت به دور خودت هستی که ناگهان به نقطه شروع، به جایی که از آن فرار می کردی باز می گردی و سوراخ بزرگتر از قبل می شود."
پس از موفقيت نسخه اول بازي Max Payne همه چيز براي يك دنباله جدید محيا بود.
در نسخه دوم که The Fall of Max Payne نام گرفت، مكس همچنان به دنبال يك زندگي بي كابوس و شروعي دوباره مي گردد. به همین دلیل از دايره مواد مخدر استعفا داده و به NYPD پيوسته است.
پس از يك روز سخت كاري، در راه بازگشت به خانه، مكس از بيسيم ماشين خود خبر عجیبی را می شنود.
طبق این خبر، در یکی از انبارهای موجود در منطقه گشتی او صدای تیراندازی شنیده شده بود.
مكس به خاطر مي آورد که اين انبار به يكي از افرادی كه در ماجرای قتل خانواده اش دست داشته طعلق دارد. او بلافاصله از طريق بيسيم به واحد پليس اعلام مي كند كه شخصا پیگیر این موضوع می شود.
پس از ورود به انبار، مكس با عده ای از خلافکارها درگیر می شود، اما خیلی زود متوجه موضوع عجیبی می شود. تعدادی از مهاجمان قبلا کشته شده اند و این موضوع به این معنی است که پاي نفر سومي هم در ميان است. اما چه كسي آن ها را از پای در آورده بود؟
مكس درون انبار با فردی رو به رو مي شود كه تا قبل از اين دیدار فكر مي كرده كه مرده است. مونا ساكس زنی كه در نسخه اول بازی شاهد مرگش بودیم، حالا درون انبار زنده و سرحال دیده می شود. اما مونا قبل از هرگونه اقدام مکس دوباره همانند يك روح دوباره پشت درب هاي آسانسور غيب مي شود.
مكس كه حالا پس از گذشت دو سال از وقايع نسخه اول قصد دارد گذشته خود را فراموش كند، دوباره با نشانه ای از زندگي قبلي خود رو به رو مي شود و بازگشتی به گذشته می کند.
او مي گويد:
"گذشته همیشه بالای سرت است. صدای طنین شکسته شدن آن را همه جا می شنوی، مثل یک تکرار بد. از دست هر کسی که آن را به یادت بیاورد عصبانی می شوی، حتی اگر تمام اینها فقط در سرت باشد".
پس از اين جريان مكس از طریق رئیسش، الفرد وودن متوجه می شود كه در حقيقت مونا ساكس آدمكشی حرفه ای است كه از طرف پلیس تحت تعقيب است.
حال مكس بايد هم دنبال حل پرونده باند خلافکارها باشد و هم با آتش درون خود مبارزه کند. مكس عاشق مونا مي شود، ولي او قاتلی است که پليس قصد دست گيري او را دارد. ما در ادامه مي بينيم كه سم ليك اين عشق و خواسته مكس را همانند خواسته و هوس حوا به سيب ممنوعه تشبيه می کند. مكس مي داند كه ارتباط با مونا از طرف پليس (كه درواقع خودش هم به آن خدمت مي كند) ممنوع اعلام شده ولي عشق او اين موضوع را قبول نمي كند. حتي در صحنه اي مونا وارد آپارتمان مكس مي شود و به صورت كاملا نمادين سيب قرمزي را گاز مي زند و در همين لحظه تك تيراندازی به سمت مكس شليك كرده و سيب از دست مونا مي افتد.
موضوع این عشق كم كم به دغدغه ذهني بزرگی براي مكس تبديل مي شود. خود او در این مورد اینطور می گوید:
"مشكلي كه در خواستن چيزي وجود دارد اين است كه مي ترسيد آن را از دست بدهيد و يا اصلا به آن نرسيد. اين افكار شما را ضعيف مي كند."
عشقي كه سم ليك در اين بازي به تصوير مي كشد، نمونه اي از عشق هاي فانتزي و مسخره هاليوودي نيست، عشقي كه او به تصوير مي شكد منحصر به كلام هاي عاشقانه و يا صحنه هاي زننده نيست. در حقيقت عشقي كه ما بين مكس و مونا مشاهده مي كنيم حاصل روابط و نوع تعامل آن ها با یکدیگر در موقعيت هاي مختلف است كه در حقيقت نمونه عشق واقعي است نه تظاهر .
آن ها براي یکدیگر اهميت قائل هستند، حتي بدون اين كه متوجه شوند خود را سپري براي ديگري مي كنند. درواقع همانطور كه از Tagline اين بازي مشخص است ما با يك "Film Noir Love Story" رو به رو هستيم. با كمي دقت متوجه مي شويد داستان اصلي Fall of Max Payne همين رابطه ممنوعه او با مونا است، رابطه بين يك پليس نيويوركي با يك آدم كش از همين شهر. داستان جنايي باند نظافتچي ها در حقيقت حاشيه و بهانه ای براي بخش قسمت اكشن بازي است كه سم ليك به خوبي از پس اين موضوع بر آمده و تعادل درستي بين اين دو داستان ايجاد كرده و در نهايت سرنوشت آن ها را به هم گره زده است.
در ابتداي بازی Max Payne 1 همسر او كشته مي شود، در ادامه خواهر دوقلوي مونا و در پايان نسخه اول خود مونا (در حقيقت مكس پس از اثابت گلوله، ديگر مونا را از شماره اول نديده بود و فكر مي كرده كه او مرده است).
درواقع مكس هر كه را كه دوست داشته از دسته داده و اين حس گناه كه او باعث مرگ دوستان و زن هاي سناريوی زندگيش است وي را از درون نابود می کند. زمانی که مكس در حال فرار از گذشته خود است باز هم داستان نسخه دوم با مرگ زنی بيگناه شروع مي شود.
مكس مي گويد:
" همانند هميشه، داستان من با مرگ يك زن بيگناه شروع شد"
در ادامه وقتي مكس مونا را مي بيند كه جان سالم به در برده پيش خودش فكر مي كند كه شايد دليل مرگ اطرافيانش او نيست، چون مونا هنوز زنده است. درحقيقت مونا پيش از اين كه عشق مكس باشد اوج رستگاري او است، اگر مونا بميرد مكس با اين موضوع رو به رو مي شود كه گناه كار است و قاتل تمام عشق هايش است، اما مكس تصميم مي گيرد به رستگاري برسد، او عاشق اين رستگاري است تا دوباره شبي بدون كابوس بخوابد، تا دوباره حس مفيد بودن كند.
اين عذاب وجدان همانند نسخه قبل همواره مكس را تعقيب مي كند، او بازهم در كابوس هايش می بیند كه دوستانش را مي كشد و خودش بوده كه ميشل همسرش را كشته است. مكس در ادامه متوجه مي شود هرچقدر كه از گذشته خود فرار كند بيشتر با آن رو به رو مي شود، به همين دليل است که مي گويد:
"گذشته سوراخی ایجاد می کند و تو سعی می کنی از آن فرار کنی، ولی هرچه بیشتر فرار می کنی او بزرگتر و وحشتناک تر از قبل، پشت سرت رشد می کند. تنها راه، بازگشت و رو به رو شدن با آن است. هیچ گاه نمی توانی از گذشته ات فرار کنی. تو در یک دایره، در حال حرکت به دور خودت هستی که ناگهان به نقطه شروع، به جایی که از آن فرار می کردی باز می گردی و سوراخ بزرگتر از قبل می شود."
او پي مي برد كه رو به رو شدن با گذشته تنها راه شكست آن است. مکس یکبارديگر در موقعيتي شبيه به گذشته قرار مي گيرد، از طرفي بايد به وظيفه خود به عنوان يك پليس عمل كند و از طرف ديگر نگذارد كه عشق و زندگي خصوصيش از بين برود. در ابتداي نسخه دوم او با پشيماني از مداخله زندگي كاريش با زندگي شخصيمي گويد:
" اين موضوع خيلي دردآور است كه يك پليس در اداره خود چند دقيقه بيشتر با دوستان خود گپ بزند، در حالي كه در خانه اش خانواده اش در حال مردن هستند"
مكس اين بار از گذشته درس مي گيرد و مي گويد:
"لحظات، چیزهایی هستند که وقتی به گذشته نگاه می کنم وجود دارند. آن ها تو را می کشند، زنده ات می کنند، تغییرت می دهند و دوباره سازیت می کنند."
در حقيقت مونا به عنوان فردي از زندگي گذشته مكس همانند فرشته ای آمده است تا شانسي دوباره به مكس بدهد و اين شانس همان عشق است كه مكس در وصف آن مي گويد:
" این عشق است. وقتی کسی، مهم نیست به چه بهایی به تو می گوید هنوز امیدی وجود دارد و هنوز حق انتخاب داری که اسلحه ات را به زمین بگذاری"
مونا با اين كه عاشق مكس است، اسلحه اش را به سمت مکس می گیرد و مي گويد:
" نمی توانم این کار را بکنم..."
او اسلحه اش را می اندازد ومکس می گوید:
" این عشق است... عشق آسیب می رساند".
در حقيقت در اين صحنه مونا سعي مي كند با تهديد مكس او را با خطر رو به رو دور كند، عشقي كه براي نجات معشوق حتي حاضر است او را تهديد كند.
در ادامه صحنه اي وجود دارد كه كاراگاه وينترسون (همكار مكس) اسلحه اش را رو به مونا گرفته تا او را بكشد، مكس خود را ميان وينترسون و مونا قرار مي دهد تا خود را سپر كند، اين اولين باري است كه مكس حاضر است خود را قرباني عشق خود (رستگاري) كند و نتيجه این عمل برخورد گلوله وينترسون به سرش است. ما مكس را می بینیم كه همانند آليس سقوط كرده و به دنيايي ديگر مي رود. دنيايي كه اين شانس را به او مي دهد تا تولدي ديگر داشته باشد.
درحالي كه برخورد گلوله به سر مكس هيچ شكي بر مردن او باقي نمي گذارد و ما حتي يك بار مكس را در بيمارستان از دست مي دهيم، در كمال تعجب او زنده مي ماند. اين صحنه دو مفهوم دارد، اول اين كه دليل زنده ماندن مونا را از نسخه اول شرح مي دهد و ديگر اين كه بيانگر تولدي ديگر براي مكس است. او سرانجام خود را قرباني مونا كرده است و حال به نظر مي رسد با زندگي جديد خود بيشتر به رستگاري نزديك شده است.
بازي دو پايان دارد، اگر آن را روي درجه سختي آسان تمام کنید مونا مي ميرد و اگر روي درجه سختي دشوار تمام کنید او زنده مي ماند. در هر دو صحنه ما مي بينيم كه براي اولين بار نورخورشيد به صورت مكس مي خورد و چهره او خوشحال است، لبخندي كه نشان از پيروزي است.
او مي گويد:
"مثل تمام عشق های دیگر زندگیم او تا همیشه برای من است. او مرا به اینجا آورد، جایی که زمان آهسته است و من نگاه به گذشته را انتخاب می کنم تا خودم را ببینم، تا ببینم چطور دوباره متولد می شوم"
آخرين صحنه بازي تصويري از صورت ميشل، همسر مكس است كه با نوري روحاني و نمادي از بهشت نشان داده مي شود و مكس مي گويد:
" من خوابي در مورد همسرم ديدم، او مرده بود ولي همه چيز رو به راه بود"
اين جمله در حقيقت بيانگر دو موضوع است، اول اين كه اگر مونا زنده بماند (روي درجه سختي بالا) اين ديگر يك عشق ممنوعه نيست و حتي ميشل همسر او در آن دنيا هم راضي است كه مكس پس از اين همه درد و رنج، شروعي دوباره داشته باشد. از طرف ديگر اين صحنه بيانگر آزادي مكس از دست كابوس هايش است. او در كابوس هاي خود هميشه همسرش را ميكشت و هميشه ميشل را در حال شيون و زاري مي ديد، اين بار او لبخند مي زد، لبخندي در روياي مكس كه نشان مي دهد تمام كابوس ها و عذاب وجدان هاي او از بين رفته است. ظاهرا مکس اینبار واقعا به رستگاری رسیده است.
ناخدایی خسته در تسخیر طوفانم رفیق
در دل دریا اسیر مکر شیطانم رفیق
صخره ای هستم که سیلی میخورم از دست موج
امپراطوری غم از دست یارانم رفیق
کاش هرگز دل نمی بستم به مرجانهای آب
طعمه ای در کام خشک نارفیقانم رفیق
در دل دریا اسیر مکر شیطانم رفیق
صخره ای هستم که سیلی میخورم از دست موج
امپراطوری غم از دست یارانم رفیق
کاش هرگز دل نمی بستم به مرجانهای آب
طعمه ای در کام خشک نارفیقانم رفیق