موزه تعطیل بود.
صادق: من اگه دست به طلا بزنم درجا خاکستر میشه! کلا موقعی که شانسو قسمت میکردن بین آدما، من خونه نبودم!
پژمان: خونه نبودی کجا بودی؟
صادق: داشتم با شاه ساسانی تخته نرد میزدیم!
مهشید: آقایون پسر خواهشا مزه نریزید، بیاین بریم این مسافرخونه کفه مرگمون رو بزاریم، دیر وقته!
...
در لابی مسافرخونه و در ریسپشن موقعی که منتظرن مسئول رزرواسیون بودن که بیاد:
گارسون کجایی؟
پژمان: صادق مرگ من اینو جدی گفتی؟ بابا گارسون چیه؟ گارسون تو این مسافرخونه در پیت چیکار میکنه؟ یعنی به نظرت...
صادق: باشه باو یه چیزی گفتیم...فاز برندار واسه ما...
مسئول پذیرش که یک مرد میان سال است، با قیافه ای ژولیده وارد میشود:
شرمنده، ببخشین معطل شدین. چطور میتونم کمکتون کنم؟
صادق: والا حاجی ما آومدیم واسه ویزیت دکتر...خب آومدیم تو مسافرخونه اتاق بگیریم دیگه!!
نسبت شما با خانوما:
پژمان: همکلاسی هستیم، واسه پروژه تحقیقاتی اومدیم به موزه بغل دستی، فردا شروع میکنیم واسه امشب اگه امکان داره دو تا اتاق میخواستیم. یکی برای اوا و یکی هم برای ما.
بله: لطفا کارت شناسایی و دانشجویی و ...
.
.
.
صادق: بگیریم بکپیم.
پژمان: تو که همش کپیده بودی تو راه. مرگ من تو استراحت نداری بخواب فردا بلند میشیم.
.
.
.
نصفه های شب:
پژمان، پژمان اون پنجره لعنتی رو ببیند یخیدیم باو...هوی پژمان؟
یا حضرت خدا، پژمان کوشی؟ پژماااااااااااااان؟
صادق: من اگه دست به طلا بزنم درجا خاکستر میشه! کلا موقعی که شانسو قسمت میکردن بین آدما، من خونه نبودم!
پژمان: خونه نبودی کجا بودی؟
صادق: داشتم با شاه ساسانی تخته نرد میزدیم!
مهشید: آقایون پسر خواهشا مزه نریزید، بیاین بریم این مسافرخونه کفه مرگمون رو بزاریم، دیر وقته!
...
در لابی مسافرخونه و در ریسپشن موقعی که منتظرن مسئول رزرواسیون بودن که بیاد:
گارسون کجایی؟
پژمان: صادق مرگ من اینو جدی گفتی؟ بابا گارسون چیه؟ گارسون تو این مسافرخونه در پیت چیکار میکنه؟ یعنی به نظرت...
صادق: باشه باو یه چیزی گفتیم...فاز برندار واسه ما...
مسئول پذیرش که یک مرد میان سال است، با قیافه ای ژولیده وارد میشود:
شرمنده، ببخشین معطل شدین. چطور میتونم کمکتون کنم؟
صادق: والا حاجی ما آومدیم واسه ویزیت دکتر...خب آومدیم تو مسافرخونه اتاق بگیریم دیگه!!
نسبت شما با خانوما:
پژمان: همکلاسی هستیم، واسه پروژه تحقیقاتی اومدیم به موزه بغل دستی، فردا شروع میکنیم واسه امشب اگه امکان داره دو تا اتاق میخواستیم. یکی برای اوا و یکی هم برای ما.
بله: لطفا کارت شناسایی و دانشجویی و ...
.
.
.
صادق: بگیریم بکپیم.
پژمان: تو که همش کپیده بودی تو راه. مرگ من تو استراحت نداری بخواب فردا بلند میشیم.
.
.
.
نصفه های شب:
پژمان، پژمان اون پنجره لعنتی رو ببیند یخیدیم باو...هوی پژمان؟
یا حضرت خدا، پژمان کوشی؟ پژماااااااااااااان؟