11-07-2015, 11:30 PM
امیر تصمیم میگیره که به همون خونه برگرده و با اون پیر زن صحبت کنه.
اما میبینه که هیچ دری اونجا نیست، نگاهی به لباسش میندازه و میبینه لباسش تمیزه و خونی نیست. ناگهان صدایی از پشت سر میگه:
آقا امیر..
امیر با ترس پشت سرشو نگاه میکنه
.
.
آقای رمضانی؟
اما میبینه که هیچ دری اونجا نیست، نگاهی به لباسش میندازه و میبینه لباسش تمیزه و خونی نیست. ناگهان صدایی از پشت سر میگه:
آقا امیر..
امیر با ترس پشت سرشو نگاه میکنه
.
.
آقای رمضانی؟