05-09-2016, 05:40 PM
هینازوکی کایو: وقتی بزرگتر شدم، به قدری که بتونم هرجا دلم خواست تنهایی برم، دلم میخواد برم یه جای خیلی خیلی دور. دلم میخواد برم به یه جزیره خیلی دور. دلم میخواد برم به جزیرهای که توش هیچ آدمی نباشه. دلم میخواد برم به جزیرهای که توش نه دردی وجود داشته باشه و نه ناراحتی، نه بزرگتری داشته باشه، نه بچهای، نه همکلاسی، نه معلمی و نه حتی مامانم. تو اون جزیره، هر وقت دلم خواست از درختا بالا برم، هر وقت دلم خواست شنا کنم و هر وقت دلم خواست بخوابم. تو اون جزیره، به شهری که ترکش کردم فکر میکنم. بچهها میرن مدرسه بدون این که چیزی تغییری کرده باشه. بزرگترا میرن سرکارشون بدون این که چیزی تغییری کرده باشه. مامانم بدون این که چیزی تغییری کرده باشه، غذاشو میخوره. وقتی به شهری بدون من فکر میکنم، حس آزادی بهم دست میده. دلم میخواد برم اون دور دورا
![[تصویر: 7df0i128pj37zukl9k26.png]](http://*****/images/7df0i128pj37zukl9k26.png)