تاپیک جامع اسپویل داستان بازی های ویدیویی

[Devil Prince]

به نام خدا

با سلام خدمت کاربران سایت و انجمن گیمفا 

همانطورکه از نام تاپیک مشخص است، در این تاپیک قصد داریم به اسپویل (لو دادن یا شرح) داستان بازی‌های درخواستی بپردازیم، اما مطمئنا بعضی از خود می‌پرسند، دلیل ایجاد این تاپیک چیست؟ 

دلایل ایجاد تاپیک

1- عده‌ای به دلایل مختلف، موفق به تجربه‌ی بعضی از عناوین نشده‌اند. دلایلی چون انحصاری بودن، عدم توانایی در اجرا، در دسترس نبودن و ...

2- ممکن است برخی بازی‌های ویدئویی از داستانی بسیار پیچیده و چند لایه بهره‌مند باشند و بازیکنان را حتی پس از اتمام بازی، دچار سردرگمی کنند.

قوانین تاپیک

1- اولین قانون که بین تمام تاپیک های انجمن گیمفا مشترک است، رعایت ادب و احترام به یکدیگر و عدم ارسال پست‌های اسپم (بی محتوا و نامربوط).

2- تا کسی درخواست شرح پایان داستان عنوانی را نکرد، کسی نمی‌تواند داستان بازی‌ها را شرح دهد.
3- به هیچ‌وجه از مطالب سایت‌های فارسی‌زبان برای اسپویل کردن داستان استفاده نکنید؛ حتی با ذکر منبع.

4- ویرایش و قالب کلی مطلب، باید به شکل زیر باشد:

اسپویل داستان بازی [نام بازی مورد نظر]

Box Art باری مورد نظر

مثال:

.

.

.

.

.

.

قرار دادن نقطه ها اجباری است.

متن داستان را زیر نقطه بنویسید و توجه کنید که حداقل 3 سطر باشد.

______________________________________________________

5- سعی کنید حدالامکان به طور دقیق به شرح داستان بپردازید تا متقاظی دچار سردرگمی نشود.

6- مطلب خود را با توجه به درخواست متقاظی، تنظیم کنید. برای مثال اگر متقاظی می‌خواهد کل داستان را بداند، کل داستان را شرح دهید، اما اگر درخواست برای شرح قسمتی از داستان را داد، فقط همان قسمت را توضیح دهید.

7- در صورت درخواست فرد متقاضی، امکان تفسیر و تحلیل داستان وجود دارد.

در صورت نقض هر یک از قوانین فوق، ارسال مذکور، حذف و با کاربر خاطی برخورد می‌گردد.

[ユニーク]

RED DEAD REDMPTION

.

.

.

.

.

.

.

داستان در مورد یک گاوچران به نام جان مارستون هست که قبلا عضو راهزنان بوده و حالا به نوعی به خاطر ازدواج کردن و بچه دار شدن می خواهد شغل قبلی خود را کنار بگذارد. داستان بازی از جایی آغاز می شود که جان به واسطه آزادی خود و خانواده اش به دو-لت قول همکاری و دستگیری همقطار قبلی خود بیلی ویلیامسون را می دهد. در ابتدا بیل جان را مجبروح می کند اما به کمک خانواده مکفارلین نجات می یابد در ادامه داستان جان با افرادی اشنا می شود و رد بیل را دنبال می کند که منجر به سفر او به مکزیک می شود.

 در اینجا ابتدا جان با افراد دو-لتی مکزیک که در حال سرکوب مخالفین خود هستند همکاری می کند اما به خاطر وحشی گری های دو-لتی ها در قبال مردم و آشنا شدن با رئیس مخالفین دو-لت مکزیک( آبراهام ریس) تصمیم به همکاری با افراد شورشی می گیرد. شما به کمک افراد شورشی اینبار نیز رد بیل را پیدا می کنید و به سراغ او می روید که بالاخره موفق به کشتن او می شویدو اما پایان داستان، دو-لت که بعد از مردن بیل و از بین رفتن دار دسته اش مشکلی دیگر در مقابل خود نمی دید به خانه جان حمله کرد و او همسرش را می کشند اما جک پسر جان از این مخمصه جان سالم به در می برد و چند سال بعد جک مارستون انتقام خون پدرش را با کشتن مامور مستقیمی که به جان دستور می داد یعنی ادگار راس می گیرد.

تا می تونم سعی می کنم با جزئیات اما خلاصه بنویسم که بتونم برای بقیه دوستان هم جواب بدم چون داستان بیشتر بازی ها دنبال کردم بدم نمی یاد کمکی کنم توی تایپیک فقط دوستان لطف کنن منتظر باشن به نوبت جوابشون در حد توان می دم 

[Devil Prince]

اسپویل داستان Dark Souls

.

.

.

.

.

   بازی Dark Souls در واقع داستان آنچنانی نداره و وجود فقط یک پیش پرده در اول و یکی در آخر بازی، نشانه ی همین امر هست. در ابتدای بازی شاهد شخصیتی هستیم که مدت هاست در زندان اسیر است. در واقع او شخصیتی است که به علت طلسمی وحشت ناک، هرگز نمی میرد (به اصطلاح Hollow است) و مجبور است عذاب های زیادی را در دنیای بازی تحمل کند؛ دنیایی که پر از موجودات، انسان ها و نامیرا های نفرین شده است. مردن به طرزی هولناک و دوباره زنده شدن و عذاب کشیدن برای هیچ کسی لذت بخش نیست. شخصیت اصلی در طول کل داستان به دنبال شکست طلسم و رهایی از عذاب نامیرا بودن است. در طول سفر بار ها و بار ها می میرد و مشقت های بی شماری را تحمل می کند. در پایان بازی شخصیت اصلی به مبارزه با Dark Lord (پادشاه تمام موجودات نفرین شده و نامیرا ها) می پردازد تا شاید طلسمش شکسته شود و بلکم رستگار شود، اما نتیجه ای غیر منتظره به عمل می آید. با کشتن Dark Lord، شخصیت اصلی خود به مرتبه ی Dark Lord می رسد و پادشاه کل نامیرا ها (Hollows) می شود. او به هدفش نرسید و سرنوشت او را دچار عذابی همیشگی کرد (از نظر من). داستان این بازی به گونه ای هست که هر کس ازش استنباط خاصی داره، اما ماهیت کلی داستان ثابت هست.   

[Devil Prince]

اسپویل داستان بازی Watch Dogs

.

.

.

.

.

   داستان بازی در شهر شیکاگوی خیالی دنبال می شود. شهری که به کمک سیستمی یکپارچه (CTOS) اداره می شود و تمام لوازم برقی و الکتریکی شهر به آن متصل شده و به وسیله ی آن کنترل می شوند. چراغ های راهنمایی، دوربین ها، پل های متحرک و .... همین امر سبب می شود تا نگرانی هایی هم به وجود آید. اگر کسی موفق به نفوذ به این سیستم شود، کل شهر را در اختیار خود خواهد گرفت و می تواند کل شهر را به آشوب بکشد، اما مزیت های این سیستم سبب شد تا مقامات شهر به این موضوع توجهی نکنند. در نهایت این سیستم به دست شخصی به نام Raymond Kenney هک شد و از اینجا بود که گروه های زیادی - متشکل از هکر های حرفه ای - برای کنترل شهر، با نفوذ به سیستم CTOS، تشکیل شوند. در این بین شخصیت اصلی بازی که Aiden Pearce نام دارد و هکری فوق حرفه ای است، به همراه یکی از دوستانش به نام Damien Brenks، گروهی را تشکیل می دهند که به کمک قابلیت های خود و نفوذ به سیستم CTOS، به امرار معاش بپردازند و با هک کردن حساب های بانکی شهر، پول خوبی به جیب بزنند. در یکی از این کار ها، همه چیز طبق روال پیش نرفت و Aiden به وسیله ی کنترل کنندگان CTOS (احتمالی که Aiden می داد) شناسایی شد. این شناسایی سبب شد تا مقامات شهر برای حفظ امنیت CTOS و پاک کردن شهر از هرگونه تهدید، دست به سوء قصد برای جان Aiden بزنند. این افراد، فردی را برای کشتن Aiden می فرستند و طی حادثه ای، یکی از دو خواهر زاده ی Aiden کشته می شود. آتش خشم در وجود Aiden شعله ور می شود و تصمیم می گیرد مسبب این کار را به سزای اعمالش برساند. Aiden همکاری با دوست اش یعنی Damien را کنار گذاشته و تمام تمرکزش را بر روی هدف اصلی خود، یعنی انتقام می گذارد. این کار Aiden، سبب خشم Damien می شود و او تصمیم می گیرد هر طور که شده Aiden را مجبور به همکاری کند. به همین دلیل، دست به دزدیدن خواهر زاده ی دوم Aiden می زند. Aiden مجبور می شود در حالی که دنبال مسبب مرگ خواهر زاده ی اولش است، به دست و پنجه نرم کردن با Damien نیز بپردازد. در نهایت Aiden با کمک دوستانی که در طول بازی با آن ها آشنا می شود - از جمله Raymond Kenney که ملقب به T-Bone است، Clara Lille و Jordi Chin- موفق به یافتن مسبب تمام مشکلاتش می شود. فردی به نام Lucky Quinn که صاحب یک کلاب شبانه است، اما شغل او فراتر از یک مدیر است. او در واقع بزرگترین خلاف کار شیکاگو به حساب می آید که تمام قدرتش را مدیون CTOS است. به همین دلیل هر کس را که توانایی نفوذ و استفاده از CTOS دارد را نابود می کند تا کسی نتواند به پای او برسد. در نهایت Aiden او را به قتل می رساند؛ خواهر زاده ی خود را از دست Damien نجات می دهد و مجبور می شود که برای کشتن او (Damien) نیز اقدام کند و متوجه می شود که Jordi Chin (دوست معتمد اش) نیز به او خیانت کرده است. بعد از درگیری نسبتا کوتاه، Aiden موفق به کشتن Damien می شود، ولی Chin از دست او فرار می کند، اما جنبه ی تاریک و تلخ داستان، مرگ Clara است. کسی که در پیدا کردن، مسبب قتل خواهرزاده ی Aiden، کمک های بسیار شایانی را به Aiden ارائه داد. او که در اوایل بازی و قبل از آشنایی با Aiden، اطلاعات مربوط به وی را در اختیار Quinn و قاتل استخدام شده، قرار داد، بعد از آگاهی Aiden از این قضیه، احساس گناه کرد و به نوعی با حاضر شدن در صحنه ی درگیری Aiden با محافظان Lucky Quinn، خود کشی کرد. 

"پایان"   

[RPG Gamer]

  نام بازی: The Witcher 2 Assassins Of The Kings

                                                                                                

                                                                                                .
                                                                                                .
                                                                                                .
                                                                                                .

گرالت یار و محافظ شخصی یه پادشاه شده.بعد از جنگ گرالت پادشاه رو تا قلعه اش همراهی میکنه تا بتونه بچه هاش رو بعد از چند سال ببینه.ولی چون گرالت صورت وحشتناکی داره پادشاه به گرالت میگه از من و بچه هام فاصله بگیر چون بچه هام میترسند.یه نفر(kingslayer)خودش رو شبیه یه راهب که از بچه های پادشاه مواظبت میکرده در آورده بود و از این فرصت استفاده میکنه و پادشاه رو به قتل میرسونه.بعد فرار میکنه و همه چی گردن گرالت می افته ;)

گرالت هم در طول بازی سعی میکنه با پیدا کردن kingslayer بیگناهی خودش رو ثابت کنه.

[ユニーク]

Bioshock 1

اسپویل داستان

.

.

.

.

.

.

.

داستان نسخه اول این بازی در یک آرمان شهر خیالی در سال 1960 پیگیری می شود. این شهر پیشرفته توسط اندرو ریان ساخته شده است و رپچر نام گرفته است. داستان از جایی آغاز می شود که شخصی به نام جک بر اثر سقوط هواپیما خود در اقیانوس اطلس در این شهر بهوش می آید. از شانس بد شخصیت اصلی داستان ما، وقتی جک وارد شهر می شود که این شهر دچار هرج و مرج شده است. این آشفتگی بر اثر جنگی است که بر سر ماده ای به ADAM شکل به وجود آمده است چرا که این ماده به انسان ها قدرت خارق العاده ای می دهد. حالا جک برای نجات دادن شهر و خود یک راه بیشتر ندارد، پیدا کردن تمام خواهر کوچولو ها که وظیفه استخراج ماده ارزشمنده ADAM را دارند. جک باید در داستان با از بین بردن حلزون های دریایی که در وجود این خواهر کوچولوها هست آنها را به دختران معمولی تبدیل کند. در ادامه داستان حقایق بیشتری برای جک مشخص می شود مثل این موضوع که در اصل جک پسر اندرو ریان هست و در کوچکی از شهر به بیرون فرستاده شده است و اتفاقا اولین نمونه آزمایشی با استفاده از ماده ADAM نیز می باشدکه متولد شده است. بعد از فهمیدن این موضوعات جک پدر خود را می کشد( فکر کنم به خاطر تحت کنترل بودن توسط اطلس) بعد اطلس که از ابتدا داستان به جک کمک کرده بود ظاهر واقعی خود که فرانک فانتین بوده است نمایان می سازد که دشمنی قدیمی با پدر او دارد و مصوب این هرج و مرج می باشد( او مرگ خودش جعل کرده بود تا اندرو نتونه پیداش کنه و بتونه نقشه هاشو عملی کنه) در ادامه جک به کمک خواهر کوچولو ها و دکتر تننبائوم نجات پیدا می کند. در پایان داستان باید با فانتین در حالی که مقدار زیادی ماده ADAM تزریق کرده مبارزه کنید که بعد از شکست او به وسیله خواهر کوچولو ها باید تمام این ماده را از بدن او بیرون بکشید تابمیرد. داستان 3 پایان داره که تا اونجایی که یادم هست براتون شرح می دم:( این پایان ها توسط دکتر تننبائوم روایت می شود)

1- نجات تمام خواهر کوچولوها- شما پایان داستان را به این صورت مشاهده می کنید که جک به همراه 5 خواهر کوچولو از رپچر فرار می کنند و این 5 خواهر کوچولو یک زندگی عادی را تجربه می کنند. به دانشگاه می روند، بچه دار می شوند و ... شما در پایان داستان جک را در بستر مرگ و سنین پیری در حالی که این 5 خوار در کنارش هستند مشاهده می کنید

2- همه خواهر کوچولوها را بکشید- در این صورت جک بعد از شکست فانتین تمام ADAM موجود را در بدن خود جمع می کند و دکتر داستان را در حالی روایت می کند که خشمگین است و جک را ملامت می کند. در ادامه شما یک زیر دریایی را برای کاووش زیر دریایی غرق شده مشاهده می کنید اما همه ساکنان زیر دریایی بر اثر یک حادثه می میرند( این قسمت دقیق یادم نیست به خاطر چی اما ربطی به یه چیز داخل هواپیما داشت) پایان سوم بازی هم دقیقا به همین شکل است با این تفوت که شما در صورتی ان را مشاهده می کنید که بعضی از خواهر کوچولو ها زنده و بعضی مرده باشند و داستان به همین شکل روایت می شود با این فرق که دکتر با صدای غمگین در حال روایت داستان است.

داستان بایوشاک 2 و بایوشاک بی کران بزودی در همین تایپیک شکیبا باشید

[ユニーク]

infamous: second son

اسپویل داستان 

.

.

.

.

.

.

.

.

داستان هفت سال بعد از ماجرا نسخه دوم بازی رخ می دهد زمانی که در آمریکا سازمانی برای مبارزه با عوامل تروریستی یا به زبان ساده تر افرادی با قدرت فرا بشری تشکیل می شود. این افراد conduit نام دارد و سازمان D.U.P همان سازمان مذکور به منظور مبارزه با این افراد است که کنترل شهر سیاتل را نیز در دست دارد. شما کنترل شخصیتی به نام Delsin rowe را بر عهده دارید که بر حسب یک اتفاق متوجه می شود توانایی گرفتن قدرت [font=tahoma]conduit دیگر را دارد. او داشتن این توانایی را بعد از نجات دادن یک [font=tahoma]conduit که در بر اثر تصادف یک کامیون حمل زندانیان سازمان [font=tahoma]D.U.P مجروح شده بود، متوجه می شود. در ادامه ماجرا رئیس سازمان [font=tahoma]D.U.P یعنی Brooke Augustine متوجه [font=tahoma]دلسین می شود و او را بازداشت و شکنجه می کند؛ اما دلسین به قدرت های خود اعتراف نمی کند. Augustine نیر برای روشن شدن ماجرا تمام قبلیه[font=tahoma]دلسین را بازداشت و شکنجه می کند و بر اثر همین ماجرا قبیله دلسین دچار یک مشکل می شوند که فقط به وسیله قدرت ها او قابل درمان است. قهرمان داستان برای نجات قبلیه خود به سیاتل می رود و در آنجا با کسب 3 قدرت آتش، نئون و دود به جنگ سازمان D.U.P می رود. هنک ( فردی که در ابتدا ماجرا او را از کامیون نجات دادید) به دلسین می گوید 2 نفر همراه او در کامیون در حال حاضر در یک جزیره که توسط D.U.P  محافظت می شود زندانی شده اند و می توانند که 2 نفری انها را نجات دهند، رجی برادر دلسین به هنک اعتماد ندارد اما دلسین برای نجات آن دو نفر پیشنهاد هنک را قبول می کند. آنها به جزیره حمله می کنند اما هنک به دلسین خیانت کرده و او را تحویل آگوستین می دهد رجی در این بین با شلیک یک موشک باعث آزادی برادر خود می شود و دلسین واکشی و یوجین را آزاد میکند اما اگوستین در ادامه ماجرا ظاهر شده و باعث مرگ رجی می شود. به همین خاطر دلسین که خشمگین از مرگ برادر خود است تمام جریزه را از بین می برد. اگوستین به مقر اصلی خود فرار می کند و شما هنک را در حالی که برای جان خود به شما التماس می کند می یابید و توضیح می دهد که بخاطر نجات جان دخترش، دلسین را تحویل آگوستین داده است. شما می توانید او را بکشید یا زنده بگذارید. درادامه به همراه واکشی و یوجین به مقر اصلی D.U.P حمله می کنید. در انجا دلسین با اگوستین دوباره روبرو می شود. آگوستین دلیل تمام ماجرا و اتفاقات بازی را توضیح می دهد و هدف خود را حفظ امنیت و ارامش مردم توضیح می دهد و می گذارد تا قدرتش توسط دلسین جذب شود.[/font][/font][/font][/font][/font][/font]

[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]بازی 2 پایان دارد و بر اساس اعمال شما در بازی بصورت خوب و بد نشان داده می شود:[/font][/font][/font][/font][/font]

[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]اگر شما شهرت خوبی در شهر به هم زده باشید، دلسین تمام جنایات آگوستین را بر ملا می سازد و به مردم نشان می دهد که می توانند کنار افرادی با قدرت فرا بشری به راحتی هم زیستی کند و تمام [font=tahoma]conduit آزاد می شوند. پایان ماجرا را در حالی مشاهده می کنید که یک نقاشی از رجی بروی دیواری نقش بسته است. [/font][/font][/font][/font][/font][/font]

[font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma][font=tahoma]اگر شما در شهر به شرارت و شیطانی بودن معروف باشید، دلسین  بعد جذب قدرت آگوستین 2 همراه خود را نیز می کشد و قدرت های انها را نیز جذب می کند و کنترل شهر سیاتل را بر عهده می گیرد.[/font][/font][/font][/font][/font]

[Mohammad-A￦$N78]

Beyond Two Souls 

اسپويل داستان

.

.

.

.

.

.

.

داستان بازي درباره ي ١٥ سال از زندگي دختري به نام جودي هلمز است. جودي هلمز از دوران كودكي تولدي متفاوت داشته و داراي قدرت هاي ماورايي مي باشد، البته خود جودي از خود قدرتي ندارد بلكه تمامي اين قدرت ها توسط روحي به نام "آيدن" است كه به وجود جودي متصل است و به نوعي به يكديگر پيوند خورده اند. جودي با وجود اين روح توانايي كنترل اجسام از راه دور، درمان بيماري هاي أفراد، تسخير بدن أفراد و مبارزه با ارواح پليد كه وارد دنياي انسان ها شده اند را دارد. جودي از دوران كودكي براي ارتباط با ديگران دچار مشكل بوده و به عنوان يك كودك زندگي غير عادي داشته انقدر غير عادي كه موجب مي شود كه پدر و مادر ناتني وي او را به سازمان CIA بسپارند، در ابتدا هيچ كس وجود آيدن را جدي نمي گيرد ولي با تحقيقاتي كه در CIA به عمل مي آيد نيتن داكينز و كول فريمن با پي بردن به وجود آيدن سعي به كمك كردن به جودي براي كنترل كردن اين روح مي كنند در نتيجه جودي در سن ٥ سالگي به پژوهشكده ي امور ماورايي نيتن رفته و زندگي جديد خود را آغاز مي كند و در اين مدت ياد مي گيرد كه چگونه اين روح را كنترل كرده و به عنوان دوستي قدرتمند او را در كنار خود بپذيرد.

اما طي اتفاقات عجيب CIA تصميم مي گيرد كه از قدرت هاي جودي براي جاسوسي ها و أهداف خود استفاده كند، در نتيجه جودي به عنوان مأموري در CIA قرار مي گيرد.

CIA از وجود جودي بهره گرفته و در كار هايي مانند جاسوسي سفارت يك كشور عربي تا ترور كانديداي رياست جمهوري يك كشور آفريقايي و نابودي تحقيقات يك كشور آسيايي استفاده مي كند تا جودي با استفاده از قدرت هايش اين ماموريت ها را انجام دهد.

در همين راستا CIA در تلاش است تا بتوانند وارد دنياي ماورا شده و از اسرار آن آگاه شود.

در دنياي ماورا موجوداتي به نام "Entity"(نهاد) وجود دارند كه نسبت به انسان ها رفتار هاي متفاوت دارند: يا انسان ها را مي ربايند يا خون آن ها را مي مكند و يا آن ها را كشته و روحشان را به تسخير خود در مي آورند.

إنسان ها پس از مرگ خود وارد دنياي ماورا شده و زندگي جديد خود را در آن جا آغاز مي كنند.

اين ارواح در دنياي ماورا نسبت به انسان ها بسيار شرور مي باشند و تنها راه مقابله با آن ها داشتن قدرت هاي ماورايي مي باشد كه جودي از اين قدرت ها بهره مند است.

آيدن داراي وجودي مستقل است و إحساساتي مانند انسان ها دارد و طي بازي كار هايي را انجام مي دهد.

بازي داراي چند پايان است، به ديالوگ هاي زير دقت كنيد و متوجه خودكشي ها متعدد جودي و پايان هاي بازي مي شويد:

[color=rgba(0, 0, 0, 0.7019607843137254)] [/color]در اینجا هم دنیایی وجود داره. پر از جنگل ها، برکه ها، کوه ها و رودخانه ها. همه اینها در اطراف ما قرار دارن... فقط کافیه که با دقت به زمزمه اون ها گوش کنی. نه بهشتی وجود داره و نه جهنمی... نه خدایی هست و نه شیطانی... اینجا فقط مکانیه که ما بعد از مرگ به اونجا منتقل می شیم و در اون زندگی می کنیم. کاوش های بی پایان روح من به پایان رسیده و من فقط می تونم تکه هایی از اون رو ببینم. من می تونم همه جا و هیچ کجا باشم. می تونم هیچ باشم و دوباره به همه چیز بشم. می تونم روحم رو با دیگران ترکیب کنم یا خودم رو از همه هستی مجزا کنم. همه چیز در اینجا امکان پذیره... در اینجا زندگی می تونه با نگاه به دنیای مادی ادامه داشته باشه. من به عشقم در دنیای مادی نگاه می کنم... دوست دارم که اون هم بدونه من اونجا هستم و بگم که من خوبم. او رو در آغوش بگیرم و بگم که چقدر دلم براش تنگ شده. من با تمام نامرئی بودنم به اون خیلی نزدیک هستم. من می دونم چی رخ داده و چه چیزی رخ خواهد داد. من همه احتمال ها رو می دونم. می تونم اومدن تاریکی رو ببینم. پیش از این که وارد اینجا بشم دروغ های زیادی درمورد ماوراء شنیده بودم...

(ببخشيد يكم طول كشيد اخه با موبايل نوشتم و با موبايلي كه هنگ ميكنه نوشتن هم سخته)

[The Last King On The Earth]

god of war 3

.

.

.

.

.

.

.

-------------------------------------------------------------------------------------

برای دانستن داستان بازی god of war 3 ابتدا باید موفق به پایان رساندن نسخۀ دوم بشوید، اگر کسایی که نسخۀ دوم رو تجربه نکردند و میخواهند داستان نسخۀ سوم را بدانند ابتدا به داستان نسخۀ دوم می پردازم.

داستان 4 سال بعد از نسخۀ یک است، کریتوس علت خشن بودنش را به پدرش زئوس ربط میدهد، و پیش خود میگوید

" وقت این است به آسمان پایان بدهم "

زئوس در کل بازی سعی دارد تا قدرت های کریتوس را بگیرد که موفق می شود تنها بخشی از آن را به دست بیاورد، کریتوس برای گرفتن قدرتش و گرفتن انتقام خود و خوانوادش، به قصری در نزدیکی کوه المپوس میرود، پس از یکسان کردن آینه های "گذشته" کریتوس به زمان گذشته بر میگردد، و آن موقع است که کریتوس در طی جنگ با زئوس آتنا را می کشد و بازی پایان میابد، البته حکایتش همچنان ادامه دارد.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بعد نسخۀ سوم.

این نسخه ادامۀ نسخۀ دوم است، کریتوس همراه با گایا به کوه المپوس میرود و بازی از آنجا شروع می شود، ابتدا کریتوس برای کشتن زئوس همین طور دیمی و بدون در نظر گرفتن چیزی وارد این جنگ شد ولی متسفانه نتوانست زئوس را شکست بدهد، بعد آتنا به کریتوس راه حل کشتن زئوس را میگوید،

آتنا: کریتوس، تو ابتدا باید کلید ها را از بین ببری

کریتوس: تو از کجا پیدات شد

آتنا: کلید هارو از بین ببر

منظور کلید همون کسایی بودن که زئوس برای مراقبت از خود، برای کشتن کریتوس فرستاده بود، بعد از کشتن این دوشمنان یا همون کلید ها کریتوس به آخرین خواستۀ خود میرسد، به قلۀ الموس میرود، "البته نا گفته نماند کریتوس گایا رو میکشد" 

در آنجا زئوس را میبیند، قبل از حملۀ کریتوس به زئوس، زئوس کلماتی دربارۀ زئوس میگوید، و آنجاس که زئوس میفهمد همسر و دخترش را به قتل برساند، کریتوس با روحیۀ نابود شده زئوس را میکشد و در آخر هم خود کشی میکند؛ البته بعد از پایان تیتراژ بازی نشان میدهد کریتوس لای جسد زئوس نیست.

[RPG Gamer]

لطفا داستان Batman Arkham asylum و Arkham City رو هم قرار دهید. ;)