11-07-2015, 07:52 PM
(آخرین ویرایش: 11-07-2015, 08:10 PM، توسط DFSHINNOK7.)
آقای رمضانی به امیر میگه نه صبر کن، جایی نرو..
هر دو توی ماشین با ترس نشستن و مرد داشت کم کم نزدیک میشد که در بین راه مرد با تعجب می ایسته و چند لحظه بعد میفته روی زمین...
امیر: کامران چیکار کردی؟
هر دو توی ماشین با ترس نشستن و مرد داشت کم کم نزدیک میشد که در بین راه مرد با تعجب می ایسته و چند لحظه بعد میفته روی زمین...
امیر: کامران چیکار کردی؟