در همان اطراف در حال گردش بود که ناگهان معلم ریاضی اش را میبیند که با عجله در حال رفتن به مدرسه با ماشینش است! او اصلا به روی خودش نمی آورد ولی ناگهان ماشین معلم ریاضی می ایستد! معلم ریاضی سرش را از پنجره بیرون آورده و به امیر میگوید: امیرخان اینجا چکار میکنی؟! پاشو بیا با هم بریم مدرسه! عرق شرم از امیر سرازیر میشود و...
![[تصویر: cr0gox64emoz.gif]](http://s6.uplod.ir/i/00758/cr0gox64emoz.gif)