کامران با یک میله آهنی سنگین از پشت به آن مرد ناشناس حمله کرده...امیر دست پاچه از همه ماجرا، داد میزنی کامرااااااااااااااااان چیکار کردی؟ کامران با دیدن خونی که از زیر سر آن مرد شروع به جاری شدن میکند، خشک میشود و میله از دستش می افتد. ساعت در حال نزدیک شده به 9:30 صبح و شلوغ شدن رفت و آمد روزانه است.
معلم که بهت زده خود را در اعماق ماجرایی که حتی نمیداند آغازش چه بوده است،میبیند، بیحرکت خیره مانده است.
کامراااااااااااااااااااااااااان لعنتی. چیکار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این دروغا چی بود؟ کدوووووووووم پیشنهاد فروش بازی های غیرمجاز؟ کامراااااااااااااااااااان!
کامران که همپنان بهت زده است، رو به امیر میکند و میگوید:
معلم که بهت زده خود را در اعماق ماجرایی که حتی نمیداند آغازش چه بوده است،میبیند، بیحرکت خیره مانده است.
کامراااااااااااااااااااااااااان لعنتی. چیکار کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این دروغا چی بود؟ کدوووووووووم پیشنهاد فروش بازی های غیرمجاز؟ کامراااااااااااااااااااان!
کامران که همپنان بهت زده است، رو به امیر میکند و میگوید: